تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

24 تير ماه 1394 ـ  15 ماه ژوئيه 2015

سکولاریزم، نان و دمکراسی (بخش 1)

بهنام چنگائی

پیشگفتار
       جای هیچ تردیدی برای بررسی جدی و رد آن وجود ندارد که ساختار کشور ما سرمایه داری وابسته به طرح های اقتصاد و سیاست های نئولیبرالیستی ست و ذات سرمایه داری نیز در نفس خود بی هویت است؛ و چگونگی هر بازتاب آن پیوسته بر پایه ی تولید سود و کالائی کردن ارزش هاست. اوی داخلی و جهانی به هیچ اصول انسانی و اخلاقمند پایبندی لازم ندارد و عملا هم هرگز و یا کمتر چنین سمتگیری ها و تعهدهائی فراساختاری ای را در طول تاریخ بسود مبارزه ی مردم کار و ملت های ما و جهانیان اسیر بهره کشی پذیرفته، و به حق زندگی آزاد و آباد و مستقل آنها ارج نهاده و یا بی مصلحت خویش گامی و پاس می گذارده است. او از همه ی پدیده ها برای حفظ حیات خویش و بطبع ایجاد ارزش افزوده، بهروری تام و ناگزیر می کند و از هرچه که پولساز باشد دخلِ پس اندازاش را هرگز دور نمی کند. حالا می خواهد حقوق بشر پایمالشده ملت های ما باشد و یا هر خواسته ی ابتدائی و حیاتی و مسلم نوع انسان سرکوبشده توسط خودکامگان و سرمایه سالاران.

هدف سرمایه توجیه هر ابراز ماکیاولستی برای نگهداری قدرت است. این بی پرنسیپی می تواند همچون دزدیدن نان و آزادی و سکولاریزم مورد نیاز ما باشد که آنها بارها بر آن تاخت زده اند؛ و یا پشتیبانی صوری و دیپلماتیک از مبارزه های بحق توده ای علیه استبداد های رنگین فردی و مذهبی و یا دست نشاندگان خود در گستره جهان باشد؛ او سرکردگی خویش همیشگی اش را بی کم و کاست می خواهد. چنانچه کارکرد سیاسی او درآمدی نزدیک و یا دورِ اقتصادی برایش نداشته باشد، خاستگاه و پارادایم فریبنده سرمایه سالاری هیچگاه کنه پایدار نداشته و همچنان در بزنگاه های سود برعلیه اخلاق سیاسی، حقوق مصرح جامعه مدنی و قوانین متمدن و منشور جهانی را، اگر لازم باشد تره هم برای حقوق بشر آن خرُد نکرده و نمی کند و چه بسا با توان کور میلیتاریستی جهت دستیابی به اهداف استراتژیک خویش چه نسل کشی ها که نکرده و نمی کند. و همچون همیشه و به سادگی واکنش او تابع مصلحت زمان و انباشت سرمایه بوده و دعاوی پرهیاهوی دمکراسی نولیبرالی خویش را به سود منافع سرمایه اش همیشه زیر پا می گذارد و گذارده است. چرا؟ چون سرمایه ملیت نمی شناسد؛ جهانخوار است و این جزو ویژگی امپریالیست ها و خصوصا سرکرده ی آن آمریکا می باشد.

 

با این پیشگفتار، برگردیم به خود گنگره ی سکولاردمکراسی سوم در فرانکفورت!

بی گمان! حضور من در کنگره ی سوم سکولار دمکراسی پیش از اینکه یک کنجکاوی ساده سیاسی باشد، جوانه ی باور و امیدی ست آگاه و تجربی به ضرورت ایجاب و ایجاد فرهنگ و سیاست و گفتمان رنگین و طبقاتی پویا، و همزمان احترام گذاردن به شئون مسلم آزادی عقیده و وجدان؛ و همچنین با رغبت، گام برداشتن در روشنای تشویق همکاری های سیاسی ـ مردمی و مشتاقانه درآمیختن آگاهانه و دلبخواهانه با همهء نحله های اندیشه ورزانِ نوعدوست و برابری خواه که برایم هر یک از این تعلق ها و تعهدهای فردی و گروهی به انسان کارمزد و تهیدست بسیار ارزشمند بوده است. پشتیبانی و سمتگیری توده ای از هر سوئی که برخیزد از اهمیت شگرف و بالائی برای زندگی مسالمتجو برخوردار می باشد. و توامان بودن من در آن میان، و به سهم خویش، رسما اعتبار دادن و باور به ترغیب و تشکیل جامعه سیاسی و چندقطبی و به تبع آن ترویج نگاه های فراایدئولوژیک بود و همچنین جویشی برای ساخت ظروف مرتبط ِ رنگارنگی نیز هست. تلاش برای تسطیح خلا عمیقی از رواداری ساختارهائی که می بینیم در طول مصیبت های تاکنونی چه بر سر انسان آورده و کمُیتِ کوچکترین خواسته های تق و لق عام شهروندی هر طبقه و دسته ای با تفاوت هائی ( برای بالائی کمتر و برای پائینی بیشتر)در گرو اراده گرائی های تکرو و تحمیقِ فرانسانی ِسیاست، پیگیر بتاراج خودکامگی رفته و مردم و کشور ما در پی دوره های بلند خودرائی شاهان و شیخان و سرکردگان جهانی آنان همچنان دچار ساختارِ سیاسی سست و پوسیده مانده و چرخ زندگی همگانی ـ انسانی حتی برای بالائی ها هم منهای چندگروه، پیوسته می لنگیده است و یا در گِل و لای ژرف سرسپردگی ها و برتریجوئی های حقیرانه و جاهطلبانه گیرکرده و ناکار گشته است.

