تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
«مشکل» ما بزرگ تر از نواب صفوی و مؤتلفه است!
دلسوز ايران
«تئوری توطئه» اغلب کار «توطئه گرانی» است که آن را بخاطر منافع خودشان به جان مردم می اندازند. مثلاً، اين روزها، برخی از به اصطلاح «تحليل گران» می خواهند همهء «بنیادگرایی اسلامی» را به نواب صفوی تقلیل دهند، و سپس او را پیوند بزنند به خمینی و آوردن او بوسيلهء امپرياليسم غرب و، با توقف در اين «ريشه»، و نشان دادن به اين نشانی که «خمینی هیچ وقت به باند مؤتلفه میدان نداده است» نتيجه بگيرند که اينها اگر نبودند اتفاق پاريس و نشريهء شارلی ابدو هم پيش نمی آمد و، پس، اين اتفاق هم کار خود امپرياليست ها است!
اما بد نيست با اين متفکران پرسشی چند را مطرح کنيم.
- مگر نه اينکه همین خمینی فرزند نابی داشت به نام موسوی، دادستانی به نام خویینی ها، معاون اول و رئیس امنیت ویژهء رئیس جمهور و وزیر اقتصاد و مذاکره کننده در الجزایر و طراح قطعنامهء 597 ی داشت به نام بهزاد نبوی، و در سوریه و لبنان مؤسس باندهای تروریستی شیعه ای داشت به نام محتشمی پور. آیا هیچ کدام اینها مسیری جز مؤتلفه رفته اند؟
- آیا همين ها، جز اختلاف بر سر اقتصاد بازاری و اقتصاد رانت خوار دولتی (که هر دو در دنیای مدرن ورشکسته و فراموش شده و پشتیبان خشونت و دیکتاتوری و غرق در فساد هستند) هیچ اختلاف اساسی دیگری با هم دارند؟
-
آیا روزی
که بازرگان و بنی صدر را بیرون انداختند و امیر انتظام را ترور شخصیتی
کردند
(و
هنوز
هم
روی جنازهء
او می
رقصند)،
يا
روزی که همین خمینی جبههء
ملی را،
بخاطر
مخالفت
اش
با لایحه قصاص عصر هجری،
مرتد
اعلام کرد،
تحليل گران چپ ما
جز همراهی با
او
و تشویق
اش
به امریکا ستیزی،
غرب ستیز،
اسرائیل ستیزی و هم سویی کامل با روسیه و سوریه کار دیگری
انجام دادند؟
- عقب تر برويم: آيا وقتی
خسرو روزبه دگر اندیشان داخل حزب خودش را ترور می کرد
روح
نواب صفوی
در کالبدش حلول کرده
بود؟
- آيا
تقی شهرام،
که دگر اندیشان داخل مجاهدین خلق را پس از
کودتا کشت و سوزاند،
عضو
موتلفه بود؟
- آيا
فداییان خلق
در
آنچه با هلیل رودی کردند
يا
وقتی آن
دو
چریک عاشق خودشان و
آن
چند تا ژاندارم بدبخت را کشتند،
مسلمان
عضو
موتلفه بودند؟
اين
لیست
می تواند
ادامهء
بسيار پيدا کند، اما بيائيد به امروز برگرديم:
- براستی چرا
بنی صدر
همچنان
سانسور
می شود؟
- چرا
اسماعیل
نوری علا هم
ـ
از وقتی
که،
برخلاف ادب و رسوم مارکسیسم
روسی،
به ریشهء
بحران روشنفکری
/
سیاسی
/
امنیتی ما ایرانیان اشاره کرده
و بر نقش روسیه و توده ای
ها
انگشت گذاشته ـ
از «برخی» نشريه ها کنار گذاشته شده است؟
- و
آيا
موسوی
و
خزعلی
و
بهزاد نبوی
و
رفسنجانی
و
مطهری
و
محتشمی پور
و
عماد افروغ
و
الیاس نادران
و...
هم
جنایت پاریس را
ـ
حتا به همان
شکل نیم بند روحانی،
و
وارونهء
احمد خاتمی،
و پیش گیرانهء
لاریجانی محکوم کرده
اند؟
-
زرافشان
و
رئیس دانا
و
عمویی
و
دولت آبادی
ها
...
چطور؟
- و آيا آن کردهایی که مجسمهء آتاتورک را پایین می کشند و در میان منطقهء توریستی ترکیه انفجار انتحاری می کنند و در روز روشن در پاریس سه زن از رهبران خودشان را می کشند پیروان نواب صفوی هستند؟
نه، تحليل گران محترم ساده انديش! ديگر گول تان را نمی خوريم.
مشکل
ما
بزرگ
تر از نواب صفوی و مؤتلفه
است.
يعنی،
مشکل
ما
بزرگ
تر از
آن
است که،
به صرف جذاب بودن تئوری توطئه،
از يکسو
تحليل
توده ای کنیم که امریکا خمینی را آورده
و،
از سوی ديگر،
پیروان عصر
طلایی
همان امام
را ستایش کنیم؛
يا
از کشتار اسد در سوریه به عنوان پیروزی مردم سوریه
علیه امپریالیسم غرب
سخن بگوئيم،
و
يا
وانمود کنیم
که
اسد
هم
با داعش و نواب صفوی می
جنگد!
و تروریست هایی
آزادي خواه محسوب می شوند
که،
به نام مردم کرد،
حقوق بشر و حقوق زنان را زیر پا
می
گذارند و با هر کسی،
حتا داعش
و حکومت اسلامی ايران،
همخوابه می
شوند تا به مقصود خودشان،
که
تشکیل
«کشور
کردستان»
در میان این منطقهء
آشوب زدهء
پر از مجانین و عقب مانده
های
از قافلهء
تمدن بشری است،
برسند؛
و
در آنجا هم
یک صدام یا قذافی یا اسد دیگری
را بر سر کار
آورند
که
وظيفه اش
گل کردن آب برای
ماهيگيری
روسیه باشد.
تئوری
توطئهء
ساخت
مارک روسی ممکن است آمدن خمینی را به زور به امریکا و
امپریالیسم بچسباند اما
از تحليل
حوادث دیگر عاجز است.
اگر آن
روز،
در بلوای 57،
مردم ایران و
روشنفکران ایرانی،
بدون
داشتن
شناخت از ریشه های عقب ماندگی و دیکتاتوری
و فساد در جامعهء
ما،
خمینی را
«کاپیتان
نجات»
یافتند و دنباله روی
توده های
خشمگین شدند،
امروز هم،
می بينيم که اينها،
همچنان،
عامداً يا غافلاً،
از شناخت ریشهء
این فقر فرهنگی،
اقتصادی،
سیاسی کشور مان
عاجز هستند!
و درک نمی کنند که
ریشهء
گرفتاری مملکت ما در غرب ستیزی و
توهمات دشمن پندارانه
ای
است که هر دو جناح مذهبی (مؤتلفه
و شرکا) و
مارکسیستی (حزب توده و شرکا) هماهنگ و یکسان بر طبل
آن
می
کوبند
!و،
علیرغم اینکه
ظاهراً
هیچ قرابتی با هم ندارند،
در همهء
حوادث گذشته همدست و متحد بوده اند
و
مثل دو سر
يک «الاکلنگ
روسی»
بر گردهء
مردم ما
بازی
کرده اند.
در حالی که
حمله به
«مذهبیون
ارتجاعی»
بدون حمله به
«مارکسیست
های
ارتجاعی
روسی»
آب در هاون کوبیدن و آلت دست یکی از آنها شدن است
و نتيجه اين خواهد بود که،
در هر صورت،
یکی
از این دو،
با کمک دیگری،
بر ما حکومت خواهد کرد و کشور را به روسیه و
سوریه و لبنان و یمن و حتا عربستان سعودی خواهند فروخت.
در حالی که
ما باید،
همان گونه که میرزا ملکم خان و تقی زاده به درستی تشخیص داده بودند،
از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم.
ما
بايد
این ققنوس
دائماً تکرار شوندهء
روسی را بشناسیم و از خانهء
ذهن بیمار خود بیرون
اش
کنیم.
ما بايد
هر تحلیلی
را
که روسیه و حزب توده و مارکسیسم روسی از
حوادث
شهریور
1320
به این سو
ارائه داده اند
ندیده بگیريم.
خمینی
نادان هم
بر اثر همین غفلت
از واقعيت های
تاریخی
بود که
جهت انقلاب مردم
ايران
را به نفع سرسپردگی به
روسیه و دشمنی کور با امریکا و اسرائیل چرخاند؛
و
درخت نفرتی که او کاشت
بعد ها به همه جا ریشه دواند و میوهء
آن
امروز از سوریه و شرق اوکراین
و
تا قلب پاریس
موجب مسمومیت مسلمانان و بشریت گردیده
است.
و، اميدوارانه بگويم، بيائيد آرزو کنيم که این ويروس «ابولا»ی خطرناک اسلامی، بتواند ويروس خطرناک تر روسی را هم از پای درآورد؛ جرا که تنها در نابودی اين يکی است که آن يکی هم از ريشه خواهد خشکيد.