تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

15 اسفند ماه 1393 ـ 6 ماه مارس 2014  

ايدئولوژی و جعل تاريخ*

عمادالدين باقی

          دههء فجر که فرا می رسد برای نسل ما که جنبه نوستالژيک دارد طبعا بايد انگيزه و احساس تعهد بيشتری برای بحث کردن وجود داشته باشد اما واقعيت اين است که من چندسال است به ندرت در اين نوع مجالس و سخنرانی ها شرکت می کنم. از يکسو امروز آزادی بيان و نقد بسياری از موضوعات وجود ندارد و از سوی ديگر چندان مسائل فوری و معطوف به آينده و پرخطر برای ملک و ملت پيش روست که بحث از گذشته و نبش قبر کردن تاريخ انگيزه ای نمی آفريند. افزون بر آن من چندين سال است از مطالعات و پژوهش های تاريخی فاصله گرفته ام و امروز در بستر حقوق بشر جاخوش کرده و گويی گمشده ام را يافته ام و رغبتی به بازگشت به ساير حوزه ها ندارم مگر تا جايی که ربطی به اين معبد تازه بيابد به همين دليل چندان با اخلاق علمی موافق نيست که انسان با وجود دور شدن از حوزه ای و نشستن گرد نسيان بر دانسته هايش از يکسو و به روز نبودن در آثار منتشره در اين زمينه به اين بحث ورود کند اما چون دعوت دوستان بود و از طرفی مطلبی را چند سال پيش تحت عنوان «جعل تاريخ» نوشته بودم که مدت هاست در گلويم مانده فرصت غنيمت شمرده و مطرح می کنم.

          بحث درباره تاريخ همواره مهم است اما در برخی جوامع که تاريخ به ابزاری برای توجيه اعمال غيرحقوقی تبديل می شود مهم تر است. آلفرد شوتس در بحث قلمروهای جهان اجتماعی چهار جهان را معرفی می کند:

1. قلمرو واقعيت اجتماعی که تجربه مستقيمی از آن داريم.

2. قلمرو واقعيت اجتماعی بدون تجربه مستقيم که دانشمندان اجتماعی بانمونه های آدمها سروکاردارند و نه باکنشگران واقعی.

3. قلمرو اخلاف (آيندگان). اين قلمروجهانی يکسره آزاد وکاملاً نامتعين است که قوانين علمی بر آن هيچ‌گونه تسلطی ندارند.

4. قلمرو اسلاف (گذشتگان). اين قلمرو برخلاف آينده تااندازه ای به تحليل علمی تن درمی دهد اما کنش کسانی که درگذشته زندگی می کردند،کاملاً تعين پذيرفته است، دراين قلمرو هيچ عنصری از آزادی وجود ندارد، زيرا علت‌ های کنشگران گذشتگان و خود اين کنش‌ها و پيامدهايشان، عملاً اتفاق افتاده اند. بنابراين، درباره «مطالعهء تجربی قلمرو تاريخ» امکان جابجايی متغيرها و آزمون و دستکاری رخدادها که لازمهء مطالعهء تجربی است وجود ندارد و اما در مقام تحليل تاريخی برخی ناممکن های جامعه شناختی ممکن شده و خود تاريخ يعنی قلمرو خارج از تجربه، از حيطه دستکاری دور شده اما روايت آن اسير انواع دستکاری است. دستکاری هايی از نوع تقطيع يا تحريف (که به قول مطهری يا تحريف لفظی است يا معنوی).

          حذف و اضافه در تاريخ يک جريان مستمر است. در مقدمه جلد سوم کتاب«ديدگاه های آيت الله منتظری» آمده است: تماميت خواهی محدود به سلطه بر زندگان نيست بلکه آنان دست از سر مردگان هم برنمی دارند و حتی دست از سر تاريخ نيز؛ به گونه ای که تاريخ سازی میکنند، به آسانی میکوشند کسانی را از تاريخ اخراج و کسانی را وارد کنند. اما تاريخ حتی با انگشتان بريده قربانيان ديکتاتوری به حقيقت وفادار خواهد ماند. در دوره حکومت استالين، زندانيان تبعيد شده به سيبری در صدها کيلومتر دورتر از کاشانه شان و در جايی که امکان فرار و دسترسی به ديگر آدميان وجود نداشت دوره محکوميت خود را سپری میکردند و در همانجا جان میدادند و کسی از مکان آنها خبر نداشت. آنان نه تنها افکار و عقايدشان که تمام وجودشان سانسور شده بود و در ديار خاموشی میمردند و در گور فراموشی میماندند. يکی از زندانيان انگشت خود را بريد و به تنه درختی بست که در رودخانه روان بود تا شايد صدها کيلومتر دورتر به دست کسانی بيفتد و از وجود انسان هايی فراموش شده و سانسور شده در جهنم استالين آگاه شوند». راه مقابله با اين دستکاری های تاريخی، نشان دادن پيوسته انگشت های بريده يا يادآوری وقايع و حقايق بريده شده و حذف شده است و همچنين برخورد بنيادی با آن از طريق هدف گرفتن روش های تاريخ سازی و تاريخ نگاری.

