تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
تغییر رژیم ایران چگونه رخ میدهد؟
مایکل لدین*
مخالفتهایی جدی در مورد توافق قریبالوقوع با ایران در میان کشورهای مختلف وجود دارد؛ از اسراییل تا اعراب سعودی، و از فرانسویها تا کشورهای حوزه خلیج فارس. این اختلافات تنها در حد حرف نیست. ظاهراً شایعاتی وجود دارد مبنی بر اینکه بعضی از این اعراب خشمگین همانطور که نتانیاهو پیشبینی کرد (یا شاید میدانست) و کیسینجر هشدار داد (و شاید میدانست) در پی دستیابی به سلاح هستهای هستند.
قدرتهای موجود به این نتیجه اشتباه رسیدهاند که باید بین رسیدن به توافق و آغاز جنگ یکی را انتخاب کنند. گزینهای که زمانی به «گزینه سارکوزی» معروف بود: “ایرانِ دارای بمب” یا “بمباران ایران”.
ولی لزوماً نباید اینگونه باشد و این موضوع بر کسی پوشیده نیست. در معنای تلویحی و گاه در میان عموم، در مورد آرزوی نه چندان پنهانِ کاخ سفید مطالبی میشنویم که رژیم ایران یا اصلاح خواهد شد یا سقوط خواهد کرد. بایست به یاد بیاوریم که برای گورباچف هر دو گرینه روی داد. او ابتدا از طریق گلاسنوست و پروستریکا، اصلاحات انجام داد و سپس سقوط کرد. هیچوقت انتخابی مرگبار بین توافق و جنگ وجود نداشت.
در واقع “تغییر رژیم”، قافیه تکراری جهان امروز است. مصر، لیبی و تونس را تغییر شکل داده، سوریه و ونزوئلا را تهدید میکند و اردن و سراسر آفریقا را هدف قرار داده است. همین آخر هفته گذشته، تحلیل بلندبالایی در والاستریت ژورنال چاپ شد که ادعا میکند دولت کمونیست چین در حال سقوط است.
تغییر یک رژیم ناگهانی اتفاق نمیافتد، حتی اگر سقوط آن رژیم همه ما را شگفتزده کند. ما، و همچنین رهبران دستگاههای امنیتی، تصور میکنیم که رژیمها پایدار هستند، با وجود اینکه در طبقه بندی ماکیاولی، استبداد ناپایدارترین شکل دولت است. همچنین تغییر رژیم به طور اولیه از اوضاع بد اقتصادی منبعث نمیشود. پریشانترین و سرکوبشدهترین جوامع از قبیل کوبا و کره شمالی توسط انبوه شهروندان ناامید تهدید نمیشوند. اتحاد جماهیر شوروی از لنین تا گورباچوف، مداوماً دولتی ناکام بود، اما تنها زمانی سقوط کرد که آمریکا فعالانه از اپوزسیون داخلی حمایت کرد.
در زمان سقوط گورباچوف، اکثر سیاست گذاران بر این باور بودند که شکلی از گزینهی سارکوزی تنها راهحل است. احتمال این را که چنان رژیمی استبدادی بدون خشونت گسترده ساقط شود، کمتر کسی جدی میگرفت. تنها رهبرانی مثل ریگان، پاپ ژان پل دوم و مارگارت تاچر میتوانستند سقوط اتحاد جماهیر شوروی را تصور کنند: نه بمباران، نه لشکرکشی، تنها پایانِ رژیم.
بسیار محتمل بود که بعد از تقلب در انتخابات سال 88، انفجار درونی مشابهی در انتظار ایران باشد. اما یک تفاوت سرنوشتساز وجود داشت: در حالی که ریگان و همپیمانانش از دشمنانِ مستبد حمایت کردند، اوباما که رویای یک توافق بزرگ را حتی قبل از ورود به کاخ سفید در سر میپروراند از مستبد حمایت کرد. مخالفان خامنهای باور نداشتند که میتوانند هم رژیم و هم امریکا را شکست دهند و جمهوری اسلامی به حیات خود ادامه داد. اما از سوی دیگر در کشورهایی که دولت اوباما از تغییر رژیم حمایت کرد (از قبیل تونس و مصر) تغییر، موفقیتآمیز بود.
