تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

14 فروردين ماه 1394 ـ 3 ماه آوريل 2015  

ايران: قدرت بزرگ منطقه ای يا کشوری منزوی و مطرود؟

مرتضی نگاهی

به هنگام ظهور پديده‌ی احمدی نژاد، چپ و راست، در کنار يا رو در رويش جبهه گرفتند. بيشتر در کنارش. دوست توده ای من، الف ر، که در لوس آنجلس معمار مشهوری است و هنوز سبيل استالين وارش را تاب می‌هد، ناگهان در احمدی نژاد "آنی" را يافت که سال‌ها در پی‌اش بود: ضد امپرياليسم و مدافع طبقه محروم. بيچاره دوست من، که بهای زيادی برای اين عشق پرداخت. دوستان نزديک را از دست دارد و برخی مشتريان يهودی‌اش را هم. چون بسياری از دوستانش در احمدی نژاد مردی می‌ديدند عوام گرا يا پوپوليست و دروغ‌گو که آشکارا هولوکاست را نفی می‌کرد و آرزو داشت که اسرائيل از روی نقشه جهان محود شود. با اين همه، الف ر هرچند در ملا عام همه را تشويق می‌کرد که به ايران بروند خود هرگز جرئت نکرد که به ايران برود. حتی به هنگام مرگ مادرش.

دوست ديگر من ر. ق. که در پاريس ژورناليست است به هنگام انتخاب رياست جمهوری، به صف دراز رای دهندگان پيوست و برای اولين بار در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کرد. به احمدی نژاد رای داد به اين اميد که آمريکا يا اسرائيل به ايران حمله نظامی کنند و شر جمهوری را بکنند. دوستان ديگری هم داشتم که هواخواه احمدی نژاد شدند. به گمان‌شان او می‌توانست سلطه آخوندها را از شر مردم ايران کم کند. برخی حتی او را در هيات کوروش هخامنشی ديدند. يکی او را "معجزه هزاره‌ سوم" ناميد و آقای رحيمی، رئيس وقت ديوان عالی محاسبات – که حالا به جرم اختلاس محکوم شده – در مقاله‌ای نوشت: در سوريه يکی از مسلمانان به من گفت من معتقدم اگر بنا بود بعد از پيامبر پيامبری بيايد آن احمدی نژاد بود. (اين نثر از آقای رحيمی است). نيز او را سقراط زمانه ناميدند و دور سرش هاله از نور کشف کردند.

احمدی نژاد که تکيه به بيت رهبری داشت خود را در عرش می ديد. در دور دوم رياستش ناگهان متوجه ايران شد و به قول آقای هوشنگ اميراحمدی دوره جديدی را در تاريخ جمهوری اسلامی رقم زد که دوره "ايران – اسلام" بود. يعنی به زعم او، پس از دوره "اسلام - اسلام" اوايل انقلاب، دوره "اسلام – ايران" (در دوره رفسنجانی؟) شروع شد و آنگاه دوران "ايران - اسلام" آغاز شد. احمدی نژاد ناگهان "ملت بزرگ ايران" را کشف کرد. اما همو در بزنگاه جنبش سبز، بی محابا مردم را خس و خاشاک خواند و گفت رقمی نيستند! و ناگهان امر به خودش مشتبه شد که رستم بود پهلوان. او خود را نماينده تام الاختيار امام زمان ‌دانست و صراحتا ‌گفت که دستوراتش را از چاه جمکران اخذ می‌کند. اما آخر سر با پايان يافتن دوره رياستش تاريخ مصرف‌اش نيز تمام شد و پرت شد به آن بخش از تاريخ.

اين مقدمه را برای اين نوشتم که بگويم اين روزها شمار کسانی که ناگهان حس غيرت و عزت وطن پرستی شان ناگهان گل کرده، پديده نوظهوری نيستند. ايران را قدرت بزرگ منطقه ای می‌بينند و به قاسم سليمانی مرتب لقب می‌دهند. حتی برخی او را با ژنرال دوگل و رضاشاه و آتاتورک هم مقايسه می‌کنند. در تی شرت‌ها سعی می‌کنند يک "تاچ" Touch جورج کلونی هم به‌اش بزنند!

کم نيستند ايرانيانی که تشبثات اخير ايران را در لبنان و سوريه و عراق و يمن، نوعی بازگشت به دوران باشکوه و طلائی امپراتوری هخامنشی و صفويان می‌دانند. دوستی با هيجان تعريف می‌کرد که در خط مقدم جبهه جنگ تکريت، فرماندهان فارسی صحبت می‌کنند. می‌گويم: گيرم که فرماندهانی در واکی تاکی و تلفن همراه اش چند کلمه ای فارسی سر هم می کند، اين که دانستن زبان نيست. طرف اگر حافظ و فردوسی و شاملو بخواند می‌توانيم بادی به آستين بياندازيم! خب، واضح است که بخشی از سپاه بدر و مقتدا صدر در ايران آموزش ديده اند و در زمان صدام هم معاود بوده يا به ايران پناه آورده بودند.حالا شايد با فرماندهان سپاه پاسداران چند کلمه ای به فارسی خوش و بش می‌کنند. اين که نفوذ فرهنگی ايران نيست!