          ملت ها همواره با دو نوع تاريخ نگاری مواجه بوده اند.تاريخ نگاری ايدئولوژيک و تاريخ نگاری مزدورانه. اين دو شيوه گرچه گاه با هم منطبق و يکی می شوند اما تفاوت هايی دارند.تاريخ نگاری مزدورانه يک عمل بوروکراتيک است يعنی به عنوان کارمند تاريخ نويس يا يک موسسه تاريخ نويسی قرار است تحقيق کنند و از پيش معلوم است چه چيزی را بايد اثبات يا انکار کنند. در ازای پولی که می گيرند وظيفه دارند و مديون هستند و تعهد برايشان ايجاد می شود. ممکن است چنين شخصی فاقد ايدئولوژی معين باشد يا تعصبی به ايدئولوژی رسمی نداشته باشد و در مقام کارمند، ايفای نقش کند. حکومت های توتاليتر در مقطعی هجوم به تاريخ آورده و با پول و امکانات دولتی، تاريخ می نويسند. در حالی که اين پول متعلق به همه ملت است. اگر شهروندان بتوانند بگويند برويد با پول جيب خودتان تحقيق کنيد و تاريخ بنويسيد چرا با پول جيب ما و ملت تاريخ ما را تحريف می کنيد هم سودی ندارد.

          نوع ايدئولوژيک تاريخ نگاری را در کتاب «جدل های تاريخی» به تفصيل بحث کرده ام و اينجا فقط به اجمال اشارتی بدان می اندازم. اين نوع تاريخ پژوهی متکی به آرمان گرايی است و می خواهد عقيده ای را پذيرفتنی تر کند.

          نوع ديگری از تاريخ نگاری که شبه ايدئولوژيک است نيز وجود دارد که سنت ها و آدابی که بدان خو گرفته ايم را به عنوان تاريخ و آيين به خورد مردم می دهيم.

          جالب اينکه دو نوع تاريخ نگاری ياد شده، تاريخ پايداری هم نيست و چندسال يک بار عوض می شود. مثلا الان برخی افراد دارند تاريخ دوره انقلاب را دوباره می نويسند. در اين تاريخ جديد، هاشمی جنگ تحميلی را تمام کرده و مانع ادامه آن تا پيروزی شده است. هاشمی دشمن اصلی انقلاب است و همه فتنه ها زير سر اوست و حوادث سال 88 هم طراحی اوست. حتی برای جا انداختن اين جعليات، به حرف های مهمی مجال گفتن می دهند مانند مجله رمز عبور ارگان جبهه پايداری که در کنار مؤسسات تاريخ نويسی شان فعاليت می کند و در شماره اخيرش گفتگوی مهمی از مجتهد گرانمايه حاج احمدآقا منتظری و گفتگويی با آقای سيدمحمدخامنه ای منتشر کرد که اگر کس ديگری سخنان او را گفته بود به اتهام اهانت به امام حتما توقيف می شد اما چون چاقو دسته خودش را نمی برد عوامل جبهه پايداری در اينجا جنجال آفرينی نمی کنند و حتی کيهان فقط اظهارات محمد خامنه ای را نقد می کند چون در بخشی که عليه هاشمی است با آن هم عقيده است. در حالی که اگر کمتر از اين در يک روزنامه اصلاح طلب آمده بود غوغايی را می انداختند و به کمتر از توقيف وزندان راضی نمی شدند. آقای محمدخامنه ای گفته اند امام کاناليزه شده بود. او برخی از تصميم‌ها و نظرات آيت الله خمينی را تحت تأثير گزارش‌های غلط و القائات اطرافيان ايشان معرفی می‌کند و از آيت‌الله بهشتی با عنوان «تماميت‌خواه»! و دارای «ظاهر ليبراليستی» ياد می‌کند، برکناری آيت الله منتظری از قائم‌مقام رهبری و همچنين اعدام مهدی هاشمی را توطئه يک جريان مرموز معرفی می‌کند و به صورت تلويحی و غيرمستقيم انقلاب را از اساس طرح آمريکايی‌ها دانسته است. من درباره هر کدام از اين فرازها نظرات خود را دارم و اينجا نمی خواهم از درستی و نادرستی آن نظرات بحث کنم، درباره سناريوی جديد بحث می کنم که دارد تاريخ تازه ای می نويسد.