این نشان میدهد که حمایت خارجی و از همه مهمتر حمایت امریکا میتواند در مورد رژیمی که آماده سقوط است تاثیرگذار باشد. بعدها مشخص شد که اتحاد جماهیر شوروی توخالی است و با کمترین تلاش به زبالهدان تاریخ پیوست.
آیا ایران نیز یک رژیم توخالی است؟ راهی برای سنجش این وجود ندارد و پژوهشگران اجتماعی نیز کمک چندانی در پاسخ به این پرسش نمیکنند. چشم تیزبینی برای بررسی این موضوع لازم است. اما یک شاهد اصلی و به نظر ناسازگار، چنین است: سرکوب بیرحمانهی مردم، علامت ضعف است نه قدرت. همانطور که نوشته «دیوید شامبو» در باره تشدید سرکوبها در چین اشاره میکند: «یک دولت مقتدر و پایدار، چنین سرکوب شدیدی را در دستور کار قرار نمیدهد. این نشانهی تزلزل و تشویش عمیق در حزب حاکم است.» در مورد رییسجمهور روحانی، که تحت رهبری او شدت اعدامها، شکنجهها و خفقان به طور چشمگیری افزایش یافته، نیز میتوان چنین ادعایی کرد.
شش سال از زمانی که مردم با تظاهرات گسترده به میدانها و خیابانهای کشور آمدند میگذرد. آیا مردم ایران هنوز هم میخواهند عرصه را بر خامنهای و روحانی تنگ کنند؟ آیا حمایت امریکا برای تغییر رژیم، امروز نیز میتواند محرک موثری باشد یا مردم ایران حداقل فعلاً از امریکا نومید شدهاند؟
ما نمیدانیم، اما خامنهای و روحانی تصور میکنند که میدانند. آنها گمان میکنند که از طرف مردم خودشان تهدید میشوند و بیشک آنها نسبت به ما درک بهتری از آمیزهی سیاست و اجتماع ایران دارند. ترس آنها برای اعلام اتهام رسمی علیه سران جنبش سبز (چه برسد به قتلِ آنها) نیز توخالی بودن رژیم را نشان میدهد. رهبرانی که با وجود انزوای کامل از طریق حبس خانگی هنوز هم محبوب ماندهاند.
همه این موارد به نفع حمایت از تغییر رژیم در ایران است. و حتی یک مورد دیگر نیز برای خوش بینی وجود دارد: اتحاد جماهیر شوروی توسط درصد بسیار کمی از مردم خود به چالش کشیده شد، حال اینکه دلایل خوبی موجود است که اکثریت چشمگیری از ایرانیان از این رژیم متنفرند. اگر از آرمان شان حمایت کنیم احتمالاً به نتیجه میرسند.
زمان مناسبی است که این سلاح سیاسی قدرتمند را نیز به توپخانهٔ خود اضافه کنیم. خامنهای بیمار است و منابع خبری موثق ایرانی خبر دادهاند به خاطر نارسایی کلیه نیاز به دیالیز دارد. همچنین به خاطر نارسایی کبد تحت درمان است. و اینها همه به سرطان شناخته شدهی او اضافه میشود. جانشینان بالقوهٔ زیادی مانند روحانی، مصباح یزدی (که یک روحانی متعصب است) و حتی سردار سلیمانی (فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران) وجود دارند. احتمالاً متوجه شدهاید که او اخیراً کارزار تبلیغات عمومی گستردهای به راه انداخته است تا تصویر مردی قوی از وی بسازد.
