تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

7 فروردين ماه 1394 ـ 27 ماه مارس 2014  

پیشنهاد رهبری خاتمی!

شهباز نخعی

Shahbaznakhai8@gmail.com

       بیشترین مواد اولیه تشکیل دهندهء موجودیت حکومت آخوندی «توهم» است:

       - توهمی که در طول سال های تبعید در ذهن کینه توز و انتقامجوی آیت الله خمینی به صورت "نمایندگی خدا بر روی زمین" و در قالب "ولایت فقیه" – که بعد به "ولایت مطلقه فقیه" تبدیل شد – شکل گرفت، در جریان خیزش مردمی و ضد استبدادی سال 1357 به دستیاری بیگانگان – از جمله در نشست گوادلوپ – به انحراف کشیده شد و در همه پرسی 12 فروردین 1358، بدون آن که کیفیت و ماهیت آن برای مردم روشن باشد، مهر مشروعیت و قانون بر آن خورد؛

       - توهمی که جنگ تهاجمی و تجاوزگرانه صدام حسین را به جای آن که 19 ماه پس از آغاز، در پی پس گیری خرمشهر و بیرون راندن دشمن متجاوز از خاک ایران، با سربلندی و دریافت خسارت و غرامت جنگی پایان بخشد، با شعارهای توهم آمیزی چون "راه قدس از کربلا می گذرد" و "جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم" 8 سال به درازا کشاند و صدها هزار کشته و بیش از یک میلیون مجروح و معلول و مفقود و اسیر به جا گذاشت؛

       - توهمی که سید علی خامنه ای اهل شعر و موسیقی را به دیوی هراسناک و جنایتکار بدل ساخته که رأی و نظر خود را بر برآیند نظر نزدیک به 80 میلیون ایرانی ارجح می داند.

       دستگاه عریض و طویل اطلاعاتی- امنیتی نظام ولایت مطلقه فقیه (که همانند رهبری و قوه قضاییه آن باید تحت امر یک آخوند باشد) نیز از این توهم زدگی بری نیست.  در سال های اخیر، وزیران اطلاعات و امنیت نظام بیش از یک بار دربارهء نیرومند – و حتی نیرومندترین در دنیا – بودن این دستگاه لاف زده اند که می توان آن را برای مصرف داخلی و انداختن ترس در دل مردم دانست. 

       اما، آنچه که این توهم نیرومند را بوجود آورده، بیش از آن که قدرت و اقتدار واقعی باشد، ناشی از بافت و ساختار چهل تکهء این دستگاه جبار و ستمگر است؛ چهل تکه ای که هر پاره از آن، بدون رعایت تناسب جنس و رنگ، از یک گوشه از دنیا، بشتر از دستگاه های مخوف اطلاعاتی – امنیتی نظام های پوسیدهء استبدادی مانند اتحاد جماهیر شوروی، آلمان شرقی، رومانی، کره شمالی و... به عاریت گرفته و کنار هم چسبانده شده است.

       یکی از این تکه ها، که در عملکرد بسیاری از دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی نظام های استبدادی مشترک است، «شبیه سازی» است. در این شیوه، دستگاه اطلاعاتی – امنیتی برای آن که روی مخالفان و مبارزان قدرت حاکم کنترل داشته باشد، دست به ساخت مخالف و مبارز بدلی می زند و با تمهیداتی آنها را در صف مخالفان و مبارزان واقعی نفوذ می دهد و حتی برایشان در میان عامهء مردم محبوبیت کسب می کد تا در زمان مناسب از آنها به سود مقاصد خود بهره ببرد. نگاهی به طیف «اپوزیسیون صادراتی ِ» حکومت آخوندی، که عملاً بر عرصهء رسانه ای برون مرزی، و به ویژه رسانه های فارسی زبان بیگانه، چیرگی یافته اند، به خوبی نشانگر چند و چون شگرد شبیه سازی است. در این شیوه، فرد به ظاهر مخالف و مبارز الزاماً مزدور و جیره خوار دستگاه اطلاعاتی – امنیتی نیست، بلکه این دستگاه، با اشراف به خلق و خو و ذهنیت وی و کنش و واکنش هایش، می تواند به بهره برداری مورد نظر خود دست یابد.

       کمتر کسی است که محمد نوری زاد را نشناسد و تحت تأثیر جسارت، شهامت و صراحت او قرار نگرفته باشد.  او، که تا چندسال پیش در زمرهء ذوب شدگان در ولایت و مریدان رهبر بود، پس از اقامتی چند هفته ای در زندان و برخورداری از عطوفت اسلامی ِ بازپرسان و بازجویان، به سلک مخالفان نظام و رهبری پیوست و از جمله با نوشتن نامه های متعدد – که شمار آنها به 32 رسیده – خطاب به رهبر و کارهایی دیگر مانند بوسیدن پای کودک بهایی و سفر به استان ها و... به شهرتی فراگیر دست یافت.

       آخرین نامهء وی خطاب به رهبر، که در تاریخ 28 اسفند 1393 منتشرشده، نمادی از زبانزد "قسم حضرت عباس و دم خروس" است.  در این نامهء دور و دراز که شامل 23 بند و  یک موخره است، محمد نوری زاد به روشنی ذهنیت و چند و چون نظر خود نسبت به نظام ولایت مطلقه فقیه را به نمایش می گذارد.

       در این نامه که عنوان "زهر که نه، شربت سر بکشید" دارد، نویسنده ابتدا جامعه را به "منتقدان واقع بین"، که خودش در شمار آنها است، و "متنفران پرسه زن در آسمان آرمان ها" تقسیم می کند و می نویسد:

       «من شخصاً با این متنفران مخالفم. چرا که این همه تنفر، اگر با پدیده های واقعی همسنگ نباشد، مثل موریانه پیکرهء روانی جامعه را می جود. مردمان متنفر، نه برزمین واقعیت ها، که در آسمان آرمان های خود پرسه می زنند.  این مردمان از همه فوت و فن مخالفت، تنها تنفرش را آراسته اند. تنفر را هم در زرورقی از ترس – آنهم در لایه های پنهان درون خود – پیچیده اند.

       «واقعیت می گوید: شما – رهبر – با تماشای اعتراض مردم، هرگز چون [محمد رضا] شاه پهلوی به گوشه ای از دنیا نخواهید خزید و مردم را به خواست های قانونی شان وانخواهید سپرد.  واقعیت دیگر می گوید: شما به همین سادگی ها دست از دسته ی قدرت نخواهید کشید و برای بقای خود – اگر لازم باشد – پای بر خون مخالفان خود خواهید نهاد».

       محمد نوری زاد این "واقعیت" های مرعوب کننده و هراس انگیز را در زمانی به مردم یادآوری و در واقع القاء می کند که موریانه های فساد، دزدی، اختلاس، چپاول، ندانم کاری های مدیریتی کلان، و به ویژه خود کرده های بی تدبیر "رهبر"، چنان پایه های نظام را سست کرده و از بین برده که فروپاشی کامل آن تنها درگروی یک خیزش همگانی مردم است.

       از میان این "خود کرده های بی تدبیر"، می توان  از سیاست – یا بی سیاستی ِ – خارجی دشمن تراش مقام معظم رهبری نام برد که نوری زاد خود نیز به آن اذعان دارد و می گوید که قدرت های جهانی در صدد حذف رهبری در آیندهء سیاسی ایران هستند: «این سیگنال های جهانی برای حذف رهبری در ایران واقعیتی است که هست و انکارش نمی شود کرد».

       با این حال، نویسنده بر شیوه مرعوب کردن مردم پافشاری می کند:

       «مردمان متنفر بر این آرزویند که شما و کل نظام – همینجوری – از قدرت کنار روید و حتی محاکمه و اعدام و ریز ریز شوید. واقعیت اما می گوید: شما برای ماندن حتماً ایران را مثل سوریه شخم خواهید زد و هزار هزار از مردم بی دفاع و معترض را به دم گلوله های پاسداران و بسیجیان خود خواهید سپرد».

       نوری زاد خودش هم حس می کند که دم خروس مرعوب سازی و هراس برانگیزی بدجوری از نوشته اش بیرون می زند. ازاین رو، پیشدستی می کند که:

       «با انتشار این نامه، مردمان متنفر به سمت من خیز برخواهند داشت و مرا در شمار عملگان نظام جای خواهند داد. باکی نیست. گمان مردمان متنفر بر آسمان آرمان های دست نیافتنی است و گمان من بر زمین واقعیت ها. آنها رهایی از آخوند را با هر بلایی بر سر ایران و ایرانی می خواهند، و من رهایی ایران و ایرانیان را – اگرچه با تحمل آخوند – خواهانم».

       دراین فراز، اگرچه نوری زاد با صراحت اعلام می کند که خواهان چیست، اما توضیح نمی دهد که اولاً چرا رهایی از دست آخوند جزء "آرمان های دست نیافتنی" است و ثانياً این که چگونه می توان بر "رهایی ایران و ایرانیان – اگرچه با تحمل آخوند – " که در واقع چیزی جز تحمل و پذیرش تداوم وضعیت اسارت بار کنونی نیست، نام "رهایی" داد؟! فراز بعدی، بیش از آن که امید رهایی برای مردم باشد، قوت قلب برای آخوندهای حاکم است:

       «شما اگر به پیشنهاد من تن دردهید، به چشم خود خواهید دید که: آخوندها از احترامی درخور برخوردار خواهند شد، حوزه ها و امام جمعه ها و نمایندگان رهبری سرجایشان خواهند ماند، مگرنه این که شما نگران بساط اینان اید؟  ما برقراری بساط همه اینان را برایتان تضمین می کنیم»!

       این "ما"ی "تضمین کننده" که معلوم نیست خودش را چه کسی تضمین می کند، چگونه می خواهد این کار را انجام دهد؟  با پذیرش پیشنهاد محمد نوری زاد:

       «پیش از آن که به آن سوی این دنیا کوچ کنید [می خواهد بگوید مرگ به سراغ تان بیاید]، رهبر بعدی را از دل مجلس خبرگان بیرون بکشید. فرمول این بیرون کشیدن را خود بلدید. به یک سخن شما و یک تشر شما کارهای نشدنی سامان می گیرد... بیایید و اسم سید محمد خاتمی را از دل مجلس خبرگان خود بیرون بکشید برای رهبری»!

       و پس از این پیشنهاد شگفت انگیز، نوری زاد می کوشد هر طور که هست رهبر را به پذیرش پیشنهاد خود ترغیب کند:

       «رهبر بعد از شما اگر سید محمد خاتمی باشد، چرخ های خارج شدهء انسانی به ریل خود بازخواهد گشت»!

       طبیعی است که معادله دوسو دارد و به فرض پذیرش رهبر، مردم که پیشتر بیچارگی شان زیر عنوان "واقعیت" به نمایش گذاشته شده نیز می باید به این امر رضایت دهند. برای کسب این رضایت، به همان شگرد شناخته شدهء انتخاب بین بد و بدتر متوسل می شود:

       «سید محمد خاتمی، شخصیت آرمانی مردم ایران نیست.  وی، یک واقعیت است. در خندقی که به اسم نظام اسلامی گرداگرد ایران حفر شده، و رهبر باید طبق موازین این نظام از میان آخوندها انتخاب شود، وی – سید محمد خاتمی – بهترین گزینهء واقعی این سرزمین ملازده است»!

       بنا بر درک محمد نوری زاد از "واقعیت"، چنان که سرزمین ایران به جای "ملازده"، "طاعون زده" می بود – که چندان هم بدتر نیست -، مردم می بایست به جای جستجوی چاره و درمان در صدد یافتن نوع خوش خیم تری از بیماری برمی آمدند!

       به نظر می آید که نوری زاد در درک "واقعیت" وجودی مردم "سرزمین ملازده" دچار خطا شده و یا به عمد می کوشد آن را دگرگون جلوه دهد.  تأکید او بر "واقعیت" ها کاذب است زیرا می پندارد که مردم ایران به چنان درماندگی و فرومایگی دچار شده اند که در برابر سلطه سرکوبگرانه و جنایتکارانهء حکومت آخوندی هیچ گزینه ای جز پذیرش "واقعیت" های او ندارند. در حالی که دلیل صبوری و بردباری مردم این است که به چشم خود می بینند که این نظام اهریمنی چنان در گرداب خود کرده های بی تدبیرش غرق شده که سرنوشتی جز فروپاشی و نابودی ندارد.

       "واقعیت" مسلمی که نوری زاد نمی داند، یا لاپوشانی می کند، این است که هیچ مستبدی – هر قدر هم که جنایتکار باشد – تاب ایستادگی دربرابر توفان ارادهء مردمی را که در پی به دست آوردن آزادی و شأن انسانی خویش باشند ندارد و بی تردید انداختن ترس در دل مردم به دستاویز "واقعیت"ها و تلاش برای واداشتن آنان به پذیرش پیشنهاد مضحکی مانند رهبری خاتمی در راستای خدمت به مردم نیست!

5 فروردین 1394

بازگشت به خانه