تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

2 امرداد ماه 1394 ـ  24 ماه ژوئيه 2015

در بارهء سکولاریسم

داریوش افشار

محافل ایرانی متعددی، بدلیل اهمیت آن، صحبت های بسیاری از "سکولاریسم" می کنند. برخی کاملاً آگاهانه و کارشناسانه، برخی دیگر با یک شناخت سطحی، و در بسیاری موارد هم برخی با شناخت و درکی کاملأ متفاوت از محتوای این واژه (سکولاریسم) و فرآیند پیاده یا اجرائی کردن آن (سکولاریزاسیون) در میهن مان، بحث و تبادل نظر می کنند. از دیدگاه نگارنده، "سکولاریسم" و "سکولاریزاسیون" دو مبحث مربوط به یک نوع اندیشه و جهان بینی هستند، اما ارزیابی و بدست آوردن یک درک درست از هر یک از آنها، در چارچوب مشخص خود امکان پذیر خواهد بود. همانطور که جلو تر به آن پرداخته خواهد شد، "سکولاریزاسیون" و یا پیاده و اجرایی کردن "سکولاریسم" در یک جامعه، تابع شرایط عینی و ذهنی همان اجتماع بوده و نمی توان یک کشور "سکولار" را بطور مطلق، بعنوان کلیشه ای از "سکولاریسم"، برای فرآیند "سکولاریزاسیون" در کشور دیگری معرفی کرد. در حالیکه وجوه مشترکی بین کشورهای "سکولار" وجود دارد، اما تفاوت های عمیق هم دیده میشوند که دلایل آن تاریخی، فرهنگی و اجتماعی هستند.

 برای نمونه، حکومت بریتانیا از سوی برخی "سکولار" ارزیابی میشود، اما این در حالیست که ملکه این کشور در جایگاه رئیس حکومت (Head of State)، رئیس "کلیسای انگلیس" (Church of England) (شاخه ای از پروتستانیسم) هم بوده و رابطه بین حکومت با کلیسا، از طریق شرکت "اُسقُف کانتربری" (Archbishop of Canterbury) و "اُسقُف یورک" (Archbishop of York) و 24 تن دیگر از وابستگان به قلمرو مقام اُسقُفی در مجلس اعیان انگلیس (House of Lords) برقرار میشود.           

 

زمانیکه یک مفهوم و یا درک مشترک از "سکولاریسم" که بر پایه های مستند به منشأ آن قرار گرفته وجود نداشته باشد، بناچار برداشتها، روایات و یا تعاریف گوناگونی نیز از این پدیده بوجود میاید؛ که این خود میتواند سر منشأ ایجاد اختلاف و یا انحراف از آنچه که بنیانگذاران سکولاریسم ارائه داده اند باشد. در بعضی موارد، که برخی "سکولاریسم" را "ضد دینی" و یا "ضد مذهبی" بودن معرفی میکنند، ضربه های مهلک تری به پیکر آن وارد میشود.

 

به باور نگارنده، اولین قدم در راه پیدا کردن یک درک مشترک از "سکولاریسم" (و نه "سکولاریزاسیون") در میان ما ایرانیان، میتواند یافتن واژه ای فارسی برای آن، و قدم بعدی، ارائه یک  تعریف علمی، بر مبنای منشأ آن از دیدگاه متفکران و بنیانگذاران آن باشد. نتیجه چنین کاری میتواند در یاری رساندن به درک ما از این واژه در زبان فارسی مؤثر باشد و آشنایی ما با محتوای علمی "سکولاریسم" را آسانتر کند. از یک چنین خط شروعی، سپس میتوان در مورد اجرائی کردن آن (سکولاریزاسیون) در رابطه با اجتماع و حکومت خودمان تبادل نظر و گفتگو کرد و آنرا با تمامی نسبیت های فرهنگی جامعه که شامل آموزش و پرورش افکار مردمانمان در این رابطه میشود تطبیق داد.  

 

نگارنده، واژۀ "این جهانی" را با "سکولار" (صفت) و "این جهان گرائی" را با "سکولاریسم" (اسم) مترادف میداند. ما بزبان مادری خود میتوانیم "این جهانی" و "این جهان گرائی" را درک کنیم، حس کنیم و شاید حتا آنرا در ذهن خود مجسم کنیم. "این جهان گرائی"، این درک ملموس در زبان فارسی را بدست میدهد که ما در بارۀ نوعی از جهان بینی صحبت میکنیم که مربوط به همین دنیای مادّی که در آن در حال زندگی کردن هستیم است. این شاید روشی در شناخت و درک بهتر از "سکولاریسم" در میان فارسی زبانان باشد؛ چرا که با نهادینه کردن واژۀ "این جهان گرائی"، در واقع سنخیّت کلام با هدف را نیز روشن کرده ایم.

 

برای اینکه بر واقعیات تکیه کرده باشیم، لازم میبینم تا به ریشه پیدایش واژۀ "سکولار" و مشتقات آن بپردازم.

واژۀ "سِیکولوم" (Sæculum) در زبان لاتین،  برای اوّلین بار در دوران مسیحیت به معنی "جهان و دوران" استفاده شد. صفت این واژه در زبان لاتین، "سکولاریس" (Secularis) ، به معنی "دنیوی و مربوط به همین جهان" (Worldly) است.

با استفاده از همین منطق، واژۀ "سکولاریسم" برای اوّلین بار در زبان انگلیسی، توسط "ژرژ ژاکوب هالی اوک"(George Jacob Holyoake)  در سال 1846 در انگلستان استفاده شد. هدف "هالی اوک" برای استفاده از این واژه این بود تا سیستم فکری را توضیح دهد، که نشان دهد مراودات، مناسبات، امورات و یا مسائل این جهان را تنها میتوان با روش آزمون و خطا، و پیدا کردن راهکارها در همین جهان پاسخ داد. "هالی اوک" برای توضیح دلیل استفاده از این واژه، در کتاب خود "مبانی سکولاریسم"، مینویسد:

 

 "برگزیدن واژه سکولاریسم از آن جهت موجه دانسته میشود، که بسیاری از افرادی که آتئیست نیستند را نیز در بر میگیرد و آنها را در اعمالی که از اهداف سکولاریسم، و نه آتئیسم، محسوب میشوند، متحد میکند. بر یکچنین زمینه ای، و با برگزیدن این واژه جدید، موانع تبعیض آمیز بسیاری از میان برداشته میشود، و محاسن بسیاری در استفاده از نام سکولاریسم بدست آورده میشود." (مبانی سکولاریسم، تعریف مبانی سکولاریسم، فصل دوم، چاپ سوم، Austin. & Co.، 1871)......."سکولاریسم آن چیزی است، که بدنبال توسعه ماهیت و طبیعت فیزیکی، اخلاقی و هوشمندی انسانها در بالاترین نهایت آن، بمثابه عاجل ترین وظایف زندگی و هستی انسانها میباشد. این بدان معنی است که سکولاریسم، قابلیت عملی اخلاقیات طبیعی انسانها را بدون توسل به خدا ناباوری (آتئیسم)، خدا باوری (تئیسم) و یا باورمند بودن به کتاب مقدس میتواند تحقق ببخشد. سکولاریسم وسیله ای است که با انتخاب فرآیند روشهای ارتقاء پیشرفت بشری، با توسل به آنچه که مادّیت عینی دارد، یگانگی مشترک و توافقهای مثبت را در میان تمامی کسانی که زندگی را با عقلانیت تنظیم میکنند و با خدمات خود شرافت انسانی را متبلور میکنند موجب میشود." (همانجا، تعریف مبانی سکولاریسم، فصل سوم، چاپ سوم، Austin. & Co.، 1871) [برگردان بفارسی، توسط نگارنده]

 

آنچه که بطور نظری (تئوریک) از سخنان "هالی اوک" بمثابه بنیانگذار واژۀ "سکولاریسم" در ادبیات رایج جهان گرفته میشود، تکیه بر روی زندگی در همین جهان مادّی و یافتن راهکارهای بهتر کردن هرچه بیشتر زندگی نوع بشر، و آنهم در بالاترین نهایت آن است. چه باورمند به خدا و ما وراء طبیعت باشیم، و چه خدا نا باور. امر مهم، زندگی در زمان حال و تا زمانی که در کنار هم زنده هستیم میباشد، و هدف، میبایستی برای بهتر زندگی کردن در کنار هم و با مشارکت یکدیگر در همین جهان هستی و بر روی همین کره خاکی باشد.

به باور نگارنده، واژۀ "این جهانی"، یعنی امورات مربوط به همین جهان مادّی تا زمانی که در آن زنده هستیم، این مقصود را بخوبی میرساند. پس این جهان گرائی("سکولاریسم") نه در مقابل باورمندی به ما وراء طبیعت و الهیات است، و نه متعلق به نا باوران یا هر نوع دیگر از دگراندیشی در مورد جهان هستی. این جهان گرائی، به انسانها و چالشهای گوناگون آنها (چه اجتماعی و چه مربوط به طبیعت)، و تا زمانیکه در این دنیا زنده هستند و به مقام و موقعیت انسانی و انسانیت و ارتقاء آن میاندیشند، مربوط میشود.

 

با یک چنین تعریفی از "این جهان گرائی"، و با رجوع به تعریفی که "هالی اوک"،  بنیانگذار واژۀ "سکولاریسم" از انتخاب آن بدست میدهد، میتوان به واقعیت دیگری نیز دست پیدا کرد: این جهان گرائی بار سیاسی ندارد؛ بلکه بار انسانی و انسان مداری دارد. "این جهان گرائی" یک عامل و کاتالیزور متحد کننده در اِعمال سیاست برای فراهم کردن برابری در میان تمام شهروندان و آحاد یک اجتماع از سوی یک حکومت مردمسالار است و نه خود سیاست؛ حال میخواهد پاره ای (حتا اکثریت) از آن اجتماع اندیشه های دینی داشته باشد و یا نداشته باشد. تا آنجائیکه هدف این نوع حاکمیت، پرداختن به چالشهای انسانها (اجتماعی، اقتصادی، محیط زیستی، و ...) و ارائه راه حل انسانی برای آنها، تا زمانیکه در همین جهان زنده هستند باشد، وحدت جمعی و اجتماعی بدون اِعمال هیچگونه تبعیض بر اقشار مختلف اجتماعی حفظ و صیانت شده و یکچنین حکومتی را میتوان "این جهانی" (سکولار) و یا "این جهان گرا" (سکولاریستی) نامید. آنهائیکه سعادت بشری را موکول به یک "دنیای دیگر" کرده و با ترویج خرافه و موهومات بین انسانهای ساده اندیش، از نسبیت های فرهنگی اجتماع سوء استفاده های مادّی و معنوی میکنند و تنها منافع یک قشر ویژه از اجتماع را که بخودشان تعلق دارد بپیش میرانند، پر واضح است که در اردوگاه مخالفت با "این جهانی" بودن خواهند ایستاد و بیکار هم نخواهند نشست؛ بویژه، اگر قدرت و اهرمهای حکومتی را نیز در دست داشته باشند.

 

از آنجائیکه "این جهانی" بودن یک جامعه میتواند مورد یورش دین مدارها قرار بگیرد، میبایستی لزومأ از آن صیانت شود. یکی از راههای صیانت از یک جامعه "این جهانی"، که گزینش خود را بر مبنای برقراری یک چنین نظمی قرار داده است، متوسل شدن آن به قانون برای پیشبرد و نگاهداری از آن در  پهنای اجتماعی است. به باور نگارنده، قانون، شرط لازم صیانت از "این جهانی" بودن یک اجتماع محسوب میشود، اما بتنهایی کافی نیست. آموزش و پرورش وسیع از دوران کودکی بعلاوه دامن زدن به بحثها و گفتگوهای وسیع از طریق رسانه ها؛ یعنی، یک فرآیند آموزشی وسیع کارشناسانه و پیگیر در سطح اجتماع، به اضافه وجود نهادهای غیر دولتی انسان مدار که نیروی کافی برای اِعمال نظارت و برقراری توازن بر سیاستهای یک حکومت را دارند نیز لازم است، تا بتواند با نهادینه کردن "این جهان گرائی"، اکثریت ممکن مردمان را بعنوان تنها پشتوانه پایدار خود داشته باشد. حکومتی که بنیاد خود را بر یک چنین مبنایی قرار دهد، یک حکومت "این جهانی" (سکولار) شناخته میشود. اما برای اینکه یک چنین حاکمیت "این جهانی" پایدار بماند، لزومأ میبایستی که خود آن حکومت هم مردمی، یعنی مردم سالار باشد. برقراری یک حکومت مردم سالار، یا دستکم، حکومتی که با اراده اکثریت آحاد یک ملت بر پا شده باشد، قوانینی خواهد داشت که اکثریت آحاد اجتماع آنرا از آن خود دانسته و "این جهانی" بودن را متعلق بخود خواهند دانست. 

 

پیشتر اشاره شد که "این جهانی" بودن یک پدیدۀ انسانی و مربوط به انسان مداری (و نه مربوط به ماورای طبیعت) است. انسانها حق دارند که باورمندی دینی داشته باشند یا نداشته باشند. بنابر این، یک حکومت "این جهانی" خود را درگیر اِعمال پیشبرد هیچگونه باورمندی دینی (یعنی مربوط به باورمندی به وجود خدا و یا یک نیروی ماورای طبیعت) و یا نا باور بودن به هر نوع دین نمیکند. اما، یکچنین حکومتی، حق افراد برای داشتن هرگونه دین و یا نداشتن هیچگونه دین را قانونی میشمارد و استفاده از ابزار این جهانی در رابطه با باورمندیهای دینی (مانند رفتن و عبادت در کنیسه، کلیسا، مسجد، نماز خواندن، عبادت، روزه گرفتن، و...) را از نوع امورات شخصی و مربوط بخود آنها میداند. از آنجائیکه اینگونه امورات مربوط به دیدگاههای شخصی میشوند، در نتیجه، هرگونه تشویق مادّی یا معنوی در این امور، یا تقبل مخارج استفاده از اینچنین ابزار نیز به خود آنها واگذار شده و حکومت، هیچگونه مداخله و یا شرکتی، با و یا بدون واسطه دولت، در فراهم آوردن آنها نمیکند. ساختن و برپائی مدارس دینی، کنیسه، کلیسا، مسجد، نگهداری از اماکن "مقدس"، تدریس تعلیمات دینی در مدارس دولتی، و غیره، همگی بر عهده کسانی خواهد بود که خواستار پیشبرد و استفاده های شخصی از اینگونه ابزار هستند.   

 

 برای آنکه این جهانی بودن را با باورمندی های دینی و غیر دینی مقایسه کرده باشیم، شاید بیمورد نباشد تا بطور خلاصه به "تئیسم" (Theism)، "آتئیسم" (Atheism)،  "آگنوستیزیسم" (Agnosticism) و دین (Religion) هم بپردازیم. در نظر داشته باشیم که پرداختن ریشه ای تر به این نکات بحث و زمان بسیار طولانی و قابل توجه بخود را نیاز دارد که خارج از حوصله این نوشتار است.

 

ریشه واژۀ "تئیسم"، از واژۀ یونانی “Theos” به معنی "خدا" گرفته شده و "رالف کادوورث" (Ralf Cudworth)، فیلسوف انگلیسی، از این واژه برای اولین بار در قرن 17 میلادی استفاده کرد.

"کادوورث" در کتاب خود، "سامانه عقلانی واقعی در باره تمامی عالم وجود" مینویسد:

"بنابراین، ما باید در قدم بعدی نشان دهیم که این تفکر در مورد خدا چیست، یا آن چه چیزی است، که آنهایی که وجودش را بطور قطع تصدیق میکنند "تئیست"، و آنهائیکه منکر آن هستند "آتئیست" نامیده میشوند؛......آنان که کاملأ  و بطور مطلق تئیست نامیده میشوند، تصدیق میکنند که یک هستی و یا یک ذهن، که دارای یک درک کاملأ آگاهانه میباشد و فقط خودش از ازلیت وجود داشته است، مسبب و بانی همه چیزهای دیگر بوده است؛ و در مقابل، آنهائیکه سرمنشأ اولیه همه چیز را ناشی از مادّه، که بدون احساس است، میدانند و منکر وجود یک درک آگاهانه که از ازلیت وجود داشته و هیچ چیز دیگری آنرا نساخته، هستند، بدرستی میبایست "آتئیست" نامیده شوند".

(The True Intellectual System of The Universe, Gould & Newman, 1837, Orig. 1678)

 [برگردان بفارسی، توسط نگارنده]

  

بزبان دیگر، "تئیسم" یعنی باورمند بودن به وجود نیرویی (چه بصورت یک موجود و یا فقط یک ذهن) که همیشه وجود داشته و در ضمن هیچوقت هم ساخته نشده و این نیرو، هر چه که در تمامی عالم هستی وجود دارد را ساخته است؛ یعنی خدا یا خالق جهان هستی. مترادف واژه "تئیسم" در زبان فارسی میتواند "دین مداری" باشد. "آتئیسم"، درست در مقابل این بینش قرار دارد و سرمنشأ همه چیز را از مادّه میداند؛ یعنی به وجود هیچ نیرویی که همیشه و همواره از ازلیت وجود داشته و هیچ چیز دیگری هم آنرا نساخته باور ندارد. مترادف "آتئیسم" در زبان فارسی میتواند "دین نا باوری" باشد.

 

واژه "آگنوستیزیسم" از واژه یونانی "آگنوستوس" ( ágnōstos ) به معنی "نا شناخته" گرفته شده و برای اولین بار توسط پروفسور "توماس هنری هاکسلی" (Thomas Henry Huxley)، دانشمند انگلیسی در علوم طبیعی، در خلال یکی از گردهمائی های "انجمن علوم متافیزیکی"، در سال 1876 بیان شد. "هاکسلی" به این باور داشت که ادعای داشتن آگاهی کامل از وجود یک خالق (تئیسم) و یا نبود آن (آتئیسم) نمیتواند یک امر پذیرفتنی باشد. وی "آگنوستیزیسم" را نه یک باورمندی (ایدئولوژی)، بلکه یک روش در مسیر شناخت هر چه بیشتر و بهتر عالم هستی قلمداد میکرد و یکی از طرفداران سرسخت نظریه تکامل، و فلسفه گزینش طبیعی در طبیعت، توسط "چارلز داروین" بود. دلیل استفاده "هاکسلی" از واژه "آگنوستیسیزم"، و در نتیجه "آگنوستیک" دانستن خود، آن بود که وی با افراد بسیاری برخورد میکرد که آنها همواره ادعای داشتن اِشراف و آگاهی کامل در مورد موضوعات مطروحه بین یکدیگر را داشتند؛ این در حالی بود که "هاکسلی" در مورد خود اینگونه فکر نمیکرد. "هاکسلی" در سال 1889 در کتاب خود "آگنوستیزیسم" مینویسد:

"آگنوستیزیسم یک کیش و یا عقیده نیست، بلکه یک روش است که بن مایه آن در کاربرد شدید یک اصل واحد نهفته است... این اصل، یقینأ بیان موضوعات مربوط به عقل و خرد است که نتیجه گیری هایی را که قابل اثبات و یا اثبات شدنی نباشند را مطلق نمی انگارد."[برگردان بفارسی، توسط نگارنده]

مترادف فارسی "آگنوستیزیسم" میتواند "شناخت گرایی" باشد.

  

با آنکه نگارنده شخصأ ارائه یک تعریف مشترک و مشخصی را از سوی محققان دینی پیدا نکرده، اما با رجوع به تارنمای "دایره المعارف  طهور" (http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=9397) تعریف دین از نظر علمای اسلامی بدینگونه است:

"واژه «دین‏» در لغت‏به معانى گوناگونى از جمله; جزا، اطاعت، قهر و غلبه، عادت، انقیاد، خضوع، پیروى و مانند آنها آمده است. در قرآن كریم نیز آیاتى وجود دارد كه از آنها، معناى جزا، شریعت و قانون، طاعت و بندگى استنباط مى‏شود. همین موارد استعمال واژه «دین‏» در قرآن مى‏تواند به عنوان راهى براى شناسایى و به دست آوردن تعریف دین از دیدگاه اسلام و دانشمندان اسلامی شمرده شود. با این دقت، در خواهیم یافت كه «دین عبارت است از اطاعت، گرایش، فرمانبردارى و تسلیم در برابر حقیقت‏» كه در این صورت، با معانى لغوى نیز سازگارى بسیارى وجود خواهد داشت".

