تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

24 بهمن ماه 1393 ـ 13 ماه فوريه 2014  

انقلاب ايران و خاورميانه: سرنوشت جوامع بی‌پرسش

جمشيد چالنگی

          اين لئون تروتسکی، از رهبران انقلاب 1917 روسيه، بود که نظريهء «انقلاب مستمر» به عرصهء سياسی قرن بيستم عرصه کرد و اکنون، حدود قرنی پس از آن، اين «عبدالملک الحوثی» رهبرشيعيان انقلابی يمن، است که از «انقلاب مستمر» سخن می گويد.

زمانی از کشور های آمريکای لاتين «ارنستو چه گوارا» و «فيدل کاسترو » ها به عرصهء جهانی معادلات سياسی هوار می شدند؛ اکنون اما، آمدگانی از زادگاه های اين دو را در لشکريان «داعش» و «القاعده» می بينيم.

 

جهان را چه شده است؟

آيا با فروپاشی قلمروی «کمونيسم» در عرصهء جهانی، اسلامی که نخستين پيروزی خود را در بهمن 57 در ايران، اين روزها نيز جشن گرفت، در پی قلمروئی هرچند از نظر جغرافيائی متفاوت، اما هم سنگ با شوروی سابق در عرصهء سياست بين الملل، است؟

آيا، آنگونه که برخی نظريه پردازان می گويند، جهانی شدن اقتصاد رو بسوی دوقطبی ساختن کشور ها، فقير و غنی دارد و آنان که نتوانستند از امکانات خود برای پيوستن به جهان صنعتی به موقع سود ببرند لاجرم، حتی عليرغم سرمايه های طبيعی شان، در سراشيب پس رفتن افتاده اند؟

بطور نمونه، به سقوط روز افزون قيمت ريال ايران و دينار عراق در سه دههء اخير بنگريد. دو کشوری که پيش از دو نقطهء عطف در مسيرشان، انقلاب در ايران، و جنگ با ايران برای عراق، کشورهائی درحال توسعه بودند .

آيا تمايلی مزمن اما قدرتنمد برای واپسگرائی ِ جلوه گر در عدالت خواهی در بخش بزرگی از جوامعی مانند ايران ِ پيش از انقلاب وجود نداشته است؟ تمايلی که «جلال آل احمد» در «غربزدگی  » اش منادی آن بود و «علی شريعتی» و «آيت الله خمينی» نيز دو ضلع ديگر آن بودند و زمانی که در سال 57 مجال بروز و عمل يافت، مانند مثلث «برمودا» ايران در حال توسعه را، با همهء اشکالات رو به حلش، در خود بلعيد؟

آيا آنچه را که فقيه تهران و مشاوران و کارگزاران او «بيداری اسلامی» می نامند زمينه ساز شليک هواپيماهای ربوده شده توسط « القاعده» به برج های نيويورک و وزارت دفاع آمريکا در سپتامبر 2001 نشد؟ و زمينه ساز بر افراشتن بيرق های گوناگون اسلامی که در پای آنها در بيش از يک دههء اخير تيغ بر گلوی روزنامه نگاران و فرستادگان سازمان ملل در عراق و سوريه نهادند؟ و نيز انداختن آتش بر جان خلبان اردنی معاذ الکساسبه؟

آيا بسيج اسلامی ِقدرت جويان متعصب توسط غرب، به ويژه رهبران وقت آمريکا، برای پس راندن شوروی از افغانستان، نقشی ـ به گفتهء برخی خواسته و به گفتهء ديگرانی ناخواسته ـ در اين «بيداری اسلامی » نداشته است؟

آيا آنچه ملک عبدالله پادشاه اردن در باب «جنگ سوم جهانی در جريان است» می گويد، ولو اغراق آميز باشد، دستکم بخشی از واقعيت جاری در خاورميانه با شعله هائی کشيده در عرصهء جهانی را گزارش نمی کند؟

آيا همين، به اصطلاح، « بيداری اسلامی» نيست که باعث تبديل مسئلهء فلسطينی ها – اسرائيل از مسئله ای قابل حل، که جنگ بر سر ِ زمين و سرزمين باشد، به مسئله ای ظاهراً لاينحل اسلامی تبديل کرده است؛ با رهنمودهائی از قبيل «راه قدس از کربلا می گذرد» و اين روزها، از زبان «فقيه دوم»، «برای نابودی اسرائيل بايد کرانهء باختری را مسلح کرد»؟