          ما تاکنون بسيار درباره سانسور و تحريف تاريخ شنيده و خوانده ايم. بسيار خوانده ايم که چگونه نظام های ايدئولوژيک، مانند تخت پروکوست يونانی عمل کرده و تاريخ را به قامت آن برش می دهند و می دوزند . دانسته ايم که تاريخ نگاری ايدئولوژيک در حذف و بريدن، استاد است. کسانی که در پيدايش يک واقعه تاريخی نقش داشته اند از کتاب های درسی و تاريخ رسمی و راديو و تلويزيون و روزنامۀ دولتی چنان پاک می شوند که گويی وجود خارجی نداشته و اساسا از مادر زاده نشده اند و کسانی که ذکری از محذوفين به ميان آورند جاعل تاريخ شمرده شده و مجرم هم شناخته می شوند و متهم به تحريف گری تاريخ می گردند.

          در يک دوره نيز مصدق از جايگاه يک رهبر ضد استعماری به يک خائن به نهضت تبديل شد و در دهه دوم و سوم جمهوری اسلامی نيز هنگام پخش تصاوير دوره انقلاب با مهارت تمام چهره محذوفين و مغضوبين بعدی انقلاب چنان حذف می شد که گويی اساسا نه در تصوير که در زمين هم وجود نداشته اند. اين رفتار گاه به حدی از شوری رسيده است که اعتراض رسمی را برانگيخته است چنانکه درخصوص "مستندهای دفاع مقدس" در تاريخ های 18 و 19 آبان 1387 در سايت های خبری داخلی و مطبوعات، اعتراض شديد هاشمی رفسنجانی و انتقاد تند ارتش و نامه انتقادی دفتر رهبری به مديريت راديو و تلويزيون را مشاهده کرديم. اما در سال های اخير با پديده تازه تری نيز مواجه شده ايم. اگر تاکنون خوانده بوديم " تاريخ معلم پير انسانهاست " اکنون دريافته ايم اين معلم پير، شاگرد بعضی ها است به عبارت ديگر چند تنی که مقدرات ملتی را در دست باکفايت خويش گرفته اند معلم تاريخند زيرا گامی از بريدن فراتر نهاده و به تصحيح اشتباهات تاريخ می پردازند و بر مسند ويرايش تاريخ نشسته اند.

          در حقيقت امروز از بريدن تاريخ به خلق کردن و به بيان دقيق تر به جعل تاريخ رسيده ايم. اين قضيه، غير از سانسور است. سانسور اين است که برای مثال روزنامه بنيان بخاطر اينکه نوشت آيت الله بروجردی با کودتا مخالف نبود توقيف شد. يعنی آنچه عين تاريخ بوده است گفتنش ممنوع است اما عکس ان که جعل است جايز است مانند مستند روايت انقلاب از ديد مستندسازان. گاهی مصلحت سانسور را ايجاب می کند. برای مثال در جو اول انقلاب به دليل اينکه امام خمينی رهبر کاريزماتيک انقلاب بود و چنان اغراق می شد که گويی همه رهبران انقلاب از درون جنين مادر ضد شاه بوده اند لذا هنگامی که در کتاب «کاوشی دربارهء روحانيت» که در سال 1365 توقيف و خمير شد در بحث سيرتکاملی مبارزات آيت الله خمينی متن نامه ايشان به شاه در سال 1340 را آوردم که با خطاب «اعليحضرت همايونی» آغاز و با جمله «الداعی روح الله موسوی الخمينی» (دعاگو روح الله...) تمام شده بود، اين مطلب به عنوان يکی از دلايل توقيف کتاب مطرح شد چون تا آن زمان در جايی منتشر نشده بود و من از کتابی که در سال 1343 چاپ شده بود برداشته بودم. البته بعداً اين نامه در کتاب صحيفهء نور اضافه شد. همين مصلحت ها و گاه منفعت ها موجب می شود با وجود اينکه 25 سال از جنگ تحميلی گذشته و با وجود اينکه اقای خمينی گفت بعداً آن را نقد کنيم) **) اما با زدن عنوان دفاع مقدس ديگر نمی شود مقدسات را نقد کرد. حتی 35 سال از تاريخ انقلاب گذشته اما هنوز نمی توان انقلاب را نقد کرد. اينها نمونه های سانسور است اما جعل تاريخ، نوعی بازسازی و رفع نقص از تاريخ است.

          آنها که ويرايشگر تاريخ شده اند امروز حکم می کنند که آنچه در تاريخ واقع شده همان است که ايشان می گويند نه آنچه که واقع شده است. يکی از اين ويرايشگران خودخوانده اخيراً در سخنانی در قم مدعی شده است: «سخنانی همانند اين که امام موافق حذف شعار مرگ بر آمريکا بود و امام حسين در کربلا مذاکره کرد باطل است». برای جعل تاريخ يا ويرايش تاريخ، هنر و تکنولوژی نيز به خدمت گرفته می شوند و شايعات دوره انقلاب را مستندسازی می کنند و به عنوان اسناد تاريخی به خوردمان می دهند. شايد بهتر باشد از سطح انتزاعی و تئوريک به سطح عينيت آمده و مستنداتی برای مدعيات خود بيان کنيم.

 

نمونه ای مثال زدنی

          از ميان ده ها نمونهء مثال زدنی به يکی از تازه ترين آنها می پردازم . شبکهء چهار تلويزيون در دهه فجر سال 1386 مجموعه ای را نشان داد با عنوان: جستجو (روايت انقلاب از ديد مستندسازان) و محصول سال 1359. هر قسمت به مدت 38 دقيقه پخش شد. اين فيلم چنانکه در ابتدا آمده است با ارائه مستندات دربارهء گمشدگان شهريور 1357 تا بهمن 1357پرداخته است و نشان می دهد که تعداد فراوانی از مردم در تظاهرات و يا در زندان ها کشته شده و پيکر آنها محرمانه در نقاطی مدفون شده اند. به عبارت ديگر هزاران نفر مفقودالاثر انقلاب که خانواده هايشان چشم به راه بودند وجود دارند. برای اثبات اين ادعا فيلم پی در پی تصاوير آگهی های گمشدگان را در روزنامه نشان می دهد که تکرر و تعداد آنها القا کنندهء اين است که صدها نفر بلکه هزاران نفر مفقودالاثر حوادث انقلاب بوده اند. مرد ديگری در صحنه و مکانی حاضر شده و توضيح می دهد که از زبان کسی شنيده است که در اين مکان که محل تخليه زباله های تهران بوده و مساحت بزرگی دارد کاميون هايی حامل اجساد را مشاهده کرده که تخليه کرده اند و با لودر آنها را زير کوهی از زباله دفن کرده اند. تاريخ حادثه و اينکه پس از کدام واقعه اين حادثه رخ داده است معلوم نيست و فقط خاطره ای کلی و مبهم روايت می شود. در صحنه ديگری کارگردان، زنی را آورده که با چادر مشکی در حال عبور کنجکاوانه از کنار تل عظيم زباله ها و در جستجوی گمشده است. صحنه، کفش های کهنه ای را نشان می دهد که بطور طبيعی در هر زباله دانی با اين وسعت وجود دارند و گويی اينها کفش های همان کسانی است که زير اين خاک ها و زباله ها مدفونند. اما در اينجا چند نکته مهم به سادگی به ذهن هربيننده فهيمی خطور می کند که کارگردان و کارگزاران تلويزيون آنها را نديده و از خود نپرسيده اند.

          1. بريده روزنامه هايی که بدون فوکوس کردن روی آنها، نمايش داده می شوند معلوم نيست متعلق به چه زمانی است. آيا همه آنها متعلق به نيمه دوم 1357 است؟

          2. اين فيلم از گمشدگان شهريور تا بهمن 57 گفته است اما در مروری بر صفحات روزنامه کيهان آگهی مفقودی های دی تا اسفند 1357 که شديدترين بهم ريختگی و پرحادثه ترين ايام بوده است حدود يکصد و هفتاد مورد است در حالی که تعداد گمشدگانی که از زبان راويان اين مستند روايت می شود چند هزار برابر آن است. اما از اين 170 مورد نيز

          يک - تعدادی تکراری است.

دو - برخی از آنها طبق مندرجات آگهی، چند ماه يا چندسال بود گم شده بودند.

سه - تعدادی از آنها کودکان گمشده بودند.

چهار - طبق مندرجات آگهی برخی عقب مانده ذهنی بودند.

پنج - اين گمشده ها از شهرهای مختلف بوده اند در حالی که مستند فوق می خواهد نشان دهد اينان کشته شده های تهران بوده اند.

