تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

29 بهمن ماه 1393 ـ 18 ماه فوريه 2014  

امروز دلم بدجوری گرفته

پوريا از ايران

آقای نوری علا

امروز دلم بدجوری گرفته و میخوام شرح حالی از زندگی در داخل ایران رو براتون شرح بدم. 37 سال است که شما و بقیهء کسانی که اپوزیسیون حکومت اسلامی نامیده می شید، از وطن بدورید اما این وطن با آنچه که در 36 یا 37 سال پیش وجود داشته، خیلی فرق میکنه و فکر کنم اگر روزی به ایران بیایید، سفرنامه ها دربارهء ایران می نویسید. در ایران هم جمعیت زیاد شده و هم مردمش تغییر کردن. شاید بپرسید که چرا مردمش تغییر کردن؟ من هم از زبان پدر و مادر و هم سن و سال هاشون میگم: صداقت از بین رفته – اعتماد بین مردم وجود نداره – دید و بازدید دوست و آشنا، شده سالی یک بار (اون هم عید به عید) – احترام به بزرگترها دیگه نیست (البته بگم که من خودم از این حرفشون بدم میاد چون بوی برده و برده داری میده.(
         
در مورد ساخت و سازها: به یاد میارم هر بار که به همراه پدرم به شهر تهران می رفتیم و هنوز هم می رویم، پدرم به من می گفت: اینجاهایی که تمام ساخته شده رو می بینی، 30 سال پیش همش بیابون بود و کسی زندگی نمی کرد، حالا شده پر از ساختمون و شلوغی جمعیت.  موقع سوار شدن مترو: لحظه باز شدن درب مترو، همه هجوم می برن به داخل و هر کسی زورش بیشتر باشه و سریع تر عمل کنه، صندلی رو میگیره. از ایستگاهی به ایستگاه بعدی هم، مردم رو سر و کول هم سوار میشن و دیگه جای نفس کشیدن نیست.
         
از این ها بگذریم چند شب پیش، پدر و مادرم رفتن برام خواستگاری. در اینجا (جنوب شهر تهران) مادرها، دختری رو نشون می کنن و می برنت خواستگاری البته محیط "شهر" با جایی که من زندگی می کنم، متفاوت تر هست و آزادی بیشتری داره. مادرم خیلی اصرار کرد و من هم به اصرار زیادش، رفتیم خونه اون دختر. دختره زیبا بود اما من که نمی شناختمش و نمی تونم نشناخته باهاش ازدواج کنم. برگشتنه به خودم می گفتم که چقدر ما بدبختیم که خودمون نمی تونیم فرد مناسبمون رو در جامعه پیدا کنیم. فرداش شروع کردم به قدم زدن در خیابان و دیدم اصلا جایی برای آشنایی و باهم بودن زن و مرد وجود نداره و اکثر جاها تفکیک جنسیتی شده و از حضور کنار هم زن و مرد جلوگیری کردند. دانشگاه هم که می رفتم می دیدم وقتی دختر و پسری کنار هم میشستن، حراست دانشگاه می یومد و تذکر می داد و از هم جداشون می کرد.
         
چند شب پیش عروسی دعوت داشتیم و مثل همیشه مردها در یک سالن بودن و زنها در سالن دیگر و من همش به خودم می گفتم: پس عروس کو ؟ اگه این عروسی هست پس باید عروس و داماد کنار هم در مجلس باشند اما متاسفانه این طورنیست. داماد هم موقعی که میرفت زنونه (این زنونه – مردونه رو ملاها ساختن ) باید یاالله می گفت تا وارد مجلس شه. جالب اینجاست که آهنگ رمانتیک گذاشته میشد برای عروس و دامادی که اون طرف بودن و ما اونها رو نمی دیدیم.
         
از این هم که بگذریم می رسیم به آزادی بیان که در حد صفر یا بهتر است بگم زیر صفر هست. حکومت اسلامی همه رو یکی کرده و مخالفان رو از میان برده و مردم هم برای نجات جان خویش چیزی نمی گن و مجبوراند اگر هم گفته ای را قبول نداشته باشن، بگویند: قبول دارم. علاقه به مطالعه هم از میان رفته چون همه ی کتاب ها از فیلتر خودشان عبور می کند و دوم اینکه جلوی آزادی نقد عقاید رو هم گرفتن.
         
همش با خودم می گم که چه روزی میشه که بتونم عقاید و باورهام رو بدون ترس و نگرانی و با داشتن امنیت کامل بیان کنم. آیا اون روز میرسه که با جرات و شهامت بگم که من یک مسلمان نیستم و اصلاً این دین و مذهب رو قبول ندارم و کسی جرأت نکنه بهم بگه مرتد (چون که اون موقع از حمایت قانون برخوردارم ). آيا اون روز می رسه که بگم من باورم به "انسان مداری" ست؟ باور کنید که همین حرف ها رو به پدر و مادر و اطرافیان ام نمی تونم بگم و مجبورم هر روز صبح که از خواب بیدار میشم مثل بقیه نقاب به صورت بزنم و آدم دیگه ای بشم به غیر از خودم.
         
جناب نوری علا من تنها کاری که می تونم براتون انجام بدم، اشتراک گذاری جمعه گردی ها و مطالب مفید شما بین دوستانم در فیسبوک هست و کتاب های الکترونیکیتان رو فقط به کسانی میدم که میدونم اهل مطالعه اند و از حداقلی از درک و فهم برخوردارند. توان من در همین حد هست و بقیه روز رو باید کار کنم و درس بخوانم چون وضعیت اقتصادی در ایران خوب نیست.
         
فعلا در حال حاضر آنچه که هست نارضایتی عمیقی ست که در اقشار مختلف مردم جامعه دیده میشه اما عده ای خودشان را به بی تفاوتی می زنند، عده ای به دروغ گویی و نقاب زدن عادت کرده اند و عده ای هم گمان می کنند که با اصلاحات می توان کاری کرد که به نظر من این طور نیست و هر چند سال یک بار هم شاهد این هستیم که این مردم یا گول می خورند یا از روی حماقت یا از روی منافعی شخصی خویش می روند و کاغذی به داخل صندوق می اندازند و مهر تاییدی به حکومت اسلامی می زنند. البته هر چند وقت یک بار هم جامعه منفجر می شود مثل سال 88 اما اگر آلترناتیوی سکولار دموکرات نباشد، یا به سرکوب ختم می شود یا گیر استبداد دیگری می افتیم.
         
متاسفانه مردم داخل کشور به خاطر تجربه سوریه و کشورهای دیگه از انقلاب می هراسند و میگن که وضع دوباره بدتر میشه و باید به شرایط فعلی بسنده کرد( البته باید بهشون حق داد (
به هر روی تمام امید ما داخل کشوری ها به شما خارج کشوری هاست چون که آزادی و امنیت دارید و اگر اپوزیسیون حکومت اسلامی نتونه دست به تشکیل آلترناتیو و برنامه ریزی و به خصوص جلب اعتماد مردم بزنه، همین وضعیت ادامه دارد و احتمال بدتر شدن وضعیت فعلی یعنی حمله خارجی، کودتا، جنگ داخلی در آینده که خودتان هم در مقاله هایتان به آن اشاره کردید،وجود خواهد داشت.
         
تنها خواسته من از شما این است که سنگر را حفظ کنید و تا آخرین نفس به مبارزه ادامه دهید.
درضمن روز ولنتاین رو به شما و یار و یاور و همسفرتان، "شکوه میرزادگی" تبریک میگم و از طرف من از ایشان بابت زحماتشان تشکر کنید.
         
سربلند و سرافراز باشید

پوريا

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه