تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
چگونه می شود دیکتاتور ها را شناخت؟
اشکبوس طالبی
پاسخ به این پرسش چندان هم مشکل نيست. بر اساس داده های جدید روانشناسی و تحلیل تیپ های شخصیتی، شناخت و بررسی شخصیت دیکتاتورها کار چندان مشکلی نیست. چرا که تاریخ زندگی آن ها به سادگی قابل دسترس است. دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، و بزرگسالی آن ها را می توان بررسی کرد و شرایط تبدیل شدن آن ها به یک دیکتاتوری کوتوله یا دیکتاتور بزرگ را تحلیل نمود.
البته مصاحبه رو در رو با دیکتاتورها کار بسیار مشکلی است. روان پزشکان و روان شناسان بالینی همواره مشکل داشته اند تا از نزدیک و در یک شرایط عادی بتوانند با آن ها مصاحبه کنند، به آن ها تست شخصیتی بدهند تا شخصیت آن ها را آنالیز کرده و به ارزشیابی شخصیت آن ها بپردازند. برای تحلیل شخصیتی دیکتاتور ها چاره را آن دیده اند که روی سخنان و مشاهدات و گزارشات نزدیکان دیکتاتورها یا خاطرات و اعمال و رفتارآ نها تکیه کنند. البته این گونه گزارش ها و مشاهدات نزدیکان دیکتاتورها ایده آل نیستند. اما توانسته اند اطلاعات دقیقی را از رفتار خصوصی، عواطف و نوع سلوک با خانواده و نزدیکان و نحوه اندیشیدن و جهان بینی آن ها را ترسیم کنند.
سوال اساسی این است که آیا دیکتاتورها آدم های متفاوتی از ما هستند یا این که از مادر دیکتاتور زاده می شوند و ژنوتیپ های متفاوتی دارند؟ و یا این که اساسا دیکتاتورها نیز آدم های عادی بوده اند که در یک پروسه تاریخی و اجتماعی و روانی ساخته و پرداخته می شوند؟ آیا براساس داده های موجود و تئوری های ذکر شده می شود ویژگی های مشترک دیکتاتورها را به کمک آمار و ضریب همبستگی رفتار به شکلی علمی تشخیص داد؟
برای پاسخ به این سوال کلیدی و راهگشا لازم است که به تحقیقات گسترده و چند دهه و نتیجه گیری های آماری دو تن از روان شناسان دانشگاه کلرادو (Colorado ) تکیه کنیم. دکتر Daniel L. Segal and Fredrick L. Coolidge گزارش داده اند که Carl Gustav Jungروانکاو معروف اطریشی (1875-1961) در سال 1939 یعنی 75 سال پیش، هیتلر و موسولینی را ملاقات می کند و با آن ها مصاحبه ای انجام می دهد.او می نویسد که “هیتلر بسیار جدی، بداخلاق غیر عاطفی به نظر آمد. هرگز لبخندی بر لب نداشت و خشک و عبوس بود. گویی از تمام خصلت ها و عواطف عادی یک انسان معمولی تهی بود”. این دو روان شناس علاقمند شدند تا روی شخصیت آدولف هیتلر و صدام حسین و کیم ایل سونگ در کره شمالی، دست به مطالعه بزنند.
دکتر Segalو دکتر Coolidge در سال 2007 توانستند اطلاعات جمع آوری شده در مورد آدولف هیتلر را با 5 متخصص دیگر روان پزشکی و روان شناسی در میان بگذارند تا بر اساس اطلاعات گروه بندی شده، شخصیت هیتلر را با استفاده از راهنمای تشخیصی انجمن روانپزشکی آمریکا (DSM IV) تحلیل و ارزشیابی کنند.
نتیجه این تحقیقات نشان دادند که هیتلر از یک نوع اختلال شخصیتی (Personality Disorder) رنج می برده است. که این اختلال شخصیتی شامل خصلت های زیراند: پارانویا، ضد اجتماعی بودن، خود شیفتگی، سادیسم، انزوا طلبی و گرایش های اسکیزو تایپال (گرایش به بیماری اسکیزوفرنیا).
این دو روان شناس در سال 2007 دست به جمع آوری اطلاعات در مورد شخصیت صدام حسین زدند و از 11 نفر از نزدیکان و محرم اسرار صدام حسین که بین 20 تا 22 سال از نزدیک با صدام حسین زیسته بودند، مصاحبه کردند. جمع بندی و طبقه بندی اطلاعات، با استفاده از معیار های تشخیصی (انجمن روانپزشکان آمریکا)، پروفایل جالبی از شخصیت او ارایه دادند که بسیار شبیه به پرو فایل شخصیتی آدولف هیتلر بود. با این تفاوت که نمرات خصلت سادیستی در صدام حسین بیشتر از آدولف هیتلر بود. جالب اینکه شخصیت این دو دیکتاتور در مورد 5 ویژگی شخصیتی، ضریب همبستگی ِ ((Correlation Coefficient 79 در صد را بدست داد که قابل تامل است. می دانیم که بالاترین ضریب همبستگی بین دو متغیر 1+ تا 1- یا (100%) می باشد و ضریب همبستگی ۷۹% در جهت همبستگی مثبت، مشابهت بالایی را نشان می دهد.
این دو پژوهشگر در سال 2009 تصمیم گرفتند تا بر روی شخصیت کیم ایل سونگ رهبر متوفی کره شمالی نیز به تحقیق و بر رسی بپردازند. برای مطالعه و گرد آوری اطلاعات دقیق تر با دپارتمان روان شناسی دانشگاه کره جنوبی طرح مشترکی را برای این منظور به اجرا گذاشتند و از این طریق توانستند اطلاعات مفیدی از زندگی خصوصی رهبر کره شمالی، بدست بیاورند. جمع بندی دقیق اطلاعات به دست آمده و تجزیه و تحلیل آن ها نشان داد که کیم ایل سونگ نیز مثل هیتلر و صدام حسین ویژگی های شخصیتی بسیار مشابهی داشته است. او نیز از اختلال شخصیتی مشابهی رنج می برده است. جالب این بود که کیم ایل سونگ از آسیای شرقی با صدام حسین از خاور میانه با دو فرهنگ متفاوت و دو مذهب متفاوت، ویژگی های شخصیتی بسیار مشابه ای از خود نشان داده اند. گرچه در یکی از خصلت ها تشابهات بیشتر بود و لی در دیگری کمتر. برای مثال:
ضریب همبستگی آماری ویژگی های ششگانه این دو 0.67 را نشان داد که از نظر همبستگی بسیار معنی دار است. ضریب همبستگی خصلت سادیستی بین این دو بسیار بسیار مشابه بودندو رقم 0.81 را نشان دادند که بسیار در خور تامل است.
این دو روان شناس ، با این مطالعات دراز مدت بالاخره توانستند پروفایل عمومی شخصیت دیکتاتورها را در 6 مورد کلی با هم جمع بندی کنند. این 6 فاکتور مشابه را six big traits نام نهاده اند که بدین قرارند.
1. خصلت پارانویا یا paranoid که با بدبینی و سوء ظن دائمی به اطرافیان مشخص می شود. دیکتاتورها معمولا نسبت به همه به خصوص به نزدیکان و یاران خود ظنین و بد گمان می شوند و احساس می کنند که آن ها در سر نقشه نابود کردن او را دارند. لذا بر اساس ترس و بدبینی و بد گمانی خود سعی می کنند که آن ها را خانه نشین ، زندانی و یا سر به نیست کنند. دکتر Keltner از دانشگاه معتبر برکلی در کالیفرنیا که سرپرست یک پروژه تحقیقی در همین زمینه بود می گوید” قذافی و استالین ازاین جهت خیلی مشابه هم بودند. قذافی، صدها بلکه هزارها تن از افسران عالی رتبه و مامورین اطلاعاتی نخبه را فراخواند و همگی را سر به نیست کرد چرا که گمان می کرد همگی برعلیه او و کشورش و نظام توطئه می کنند. مانس اشپربر روان شناس ضد فاشیست آلمان، در کتاب جباریت مثال خوبی دارد. او می گوید: اگر یک ملیون نفر هم در خیابان برای پیشوا و یا رهبر هورا بکشند، دیکتاتور نگران فقط یک نفر در آن جمع ملیونی است که به اندازه کافی بلند شعار نمی دهد. دیکتاتور نگران همان یک نفر است که روزی به او نزدیک شود و کار او را بسازد. ” بنا براین همه نزدیکان و حتی اقوام و فرزندان دیکتاتور ، ممکن است جای همان یک نفر را بگیرند. تاریخ پادشاهان و امیران ایران و سرگذشت رهبران جهان مملو از این گونه بد گمانی ها و سر به نیست کردن افراد نزدیک و حتی برادران و یا پسران و داماد هاست. (داستان صدام حسین و اعدام داماداش، کیم ایل سونگ واعدام عمویش، داستان آیت اله خمینی و اعدام صادق قطب زاده و عزل و خانه نشین کردن آیت اله منتظری. و داستان آیت اله خامنه ای و حصر خانگی مهندس میرحسین موسوی وحجت الاسلام مهدی کروبی و زهرا رهنورد، فقط نمونه هایی از این تراژدی ها هستند.)
2. خصلت ضد اجتماعی یا anti social که با ویران گری و رفتار ضد اجتماعی و غیر اجتماعی تعریف می شود. دیکتاتور ها تنهای تنهایند. از معاشرت با دیگران و ارتباط اجتماعی لذت نمی برند. زندگی شخصی آن ها بسیار مرموز و پر راز و رمز است. به کشورهای دیگر مسافرت نمی کنند مگر این که مجبور شوند. به مصاحبه رادیویی و تلویزیونی تن در نمی دهند و اجتماع را در حدی نمی بینند که پاسخگو باشند. اگر در مراسمی هم حضور پیدا کنند بالا می نشینند، دستور می دهند، فتوا صادر می کنند و بلا فاصله صحنه را ترک می کنند. حاضر به جوابگویی نیستند. قدرت لایزال و بی قید و شرط برای رهبر سپر دفاعی می سازد. بنابراین احتیاج او به مکانیزم های دفاعی در برابر استرس کم می شود. لذا تصمیم های ضد اجتماعی برای رهبر هزینه کمتری دارد. اصولا قوانین اجتماعی و حقوقی موجود را به رسمیت نمی شناسند. همین است که بی محابا عمل می کنند. آدم می کشند. حکومت بر می گزینند و و بدون نگرانی، به این و آن سیلی می زنند. دیکتاتور ها شجاع تر نیستند بلکه نا آگاه ترند. نا آگاهی به تراژدی غم انگیزی که برایشان اتفاق خواهد افتاد. سرنوشت غم انگیز محمد رضا شاه، قذافی، صدام حسین و بیرون کشیده شدن او از سوراخ توسط یک سرباز آمریکایی، فراموش نشده است. (آیت اله خامنه ای رهبر مادام العمر ایران در تمام دوران ولایت فقیهی خود، حتی یکبار به یک کشور خارجی مسافرت نکرده است و حتی یک بار در جمع خبر نگاران حاضر نشده که به سوالات آن ها جواب بدهد).
3. خصلت خود شیفتگی یا narcissistic که با خود راضی بودن و عاشق خود بودن مشخص می شود. دیکتاتور ها خود را تافته جدا بافته می دانند. سخت عاشق و شیدای خود هستند و همیشه می خواهند که مرکز توجه و تمجید اطرافیان باشند. خود را عقل کل و حلال مشکلات جهان می دانند در تمام علوم عقلی ونقلی و تخصص ها و فلسفه ها خود را صاحبنظر می دانند. غیر از خود کسی را قبول ندارند. کرامت و بصیرت انسان ها در میزان نزدیکی و گوش به فرمان بودن آن هاست. واز این بابت است که سخت به انتقاد حساس اند و کوچکترین انتقادی را بر نمی تابند. بسیار خود بزرگ بین هستند. هر انتقاد کوچکی را با زندان و شکنجه واعدام جواب می دهند و خم هم بر ابرو نمی آورند و یک لحظه هم احساس پشیمانی یا احساس گناه نمی کنند. چون غیر از خود کسی را یا نظر دیگری را بر نمی تابند. شاه اسماعیل صفوی فکر می کرد که دارای اراده ای غیبی است و ماموریت دارد تا جهان را شیعه کند. و پیروانش هم او را همین طور می دیدند. پس از سرکوب شیبک خان ازبک و دستگیری او، به آدم خواران دربار خود (چگین ها) دستور داد تا شیبک خان را حضورا قطعه قطعه کنند و گوشتش را بخورند. وقتی که در چالدران ، از سلطان سلیم عثمانی شکست خورد و عثمانی ها تا تبریز جلو آمدند، تازه گروهی از پیرو انش به شک افتادند که پس نیروی غیبی او کجاست
4. یکی دیگر از این خصلت های ششگانه، دیگر آزاری یا رفتارsadistic است که همراه است با لذت بردن از آزار دیگران. این ویژگی شخصیتی از گرایش دیکتاتور به مرگ و نیستی و تخریب سرچشمه می گیرد. گرایشی که مرگ و خشونت و دیگر آزاری را بر زندگی و خوشی و شادی ترجیح می دهد. نوع لذت بردن دیکتاتور ها از زندگی غیر عادی است. آن ها توانایی دیدن شادی دیگران را ندارند. توانایی احساس همدردی را از دست داده اند و برعکس از آزار دیگران لذت می برند و هرچه میدان تعرض و آزار دیگران گسترده تر، بهتر. اشتهای وصف نا پذیر به قدرت با احساس سیری ناپذیر از آزار، شکنجه، محرومیت، زندان، تجاوز و اعدام دیگران به آن ها آرامش می دهد. اصولا خود شگنجه گران قابلی هستند و شکنجه گران گوش به فرمان هم پرورش می دهند. به این دلیل است که گرد مرگ و اندوه و غم بر جامعه می پاشند و ترس را، که برادر مرگ است، در جامعه گسترش می دهند چون صدای هر منقد و مخالفی را سرکوب کرده اند، فکر می کنند توده مردم، هنوز 99 درصد عاشق او هستند و حاضرند برای او جان شان را بدهند. فقط آن هایی نزدیک ترند که از خود هویتی ندارند و مطیع و گوش به فرمان و فدایی رهبر هستند. (آقا محمد خان قاجار، چنین خصلت سادیستی را در حد حیرت آوری از خود نشان داده است. قتل عام مردم گرجستان و کور کردن مردم عادی کرمان از رفتارهای سادیستی و انتقام گیری بیمار گونه ایشان بود. او وقتی که به خان جوان زندیه دست یافت، دستور داد تا لطفعلی خان زند را بیاورند و در حضور خود، مریدانش به او تجاوز کردند. و بعد او را قطعه قطعه کردند).
5. خصلت گوشه گیری و انزوا یا Schizoid که با انزواطلبی و گرایش به تنها بودن و گوشه گیری تعریف می شود. دیکتا تور ها معمولا از جمع گریزان هستند. ماه ها و گاهی سال ها طول می کشد تا به مناسبت هایی آفتابی شوند. وقتی هم که در جمع حضور پیدا می کنند مثل ربات های بدون عاطفه و احساس ظاهر می شوند چهره شان عبوس و بی تفاوت و بدون هیچ هیجان و نشاط است. کمتر به مردم و شنوندگان خود نگاه می کنند و معمولا به یک نقطه خیره می شوند و گاهی فقط دست ها را بالا می برندو مثلا به ابراز احساسات پیروان خود واکنش نشان می دهند. (یک نگاه ساده به سخنرانی های هیتلر ، صدام حسین و آیت اله خمینی، منزوی بودن و تنهایی این رهبران را بر ملا می کند.)
6. خصلت "اسکیزو تایپال" که با آمادگی برای ابتلا به بیماری اسکیزوفرنیا و شکاف در شخصیت مشخص می شود، بیماری اسکیزوفرنیا یکی از صعب العلاج ترین بیماری های روانی است. این بیماران دچار شکا ف و پارگی شخصیت هستند. دچار توهم و هذیان هستند و رابطه شان با واقعیت ها دچار از هم گسیختگی شده است. دیکتاتور ها معمولا دو تصویر مجزا از خود بروز می دهند. قبل از قدرت گرفتن و پس از قدرت گرفتن. یعنی قبل از این که به قدرت فردی برسند مثل مردم عادی هستند ولی بعد از این که به قدرت می رسند شخصیت دیگری هستند که هیچ شباهتی به شخص اول ندارند. مطالعه زندگی رابرت موگابه قبل از به قدرت رسیدن در جنگل های زئیر پس از به قدرت رسیدن در زیمبابوه، و زندگی و شخصیت آیت اله خمینی در پاریس و جماران، و زندگی رهبر خامنه ای در سال های قبل از انقلاب، دوران قبل از رهبری با دوران زندگی 28 سالهء ایشان در مقام ولایت فقیهی، به درستی این دو گانگی را نشان می دهند.ارتباط دیکتاتورها با واقعیت ها گسسته می شود. دچار اختلال در تفکر ، هذیان و توهم هستند. دیکتاتورها بیمار اسکیزو فرنیک نیستند ولی نشانه های شخصیت اسکیزویید را از خود نشان می دهند . چون آنها افکار خودشان را واقعیت می پندارند و نسبت به قدرت و توانایی خودشان دچار نوعی توهم هستند. معمر قذافی تا روز های آخر، تظاهرات مردم به جان آمده را خارجی های دشمن، قلمداد می کرد که به کشورش رخنه کرده اند . او فکر می کرد که 90 درصد مردم لیبی عاشق او هستند و او را رهبر و پدر انقلاب می دانند و حاضرند تا برای او کشته شوند. شاید جالب باشد بدانیم که هم ملا عمر رهبر طالبان و هم آیت الله خامنه ای رهبر ایران و هم ابوبکر البغدادی رهبر داعش، نسب خودشان را به بنی هاشم می رسانند و خودشان را رهبر مسلمانان جهان قلمداد می کنند.
در اينجا خصلت های پایای شخصیتی 3 تن از دیکتا تورهای قرن حاضر با هم مقایسه شده اند. که برای پژوهشگران علوم رفتاری و روان شناسی بسیار قابل اهمیت و مطالعه است و می تواند چهار چوبی باشد برای مطالعهء شخصیت های دیگری چون قذافی، آیت اله خمینی ، خامنه ای ، رابرت موگابه، استالین ، حسنی مبارک و حتی احمدی نژاد.
زمینه های فیزیولوژیکی ، عصبی و کارکرد مغزی در دیکتاتورها
مطالعات جدی
Neuroscience
(علم
مغز و اعصاب) نشان می دهند ک
”
قدرت می تواند تفکر، احساسات، عواطف و رفتار انسان را تغییر بدهد. حتی
قدرت در
مواد شیمیایی مغز و نوع ترشحات غدد داخلی هم تأثیر
دارد. قدرت می تواند از طریق مغز، گوناد های جنسی را فعال تر کرده و باعث افزایش
هورمون مردانهء
تستسترون شود. بالا رفتن میزان تستسترون در خون، باعث کمتر
شدن کورتیزول در خون می شود و،
از طرفی،
باعث ازدیاد
مادهء انتقال عصبی
(Neurotransmitter)
"دوپامین"
در مغز می شود که در دراز مدت می تواند کارکرد مغز را تغییر دهد و
به اصطلاح مغز را
Rewire
کند، که در این صورت سیستم عصبی خودمختار
سیمپاتتیک را فعال تر کرده و سیستم عصبی پارا سیمپاتتیک را کندتر می
نماید؛
که در این صورت شخص دارای انرژی زیاد و خستگی کمتر می
شود
(
Ian Robertson).
شاید بهمین دلیل است که دیکتاتورها احساسات متفاوت،
عواطف متفاوت، تفکرات
متفاوت و رفتار متفاوت از خود بروز می دهند که هیچ ربطی به واقعیت ندارند.
مغز دیکتاتور دوپامین های بیشتری تولید می کند
و غدد فوق کلیوی او
کورتیزول های کمتری وارد خون می کنند.
کورتیزول را هورمون ضد استرس نام نهاده اند. این هورمون که از هستهء غده فوق کلیوی ترشح می شود، به شخص کمک می کند تا در شرایط خطر و تهدید با استرس های زندگی مقابله کند. از آن جایی که دیکتاتور ها آرام آرام از عواطف و هیجانات عادی زندگی دور می شوند و فرایند کار کرد مغزی آنها هم متفاوت می شود، کمتر دچار استرس می شوند چرا که در هاله ای یا پیله ای خود ساخته فرو می روند. کم تر شدن کورتیزول در خون باعث پایین آمدن قند خون و فشار خون می شوند که این فرایند روی توان حافظه و توان یادگیری های جدید و خلق خوی انسان اثر منفی دارد. دیکتاتورها به نوعی دچار اختلال یادگیری (Learning Disability) می شوند و از این نظر هست که به انسان هایی غیر عادی یا استثنایی استحاله می شوند.
زمینه های اجتماعی و فرهنگی موثر در پردازش شخصیت دیکتاتور
اگر قبول کنیم که دیکتاتور ها بیماران روانی نیستند و اختلالات کروموزومی و ژنتیکی مشخصی هم ندارند، آنگاه باید روی زمینه های روانی و اجتماعی که باعث ساخته شدن شخصیت دیکتاتور می شود تأکید بیشتر کرد
اما چه عوامل مشخص تربیتی- اجتماعی و فرهنگی در ساخته شدن دیکتاتور نقش اساسی دارند؟
ظهور دیکتاتور را باید در ارتباط با نیازهای فرو خفتهء توده مردم از یک طرف و ویژگی های فردی شخص دیکتاتور (به خصوص چهارچوب خانوادگی- دوران کودکی و نوجوانی) از طرف دیگر، جستجو کرد. به این معنی که در جوامع و فرهنگ های پدر سالار و یا تک صدایی، محرومیت ها، شکست ها، حقارت های اجتماعی، بی عدالتی ها، سرکوب ها و ناامنی ها و ترس، فرا گیر می شوند. توده های هایی که این تجربیات دردناک را به خود دیده اند همواره در فکر رها شدن از این بدبختی ها و حقارت ها بوده و به دنبال راه چاره ای هستند و، از آنجا که چامعه و فرهنگ بسته مجال و امکان بروز این احساسات فرو خفته را از مجاری طبیعی بسته است، ناچار به دنبال ناجی و قهرمان می گردند. در چنین شرایط ن امن اجتماعی و بحران های هویتی، دیکتاتور کشف می شود و توان و قدرت خود را از این توده های بی هویت که فاقد قدرت هستند می گیرد و در راه به ثمر رساندن این آرزوها و نیازها قد علم می کند و خود را بجای قهرمان و ناجی جا می زند و هر چه جامعه بسته تر و با خفقان بیشتر همراه باشد، توده ها هم بی هویت ترند و دیکتاتور هم قاطع تر و خشن تر عمل می کند. وقتی که توده ها با احساسات آتشین به غلیان می افتند، نیازشان به قدرت بیشتر می شود، خود از دیکتاتور می خواهند تا به نمایندگی از آنها به دردها و تألمات آنها مرهم بگذارد. هرچه پیروان دیکتاتور بیشتر شوند و عاطفی تر و هیجانی تر به سوی او بروند دیکتاتور هم قاطع تر، خشن تر و کم عاطفه تر می شود. در این تراژدی انسانی- اجتماعی و فرهنگی، توده ها دیکتاتور را بر می کشند و دیکتاتور هم، که خود بدنبال سلطه جویی و قدرت است، شدیداً به این توده های چشم و گوش بسته که به او اختیار تام داده اند، گوش فرا می دهد. او در آغاز بی پرواتر در جهت نیاز توده ها حرکت می کند و به استحکام قدرت فردی خود و سلطه طلبی مطلق خود قدم به قدم نزدیک تر می شود.
و در این جا است که تراژدی دوم به وقوع می پیوندد و «پروسهء استحاله شدن تودهء مردم در دیکتاتور» به وقوع می پیونددو یعنی تودهء فاقد قدرت با دیکتاتور پرقدرت همانند سازی می کند و با حکومت یکی می شود.
در اين ميان، هرچه دیکتاتور بیشتر به قدرت بی پاسخگو نزدیک تر می شود بیشتر فاسدتر می شود و بیشتر از تودهء مردم و پیروان و نزدیکان خود، که او را به اینجا رسانده اند، دورتر می شود. توده ها هم به نوبهء خود بیشتر به دیکتاتور دخیل می بندند و با او یکرنگ و همراه می شوند و پروسهء این همانی با دیکتاتور(identification with aggressor) قوام می یابد. (یعنی شکنجه شونده برای رهایی از شکنجه، با شکنجه گر خود همکاری می کند و در یک پروسه نه چندان دور خود به شکنجه گر تبدیل می شود).
دیکتاتور فکر می کند که قدرت به دست آمده دایمی است و اصلاً او برای این کار خلق شده و مءموریت خاص دارد و لذا خود را از پیروان خود بی نیاز می بیند. خیلی راحت به آنها پشت می کند و آنها را گوشت دم توپ می کند... آنگاه تراژدی دیگری رخ می دهد. دیکتاتور اول نزدیک ترین یاران و حتی فرزندان خود را قربانی می کند و سپس به پیروان خود می رسد. نزدیکان و هواداران او از این تراژدی شوکه می شوند و به مکانیزم انکار (Denial) متوسل می شوند. دیکتاتور به پیروان خود دروغ می گوید و خدعه و فریب بکار می برد. تا جایی که نیاز دارد از آن ها استفاده ابزاری می کند. و نا کارآمدی خود را به دیگران و دشمنان خیالی نسبت می دهد.
مانس اسپربر (Manes Sperber)، روان شناس مبارز ضد فاشیسم ،در کتاب معروف خود «نقد و تحلیل جباریت» می نویسد که «تمام دیکتاتور ها با یک اسطوره می آیند: اسطورهء دشمن. این دشمن خونی یا ملی یکی از همسایگان است و یا یک دشمن بزرگتر. خصم همسایه نزدیک یا دور تجسم تفاله های حقارت و دغلکاری هاست. جبار و دستگاه اش خودشان را نجیب زادهء مادر زاد و نمونهء اخلاق و عدالت و تمام خوبی های عالم می دانند و دشمن را فقط شیطان نابکار و شر مطلق می خوانند و کیست که از این دشمن نابکارکه باعث تمام بدبختی هاست ناراحت نباشد؟» دیکتاتور به دقت تمام از این شیوه استفاده می کند تا هواداران بیشتری به دور خود فراهم کند و تمام خشم و نفرت عمومی را به سوی دشمن خودساخته (غیر خودی) کانالیزه نماید. اما همین که به هدف های خود رسید از پیروان خود و توده ها روی بر می گرداند و آدمی می شود که هرگز کسی تصورش را هم نمی کرده است.
رفتن توی پیله همان و دور شدن از واقعیت ها همان . طولی نمی کشد که تفکرات، احساسات و رفتار دیکتاتور به کلی دگرگون می شود و از مردم و واقعیت فاصله می گیرد و به سوظن و بدگمانی و دیگرآزاری و توهمات مالیخولیایی دچار می شود و آرام آرام فساد، تنهایی و ترس او را از پای در می آورد.
توده ای که دیکتاتور را ساخته و پرداخته می کند خود قربانی دیکتاتور می شود و در اين منزل دیگر خیلی دیر شده است تا قدرت را از او باز پس بگیرد؛ چرا که او تمام قدرت و مکنت و ثروت و وسایل ارتباط جمعی و تعلیم و تربیت و دستگاه قانون و قضا را قبضه کرده است و کوچکترین انتقاد و اعتراض هزینه گزافی می طلبد. توده ها هم به قدری در شوک روانی و نا باوری فرو رفته اند که خود را بی پناه و نا امید (Hopeless و Helpless) می پندارند و شاید سال ها طول بکشد تا بر این احساس قربانی بودن، نا امیدی و بی پناهی مطلق و درونی شده خودشان غلبه کنند.
بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون هیتلر، موسولینی، استالین، صدام حسین، قذافی، کیم ال سونگ، موگابه و خمینی و خامنه ای نشان می دهند که همگی در دوره های تاریخی زندگی خود مثل من و شما آدم های عادی بوده اند. دارای احساس و عاطفه انسانی بوده اند. به اخلاقیات پایبند بوده و از گریهء زن و فرزند خود نیز رنج می برده اند. به موسیقی و کتاب علاقه داشته اند. با مردم روابط نسبتاً خوبی داشته اند. پدر و یا همسر مسئولی بوده اند. با واقعیت های زندگی نیز واقعی برخورد می کرده اند. حتی به موسیقی واگنر و بتهوون گوش می داده اند و از اشعار اخوان ثالث لذت می برده اند. اما در شرایط زمانی، مکانی و اجتماعی خاصی قرار گرفته اند و نقش هائی را پذیرفته اند که خود سال ها به دنبال اش بوده اند.
این نقش ها از طرف توده های مردم به آنها تفویض می شود و دیکتاتورها عموماً در ابتدا جوابگوی نیازهای سرکوب شده پیروان خود هستند و با قدرت گرفتن بیشتر، آرام آرام از همان مردم فاصله می گیرند و آنها را به شکل ابزاری در خدمت تمایلات و برنامه های بزرگ بینانهء خود می کنند و خم هم به ابرو نمی آورند. تا زمانی که به آنها احتیاج دارند با آنها همراهند و به پیروان خود هویت، قدرت، و مصونیت از مسئولیت تفویض می کنند. هر چه پیروان وابسته تر و گوش به فرمان تر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشن تر و یک دنده تر می شوند.. در این حالت آنها نه تنها به اطرافیان خود دروغ می گویند بلکه به خودشان هم دروغ می گویند. و دروغ های خود را واقعیت می پندارند.
دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روان شناسی در دانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب و شخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آنها هم ملاقات و گفتگو داشته، معتقد است که ”دیکتاتورها تلاش می کنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیم هایی که از نظر آنها مقدس و اخلاقی است پافشاری کنند و کوتاه هم نیایند" و برای مثال می گوید: "آدولف هیتلر، خودش را اخلاقی جلوه می داد و صد ميلیون دلار در آن زمان خرج کرد تا اقدامات اش را توجیه کند". یا خامنه ای، رهبر ایران، تا امروز تمام بسته های تشویقی و امتیاز های غرب را برای متوقف کردن برنامه هسته ای ایران نادیده گرفته است. او فکر می کند هرگونه بده و بستان با غرب، غیر اخلاقی و با ارزش های مذهبی او در تضاد است و لذا هرگونه همکاری با غرب را توطئه قلمداد می کند.
تیم روان شناسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، با سرپرستی خانم Dana Carne، تحقیقات مفصلی در مورد روان شناسی دیکتاتورها و رابطه آنها با قدرت انجام داده است که نکات تازهای را در تحولات و تغییرات شخصیت دیکتاتور ها را روشن می کند. براساس یافته های این محقق: ”نقش فیزیولوژی و تغییرات در ساز و کار مغز و کارکرد هورمون ها در مقابله با استرس ها مهمتر از تغییرات روان شناختی آنهاست. آنها یک شبه دیکتاتور نمی شوند بلکه آرام آرام از توده مردم جدا می شوند، از واقعیت ها دور می شوند و به قدرت نزدیکتر. قدرت به صاحبش حق ویژه می دهد. و بر اساس این حق ویژه امکانات ویژه حاصل می شود و به منفعت طلبی شخصی می انجامد. دیکتاتور آرام آرام نسبت به رنج و درد دیگران بی تفاوت می شود و برای خود هنجار ویژه ای می آفریند.”
شاید به همین دلیل است که دیکتاتور ها گمان می کنند که یک سر و گردن از دیگران برترند. بقول زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی، ”آنها خود را بالای برجی بسیار بلند می بینند و توده مردم را در آن پایین، خرده انسان هایی که در هم می لولند”! واین احساس و تفکر در آنها (خود بزرگ بینی) و (خود شیفتگی) را شکل می دهد. وقتی چنین احساسی به انسان دست بدهد دیگر قادر نیست که واقعیت های موجود را آن طور که هستند ببینند و و منطقی عمل بکنند. لذا درک و فهم آنها از محیط پیرامون مخدوش و غیر واقعی می شود و در اصطلاح روان شناسی کلینیکی به پريشان فکری Thought distortion مبتلا می شوند.
مطالعات بر روی زندگی هیتلر، استالین، کیم ایل سونگ، صدام حسین، حسنی مبارک، معمر قذافی، محمد رضا شاه، آیت اله خمینی و خامنه ای چنین پروفایل شخصیتی را نشان می دهند. هر کدام از این شخصیت ها را که بررسی کنیم به ویژگی های مشابهی می رسیم. کافی است نام ها را عوض کنیم آن وقت می بینیم که چقدر این ویژگی های شخصیتی مشابه اند. همگی گویی فاقد عاطفه اند. چهره ای عبوس، خشن، بی تفاوت دارند. مثل ادم های عادی در زمان «حال» زندگی نمی کنند بلکه در آینده سیر می کنند. توهمات مالیخولیایی و غیر واقعی از موقعیت خود دارند. به دنبال عوض کردن نظم جهانی اند. یکی میخواهد از آلمان بیرون رفته و روسیه را فتح کند. یکی به دنبال سوسیالیزم جهانی و مخاصرهء همه جانبهء امپریالیزم است. یکی در سر سودای دروازهء تمدن بزرگ را می پروراند. یکی روی به کویت و ایران دارد. آن یکی به دنبال رهایی تمام قارهء سیاه از سفید پوستان است و دیگری به دنبال فتح قدس از راه کربلا ست و گرفتن خانه کعبه از آل سعود و سپردن آن به شیعیان، و آن دیگری در ذهن خود با آمریکا و اسراییل و انگلیس یکجا می جنگد.
دیکتاتور ها همگی آرام آرام به دور خود حصار می کشند و در پیلهء خود فرو می روند و این پیله را به مرور زمان کوچکتر و کوچکتر می کنند. بدبختی آنها زمانی شروع می شود که روند کم رنگ تر و محدودتر شدن ارتباط آنها با واقعیت به آنجا می رسد که بالاخره برای خود واقعیتی دیگر را که وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن خود آنهاست، فراهم می کنند و از این طریق آرام آرام هویت انسانی خود را از دست می دهند و با انسان عادی متفاوت می شوند. يک جبار ديکتاتور دیگر توان خندیدن ندارد. گریه نمی کند. عواطفی از خود نشان نمی دهد. به دیگران گوش نمی کند. سعی نمی کند تا چیز تازه ای یاد بگیرد. لذا تغییر رفتار و تفکر او به سادگی یک انسان عادی نیست. همه را گوش به فرمان محض می خواهد. خشک و یک دنده و غیر قابل انعطاف می شود. انتقاد ناپذیر و اصلاح ناپذیر می گردد. از کوچکترین انتقادی بر آشفته می شود و بزرگترین تنبیه را در حق منتقد روا می دارد و گاهی جان او را به سادگی و بدون هیچ احساس گناهی می گیرد و تازه به خود هم حق می دهد و کشتار خود را اخلاقی - انسانی و دینی قلمداد می کند. دیکتاتور ها با استرس بیگانه هستند. هیجانات و عواطف انسانی خود را با قدرت تمام مهار و یا آنها را سرکوب می کنند. دیکتاتور خود را مسئول رفتار خود نمی داند چرا که فکر می کند بر گزیده شده است و نجات دهندهء یک قوم یا یک ایدویولوژی یا یک مذهب و یا یک نژاد برتر است. ماموریت دارد، پس به کسی جوابگو نیست.
پژوهشگران دانشگاه کلمبیا با بررسی زندگی رابرت موگابه چنین می گویند: ”موگابه قبل از به قدرت رسیدن، آدمی بود زاهد، اهل ادب و مدارا و ورزشکاری با دیسیپلین که هرگز به سیگار و مشروب نزدیک نمی شد. مردی انقلابی و فاقد تفکرات خودکامه بود و او را به عنوان freedom fighter، یا مبارز راه آزادی، می شناختند. او تنها و اولین رهبر سیاسی است که در زیمباوه، به شکل انتخابی به قدرت رسید.” اما رابرت موگابه سال 1980 با رابرت موگابهء سال 2008 بکلی متفاوت شد. یک نگاه اجمالی به تحولات و تغییرات شخصیتی موگابه در طی 28 سال نشان می دهد که چگونه یک انقلابی استقلال طلب به یک دیکتاتور تمام عیار تبدیل می شود. موگابه در 1978 درجنگل های کشور زییر با یک گروه مسلح چریکی که ار مائو الهام می گرفت مبارزه را شروع کرد. او به دنبال استقلال کشورش از استعمار انگلیس بود و در سال 1980 به قدرت رسید و در سخنرانی معروف خودش به توده های بیشمار و هوادار خودش قول داد که آفریقا را آزاد خواهد کرد، و اصلاحات ارضی و عدالت اجتماعی و اقتصادی را به مردم خواهد داد. اما وقتی به قدرت غیر پاسخگو چنگ انداخت، آرام آرام به فساد و خودکامگی نزدیک شد و به یک شخصیت یک دنده، نامتعادل و انعطاف ناپذیر مبدل گشت. طولی نکشيد که برای زیمباوهء تازه استقلال یافته دشمن خارجی تراشيد. به کنگو حمله کرد و پنهانی در سر فکر تسلط به ذخایرغنی کنگو را برنامه ريزی کرد. این جنگ مشکلات اقتصادی زیادی را به بار آورد. اعتراض های داخلی شروع شد و ارتش گوش به فرمان موگابه، که بر اقتصاد و زمین های فراوانی دست انداخته و فربه شده بود، به روی مردم آتش گشود . کشتار و بی خانمانی و تورم و سقوط پول زیمباوه اوضاع را وخیم تر کرد. حدود 800 هزار خانوار زمین دار، زمین های خود را از دست دادند و حدود 2/5 ملیون نفر بی خانمان شدند . موگابه بیشتر و بیشتر به قدرت چنگ انداخت و بیشترو بیشتر از گذشتهء انقلابی خود دور شد و به یک دیکتاتور تمام عیار خشن تبدیل گشت. آخرین سخنرانی معروف او در سال 2008 بود؛ درست در همان جایی که سخنرانی پیروزی جنبش خود را ارایه داده بود. اما این بار او آدم دیگری بود که هیچگونه شباهتی به موگابهء انقلابی و آزادیخواه سیاه پوست نداشت. او در این سخنرانی خود گفت "آوردن آزادی به قارهء آفریقا مشکل است چرا که هر کس به آنچه دارد قانع نیست و بیشتر و بیشتر می خواهد". جالب این که او با این گفتار، ناآگاهانه شخصیت زیاده خواه خودش را رو نمایی کرد. او در همین سخنرانی مردم به جان آمده زیمباوه رابه زباله ( (garbage تشبیه کرد و در همان حال حفظ قدرت از کشتار جمعی همین مردم عادی که روزی او را سردست بلند می کردند ابایی نکرد. او در عمل مردم زیمباوه را بیشتر به کشتن داد تا دشمنان خیالی زیمباوه را! موگابه دیگر به نصایح و مشاورهء نزدیکان اش هم گوش فرا نمی داد چرا که این طور احساس می کرد که به دانستن واقعیت ها احتیاج ندارد. او بیش از حد به خود و درک خود و بینش خود و سیاست خود متکی شد و به چنان اعتماد به نفسی رسيد که فکر می کند که دیگر به پیروان و دوستان خود احتیاج ندارد و به آنها به عنوان ابزار قابل استفاده و بعد دور ریختنی نگاه می کند. واولین قربانیان او، پیروان و نزدیکان او بودند. موگابه بعد از 7 ترم پیاپی ماندن در رأس قدرت، یکی از رهبران مادام العمر قرن اخیر است.
اعدام بوخارین به دست استالین، اعدام داماد صدام به دستور او، اعدام صادق قطب زاده و عزل آیت اله منتظری توسط آیت اله خمینی، زندانی شدن میر حسین موسوی و کروبی و زهرا رهنورد به اشارهء خامنه ای، اعدام عموی کیم ایل سونگ در کرهء شمالی به دستور او، همگی نشان از احساس بی نیازی نسبت به دوستان و پیروان و نشانهء ترس و بدگمانی دیکتاتور ِ خود بزرگ بین است. آنها بجایی می رسند که فکر می کنند جهان و همهء نزدیکان علیه او توطئه می کنند.
بررسی زندگی رهبر فعلی ایران، آقای خامنه ای نيز چنین تصویری را ارایه می دهد. او نیز در میانسالی اهل مبارزه و مخالف دیکتاتوری بود، مدتی را هم در زندان های شاه بسر برده و در سر سودای عدالت و اخلاق داشت. اهل هنر و موسیقی بود، با شاعران و نویسند گان ِ حتی سکولار حشر و نشر داشته و حتی به جای سیگار هم از استعمال پیپ غربی ها هم باکی نداشت. اما هرچه به قدرت بی پاسخگو نزدیک تر شد به همان میزان از مردم و زندگی واقعی مردم دور گشت؛ تا جایی که خود را فراتر از قانون و نمایندهء خدا در زمین قلمداد کرده و اکنون هر گونه انتقادی را به اتهام وابستگی به دشمن خود ساخته، و یا به عنوان بی بصیرت و عامل فتنه، به زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام می سپارد. او نيز در دورهء رهبری خود، تمام دوستان، یاران و متحدان اولیهء خود را به نوعی خانه نشین و زندانی و به اتهام بی بصیرت بودن از کشتی انقلاب پیاده کرده است.
نتیجه
زندگی و سرنوشت این دیکتاتورها بسیار تلخ و همراه با تراژدی است. دیکتاتور ها آرام آرام از عاطفه و هیجان تهی می شوند. نامتعادل واتعطاف ناپذیر می شوند. از نظر نظامی، سخنوری و رهبری قوی و به ظاهر نامتزلزل به نظر می رسند. اما از نظر توانایی درک حقایق ناتوان و نا کارآمد می شوند. و لذا برای عقب نشینی و یادگیری های جدید زندگی بسیار نارسا ونا کامل عمل می کنند. زندگی شان به یک تراژدی تلخ می انجامد، چرا که در عین دلبستگی به بقا و زنده ماندن، ناخود آگاه با روش های خودکامه و خشن خود، نابودی خود را با دست خود رقم می زنند.
پایان زندگی رضا شاه، محمد رضا شاه، هیتلر، موسولینی، صدام، قذافی، موگابه و حسنی مبارک باید عبرت انگیز باشند. اما دیکتارتورها از درس آموزی از تاریخ بسیار بسیار ناتوان اند و چنین می پندارند که واقعاً تافتهء جدا بافته ای هستند و فنا ناپذیر؛ و این اتفاقات برای دیگران است و نه برای آنها... به راستی چنین می پندارند که مردم کشورشان از دل و جان عاشق آنهایند. به همین دلیل است که این گونه توهمات مالیخولیایی آنها را تا مرز جنونی می کشاند که در طغيان ان دیگر نه به خود رحم می کنند و نه به دیگران. دیکتاتور ها عمر کوتاهی دارند، ولی معمولاً پایان زندگی آنها با تراژدی دردناک تنها ماندن و تنها مردن، و سر افکندگی و توهین شدگی، همراه است. اين سرنوشت محتومی است که از آن گریزی وجود ندارد اما، متأسفانه، به نظر می رسد که تاثیر آنها بر فرهنگ و نحوهء اندیشیدن جامعه دیر پاست و فرهنگ دیکتاتور زده به سختی می تواند از این کلاف سر در گم رها شده و به خود آید.
لذا پس از سرنگونی دیکتاتور و فرو نشستن غلیان ها و شادی های فرو خفته، واکنش بخش های زیادی از همان مردم استبداد زده با احساس همدردی و دلسوزی و احساس گناه و پشیمانی همراه می شود و حتی ممکن است که به انتقامجویی هم منتهی گردد.
گذار از سیستم زندگی دیکتاتور زده و ترس آلوده به زندگی عادی مبتنی بر امنیت و هویت فردی، آموزش اجتماعی و فرهنگی جدیدی را طلب می کند که نیازمند سازمان دهی جدیدی برای ادارهء جامعه است. معمولاً بیرون آمدن از این مخمصه کار ساده ای نیست و این گذار به زمان و کار مداوم جمعی و برنامه ریزی حساب شده نیازمند است.
_________________________________________
* اشکبوس طالبی، در واشنگتن دی.سی مدرس روان شناسی ست.
References:
Atran,
Scott (2003).Talking to enemy, Faith, Brotherhood. University of Michigan
Coolidge, F., & Segal, D. (2009). Is Kim Jong‐il like Saddam Hussein and Adolf
Hitler? A personality disorder evaluation Behavioral Sciences of Terrorism and
Political Aggression, 1 (3), 195-202
Coolidge, F., & Segal, D. (2007). Was Saddam Hussein Like Adolf Hitler? A
Personality Disorder Investigation Military Psychology, 19 (4), 289-299
Frederick L. Coolidge, Felicia L. Davis, & Daniel L. Segal (2007). Understanding Madmen: A DSM-IV Assessment of Adolf Hitler Individual Differences Research, 5(1), 30-43 (link to PDF)
Keltner, Dacher and colleagues. Journal of psychological Review ( 2003).vol 110(2), 265-284.
Robertson.I (2012) The Winner Effect, Trinity College. Dublin
Robert Mugabe…What Happened?” a film by Simon Bright, Cinema Guild, 2011. ISBN: 0781514029. See also:http://cinemaguild.com/mm5/merchant.mvc?
اسپربر، مانس نقد و تحلیل جباریت . 1937 ترجمه کریم قصیم . انتشارات دماوند. 1363
طالبی. اشکبوس، روان شناسی شکنجه سخنرانی در کانون دوستداران فرهنگ ایران. واشنگتن شهریور 1389