شش - طبق مندرجات آگهی ها تعدادی از آنها سرباز يا نظامی بوده اند که چون در آن زمان هزاران سرباز فراری داشتيم اينها هم به احتمال زياد جزو آن سربازان و نظاميان فراری بوده اند.

هفت - يکی دو مورد هم جزو اتباع ايرانی نبوده اند.

هشت - بعيد نيست عده ای از آنها در تصادفات کشته شده باشند.

          3. در تمام سال های پيش و پس از انقلاب نيز آگهی ها و تصاوير فراوانی در روزنامه ها مبنی بر مفقودی افراد مشاهده می شوند. آيا می توان گفت اين گمشدگان که تعدادشان کمتر از نيمه دوم 57 نبوده نيز قربانيان سياست بوده اند؟ اگر نه به چه دليل می توان ادعا کرد فقط گمشدگان همين دوره چند ماهه قربانيان محرمانه حوادث انقلاب بوده اند؟

          4. چگونه از ميان دهها نفر که در جريان کشتن و حمل و دفن مخفيانه جنازه ها حضور داشته اند حتی يک نفر پيدا نشد که آن را افشا کند؟

          5. پس از انقلاب بنياد شهيد در دورافتاده ترين نقاط کشور نيز به شناسايی شهدا می پرداخت و خانواده های زيادی برای تشکيل پرونده به بنياد شهيد مراجعه کردند که در مورد معدودی از آنها مسجل نبود که آيا در جريان درگيری ها و تظاهرات به شهادت رسيده اند يا در يک سانحه. چگونه ممکن است که اين همه گمشدگان سياسی شناسايی نشده اند؟

          6. آيا ممکن نيست برخی از جنازه های گمنام در گورستان ها در واقع در سوانح و حوادث ديگری مانند تصادفات و آتش سوزی ها و غيره جان داده اند و چون در بحبوحه انقلاب بود و همزمان با آنها پيکر شهدايی به گورستان انتقال داده می شد حکم واحدی بر آنها بار شده باشد و تصوير گمشدگان نيز مربوط به افرادی است که ربوده شده يا از خانه گريخته و يا در سوانح ديگری از ميان رفته اند يعنی پديده ای که تاکنون نيز همواره وجود داشته است؟

          7. در يکی از صحنه ها، مردی مکانی را نشان می دهد و می گويد در اينجا  500 يا 600 جنازه را مخفيانه دفن کرده اند. اين روايت در سال 1359 يعنی حدوداً دو سال پس از انقلاب است. درست در زمانی که هنوز تب ضد رژيم خيلی بالا بود و حکومت انقلابی جديد در پی جمع آوری اسناد جنايات رژيم گذشته بود. اگر چنين گورستان های دسته جمعی مشخص و معلومی وجود داشت زلزله ای برپا می کرد و فشار مردم و خانواده های قربانيان و پی گيری افکار عمومی و انقلابيون اجازه مخفی ماندن آن را نمی داد و نبش قبر می شد و خانواده های چشم به راه به جسد آنها دست می يافتند و اخبار و گزارش های تصويری در روزنامه ها و تلويزيون های جهان منعکس می شد. چگونه در سال 1387 يعنی 30 سال بعد اين فيلم نمايش داده می شود در حالی که در بنياد شهيد انقلاب اسلامی که نهاد رسمی متولی اين امر بوده است نيز سابقه ای از اين شهدا وجود ندارد .

          در بحبوحهء انقلاب شاهد بوده ام که در بهشت زهرا برخی جنازه ها که می آمد بدون اينکه کسی بداند از کجا آمده است می گفتند در تظاهرات شهيد شده يا در زير شکنجه ساواک مرده است و کبودی هايی که معمولا روی جنازه ها در موقع غسل ديده می شوند دليل بر شکنجه گرفته می شد. مردم هم در هنگامه ترديد، تمايل داشتند آنها را شهيد بنامند خصوصا که به گرم کردن تنور انقلاب و اعتراض کمک می کرد. نمونه ای از آن ماجرای جسد سوخته شده ای بود که ما خودمان از کاباره شکوفه نو برداشتيم و حکايت آن را در کتاب فرادستان و فرودستان آورده ام .

          8. در روزهای انقلاب در دريايی از شايعات غوطه ور بوديم به گونه ای که موضوع شايعات، يکی از فصل های مهم تاريخ نگاری انقلاب در مقالات وکتاب های موافق و مخالف انقلاب را تشکيل می دهد. البته نگارنده پيشتر در کتاب بررسی انقلاب ايران نفس اين شايعات را معنی دار و جزيی از وقايع انقلاب خوانده و آورده است. در کتابی که سازمان صدا و سيما منتشر کرده آمده است: ما از سال 32 با يک سازمان منظم در بيشتر تظاهرات شرکت می‏کرديم و در يک برنامه منظم افراد را در نقاط مختلف تعليم می‏داديم که چگونه دست به خرابکاری و حمله به ساختمان‏های دولتی و سينماها و باجه‏های تلفن که در معرض دست به خرابکاری و [تظاهرات سال 57] ديد مردم بودند از جمله در همين روزها آتش‏سوزی می‏زديم و کناری می‏نشستيم و اين شعارها را هم می‏داديم تا همه تقصيرها را به گردن دولت بيندازيم: «ما بت‏شکنيم، شيشه‏ شکن نيستيم». در سال‏های اوليه انتشار مجله پيام انقلاب ارگان سپاه پاسداران نيز محسن رضايی فرمانده کل سپاه در آن زمان طی مصاحبه‏ای درباره«تاکتيک‏های انقلاب» استفاده از حربه پخش شايعه عليه رژيم را به عنوان يکی از اين تاکتيک‏ها نام برد (کتاب تولد يک انقلاب، ص 136). اينها در گذشته به اين دليل به سادگی مطرح می شد که يک عمل انقلابی تلقی می شد اما امروز بايد با ديدگاه انتقادی به آنها پرداخت.

          9. مهم تر از موضوع گمشدگان انقلاب، تعداد شهدای انقلاب است که شايعه ارقام هزاران نفری آن آنقدر قوت داشت که کسی در آن ترديد نمی کرد و رهبران انقلاب بارها به عنوان خبری مسلم و مستند به آن استناد کرده اند ولی بعدها معلوم شد رقم واقعی نه 65 هزار شهيد در سال 1357 بلکه حدود 3164 شهيد در فاصله 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 57 بوده است (برای آگاهی دقيق تر نگاه کنيد به «بررسی انقلاب ايران»، چاپ دوم صفحات 428 تا 433).

 

          جعل تاريخ معمولا از سوی مدافعان وضع موجود صورت می گيرد. فاجعه هنگامی عظيم تر می شود که مخالفان هم در حالی که در قدرت نيستند به اتکای قدرت رسانه ای محدودشان همين کار را انجام می دهند هرچند برخی از روی عمد و برخی ناخودآگاهانه و از روی سهل انگاری انجام دهند. گروه رجوی بدون هيچ دليلی از 120 هزار اعدامی در سال 67 سخن گفته و بعد به 80 هزار و در نهايت به 30 هزار تنزل می دهند. البته در ميان مخالفان و منتقدان بی غرض و خوش نيت هم اشتباهاتی رخ می دهد اما اين موارد را بايد بيشتر از نوع سهو و نسيان دانست تا از نوع جعل تاريخ.

 

ريشه يابی

          ريشه اين نوع مواجهه با تاريخ در «قدرت» و «ايدئولوژی» است. قدرت می خواهد همه چيز از پول و فرهنگ و سياست را و حتی تاريخ را در خدمت توجيه قدرت خود بگيرد. ايدئولوژی نيز هرچند خودش به نوع ديگری در خدمت قدرت است ولی تا وقتی قدرت تشکيل نشده فقط يک عقيده در ميان عقايد موجود است و وقتی به قدرت رسيد فاجعه آفرين است زيرا قدرت ذاتاً ميل سلطه بر همهأ حوزه ها دارد و ايدئولوژی هم ميل به خلوص دارد. اين ميل به خلوص که در «تولد يک انقلاب» توضيح داده ام فقط در حوزهء عقايد نيست، حتی در تاريخ هم هست. از نظر صاحبان قدرت و ايدئولوژی، تاريخ هم بايد خالص شود و پاکسازی و گندزدايی شود. لذا دخل و تصرف در آن مجاز و موجه می گردد. گاه برای اين خلوص و برای توجيه قدرت خود لازم می آيد که تاريخ هم جعل کنند. حتی زندگينامه درست می کنند، تاريخ مبارزاتی و زندگی علمی جعل می کنند و آنچه وجود نداشته را نقص تاريخ دانسته و تکميل می کنند.

          ايدئولوژيک بودن اختصاص به فرقه خاصی ندارد، مکاتب، چه دارای متدی در تفسير و تحليل حوادث باشند، چه نباشند دارای ايده ‏آلها و آرمانها و اهدافی هستند که مدينه فاضله آنها را می‏سازد. يکی از اقتضائات ايدئولوژی زدگی، ناب گرايی است. «ايدئولوژيک بودن انقلاب اين است که از قبل مقرر و معلوم شده است که بايد يک فکر و مرام مشخصی به قدرت و حاکميت برسد و چون استقرار اين حاکميت و تحقق بخشيدن به آن فکر، مستلزم خلوص و يکدستی در حاکميت است، ساير جريانات سياسی و فکری که در انقلاب مشارکتی داشته‏اند و چه بسا، فقط در برداشت دينی خود اختلافاتی با حاکميت داشته باشند، حتی در حد سهم خويش در انقلاب هم، نمی‏توانند در حاکميت پس از انقلاب راه يابند، زيرا در اينصورت، مانع خلوص شده وا يدئولوژيک بودن انقلاب را مخدوش می‏سازند و از همين جا تضادهای سياسی و اجتماعی و حزبی و دفع و طردهايی به وجود می‏آيد که برای حاکميت و برای جامعه زيانبار است. از طرف ديگر، چون تمامی آحاد جامعه به مرتبه پذيرش کامل و يکرنگ و بدون اختلاف در اين ايدئولوژی و به مرتبه شناخت همه جانبه آن نمی‏رسند و يا اصولاً گروههايی هستند که نحوه تفکر ديگری دارند، بالطبع، اقشاری از جامعه از دخالت در سرنوشت خويش برکنار می‏شوند و خط تصفيه درنيروهای انقلاب شروع می‏شود. انقلاب بدن ايدئولوژی قدرت بسيج و پيروزی ندارد. مطالعه کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب از کرين برينتون نشان می دهد همين خصلت ايدئولوژيک بودن انقلابات سرنوشت مشابهی را برای همه آنها رقم زده است با وجود اينکه دارای ايدئولوزی های متفاوت بوده اند. از فردای انقلاب يک جريان خود تصفيه ای و دائمی در انقلابات آغاز می شود که ريشه در تلاش برای حفظ خلوص دارد و هر دگرانديشی را با چوب استحاله و تجديد نظر طلبی و رويزيونيسم و غيره سرکوب می کنند. اينکه با مطالعه سرنوشت همه انقلابات می گويند«انقلاب فرزندان خود را می خورد» يک گزاره گزارشی است ولی مهم اين است که دريابيم چرا اين پديده رخ می دهد و سازوکار آن چيست؟

          از جهت ديگر، چون بايد همه مفاهيم و واقعيات در چارچوب ايدئولوژی انقلاب تعريف و تفسير شوند و ايدئولوژی‏ها، اعم از مادی يا الهی، دارای يک سلسله اصول ثابت و دگم‏های لايتغيرند وقتی با واقعيات نيرومند اجتماعی در تعارض می‏افتند، اغلب سبب ناديده انگاشتن واقعيات می‏گردند. تجربه تاريخ بشر نشان می‏دهد که معمولاً واقعيتها توانسته‏اند، ايده‏آلها و احکام را در صورت هماهنگ نشدن، کنار زده و در هم بشکنند. راه ديگر اين است که در برابر نيرومندی واقعيتها دست از آن احکام کشيده شود، که در اينصورت آنچه مطرح است ديگر ايدئولوژی نخواهد بود. اما شيوه رايج در ميان بشر اين بوده که به تفسيری جديد و ارائه برداشتی نو و اجتهادی از دين پرداخته است و چون موضوعات، دقيقتر و روشنتر گرديده‏اند، وضع احکام متغير و طرز تلقی‏ها هم دقيقتر و روشنتر شده است. جريان اصلاح طلبی از همين جا شکل می گيرد. يا بايد به ايدئولوژی وفادار بود و کوشيد واقعيت را به هر قيمتی شده با آن هماهنگ کرد که عملی نيست. يا بايد تسليم واقعيت شد که به معنای دست شستن از ايدئولوژی است. جريان اصلاح طلبی در انقلابات برای عبور کم هزينه از اين دوران گذار است و می خواهد با حفظ وفاداری به ايدئولوژی آن را با واقعيت سازگار کند. آنچه در شوروی، زمان گورباچف اتفاق می‏افتد، دقيقاً از همين تعارضات نشأت می‏گيرد، زيرا انقلاب روسيه، يک انقلاب ايدئولوژيک بوده و حاکميت آن برای حفظ خلوص خود، از همان آغاز دست به تصفيه‏ های خونينی زد و حتی بسياری از فرزندان و بانيان انقلاب را که اختلافی در برداشت ها داشتند سرکوب و طرد کرد و از طرفی می‏خواست همه واقعيتهای فطری، عينی و اجتماعی را در چارچوب ايدئولوژی تعريف و تفسير کند و به سود ايدئولوژی تغيير دهد، اما واقعيات نيرومندتر بود. در ابتدا تغييراتی در سال های 1340 ه.ش به بعد توسط خروشچف اتفاق افتاد و تز همزيستی مسالمت‏ آميز مطرح شد و سرانجام، اصلاحاتی تحت عنوان «گلاسنوست» و »پروستريکا» توسط گورباچف پديد آمد و به دنبال خود، نفی چهره ايدئولوژيک حکومت را نيز به همراه آورد، که در آن، مارکسيسم حفظ می‏شود، اما نه به عنوان يک مکتب راهنمای عمل و حاکم و مسلط بر واقعيات و پديده‏های عينی. در مرحله بعدی هم ديگر دليلی برای حفظ مارکسيسم نبود و آن هم از رسميت افتاد.

