تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
ابداع گری اخیر اکبر گنجی در حوزهء سیاست: اسلام «سکولار» است!
کوروش اعتمادی
اين پرسش مطرح است که مگر دوران خلیفه گری چهار خلیفه راشدین، که آقای گنجی سخت نسبت به آخرین آن دل بسته اند، و در روزگاری برای استقرار چنان خلافتی جانفشانی و جان ستانی می کردند، چیزی جز یک مدیریت سیاسی در قالب حکومت بوده است که از دل همان جامعهء بدوی در جزیرة العرب سر برآورده و بعدها از لابلای کتاب «امت الکلثوم ِ» «امام راحل» شان، حضرت آیت الله خمینی، تئوریزه شده است؟
پيش زمينه
انکارِ وجود نهاد دولت / حکومت در اسلام، از همان آغاز، و نتیجه گيری که پس «اسلام سکولار» است، از کشفیات جدید اصلاح گر مسلمان، اکبر گنجی، است که تلاش می ورزد، در مقالهء اخیر خود «اسلام سکولار پاد زهر تروریسم اسلام گرا»، برای بازیافتن اعتبار فرو ریختهء اسلام ناب محمدی، توجیه گر تفسیری دیگر از اسلام و قرآن در خصوص دولت / حکومت باشد؛ بر این مبنا که اسلام عین سکولاریسم است!
دلایلی که اکبر گنجی در تأیید ادعای خود در اين مقاله مطرح می کند این چنین است:
«در منطقهء جزیرة العرب، دولت / حکومت، به معنایی که ما میشناسیم، وجود نداشت. آن اجتماعات قبیلگی، بسیار کم جمعیت، ساده، دارای روابط و قدرت شخصی و... فاقد نهاد دولت / حکومت به معنایی که ما میفهمیم- با این همه کارکرد- بودند. در قبیله اقتدار وجود دارد، ولی اقتدار پدرانه و شخصی آنان از منزلت و جایگاهی که در قبیله دارند، ناشی میشود. اجتماع ساده قبیلگی هنوز به حکومت کنندگان و حکومت شوندگان تقسیم نشده است. پیدایش دولت با افزایش تقیسم کار نسبت مستقیم دارد. فرایندهای تقسیم کار اجتماعی و بورکراتیزه شدن؛ نهادی سازمان یافته، غیر شخصی، دارای مرزهای مشخص، جمعیت معین، و... به نام دولت را پدید میآورد. »
با چنین پیش زمینهء فکری، اکبر گنجی شرايط استقرار دولت / حکومت را منوط به پیشرفت های ساختاری طبقات اجتماعی و تقسیم کار پیچیدهء اجتماعی ارزیابی می کند که باعث می شود تا طبقهء برتر، برای حفظ روابط اجتماعی و تولید، قدرت سیاسی را در اختیار گیرد و جامعه را در چارچوب نظام سیاسی قانونمدار و با اتکا به نهاد دولت و حکومت اداره کند. از این رو اکبر گنجی نتیجه می گیرد که دولت و حکومت محصول پیشرفت مدنیت است که از خلال یک تقسیم کار اجتماعی پیچیده پدید می آید، آن هم برای هماهنگ ساختن نظم کار اجتماعی که هر روز نسبت به گذشته بغرنج تر می شود.
اکبر گنجی برای اثبات هر چه بیشتر نظریهء خود، در رابطه با عدم امکان استقرار دولت / حکومت در عصر بادیه نشینی اعراب مسلمان در جزیرة العرب، چنين اشاره دارد:
الف- مدیریت: دارای دو بعد معرفتی و مهارتی است. بعد معرفتی مدیریت محصول علوم تجربی است. بعد مهارتی مدیریت ناشی از تجربه /ت مرین است (مانند رانندگی، نقاشی). هیچ یک از این ابعاد هیچ ربطی به دین- هیچ دینی- ندارند.
ب- برنامه ریزی: برنامه ریزی وظیفهء علم است. هیچ دینی- از جمله اسلام- دارای برنامه ریزی در زمینههای مورد نیاز ادارهء جوامع نبوده و به هیچ کس چنین چیزی را نمیآموزد.