بنا بر این برای ما سرنگونی خواهانِ زخم و زهرِ مرگ چشیده ی شاه و شیخ می بایست برای همیشه پُر روشن باشد که حاکمیت های فردی و مشروط و همچنین کل رژیم شیعی باید از حیات سیاسی فردا کنار نهاده شوند. و بی هر اما و اگری سازش با طیف رفرمیست مذهبی ها می تواند همچنان مهلک باشد و مسلما کل رژیم می بایست توسط اراده ی میلیونی و موج دریائی مردم کار و ملت هایمان در خیابان ها و بی نیاز از ابزار قهرآمیز رژیم را سرنگون کند. و به ناچار از همین امروز شایسته است بپذیریم که تبلیغ هر سیاست فردی و متمرکز می بایست در ادبیات سیاسی ما برای همیشه رد و نابود آگاهانه شود؛ البته اگر ما براستی باور به تغییر و تحول آتی سیاست رنگین و ایجاد جامعه ی سکولار و اراده ی خودمدیرتی مرمانمان می باشیم. پس تغییر چنین ساختارهای فرسوده، تکقطبی، مذهبی، متناقض، مزاحم، فرقه ای، دشمنی افکن، پرهزینه، خود بزرگ بین و عمدتا ضدمردمی و زن ستیز و وابسته به دول قدرت، قطعا دشوار خواهد بود و جابجائی اش با ساختار و ظرفی فراایدئولوژیک که بهائی ها، یهودی ها، همجنسگراها، زنان و ملیت های تبغیض زده در آن ظرف، حقوق شهروندی یکسان داشته باشد و آزادانه و اختیاری در چارچوب ایران با دلگرمی بخواهند بمانند چندان آسان نخواهد بود. چنان تغییری بنیادی و راهگشا در چنین ساختارهای بیمار با مذهبِ دولتی و رسمی در آغازِ کار کارِ سختی ست. زیراکه ساختار جایگزین می باید در عین رد مذهب حکومتی و کنار گذاردن دین رسمی کشور که خواه ناخواه در چشم انداز ضرورت آتی ست، آلترناتیوِ جایگزین فردا باید برای همه باورها و جهان بینی ها و از جمله برای شهروندان شیعی ما و آزادی عقیده ی شان کاملا پاسخگوی بی طرف باشد و عامل برابری های وجدان آزاد گردد؛ و این کاری ست بس کارستان. و از آن هم مهمتر و موازی با آن باور به اراده و توان دگرگونسازی نیروهای لهیده شده کار و کارمزدیست. و همزمان تلاش برای اعتمادسازی با آنان و تشویق و کشاندن توده های مردم و ملت های تبعیض زده ی کشور به میدان مبارزه توامان نان و آزادیخواهی و سکولاریزم و نبرد پایانی با استبداد مذهبی. و این مهم اعتبار به فراروئی توده ای می خواهد و ناگزیر دوری از اراده ی خودمحوری می جوید. در این نگاه هیچگونه برتری در محور خواسته های بالا وجود ندارد. چرا که وجود هریک و همزمان آنها برای همگان حیاتی ست. این سه محورِ مبرم، نیروی بی انتهائی را در مقطع سرنگونی و گذر از آن بسیج می کند.

همچنین رواداری فراطبقاتی، تربیت اراده ی مشترک عمومی و باور به حق زندگی مسالمت آمیز برای درخت تناورِ همگان که ریشه اش به دلایل تاریخی بسیار ناتوان و شل شده می باشد؛ در آن تراکم معنی و مفهوم همه با هم و با نام و مصلحت ایرانی به تنهائی کافی نیست. ما ملت ها و فرهنگ های متعدد و مقتدری داریم که با شیوه ی معروف شاه و شیخ دیگر قابل تجمیع، همراهی و همسوئی با مای تمامیتگرا ندارند. بی هیچ شبهه ای این حق مسلم ملت های ماست که آزادنه و اختیاری در همبستگی سراسری با ما باشند و یا نباشند. مگر می شود ملتی را با زور اسلحه بسان شاه و شیخ وادار به تمکین و تبعیت کرد؟ چرا نمی خواهیم راه همبستگی های مشتاقانه را با همان ملت ها و بشکل سراسری و توسط خود آنها کشف، مدیریت، چاره و حل کرد؟ برای درک و پذیرش برابریها، پیش از همه می باید قبول کرد که تبعیض های فراوانی علیه ملت ها وجود داشته است! و سپس آنگاه راهکار گسترده و سراسری زدودن تبعیض ها و رُفتن تفکر برتریجوی شونیست، الیتگرایِ خودبزرگ بین پرداخت. و حق تعین سرنوشت و خواست حتی استقلال و جدائی ها را تحمل پذیر کرد؛ جز این چاره ای نیست. برای طیفی از جریان های تمامیتگرا گوئی اراده ی ملت، ملک طِلق آبا و اجدادی شان است و حق داشت و نداشت آنرا جز به خویش بر هیچکس تاب نیآورد و جز با دوئل برنمی تابند. این نگاه جز جنون نیست و دشمن همبستگی سراسری ماست. باید با این زیاده خواهی مرسوم شاه و شیخ آشکارا تسویه حساب کرد و با روشنگری و افشاگری دقیق دعوی ریاکارانه ی آنها را رسوا ساخت و با اراده ی رنگین و برابریجو، میان ملت هایمان این تندروی وامانده و تنگ نظر را به زنجیر راهکارهای متمدنانه ی فدرالیستی بست و متعهد ساخت. فراموش نکنیم که هیچ ملت خودمختار و آزادی با این تنیدگی های هزاره ای خونی وتاریخی اش تن به جدائی و بیگانگی با دیگر ملت های همدرد و هموندش در ایران فردای با نان و آزادی و برابری حقوقی و فرهنگی هرگز نخواهد داد.

برای فردای بهتر و مردمی و ایجاد ذهنی مهیا، بردبار و اندیشه ورز ما چاره ای نداریم جز تمرین تفاهم جهت راهیابی به اصول همزیستی دوستانه و حفظ حقوق مادی و معنوی همگانی، تا بتوانیم به تبع آن بینش و باور به سهم زندگی برابر و خودمدیریتی را میان خود به امری مسلم بازشناسانیم. نقطه مبهم و نکته ی کوری که چندان وجود خارجی چه در افراد مغرض و چه در ساختارهای تربیت ناکنونی راه نیافته و فقدانش واقعی ست. چراکه تاکنون” اقلیت بالائی همیشه سرور بوده و بهتر زیسته و اکثریت قریب به اتفاق پائینی همیشه محروم و مصدوم و خوار مانده و با رنج زیسته است” برای شناخت و کسب آغازین حقوق و سازگاری اش با اصول شهروندی برابر و مترقی، یک روند تدریجی ولی حقیقی ای باید در دست برنامه ادبیات امروز و فردا داشته باشیم تا به وسیله ی آن بشود برای تعین و تعیین سرنوشت خویش به دست خویش و ایجاد پایه های استقلال طبقاتی در چشم انداز کنونی و آتی، بتوان با کار و افکار جمعی اهرم های سترگ و راهکارها روشن شوند. بیگمان در شرایط پراکندگی و دوری گزینی های سکتاریستی و اسفبار کنونی، هرگز و به هیچوجه دگرگونی آتی کار یک طبقه، چند شخصیت روشنفکری، چندین دسته بندی فرقه ای ـ مسلکی و یا در توان گروهی های فدائی، صادق، هومانیست و یا قهرمانان ماجراجوی جدا از توده ها نیست. این همت جابجائی کلان و نگهداری دست آوردهای آتی آن همانگونه ی در مقاله ی پیشین به آنها تکیه شد؛ بیش از همه کار مردم کار و مزدبگیران یدی و فکری و توده های زحمتکش و بجان آمده از فقر و ستم بی محابای شاه و شیخ است. و در این راه دشوار سرنگونی، باور به تسخیر خیابان ها و کارخانه ها توسط توده های کار و زحمت و فراروئی و همراهی ما نیروهای نیروهای دمکرات، سکولار، مترقی، ملی های دمکرات، چپ و کمونیست با هم و در کنار همه کارگران و تنگدستان و لایه های میانی و پائینی خانه خراب حیاتی و اصل سمتگیری پیوسته این نگاه است و طبعا شایسته می باشد راهکارهای مشترک، ایده های تازه، سیاستِ ائتلاف های چندسویه و یقینا فراایدئولوژیک را هرچه بیشتر جستجو کرد و بسود این مبارزه ی بزرگ هموارشاخت. ادامه دارد

2 تیر 1394

____________________________________________________

در خواست من از علاقمندان به مقوله بالا این است که برای شناخت مواضع من این مقاله ها را بخوانند.
لینک مقاله های من پیرامون برگزاری کنگره ی سوم و سکولاردمکراسی:

http://www.iranglobal.info/node/47740

http://www.roshangari.net/1394/04/06/

بازگشت به خانه