البته ايران مبالغ هنگفتی خرج کرده که بافت مذهبی منطقه را به هم بزند و شايد هم تا حدی موفق هم شده است ولی نتيجه‌اش ظهور دسته‌ها و گروه هائی شده که برای احقاق حقوق شهروندی برابر مبارزه نمی‌کنند بلکه می‌خواهند به هر طريقی حکومت کنند و گروه‌های رقيب را زير فشار بگذارند. برای همين است که سنی‌های عراق از ترس شيعه‌ها به داعش متوسل شده اند. يعنی اگر جباريت اسد در سوريه و شيعه‌های بدر مقتدا صدر در عراق نبود، داعش به اين صورت و به اين سرعت شکل نمی‌گرفت. حکومت ايران نظام سلطه‌گری خود را به همسايگان صادر کرده است. هژمونب علوی‌ها در سوريه، شيعه‌ها در لبنان و عراق و حوثی‌ها در يمن از نتايج فاجعه بار اين سياست‌های سلطه جويانه است.

يک لحظه تصور کنيم که مثلا نلسون ماندلا با اين نوع تفکر به قدرت می رسيد. در آن صورت به سياه‌ها دستور می داد که سفيد‌ها و رنگين پوستان را تکه تکه کنند. چون زمانی در يوغ سفيد‌ها اسير بودند. کاری که شيعيان در کردند و می‌کنند به همين منوال است.

آنان که گمان می کنند ايران دارد قدرت بزرگ منطقه می‌شود نمی‌خواهند بدانند که اين حکومت به شهروندان خود بسيار جفا می‌کند و هرگز نمی‌تواند به عنوان سرمشق و کشور نمونه در قلب ملت‌های منطقه جای بگيرد. کشوری که بيشترين فرار مغزها را دارد و شهروندانش به آب و آتش می‌زنند که فرار کنند چگونه می تواند سرمشق قرار بگيرد. حال فشارها و تضييق‌هائی که نسبت به افليت های مذهبی و قومی و زنان می شود به کنار. مردم منطقه می دانند که در ايران آزادی نيست. "بهار عربی" و خيزش جوانان عرب در کشورهاای خودکامه برای آزادی بود. اين خيزش ‌ها را جمهوری اسلامی "بيداری اسلامی" ناميد و مصادره اش کرد و آخر سر به "بيداری شيعی" تقليلش داد.

جمهوری اسلامی از همان آغاز تولدش شروع کرد به کاشتن نفرت. چپ و راست برای جبهه‌های مثلا "آزادی بخش" کنفرانس و سمينار تشکيل ‌داد. مبارزان مذهبی را از فليپين و عربستان و عراق و يمن و فلسطين دعوت ‌کرد و با پول نفت پروارش ‌کرد. حال فصل درو در رسيده است. ولی حاصل اين درو جز خون نيست. خون برای مسلمانان و خون جگر برای ما.

نتيجه اين شده که حکومت ايران در صحنه جهانی مطرود و منزوی و مطرود بشود. هيچ کشوری به ايران اعتماد و احترام نمی‌گذارد. در تمام رای‌گيری‌های سازمان ملل متحد و شورای امنيت، جز چند کشور کوچک و گمنام مانند بورکينا فاسو و جزاير سی شل و غيره کشوی به نفع ايران رای نمی دهد. اگر کوبا يا ونزوئلا هم رای بدهد برای گرفتتن پول و امتياز است. ما ايرانيان به هنگام سفر به کشورهای ديگر و مواجهه با شهروندان ديگر کشورها متوجه عمق بی‌اعتمادی و گاه نفرت مردم می‌شويم.

در عمر اين نظام تقريبا هيچ رهبر درجه يک دنيا به ايران سفر نکرده است. ايران از تمام تصميم‌گيری‌های مهم منطقه کنار گذاشته شده است. در جريان تقسيم دريای خزر، ايران کم‌ترين سهم را برده است. خليج فارس بيشتر از هميشه خليج عربی ناميده است. درياچه‌ ها و رودخانه‌ها خشک شده و ميزان آب‌های زيرزمينی بسيار کم شده است. جنگل‌ها و مراتع به سرعت از بين رفته است. شکاف بين فقير و غنی و ميزان اعتياد به مواد مخدر و ميزان اعدام‌ها به مراتب بيشتر شده است. حکومت مانند يک حکومت اشغال‌گر با مردم رفتار می‌کند. هيچ حکومتی را نمی توان در جهان يافت که به شهروندانش دستور دهد چه بپوشند و چه بنوشند و چه بکنند چه نکنند. در نتيجه ريا و دروغ و چاپلوسی حاکم شده است. تمام اين رفتارها را اگر بنويسم مثنوی هفتاد من می‌شود.... از ظلمی هم که به اقليت‌های قومی و مذهبی می‌شود فعلا نمی‌نويسم.... فقط می‌خواهم نتيجه گيری بکنم که: نه! اين چنين کشوری نمی‌تواند قدرت منطقه‌ای بشود.

http://news.gooya.com/politics/archives/2015/04/195179.php

بازگشت به خانه