علامه طباطبایی در "تفسیر المیزان" مینویسد:

 "دین روش مخصوصى است در زندگى كه صلاح دنیا را به طورى كه موافق كمال اخروى و حیات دایمى حقیقى باشد تامین مى‏نماید. پس در شریعت‏باید قانون‏هایى وجود داشته باشد كه روش زندگانى را به اندازه احتیاج، روشن سازد." (تفسیر المیزان جلد 2، صفحه 182)

 

تعریف دین در فرهنگ دهخدا اینطور آمده:

"دین و دیان از آرامی وارد زبان عربی شده . (حاشیه ٔ برهان، چ معین، بنقل از یشتها، جلد 2، صفحات 159-166، روز شماری، صفحات 55-57 و  دائرة المعارف اسلام ). علماء فقه اللغه ٔ اسلامی برای دین معانی مختلفی ذکر کرده اند که اساس کلیه آنها در سه معنی خلاصه میشود. الف : از اصل آرامی عبری بمعنای حساب که به استعاره از آن اخذ شده؛ ب : عربی خالص و معنای آن عادت یا «استعمال » است که هر دو از یک اصلند؛ ج : کلمه ای است فارسی بمعنای دیانت و کلمه ٔ دین بمعنای دیانت در زبان عرب دوره ٔ جاهلی مستعمل بوده و «عادت » یا استعمال از این ریشه است (از دایرة المعارف اسلامی ). مجموعه ٔ عقاید موروث مقبول درباب روابط انسان بامبداء وجود وی و التزام بر سلوک و رفتار بر مقتضای آن عقاید. دین قطع نظر از چگونگی منشاء آن امری است که جنبه ٔ اجتماعی آن مسلم است و اگرچه فرضیه ٔ کسانی که دین را منشاء جمیع تحولات تاریخ و مبداء تمام حوادث عالم میشمرده اند، امروز لااقل کاملاً، مقبول و مسلم نیست لیکن تأثیر و نفوذ عوامل دین در حوادث تاریخ محقق است . تحقیق درباره ٔ دین و ماهیت و احوال آن موضوع علم ادیان و ملل و نحل است که امروز شعب و فنون مهم دارد از آنجمله است علم الادیان تطبیقی اما این موضوع از جهت روانشناسی ، جامعه شناسی ، مردم شناسی ، باستانشناسی و اخلاق نیز مورد بحث اهل نظر هست و از جهت تاریخ ، ادیان را به ادیان موجود و ادیان گذشته و همچنین ادیان الهی و ادیان غیرالهی میتوان تقسیم کرد. مقصود از ادیان الهی ، دینهایی هستند که بنای آنها بر اعتقاد به یگانگی خداست و آن را ادیان آسمانی نیز گویند. احکام این ادیان بوسیله ٔ پیامبران از جانب خدا به خلق ابلاغ میشود. اساس این ادیان تسلیم است و دین اسلام از جمله ادیان الهی یا آسمانی و به امر حق است . مسلمانان دین را عبارت از مجموعه ٔ قواعد و اصولی میدانندکه انسان را به پروردگار نزدیک میکند. در تداول و استعمال عامه در بعضی موارد ملت و مذهب در ردیف دین بکار میرود. اما در حقیقت در میان آنها تفاوتی است . در قرآن از ملت ابراهیم به حنیف تعبیر رفته است که دین حنیف و دین فطرت خوانده شده است و گاهی دین در مجموعه ٔ دین و مذهب بکار رفته است ."