آيا همين سبب نشده است که، در ميان بيرق های رنگارنگ برافراشته در منطقه، از بيرق امپراتوری عثمانی، که رجب طيب اردوغان در ترکيه هوا کرده است، تا بيرق رهبری جهانی «ولی فقيه» در تهران، تا بير ق های «القاعده »، «داعش»، «جبهه النصره »، «حوثی های يمن»، «انصار بيت المقدس»، « احرار الشام»، « شهدا اليرموک»، «حزب الله لبنان و..، بيرق« فلسطين» ديگر به چشم نيايد؟

آيا اين سخن که در جهنم عقرب هائی هست که آدمی از آنها به مار غاشيه پناه می برند، شرح روشن ِ خاورميانهء امروز نيست که در آن کسانی چون بشار اسد در سوريه و علی عبدالله صالح در يمن، اکنون مورد حمايت حتی بسياری از مخالفان پيشين خود هستند؛ همانگونه که در عراق نيز بی شمارند آنانکه بر ايام رفتهء صدام حسين غبطه می خورند؟

آيا اوضاع کنونی خاورميانه حاصل آن نيست که مردمان منطقه، يا دستکم بيشترين آنها، بی هيچ پرسش و کندوکاوی روندی را برای زندگی خود برگزيده اند که چگونگی آن از درون اخبار، احکام، احاديث و رواياتی ثابت و ظاهرًا تغيير ناپذير هزار ساله و بيشتر برگرفته شده است؟ ـ همان نکتهء مهمی که اخيراً ابراهيم عيسی، نويسندهء مصر، به صراحت کامل گفت و مورد اعتراض انواع شيخ های سنی و شيعه قرار گرفت؟

آيا جوامعی چون بسياری از مردمان خاورميانه، و از جمله ايران که، جز پاسخ های آمده از قرون پيشين و تجربيات شکست خوردهء گذشتگان در ديگر مناطق جهان، هيچگونه پرسشی در مورد زندگی و چگونگی شکل بخشيدن به شکل شايستهء انسانی آن ندارند، می توانند سرنوشتی بهتر از همين که اکنون در منطقه جاری ست داشته باشند؟

آيا ايران امروز، نتيجهء بی پرسشی در جامعه از جمله گروه ها ، سازمان ها و تشکل های سياسی، روزنامه نگاران و... در جريان انقلاب و مقدمات آن نيست؟

اينکه هيچکس نپرسيد خمينی دقيقاً کيست و چه برنامه ای دارد؟

اينکه آنانکه بايد، نپرسيدند آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی، سه شعار او که در هياهوی انقلاب دميده می شد از نظر او چه مفهومی دارد؟

اينکه کس نپرسيد آيت الله خمينی در سال 1342، و پيش از آن، چه می گفت و چه می خواست که سرانجام باعث تبعيدش شد؟ و در کتاب ها و رساله هايش چه گفته و نوشته است؟

آيا همين بی پرسشی گسترده در جامعه نيست که در مطبوعاتی که به يمن آزاد انديشی شاپور بختيار آزادی کامل يافتند، بطور نمونه، حتی يک مورد هم نمی بينيم که زندگينامه ای دقيق از رهبر انقلاب در پاسخ به اينکه خمينی کيست و از کجای تاريخ می آيد، آمده باشد؟

آيا...؟

ايران، و گسترده تر، خاورميانه، وضعيت غم انگيزی دارد با آينده ای ناروشن و پرسش هائی بسيار.

در اين ميان اين سخن که «جامعه ای که پرسش ندارد سر از مجهولات تازه ای در می آورد» ساليانی ست در ذهن من طنين دارد.

اين سخن را نبايد حتماً صاحب نامی گفته باشد تا حقانيت بيابد.

من آن را برای نخستين بار به اين شکل، سال ها پيش، از راننده ای در الجزائر شنيدم که، از بابت کشتار بيش از صد هزار نفر از مردم کشورش توسط شمشير کشان «جبههء نجات اسلامی»، رنجور بود.

شايد سخن هم غم ِ الجزائری ِ من در مورد ديگر، جوامع از جمله ايران نيز، درست باشد.

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه