تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
جایگاه سکولاریسم در تعاریف هابرماس
محسن ذاکری
آقای وحيد وحدت حق، در سایت رادیو فردا، فشرده ای از نوشتهء هابرماس را که برگردانی فارسی دارد انتشار داده و دیدگاه های وی را در رابطه با سکولاریسم و مشکلات پیش روی طرفداران سکولاریسم در کشورهای مسلمان (مرکب از شهروندان متدین و بی دین) ذکر کرده است. اين مقاله در سايت جنبش سکولار دموکراسی نيز منتشر شده است. (>>>)
هابرماس می گوید باور دارد که متدین و بی دین تنها با باور به سکولاریسم و اطاعت از دموکراسی می توانند هنوز سال ها در کنار یکدیگر در یک جامعه با رفع مشکلات زندگی کنند. اگر برگردان متن مرجع، وفادار باشد، وی از «استحالهء مسیحیت در مدنیت اروپایی» سخن می گوید و از این نوید می دهد که می توان به اصلاح اسلام برای توافق با جوامع «مدنی» امید بست.
بر بنياد آنچه از جان این مقاله بر می آید، می توان نتيجه گرفت که هابر ماس «مدرنیزاسيون» را با «مدرنیت» یکی می گیرد! و این یکی از نکته های مشکل ساز در این مقاله است و بنظر می رسد که اینگونه نگرش ها دربارهء شرایط کشورهای «مسلمان» ما را به سرنخی نمی رساند؛ زیرا اگر ما بخواهیم از این مسیر پیش برویم که جوامع اروپایی «مدنی» هستند و برای مثال بعضی از جوامع مسلمان «مدرن» یا همان «مدرنیزه» شده اند، این جمع بندی برای ما ایرانیان کفایت نمی کند و دست کم اینکه دربارهء کشور خودمان به خلط مبحث بر خواهیم خورد.
بحث اینکه با چه واژه ای می توان و باید تعریفی درست از «جامعهء آیندهء ایران» ارائه نمود کار آسانی نمی نماید. اگرچه ممکن است که اصطلاحاتی همچون جامعهء مدرن، مدنی، متجدد، سکولار، دموکرات و یا سکولار مسلمان برای بسیاری شاید روان بنماید، اما به جرأت می توان گفت که شواهد فراوانی وجود دارد مبنی بر اينکه امروز، سهواً و یا عمداً، برداشت های نخبگان و عوام از این تعاریف یکدست و همگون نیست.
هابرماس و مدرن شدن جوامع اسلامی
بنظر می رسد که هابرماس مراحل رسیدن جوامع مسلمان به مدرنیته را از پایگانی بهم ریخته نگاه می کند. او از سویی می گوید امکان همزیستی مسالمت آمیز متدین و بی دین تا سال ها با هم در یک جامعه ممکن است و، پس، باور می کند که تا سال ها دین در جوامع جهان پا برجاست و چالش و جدال بین دیندار و بی دین پایان نمی یابد و، از سویی ديگر، نمی داند که جریان های تند روی خاورمیانه را حاصل و فرزند چه بايد ببيند: تالاب های برخاسته و نشئات گرفته از حکومت های مستبد خاورمیانه، و یا اینکه وجود عدم تمايلی نسبت به ودرنيته در جوهر اعتقادات بخش بزرگی از مسلمانان کشورهای خاورمیانه؟
به بیانی دیگر، در کار تخمين شرايط دست یابی به سکولاریسم، گسترش و نهادینه شدن سکولایسم در جوامع دیندار، و رسیدن این جوامع به شکل جدیدی از جامعه، هابرماس پیش فرض ها و زمینه ها را با هم مختلط کرده است. در بررسی تفکر اهابر ماس گاهی این طور استنباط می شود که «مدرنیزه» شدن جامعه، پیش فرض «سکولاریسم» است و گاهی اینطور می فهمیم که سکولاریسم پیش فرض مدرنیته است! اینگونه بهم ریختگی مفاهیم، کمک بزرگی به سفسطه گران اسلامیست می کند تا نظم فکری مردم را بهم ریزند. این بی نظمی از جمله در تحلیل سیاستمداران غربی در مشکلات سیاسی – اجتماعی ایران، نیز مشاهده می شود.
در حالیکه ما می دانیم لااقل برای ایران، مدرنیزه شدن و مدرن گردیدن دو فاز کاملاً متفاوت هستند: ایرانی ها در رسیدن به مرحله اول سال هاست اشتیاق نشان داده اند و کار کرده اند. اما در رسیدن به دومی شکست های مداوم را تجربه می کنند. در اين راستا است که اکنون ما گويا پی می بريم که شايد سکولاریسم، تنها راه رسیدن به جادهء مدرنیته باشد.
بربريت در برابر تمدن
معمولاً «مدنیت» (يا «شهروندی») را بصورت «شرکت مردم در سرنوشت خود» تعریف می کنند. واژه «سیویل» که از آن کلمهء «سیویلایز» مشتق می گردد از شرایطی می گوید که سازمان ها و نهاد های مردمی و متشکل از شخصیت های «حقیقی» در امور سیاسی و اجتماعی جامعهء خود تشریک مساعی واقعی و سازنده داشته باشند. اما برای فهم اين مفهوم می توان به روش های زرف پيمای ديگری نيز دست زد.
هر چند بسیاری کسان از «روش مقابل هم قرار دادن واژه های متضاد» برای درک بهتر آنها دوری می جویند و می گویند این روش گاهی، و از جمله در متون ادبی، حق کلام را بیان نمی کند، اما در این مورد با استفاده از در برابر هم قرار دادگرفتن تاريخی دو واژهء«سیویلایز» و «بربر» می توانیم در ذهن خود به سیر تاریخی و امروزی این تعاریف نزدیک تر گردیم. با هرچند که بايد در نظر داشت که مفاهيم از درون تاریخ خود به ما می رسند و، در سفر خود تا به ما، دچار و دستخوش تغییرات هم می گردند.
ارسطو «پارسیان» را «بربر» می نامید. او حکومت فیلیپ مقدونی را اما «متمدن» می خواند. اين در حالی بود که ظاهر و ثروت و وسعت حکومت هخامنشیان قبل از حملهء اسکندر کبیر، بسیار زیباتر و پر زرق و برق تر از حکومت مقدونی ها بود. اما اگرچه این برداشت ارسطو بی نقص نبود و جان و ارزش های حکومت پارسیان زمان او را باز نمی شکافت، او رگه های این تعریف از ساختار حکومت و جامعهء آن روز هخامنشیان را سهواً و از روی احساس نیز انتخاب نکرده بود و ما می دانیم که پس از کوروش کبیر و داریوش کبیر، نظام مردمی و متمدنانهء هخامنشیان دچار دگرگونی های مخربی شده بود.
ارسطو پارسیان را «بربر» می نامید و من امروز اعراب مهاجم به ايران را، در مقایسه با ساسانیان، «بربر» می دانم. جالب این است که آنانکه بربریت را همین امروز هم بنده هستند، برای نفی ساسانیان، از وجوه «غیر متمدن» حکومت ساسانیان می گویند تا به جایگاه بربری اعراب وجههء بهتری ببخشند. اما جان کلام این جاست، که «بربر» در همهء تاریخ و امروز نیز، به رأی و نظر مردم و شراکت دادن آنان در امور خود و خودشان اعتنایی ندارد. با این استدلال، می توان گفت که انديشهء آقای مصباح یزدی، که اندیشمندی صریح و بی مهابا است، نمونهء کامل یک تفکر «بربریتی» است. او برای رأی مردم «صغیر» در برابر کلام پیامبران و سنت آنان و امامان و علمای دین، جایگاهی قائل نیست.
اينگونه است که از اين بابت من، بر سر تعریف حکومت های متمدن و نا متمدن، با نگرش هابرماس اختلاف عمیق دارم. آری، او درست می گوید که اصلاح اسلام سیاسی مشروط و به معنی وفق یابی آیین سیاسی - اجتماعی اسلام با مدنیت قرن بیست و یکم است؛ اما او نه می تواند مفهوم اسلام سیاسی را از مفهوم مردم جدا سازد و نه می داند چگونه این امر شدنی است.
در واقع، آنچه هابرماس بدان دل بسته است یعنی همان کاری که اصلاح طلبان و شخص آقای محمد خاتمی، رییس جمهور سابق، می خواستند با گذاشتن کلاهی نامرئی بر سر ایرانیان و جهان بدان تحقق بخشند و کار تا جایی پیش رفت که آقای خاتمی را پیشاپیش «لوتر» اسلام مخواندند. اما این کجا و آن کجا؟! و امروز است که نتایج آن «محاسبات» و «اصلاحات» را شاهدیم.
شاید بد نباشد که ما، بجای هابرماس، به این پرسش ها بیاندیشیم که: اینک آیا ایران یک جامعهء متمدن است؟ آیا خانوادهء ایرانی، نهاد تربیت متمدنانه است یا نیست؟
بی شک، پاسخ یکدست و مطلقی برای این پرسش ها وجود ندارد، اما بی شک جواب مثبت یکدست به این پرسش ها دادن هم، خلاف عقل است.
آیا بربریت را تنها در قتل فجیع زنی جوان بدست چند مرد بخاطر سوزاندن قرآن خدا، و يا سر بریدن داعشیان باید دید؟ یا اینکه بربریت را در یک درگیری خانوادگی هم، که به نادیده گرفتن حقوق مسلم زن در قرن بیست و یکم منجر می شود، می توان مشاهده کرد؟ انسان متمدن کیست و چه حقوقی دارد؟
مدرنیته
یک جامعهء مدرن در قرن بیست و یکم چگونه جامعه ای است؟ و بهترین واژه برای ما ایرانیان، بطوری که بتوانیم با آن سیر تاریخی جدالی سخت و خونین و بی پایان را بازگو نماییم چیست؟ مدرنیزاسيون، مدرنیته، تجدد، نوگرایی و یا غرب گرایی؟
در راستای اينکه بتوانم مخالفین و موافقین ایرانی اینگونه مفاهيم را مجسم سازم، این پنج واژه پر زرق و برق ترین واژه هایی هستند که به یاد می آیند. از کسروی گرفته تا سروش، از تقی زاده گرفته تا شریعتی، از رضا شاه کبیر گرفته تا روح الله خمینی، از قمر الملوک وزیری گرفته تا سیه چادر پوشان مجلس شورای اسلامی، از احسان طبری گرفته تا مصباح یزدی، از دکتر هشترودی گرفته تا دکتر لاریجانی، ما در تمام طول تاریخ قرن ماضی خود می بینیم که همه جنس و همه قشری در دو سوی این «واژه ها» سنگر گرفته و با هم در جدال هستند. و کار گويا خستگی هم ندارد.
«مدرنیزاسيون» در این میان تکلیف اش مشخص تر از بقیه است. امروزه ما، به لطف توفان فراگیر دیجیتال در عرصه های تکنولوژی، کم نداریم جوامعی را که نماینده مدرنیزه شدگی اند. چه در خاورمیانه و شرق دور، و چه در آمریکای جنوبی، بسیاری از جوامع تمایل خود را برای بهره مند شدن از «رویهء» تولیدات صنعتی و تکنولوژی کشورهای پیشرفته نشان می دهند. دوبی بی شک بهترین نمونهء این گونه تمايل هاست. در و دیوار این کشور، به کمک ثروت نفتی اش، به بهشتی اين جهانی و یا يک کشتی فضایی لنگر گرفته در ساحل زمین تبدیل شده است. اما، شهر هلسینکی با نیم میلیون نفر جمعیت 519 کتابخانه عمومی دارد، تهران را نمی دانم. کاش کسی از کتابخانه ای عمومی در دوبی برای من يک عکس بفرستد، ممنون می شوم. و اینجاست که هابرماس سطحی به مشاهده می پردازد.
«نو گرایی» نیز یک واژهء وفادار به مفهومی که بدنبال آاش هستیم نیست. «گرایش» واژه ای است که از این جدال و تقابل دیرینه نمی گوید. هر چند می توان از این واژه رگه هایی از باور نیز دریافت اما با این حال مفهومی از این جنس که بیانگر گرایش به آنچه «نو» است باشد، برای شکافتن مشکلات فراوانی که بر سر اندیشمندان و سیاستمداران ایرانی بوده و هست، تهیدست است. «غرب گرایی» هم شکل رادیکال و تحریف شدهء مفهوم «نو گرایی» است تا اینکه یک مفهوم جا افتاده و قابل بحث باشد.
«تجدد» را من بیشتر از زمانی که با افکار زنده یاد احمد کسروی آشنا شدم ملموس و قابل درک یافتم، به معنی کنش و جدالی برای اینکه در حد مقدور به جدید کردن مفاهیم و شرایط قادر شده و به تحلیل آنها باز گردیم. باز گردیم به اینکه «جدید» شویم و از راهکارهای جدید بودن غافل نمانیم. هر چند «جدید» را همان «نو» می توان دید و «نو شدن» را همان «تجدد»، اما بايد توجه داشت که «نو» در برابر «کهنه» قرار می گیرد اما واژهء «تجدد» به بیانی «ضد قدیم» است و این قدیم در فرهنگ عام و خاص ایرانی بی شک قابل لمس است. دست کم برای امثال زنده یاد کسروی در دو سوی این تقابل!
اما واژهء «مدرنیته» که، دست کم در ذهنیت این نوشتار، جای ویژه ای دارد باید دقیق تر شکافته شود. دور نیست اگر بگوئیم که واژهء «مدرن» و «مدرنیته» در برگیرندهء همهء واژه های بالا هستند. مدرنیته در زمان ما تنها به یکی دو تعریف کلامی و سیستم های ادارهء جامعه بسنده نمی کند و دارای شروط محکم و پیچیدگی های ویژه ای است؛ همان پیچیدگی ها که سیستم های دیکتاتوری و مستبد آن را بر نمی تابند. به بیانی، تفاوت جوامع مدرن و غیر مدرن در ظرفیت قبول پیچیدگی های سیستم های مدرن به شرح زير است که در کنار هم مدرنیته را تحقق می بخشند:
- حفاظت از ارزش های دموکراسی
- تمکین در برابر قوانین حقوق بشر سازمان ملل متحد
- تحمل سیستم قضایی مستقل از ثروت و سیاست
- باور به رسالت رسانه های آزاد
- تلاش برای بهبود جایگاه اجتماعی زنان-
- ایستادگی برای محتوی علمی آموزش
- تکریم علم روانشناسی
- قبول نیازمندی به روابط اقتصادی پیچیده و سالم
- حراست از منابع طبیعی و طبیعت
- تسلیم در برابر حقایق چرخهء انرژی
- ظرفیت پیوستن به «دهکده جهانی»
از دید نگارندهء این سطور، کشوری که نتواند با همهء اجزای لاینفک و استثنا ناپذیر مدرنیته که ذکر شد، تطابق و توافق یابد، ابداً مدرن نیست و راز بقا را نشناخته است. برای من مشکل است که بر اساس مقالهء ذکر شدهء هابر ماس خوش بینانه پدیدهء «مدرنیزاسيون» را درگاه امیدی برای رسيدن به مدرنیته دیده و کشورهای «مسلمان» و دینکار مدرنیزه شده را در جادهء توافق با مدرنیته بیابم.
سکولاریسم
به یمن قلم سردبیر سایپايگاه جنبش سکولار دموکراسی، و نيز دیگر نویسندگان دل نگران تحقق سکولار دموکراسی در ایران، مقولهء سکولاریسم در سطح قابل توجهی شکافته و باز شکافته می گردد و امید که این تلاش های بیدریغ در راستای همسویی افق دید عام و خاص ایران کارگر افتند. با اینحال چند سطری را می نگارم.
از نظر من، تمام «مشکلات» موجود در سر راه ایرانیان برای دست یابی به جامعه ای مدرن را بتدا بايد با در «شرایطی» کوچک کرد و سپس، از همان جا، راه سپاری در جادهء رسیدن به مدرنیته را پیش گرفت. اگر بخواهیم واقع بین باشیم، ضروری است تا به فرهنگ مردم ما، و نيز دستاوردها و موفقیت های سیاسی و فرهنگی حاکمین حکومت اسلامی از انقلاب سال 57 تا به امروز، توجه کنيم. اين توجه «شرایط» سکولار شدن سیستم حکومت و اندیشهء مردم را بر ما آشکار می سازد. در واقع، اگر مردم ما بدین مهم باور نیابند سکولار شدن جامعه شدنی نیست. اگر ایرانی ها ندانند برای رسیدن به جامعهء مدرن بیشتر از کی وکجا ضربه خورده اند، آنگاه راه دفاع و جبران را نمی توانند انتخاب نمایند.
از نظر من مهمترين پرسش تاريخ سازی را که منشاء همهء سردرگمی ها است می توان چنين فرمولبندی کرد: «اول مدرنیزه و سپس مدرنیته و سپس سکولاریسم؟ و یا اول مدرنیزه و سپس سکولاریسم و سپس مدنیت و سر انجام مدرنیته؟ و يا اول سکولاريسم و سپس مدرنيزاسيون و سپس مدرنيته؟» شک نيست که در اندیشه و تحلیل های امروز ایرانیان، چه در درونمرز و چه در برونمرز، این پرسش های موذی جایگاهی محکم و سخت دارند و بسیاری از اسلامیست های استتاری نيز دقیقاً از این بهم ریختگی استفاده فراوان می برند.
این سر در گمی انتخاب، در سیاست های آمریکاییان و غرب نیز دیده می شود.
انتخاب «ساز و کار مشترک» با «حاکمان» و یا «مردمان» کشورهای خاورمیانه سال هاست آمریکاییان و غربیان را با اشتباهات محاسبه مواجه کرده است! می خواهم بگویم که پس از انقلاب سال 57 (که یکی از مقاطع مهم تاریخ کنونی بشر برای آغاز حرکتی تهجری و دور شونده از «مدنیت» بود) از يکسو پتانسیل تند روی در مردم کشورهای مسلمان بالا گرفت و، از سوی ديگر، سیاست اشتباه غرب به این تند روی های توده ای و گروهی قوت بخشید.
در کنار پرسش های بالا می توان پرسش های ديگری را نيز به پروندهء «سکولاريسم ايرانی» اضافه کرد و به آنها نيز در نور مطالعهء تاريخی شرايط اجتماعی کشور خود انديشيد:
- آیا سکولاریسم راهکاری برای خلاصی از معضلات و مصیبت های هر دو طیف مشکلات کشورهای خاورمیانه، يعنی طیف سیاستمداران مستبد و طیف مردمان متعصب، است؟
- و آیا سکولاريسم توان آن را که با هر دو مقابله کند دارد؟
- و اگر سکولاریسم این توان را ندارد، پس چه چیز می تواند اين رؤيای مدرن شدن را برآورده سازد؟