در زبان انگلیسی، واژه  “Religion” از “Religio”، که در لاتین بمعنی "احترام" است، گرفته شده. دائرة المعارف بریتانیکا (Encyclopaedia Britannica) “Religion” را اینطور تعریف میکند:

"رابطه انسانها با آن نیرویی که آنها آنرا روحانی، مقدس، مطلق، معنوی، الهی و یا شایسته برای داشتن احترام ویژه به آن میشمارند. همچنین، بطور عام، شامل روش و راههایی میشود که مردمان در رابطه با زندگی و یا سرنوشت خود پس از مرگ، خود را با آن در ارتباط میبینند. در میان بسیاری از سنتها، این رابطه و موضوعات مورد توجه به آن، در برقراری رابطه و یا نحوه نگرش به خدایان و یا ارواح مقدس بیان میشود. در دیگر اشکال از ادیان، که منشأ انسان گرایی یا طبیعت گرایی دارند، این واژه در برقراری رابطه و یا نگرش به جامعه گسترده تر انسانی و یا دنیای طبیعت بیان میشود. در بسیاری از ادیان، متون آورده شده در ارتباط با آنها مقدس شمرده شده و مردمان، مفتخر به احترام گذاشتن به یک سرمایه مقتدر اخلاقی و معنوی میباشند. باورمندان و ستایشگران ادیان، سفارشات و دستورهای دینی مانند عبادت و نمازگزاری یا با اجرای تشریفات ویژه مربوط به دین خود، صمیمیت و وابستگی فکری خود را در عمل به اجرا میگذارند. عبادت، داشتن رفتار معنوی و اعتقاد راسخ، و مشارکت داشتن در مؤسسات و نهادهای مذهبی، اجزای تشکیل دهنده زندگی با نگاه و باورمندی دینی است." [برگردان بفارسی، توسط نگارنده].           

 

پیشتر، به سرچشمه واژه "سکولاریسم" پرداخته و تعریف بنیانگذار این واژه در قرن نوزدهم، "ژرژ ژاکوب هالی اوک" ارائه داده شد. برای شناخت و پیدا کردن یک درک بهتر از این واژه در میان فارسی زبانان، مترادف فارسی "این جهان گرایی" برای "سکولاریسم" نیز معرفی و باز شد.

"سکولاریسم"، از نقطه نظر تئوریک و در قالب کلاسیک خود، میتواند با تعریفی که "هالی اوک" از آن ارائه داده است قابل درک و فهم باشد؛ یعنی "این جهان گرایی" بمثابه یک کارگُشا، که حول محور آن مردمان یک اجتماع بدون در نظر داشتن باورهای دینی و یا غیر دینی یکدیگر، مبادرت به ارائه راه حل در مقابل چالشهای گوناگون مشترک در آن اجتماع کرده اند عمل میکند، و سعادت بشری را به یک جهان موهوم و نادیده دیگر موکول نمیکند. بنابر این، "این جهان گرایی" را میتوان بعنوان یکی از عوامل فراهم آوردن وحدت و برابری اجتماعی در میان جوامع و انسانها تلقی کرد. تا اینجا، "این جهان گرایی" یک نظریه است؛ اما فرآیند پیاده کردن یا اجرائی شدن چنین نظریه ای در یک اجتماع؛ یعنی "سکولاریزاسیون" یا "این جهان گرا شدن" هر جامعه ای، بدلیل تفاوتهای تاریخی و فرهنگی اجتماعات گوناگون، لزومأ از یک مسیر از پیش تعریف شده عبور نمیکند.

 

الگوی فرآیند "سکولاریزاسیون"، در روند رشد و تحولات تاریخی در جوامع اروپایی و در دمکراسی های بوجود آمده حاصل از صنعتی شدن و "لیبرالیزه" شدن این جوامع قابل توضیح میباشد. هر چه پیشرفتهای بدست آمده بشری (برای نمونه: از لحاظ کشاورزی، پزشکی، صنعتی و ...) در ارائه راه حل برای برداشتن موانع و معضلات زندگی این جهانی مؤثر تر واقع گشته اند، ظرفیت دین (باورمندی به نیروی ماورای طبیعت در حل مشکلات) در دفاع از داشتن اعتبار عقلانی برای حل اینگونه مشکلات و چالشها کاهش یافته است. از آنجائیکه شروع فرآیند "سکولاریزاسیون" از بطن جوامع مسیحی و با توسعه علوم، صنعت و اقتصاد سرمایه داری و حرکت بسوی گسترش بازار آزاد در اروپا آغاز شد، ناگزیر درجه ای از دمکراتیزه شدن جامعه برای ایجاد گشایش به این منظور نیز لازم شمرده میشد. سلطه کلیسا و حاکمیت دینی هم میبایستی بعنوان عامل باز دارنده رشد و گسترش علوم به کنار زده میشد. این روند، در طول تاریخ جوامع پیشرفته غربی، بویژه با قدرت گرفتن هرچه بیشتر شاخه "پروتستانیسم" در مسیحیت آغاز شد. 

