تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
«رادیکالیسم» دیری نپاید، و امیدِ «اتحاد بزرگ» جوانه می زند!
درسی از کنگرهء سوم
محسن ذاکری
پيشدرآمد
جایتان خالی! کنگرهء سوم سکولار دموکرات های ایران نیز بگذشت. خوش گذشت. اگر نبودید جایتان خالی! دوستی، پیوند های جدید، حرف های تازه، چهره های دیدنی، حرارت و شور، عتاب های دوستانه، اندرز و پند، قول و وعده و سرانجام، صورت های پر انرژی و صمیمانهء نسل جوان امروز ایران، و امید! امیدی با دو دست گرم! دستی از سوی آیندهء «اتحاد گزین» اپوزیسیون برونمرز و دستی پر مهر از سوی ایران درونمرز؛ پیام های آقایان امیر انتظام و کورش زعیم، جانمایهء این امید است.
در عين حال، به نظر من اتفاق مهم ديگری که در کنگرهء سوم رخ داد آن بود که، با گذشت زمان، اين واقعيت بارز و قابل مشاهده شد که دیدگاه های «رادیکال» حاضرین رفته رفته بهم نزدیک تر می شوند. یعنی در اين کنگره، آنچه که باید در بستر یک جریان سیاسی ِ پر کوشنده روی دهد، که همانا شفاف گشتن افراد و اندیشه ها «برای» یکدیگر و در راستای بهم نزدیک تر شدن است، ملموس و دیدنی بود.
در توضيح بيشتر اين مورد شايد بیجا نباشد اگر بگويم که، در مسير «اتحاد نيروهای سکولار دموکرات»، اين «دیدگاه های رادیکال بخش های گوناگون اپوزیسیون برونمرز» بوده اند که در دور نگاه داشتن نيروهای مزبور از يکديگر عامليت اساسی داشته اند. بر اين اساس پس، آنچه که باید در راه رسیدن به یک «اتحاد بزرگ» در اپوزیسیون برونمرز ایران مورد توجه قرار گیرد آن است که کجا باید رادیکال بود و کجا باید انعطاف داشت.
البته نخست باید گفته شود که رادیکالیسم در گوهر خود بد نیست و بسیاری از رفرم های سیاسی و اجتماعی صده های اخیر، که در رساندن انسان به جامعهء مدرن او را یاری کرده اند، در پروسهء شکل گیری خود راهی بجز رادیکال شدن و رادیکال ماندن تا رسیدن به هدف را در پيش رو نداشته اند. با این حال انسان جوامع مدرن و متمدن امروزی، مدام از چهره های رادیکال بودن دوری می ورزد. اما همین انسان، بسیار هم پیش می آید که به رادیکال ترین روش، یعنی «جنگ»، دست می يآزد و آن را تنها راه ایجاد دگرگونی مطلوب می بیند. اما اینکه انسان آزادیخواه و دموکرات، باید بدنبال تعامل و تفاهم بیشتر باشد و انعطاف را وسیله سازد، بی شک یک اصل و شرط ایده آل برای او است.
در کنگرهء سوم سکولار دموکرات ها، بی شک دیدگاه و پیشداوری های رادیکالی نیز با ما به این کنگره آورده شده بود. رادیکال های راست، رادیکال های چپ، رادیکال های ناباوری و شک، رادیکال های فردی گرایی و رادیکال های خود باوری در این کنگره حضور داشتند و شنیده شدند. و اگر هم شنیده نشدند صاحبان شان هم خود شنونده بودند و هم طاقت شنیدن داشتند.
در چند و چون واژهء راديکال
برای واژهء رادیکالیسم مترادف های دیگری هم بکار می گیرند مثل «افراطی» و یا «بنیاد گرا» و از جمله «چپ افراطی» و «راست افراطی» که سال های سیاست های «جنگ سرد» را در مقابل هم در نوردیدند. آنها، بی شک، دو قطب مهم تاریخ صدهء قبلی بودند و رادیکالیسم را به تصویر کشاندند. با فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و فرو نشستن آتش مبارزهء «خود پسند» آمریکایی ها با این اردوی شرقی، تا حد زیادی سیاست های رادیکال منزوی گشتند. بنا بر این، رادیکالیسم یک پدیدهء دو بخشی است. نخست پروسه و فرایندی است که رادیکال می شود و به تصمیم ها و اتخاذ مواضع رادیکال می انجامد، ودیگر موضع رادیکال که خود مشکل آفرین و یا راهکار ساز است. پروسهء یک انقلاب مردمی در کشور تزارها، که قرار بود اردوگاه مترقی ترین پرولترهای جهان و برای نجات پرولترهای جهان باشد، دیری نپایید که به رادیکالیسم کم شبهه ای دچار گشت و تا فروریزی اش به آن سیاست افراطی ادامه داد.
واژهء رادیکال از زبان لاتین می آید، به معنای «ریشه»؛ و طبعاً، با توجه به این واژه، در می یابیم که وقتی گروهی و یا فردی در جامعه خواهان دگرگونی های بنیادین و ریشه ای است، می تواند «بر چسب» رادیکال را برای خود جایز ببیند. و از هم این روست که در همهء نگرش های استبدادی نوعی رادیکالیسم دیده می شود. حال چه این استبداد سازنده باشد، مثل استبداد رضا شاه کبیر، و چه مخرب باشد، مثل استبداد ملایان حکومتی در ایران پس از انقلاب 57، که هر دو از روش های رادیکال سخن می گویند. رادیکال بودن همیشه مصادف است با زیر و رو کردن آنچه که هست، و بنا نهادن چیزی تازه به جای آنچه که رواج دارد. بنا بر این، رادیکالیسم گاهی «جبر انتخاب» است در نزد کسانی که نمی خواهند رادیکال باشند. برای مثال، جنگ داخلی آمریکا به رهبری بزرگمردی چون آبراهام لینکلن به لغو برده داری انجامید و برده داری را از ریشه در قوانین کشور منسوخ نمود. قیام اسپارتاکوس، که نخستین قیام بردگان تاریخ نامیده می شود، هر چند به شکست انجامید اما خواهان فروپاشی رویه های غیر انسانی قدرت سیاسی و نظامی حکومت روم بود و خواسته ای رادیکال را به روم آن روز تعمیم می داد که به شکست انجامید. به بیانی ديگر، اگر بخواهم درک خود از رادیکالیسم را بطور عامیانه بازگو کنم، نگرش رادیکال می گوید: «من هستم و با بودن «تو» مخالفم و در مبارزه بر سر «قدرت»، راه معينی را در پیش دارم که «حذف تو» است؛ و تو دو راه در پیش داری: یا از سر راه من برداشته می شوی و یا اینکه تسلیم من می گردی!» پس رادیکال همیشه ناچار است به نوعی به زبان و ابزار «زور» دست بیاویزد. «قدرت» برای او قابل به شراکت گذاشتن نیست.
رادیکال در هدف و در مشی
در اینجا قصد ندارم به موشکافی «برحق» و یا «ناحق» بودن اندیشه های رادیکال درونمرز و برونمرز ایران بپردازم. چرا که کاری است عبث! قصد هم ندارم بگویم چه کسی رادیکال است و باید رادیکال بماند و چه کسی نباید رادیکال بماند. اما قصد دارم دو مقوله را از هم تفکیک کنم: آیا اجماع و اتحاد اپوزیسیون برونمرز ایران گرد یک نظریه و یا «خواست رادیکال» باید صورت بگیرد؟ يا آیا «زیر مجموعه های این اتحاد بزرگ» می توانند رادیکال باشند؟
نخست به مقولهء اول می پردازم. اپوزیسیون برونمرز بطور واضح در آیندهء نزدیک، چه توافق «کنترل دهسالهء تکنیک ساخت نیروی هسته ای ایران» صورت بگیرد و پایدار باشد و یا نباشد، و چه صورت نگیرد، وارد فاز تازه ای از رفتارها و گزینش ها خواهد شد. در کنگرهء فرانکفورت به کرات از این مهم سخن به میان آمد که آیندهء اپوزیسیون برونمرز دگرگون است و باید دگرگون رفتار کرد. از این مهم در صراحت و فحوی نیز صحبت شد که اگر اپوزیسیونی قرار است باشد و کار مخالفت با حکومت اسلامی ایران را هدف و ارزش خود می داند، باید به دگرگونی اساسی تن در دهد. اما این دگرگونی ناشی از دگرگونی بطن و درون حکومت اسلامی نیست بلکه تنها شامل رویهء موقت مسائل جاری در ایران می گردد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در هر حالتی، مدام بیش از پیش با سیاست عجین می شود و برندهء اصلی میدان سیاست های خارجی حکومت اسلامی ایران است. تناقض آشکار بین روند منافع سیاسی کلان و اقتصادی نجومی سپاه پاسداران با منافع مردم ایران، امکان رفرم ها و دگرگونی های بسود مردم را کاملاً بسته است. بازندهء اصلی ادامهء این وضع، که سلطهء بی حد و حصر سپاه پاسداران بر تمام کشوراست، بی شک طبقات محروم، زنان و تنگدستان ایران هستند. بنا بر این، آیندهء حتی ابتدایی ترین رفرم ها در ایران، اعم از رفرم های سیاسی و قانونگذاری و حتی رفرم های اقتصادی، بسیار تیره است. باور به اینکه پس از نبودن علی خامنه ای شرایط آزادی های سیاسی و اجتماعی در ایران بهبودی یابد، باوری خام و قولی خلاف است.
اما این دیدگاهی «رادیکال نیست»، زیرا مبتنی بر 37 سال امید شکست خوردهء مردم ایران به بهبود شرایط است. این امید که از 18 سال پیش ریشه دواند و قرار داشت تا، با تعویض «خونی تازه»، حکومت اسلامی را از سرطان استبداد و فساد مافیایی رهایی بخشد، امروز بیش از هر زمان دیگری «می فهمد» که بطن و ماهیت استبداد حکومت اسلامی مسلط بر ایران «تحمل» هيچگونه دگرگونی را ندارد. پس یک «اپوزیسیون» عاقل و آینده نگر، اگر اندکی هم صداقت و حس وطن دوستی داشته باشد و به مردم ایران فکر کند، دیگر باید فهمیده باشد که این امید، همانا آب در هاون کوبیدن است و کسی هم در این «دنیا» دلش به حال «مردم» ایران نسوخته است. اما در همين جاست که اپوزیسیون ناچار رادیکال تر می شود و طبعاً اعلام می دارد که این حکومت قابل رفرم و اصلاح از درون و بیرون نیست و باید منحل گردد. چه امروز چه چند دههء دیگر این حکومت فرو می ریزد، زیرا ترمیم و رفرم را هم جنس نیست. باید از سر راه برداشته شود. همانطور که می بینید، این دیدگاه «رادیکال» بدنبال یک پروسهء عملی کامل و طولانی اما منعطف و سازش گزین بدست آمده است و امروز مدام اردوی مخالف خود را که «سازشکاری» می کند، تضعیف می نماید.
روی دیگر این مقولهء رادیکالیسم، که باید کنار گذاشته شود، در رابطه با و مسئولیت به ازای سرنوشت مردم و مردمان ایران است. اکثریت مطلق مردم ایران خواهان رهایی و برائت از این حکومت مستبد هستند. اما، بدلایل زیاد، مقتضیات و امکانات این دگرگونی را در اختیار ندارند و يا آن را به صرفه نمی بینند. آنها در درونمرز، در حد مقدورات خود تلاش خود را می کنند. باید به اين تلاش و هویت مبارزهء مردم احترام گذاشت و همیشه حرکات سیاسی و اجتماعی پیش و پس دست یابی به حاکمیت مردم بر مردم را با دیدهء تمکین نگریست. باید تلاش «مردم» را هستهء اصلی دست یابی به یک مملکت آزاد دانست و آن را یاری نمود.
اینکه در برونمرز ایران، به روایتی، رقمی بیش از پنج میلیون ایرانی «مهاجر» سکونت گزیده اند هرگز امر ساده ای نیست و افسوس که از این پتانسیل بزرگ زایندهء تغییرات، هرگز، حتی از بخش هایی کوچک آن، استفاده نشده است. زیرا اگر شده بود حکومت اسلامی ایران اینی که الآن هست نبود!
در کنگرهء سوم سکولار دموکرات ها، بیش از هر زمان دیگر، می شد باور به این نقیصه را در چشمان حاضرین دید. باور ها به «خود» و به «ایدئولوژی» خود و گروه خود نحیف تر شده اند. می بینیم که سال ها در انتظار مانده ایم، هر چند در حرکت بوده ایم! می بینیم که سیاست های دول غربی و شرقی از هیبت ترسناک و بی رحم حکومت اسلامی مسلط بر ایران، علیه مردم ایران، نمی کاهد. «درد» و دغدغهء آنها بطور مشخص دردی جدا از درد اصلی مردم ایران است. و می اندیشیم: آیا براستی ما کاری می توانیم بکنیم؟ آیا پس از این همه سال که بیانیه و تجمع و تظاهرات و اتفاق و افتراق را تجربه کرده ایم، آیا براستی «دست ِ کننده ای» هستیم؟ یا این هم نوعی لذت و وسواس و اجبار است که ما را کنشگر سیاسی گردانده است؟
من خوش بین هستم که امید در راه است. این نگاه های تردید، که کهنهء سال های کوچ نشینی است، این بار از جنس دیگری بود. بیانیه هایی که در حمایت و نقد و نفی کنگره آمد از جنس دیگری بودند. می شد دید که افراد، بسیار می اندیشند تا فرازی بیافریند و سخنی بگویند. دیدم که در پایان لبخند ها بر لبان همه، از جنسی جدید بود. رضایتی وجود داشت که امیدی جوانه زده است. و دلیل اصلی این ها نیز چیزی نبود جز اینکه بخش اعظم حضار به این نتیجه رسیده اند که با «رادیکالیسم های گروهی» نمی توان این بار را به مقصد رساند. يعنی، اگرچه به اجبار در اجماع بر سر هدف مان رادیکال شده ایم اما در بین خود و در زیر مجموعه های «اتحاد بزرگ» اپوزیسیون نمی توان رادیکال ماند. همین اتفاق بر سر اینکه در راه تشکیل «اتحاد بزرگ» رادیکال نباشیم ما را برای دوری از رادیکالیسم در فردای پس از حکومت اسلامی ایران مجرب و مجهز می گرداند تا به هدف بزرگ، یا دموکراسی، دست یابیم.
شایستگی
در اردوی انحلال طلبان که عليه حکومت اسلامی مسلط بر ایران می کوشند، نمی توان لیبرالی خوش لبخند و احتراز کننده ماند، نمی توان کمونیست دیروزی ماند، نمی توان سلطنت طلب دل آزرده ماند، نمی توان تجزیه خواه صریح ماند، نمی توان خود مختاری گرای سرزنشگر ماند، نمی توان ملی گرای آتشین ماند، نمی توان در «زیبایی» تاریخ و لای کتاب ها ماند، نمی توان «دین ستیز» و «عرب ستیز» ماند، نمی توان در چنبر «آخوند فوبیا» ماند، نمی توان در کار سیاسی میکروفون ها و مونیتورها را اموال شخصی دانست، نمی توان به خاطر «یک» فرد، قابلیت های دیگران را خنثی نمود، نمی توان در تقویت قابلیت های «افراد» بخیل ماند، نمی توان تفرقه افکنی کرد، نمی توان خود را از هر شکلی از «تبعیض» مبری نکرد، نمی توان امید و دل به دول غربی بست، و، نمی توان به هویت و ساختار مبارزان درونمرز احترام نگذاشت، زیرا بدون زدودن این غش ها و زنگ زدگی ها نمی توان به شایستگی ِ داشتن آلترناتیوی که «امید» مردم ایران را متوجه برونمرز کند رسید.