تحت این شرایط، تقاضای رجوعِ دموکراتیک به مردم ایران - از طریق رفراندوم برای پایان استبداد مذهبی تا انتخابات آزاد رهبران ملی - میتواند به خوبی تحرکِ داخلی ایران را تغییر دهد. یک مورد کاملاً قطعی است: این پیشنهاد مسلماً بهتر از سیاست فعلی مبنی بر حمایت از یک استبداد رو به زوال و تبدیل خاورمیانه و مناطق حساس اطراف آن به «جمهوری اسلامی» است؛ همان جمهوری اسلامی که مرتباً فریاد «مرگ بر آمریکا» سر میدهد.
______________________________________________
* «مایکل لدین» تاریخدان، فیلسوف و اندیشمند امریکایی است که در حال حاضر صاحب کرسی “پژوهشگر آزادی” در “بنیاد دفاع از دموکراسیها” است. او مشاور سابق شورای امنیت ملی آمریکا و وزارت دفاع این کشور در دولت جرج بوش بود. این مقاله، روز 9 مارس 2015 (18 اسفند 1393) در وبسایت «پیجی مدیا» منتشر شده است.
http://bamdadkhabar.com/2015/03/33625/
نظر خوانندگان
امیر ابراهیمی: مقالهء مایکل لدین، صرفنظراز نگاه جدید دولت امریکا به رژیم اسلامی، از دو منظر حائز اهمیت است: یکی اینکه نوع نگارش و مقایسه هایش در معنا، گویای حمایت معنوی و فیزیکی بالفعل دولت وقت امریکا در کمک به براندازی نظام پادشاهی پهلوی و برسر قدرت نشاندن آخوند خمینی و اعقابش، با توجه به پیش بینی های کاملآ صحیح و هولناک از نشستن بسیار سریع این «قدیسان!» بر مسند قدرت (بازرگان گفته بود که خود ما هم باور نداشتیم که باین سرعت قادر باشیم که صاحب ایران گردیم! نقل به مضمون) و دیگر آنکه، پاسخی به چراها و پرسش های بیشمار و مکرر ایرانیا، بویژه طیف گستردهء پادشاهی خواهان به تغییر جهت 180 درجه ای باورها و روش های سیاسی شاهزاده رضا پهلوی، که متعهد (اتیان سوگند او) به تداوم رژیم سلطنتی در ایران بوده اما ظاهراً دیگر نیست، در امر «مبارزه»! جلوه گری می کند. زیرا دقیقاً خواست لدين از "تقاضای رجوعِ دموکراتیک به مردم ایران" عيناً همان جملاتی است که شاهزاده از 27 سال پیش گفته و می گوید ولی هیچگاه معنی عملی این جمله را ـ با وجود این رژیم ـ توضیح نمی دهد؛ کما اینکه در این مقاله نیز مایکل لدین تعریف و روشی عملی از آن ارائه نکرده و اکثر «ما» همواره پرسش می کردیم که چگونه با حضور این رژیم آدمخوار در میهن مان، فردی بمانند شاهزاده، از برخوردهای دموکراتیک و مدنی و انتخابات آزاد در طی 27 سال صحبت می کند و آن را نیز «وعده» می دهد و سپس و بفوریت شورای باصطلاح ملی ایرانیان را تشکیل می دهد و خود می شود رئیس آن؟! اما اینک تصور می کنم بسیاری از پرسش ها پاسخ داده شده اند! البته این توضیح لازم است که اگر حاکمان این «جمهوری» کمی درک سیاسی و هوش داشته باشند خود زمینهء این نوع «رفراندوم و انتخابات آزاد!» را، بنفع «نظام»، میسر می کنند. یعنی «شاید» در این مقطع نیز امریکایی ها و عوامل داخلی و خارجی شان (بتوانند) زمینهء آن «رفراندوم و انتخابات آزاد» را نیز، همانند آن رفراندوم کذایی "جمهوری اسلامی؛ آری یا نه؟»، فراهم آورده و از این طریق «براندازی» آخوندها را با مددهای غیبی خودشان!! میسر و فراهم، و سپس تحویل «فرد» مطلوب شان دهند!