و با چنین محاسباتی نتیجه می گیرد:
«حکومت اسلامی ایدهء قابل قبولی نیست. برای اینکه که دین فاقد نیازهای ادارهء جوامع (مدیریت، برنامه ریزی، ارزشها، حقوق) است. از این رو، حکومتهایی چون "حکومت" اسلامی، عربستان سعودی، پاکستان، داعش، و... را نمیتوان دولت اسلامی به شمار آورد. دلیل این امر، دیکتاتور بودن و سرکوبگریهای این رژیمها و گروهها نیست، بلکه آن است که اسلام هیچ برنامه و طرحی برای دولت دینی ندارد. بنابراین، سکولاریسم کاملاً با اسلام و مسلمانی سازگار است. به تعبیر دیگر، «اسلام سکولار» است. یعنی هیچ مدلی برای دولت و حکومت کردن ارائه نکرده و این امر را به مسلمانان واگذار کرده تا براساس عقل و مشورت جمعی، زندگی جمعی خود را اداره کنند.»
1. اکبر گنجی و باورمندی اش به خلافت اسلامی
اینکه در سرزمین های اعراب مسلمان در جزیرة العرب، در همان عصر «طلایی» پیامبر مسلمین، امکان دائر کردن دولت و حکومت ناممکن بوده امری است طبیعی و مسلم. در واقع چنین انتظاری هم دور از ذهن است که از دل یک چنین جامعهء بدوی دولت و حکومتی سر برآورد و ادارهء امور را در اختیار گیرد. امّا اینکه ادعا کنیم و به این نتیجه برسیم به دلیل عدم وجود دولت / حکومت در آن عصر جاهلیت، پس، «اسلام سکولار» است جای شگفتی است!
بنظر می رسد که نه تنها اکبر گنجی بلکه بی شماری از اسلامگرایان جهان، به نوعی از اقتدار سیاسی در همان دورانِ بازار گرمی اسلام در زمان محمد و پس از او، باور دارند هرچند آن حاکمیت های سیاسی هیچ وجه اشتراکی با ساختار و ویژگی های دولت و حکومت نداشته اند. اکبر گنجی، در همین نوشتار اخیر خود به صراحت به خلافت های اسلامی پس از محمد اشاره دارد که در دوران چهار خلیفه راشدین بر پا می گردند و بویژه آنکه ایشان علاقه بیشتری را نسبت به خلافت علی ابراز می دارد که گزینش علی به مقام خلافت مبتنی بر بیعت اعراب مسلمان با او بوده است.
در همین رابطه این پرسش مطرح است که دوران خلیفه گری چهار خلیفه راشدین، که آقای گنجی سخت نسبت به آخرین آن هم دل بسته اند، و در روزگاری برای استقرار چنین خلافتی جانفشانی و جان ستانی می کردند، مگر چیزی جز یک مدیریت سیاسی در قالب حکومت بوده است که از دل همان جامعهء بدوی در جزیرة العرب سر برآورده و بعدها از لابلای کتاب «امت الکلثوم» «امام راحل» شان، حضرت آیت الله خمینی، تئوریزه شده است؟
اگر امروز هم از هر نحلهء فکری اسلامی در خصوص ویژگی های دولت و حکومت اسلامی در زمان کنون پرسش کنید آنها بلافاصله شما را به همان دورانی ارجاع میدهند که دارالخلافه ای دائر بوده و ریش سفید قبیله ای با داشتن حکم خلیفه گری، همهء آحاد جامعه را بدون در نظر گرفتن باور و عقیده شان به اطاعت کورکورانه از فرامین خود فرا می خوانده؛ دقیقاً به همین سبکی که امروز اسلامگرایان شیعه برهبری فقها جامعهء شهروندی ایران را، با همهء تنوع های سیاسی مذهبی و فرهنگی اش، در ید قدرت و استیلای خود گرفته اند و اسلاف سلفی شان در بخشی دیگر از خاورمیانه به همان سیاق، سیستماتیک وار، به قتل و ویرانگری مشغولند. این حکومت های سرکوبگر و سازمان های خشن و انسان کش، چه از نوعی شیعه و چه از نوع سنی اش، نمونه های همان خلافت های اسلامی هستند که در صدر اسلام بر پا گردیدند، امّا چون جوامع کنونی بزرگتر و پیچیده تر شده اند بالطبع ابعاد جنایت شان هم گسترده تر و بیشمارتر هستند.
پس از 36 سال خلافت اسلامی فقهای شیعه بر سرزمین بزرگ ایران و یا 1400 سال خلافت های گروه های سنی در دوره های متناوب بر خاورمیانه، ادعای آقای گنجی مبنی بر اینکه چون در اسلام پدیدهء دولت / حکومت وجود نداشته پس «اسلام سکولار» است، دنیای اندیشه را دچار تشویش خاطر کرده که بخشاً خود ایشان هم در چنبرهء آن گرفتار آمده اند. بویژه آنکه مشاهده می کنیم در جایی خود آقای گنجی بر وجه سیاسی بودن اسلام در دوران خلافت علی، چهارمین خلیفهء مسلمین بزعم سنی ها، و یا اولین خلیفه (يا امام) اسلام بزعم شیعیان، به شکلی از حاکمیت سیاسی اسلامی باور داشته که در آن نوعی از «عدالت سیاسی و اجتماعی» را هم مشاهده می کنند. در همین رابطه اشاره می کنند:
«علی بن ابی طالب در نامهٔ 28 نهج البلاغه خطاب به معاویه، از دو جهت صلاحیت خود را برای حکومت ذکر میکند: خویشاوندی با پیامبر و اطاعت خداوند. توضیح میدهد که مهاجران در گفتگو با انصار در سقیفه به نزدیکی با پیامبر احتجاج کردند. هیچ کس نزدیک تر از من به پیامبر نبود. با این حال، از نصب از سوی پیامبر سخن نمیگوید. آیا او هم نصب خود را فراموش کرده بود؟ در همین نامه حضرت تأکید میکند که وقتی شورش علیه عثمان به پا شد، من از هیچ کمک به او دریغ نکردم، اما تو درخواست کمک او را رد کردی تا کشته شود (نهج البلاغه، نامهٔ 28، صص 3/292). در خطبهٔ 67 استدلال مهاجرین در سقیفه علیه انصار را تأیید و تحکیم میکند، اما خود را نزدیک تر از همه به پیامبر معرفی میکند (نهج البلاغه، خطبهٔ 67، 52 در نامهٔ 54) و در خطاب به طلحه و زبیر تمام مدعایش انتخاب توسط مردم است.»
در جای دیگر، آقای گنجی، برای توجیه حقانیت خلافت علی نسبت به خلافت سه خلیفه دیگر، می نویسد:
«خودسرانه خلافت را عهده دار شدن، و ما را که نسب برتر است و پیوند با رسول خدا استوارتر، به حساب نیاوردن، خودخواهی بود. گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند، و گروهی سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و داور خداست و بازگشتگاه روز جزاست» (نهج البلاغه، خطبهٔ 162، ص 165).
در این جدال قدرت، که چه کسی پس از فوت محمد شایستگی آن را داشته است تا بر دستگاه خلافت اعراب جزیرة العرب حکم براند، زمینه ساز همین جنگ قدرتی است که پس از 14 قرن و تا بامروز بگونهء وحشیانه ای همچنان تداوم دارد. این جدال قدرت، از همان آغاز، خونین و بیرحمانه بوده تا بامروز که شاهد هستیم سبُعانه تر از گذشته جوامع بشری را دربرگرفته است. از یک سو پیروان سه خلیفهء نخست حق مدیریت سیاسی جامعهء مسلمین در جزیرة العرب را در ید اختیار ابوبکر، عثمان و عمر می دانستند و، از سویی دیکر، اهل بیت علی خلافت را حق علی برمیشمردند. و در این خصوص علی در توجیه خلافت برتر خود نسبت به سه خلیفهء دیگر می گوید:
«همانا میدانید! که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند، [بدانچه کردید] گردن مینهم، چند که مرزهای مسلمانان ایمن بود. و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرفته ام، و اجر چنین گذشت و فضیلت اش را چشم میدارم، و به زر و زیوری که در آن بر هم پیشی میگیرید دیده نمیگمارم (نهج البلاغه، خطبهٔ 74، ص 56).»
2. نتایج
آقای گنجی!
هر چه شما با تناقض گویی های خود توجیه گر این نظریه بُهت آور باشید که چون در عصر قبیله گرایی اعرابِ ساکن جزیرة العرب خبری از دولت / حکومت نبوده پس «اسلام سکولار» است، اما قادر نیستید افکار عمومی و تاریخ را از سیادت دوران خلیفه گری چهار خلیفهء راشدین خلاص کنید که بیانگر ماهیت واقعی «دینی» است که از بدو تأسیس اش هدف را بر کسب قدرت سیاسی و استیلای سیاسی بر جامعهء بشری استوار کرده است. حال چگونه ممکن است اندیشهء «دینی» که در طی همهء دورانِ حیات اش همیشه در پیوند با حکومت مداری و اقتدار سیاسی بر مردم هویت یافته است و بر سر رسیدن به این هدف سر میلیون ها انسان دگراندیش را از تن جدا کرده است، شما امروز به این نتیجه رسیده اید که «اسلام سکولار» است؟!
یعنی، بزعم شما، اسلام آئینی است که قصد دخالت در امور سیاسی و حکومت را ندارد و مبلغ جدایی دین از دولت و حکومت است؟!
آیا شما آقای گنجی خودتان، با توجه به اشرافی که بر تاریخ اسلام، از روز نخست تا بامروز، و وقايعی که بر آن گذشته است داريد، از این ادعا شگفت زده نمی شوید؟
در گذشتهء نه چندان دور، در بحبوبهء گفتگوهای عمومی پیرامون سکولاریسم و مفهوم آن، پدرخواندهء همهء اسلامگرایان ِ مدعی سکولاریسم در ایران، آقای عبدالکریم سروش، چنین ادعایی را در مورد اسلام و رابطه اسلام با حکومت نکرد که شما می کنید. آقای سروش علیرغم همهء دُرفشانی هاشان در باب سکولاریسم و باور شان به سکولاریسم، روزی در سمیناری در یکی از دانشگاه های شهر آمستردام شفاهاً اظهار داشتند که مابین دین و حکومت همیشه یک رابطهء حقوقی و حقیقی وجود دارد و چون دین یک مبنای اخلاقی دارد در نتیجه سیاست و حکومت ها نمی توانند خود را از این رابطه اخلاقی که منشاء آن ادیان می باشند جدا کنند. ایشان در این سخنرانی تأکید داشتند که، بدین خاطر، همیشه سیاست و حکومت متأثر از ادیان خواهند بود و بالعکس ادیان هم متأثر از سیاست. این نهایت اندیشهء شخص اسلامگرایی است که پیش از جنابعالی و دوستان شما علیه حکومت فقها به مخالفت برخاسته، ولیکن هرگز نتوانسته بپذیرد که دین و مذهب یک امر کاملاً خصوصی هستند و همانند هر ایدئولوژی تمامیتخواه حق دخالت در امور حکومت را ندارند. از این رو ادعای امروز شما مبنی بر اينکه چون در صدر اسلام دولت و حکومتی وجود نداشته پس «اسلام سکولار» است، قابل قبول نیست. اسلام همانطور که بنیانگزاران و بانیان آن همیشه مدعی بوده اند، «دین» و آئینی است جهانشمول، ثابت و غیر قابل تغییر، قابل تحقق در تمامی اعصار و برای همهء عرصه های اجتماعی، فرهنگی، خانواده، آموزش و پرورش و حکومت دارای برنامه است. تا جائی که خود جنابعالی هم، بر خلافت نخستین خلیفهء شیعیان، علی، مهر تأیید می گذارید و برای توجیه آن از قول علی می نویسید:
«من پی مردم نرفتم تا آنان روی به من نهادند، و من با آنان بیعت نکردم تا آنان دست به بیعت من گشادند؛ و شما دو تن از آنان بودید که مرا خواستند و با من بیعت کردند. و مردم با من بیعت کردند نه برای آنکه دست قدرت من گشاده بود، یا مالی آماده. پس اگر شما از روی رضا با من بیعت کردید تا زود است بازآیید و به خدا توبه نمایید. و اگر به نادلخواه با من بیعت نمودید، با نمودن فرمانبرداری و پنهان داشتن نافرمانی راه بازخواست را برای من بر خود گشودید. و به جانم سوگند که شما از دیگر مهاجران در تقیه و کتمان سزاوارتر نبودید. از پیش بیعت مرا نپذیرفتن برای شما آسانتر بود تا بدان گردن نهید و پس از پذیرفتن از بیعت بیرون روید» (نهج البلاغه، نامهٔ 54، صص 2/341).
در واقع این همان جوهره و ذات واقعی اسلام است که مبنایش ستیز قدرت، کسب قدرت سیاسی و گردن زدن کسانی است که به مخالفت با رهبریت جامعه اسلامی بپاخاسته اند. خود جنابعالی هم در همان اوانِ بقدرت رسیدن خلیفه زمانه، امام خمینی، که در رکاب ایشان دستی در آتش داشتید، بخوبی آگاه هستید که ملایان برای حفظ «کیان» و «بیضه»ی اسلام چه جنایاتی علیه بشریت مرتکب نشده اند. و روشن است انگیزه و هدف همهء این جنایات همان حفظ قدرت سیاسی اسلام بر جامعه بوده است.
10 فوریه 2015
_________________________________________
1. http://www.radiofarda.com/content/f35_secular_islam_vs_islamic_terrorism/26817101.html
2. http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=12777
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.