          در هر انقلاب و يا حکومت ايدئولوژيک ديگر هم، تعارض بين احکام و واقعيات تا مدتی ادامه خواهد يافت تا سرانجام به غلبه يکی بر ديگری انجامد. به صورتی تدريجی و آهسته و عقب‏ نشينیی های آرام يا به صورتی ناگهانی و انقلابی، مگر آنکه برداشت از ايدئولوژی، همراه با رشد بشر و تحول واقعيات (که مقتضيات زمان را به وجود می‏آورد)، تکامل پذيرد و يا تصحيح شود و پاسخگوی مقتضيات زمان گردد و اين امر، بدون وجود آزادی فکر و انديشه و بيان، امکان‏ پذير نخواهد بود.

          البته در بحث ايدئولوژی عمدتاً به ابعاد اجتماعی آن پرداخته و کارکرد فردی آن در ارتباط با انقلاب محل تحقيق قرار نگرفته است که در کتاب تولد يک انقلاب با اتکاء به تجارب شخصی به تحرير آن پرداخته ام از جمله اينکه انقلابيون حرفه‏ای بدون ايدئولوژی قادر به مبارزه نيستند، ايدئولوژی فرديت را چگونه از فرد می‏ستاند، رابطه آن با مفهوم نقش، نيروزا بودن ايدئولوژی و شکنندگی فرد و چگونگی فروريختن باورهای انسان ايدئولوژيک.

          دليل اين که توده مردم هميشه انقلابی نيستند و در جامعه ‏شناسی توده ‏ها آنها را در بسياری از اوقات نسبت به وضع موجود و تنگناها و ستم‏ها بی ‏تفاوت می نگريم همين است که توده‏ های مردم نوعاً ايدئولوژيک نيستند و زندگی در قيد و بند و چارچوب آن برايشان سخت است و در صورت تسامح و تساهل يک عقيده يا مسلک آن را راحت‏تر می‏پذيرند».

          مختصر اينکه، مسئلهء ناب گرايی يکی از سرچشمه های سانسور و جعل و حذف و تصفيه درهمه انقلابات است. يکی از سردسته های جريان مدافع حذف، همين چند روز پيش در قم برای چندمين بار از اسلام ناب سخن گفته بود. از دل ناب گرايی خط حذف و تصفيه و سرکوب و خشونت بيرون می آيد و اين خط تمامی ندارد تا جايی که تمام جريان را نابود کند. من نمی خواهم مدعی شوم همه کسانی که از اسلام ناب سخن گفته اند از همين قماش هستند و چه بسا به پيامدهای اين سخن واقف نبوده اند چنانکه حتی پاره ای از روشنفکران مسلمان هم از اسلام ناب سخن گفته اند اما کاربست اين اصطلاح از سوی ترمز بريده های راست افراطی معنای ديگری دارد.

ـــــــــــــــــــ
* متن ويراسته شده سخنرانی عمادالدين باقی در مراسم سالگرد انقلاب در انجمن اسلامی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در تاريخ يکشنبه 19 بهمن 1393، بدون متن پرسش و پاسخ ها.

** در قسمتی از پيام به مناسبت پذيرش قطعنامه 598 آمده است: «من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوهء دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن می ديدم، ولی به واسطهء حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری می کنم، و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد، و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سياسی و نظامی سطح بالای کشور، که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم... در اين روزها ممکن است بسياری از افراد به خاطر احساسات و عواطف خود صحبت از چراها و بايدها و نبايدها کنند. هر چند اين مسئله به خودی خود يک ارزش بسيار زيباست، اما اکنون وقت پرداختن به آن نيست).

http://eslamianjoman.com/baghi/

 

بازگشت به خانه