 

سر آغاز جنبش "پروتستانیسم" به سال 1517 میلادی، یعنی زمانی که "مارتین لوتر" بیانیه نود و پنج ماده ای خود را بر علیه "کلیسای کاتولیک روم" (Roman Catholic Church) منتشر کرد باز میگردد. این بیانیه در مخالفت با اشاعه خرافات و فروش "آمرزش و خشنودی" به مردمان نا آگاه از سوی "کلیسای تمامی مقدسان" (All Saints Church)، در شهر "ویتنبرگ" (Wittenberg) در آلمان، و در اعتراض به انباشت هر چه بیشتر ثروت توسط "کلیسای کاتولیک روم" و تحمیل مخارج خود بر گرده مردم بود. بدنبال این حرکت، طرفداران "مارتین لوتر" کلیسا های خود را در آلمان و اسکاندیناوی براه انداختند. اروپا اینک شاهد رویش "اصلاحات پروتستانیسم" شده و یکی پس از دیگری، در کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان، اسکاتلند، مجارستان و سوئیس، شاخه "پروتستانیسم" و دیگر زیر مجموعه های آن، که وجه مشترک همگی در مخالفت با حاکمیّت "کلیسای کاتولیک روم" بر مسیحیان جهان بود، بر پا میشدند. در همین دوران است که دانشمندانی همچون "یوهان کپلر" (Johannes Kepler)، ریاضی دان و ستاره شناس آلمانی، و "گالیلیو گالیله" (Galileo Galilei)، فیزیکدان، ریاضیدان و ستاره شناس ایتالیایی، ظهور کرده و اساس فناوری های مدرن در جهان را پایه گذاری کردند.

 

در همین برهه از تاریخ بشری، یعنی در خلال قرن هفدهم و هجدهم میلادی، ما شاهد برآمدن "دوران روشنگری" (Age of Enlightenment) در اروپا هستیم. دورانی که روشنفکران برآمده از تحولات "پروتستانیسم" در اروپا، با خردگرایی و اهمیت فردیت، به مصاف با سنت گرایی و آنچه که مربوط به قرون وسطی میشد برخاستند. روشنفکران این برهه از تاریخ بشری، مانند "فرانسیس بِیکن" انگلیسی (Francis Bacon)، "باروخ اسپینوزا" هلندی (Baruch Spinoza)، "جان لاک" انگلیسی (John Locke) و "فرانسوا ماری آروئت" فرانسوی (François-Marie Arouet)، معروف به "وُلتر" (Voltair)، پایه گزاران تفکرات انسانی بر اساس علم و دانش، شک و تردید، و مبادلات فکری روشنگرانه بر مبنای توضیح خردمندانه و متفکرانه در اصول هر پدیده، با استفاده از منطق برای دسترسی به نتایج پذیرفتنی و عقلانی بودند. متفکران "دوران روشنگری"، قلب خرافه و خرافه گرایی را با خرد، عقلانیت، دلیل و عنصر شک هدف قرار داده بودند و تأثیرات ژرف داده های فکری خود را در علوم، مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بر جای میگذاشتند.

 

در سال 1698، "توماس سیوِری" (Thomas Savery)، مخترع انگلیسی، اولین پُمپ استخراج آب از زمین توسط نیروی بخار را به ثبت رساند و در سال 1781، جیمز وات (James Watt)، مخترع اسکاتلندی، اولین موتور دَوَرانی برای چرخش چرخ را بنام خود ثبت کرد. بسیاری از کارگاههای تولیدی، اینک با توسل به ابزار ماشینی، از بازدهی بالاتری برخوردار بودند و نقش انسان در ایجاد یکچنین تحولی انکار ناشدنی بود. انقلاب صنعتی در اروپا بین نیمه دوم قرن هجدهم تا نیمه اول قرن نوزدهم، تحولاتی را موجب شد که نقش انسان و علوم بدست آمده در فراهم آوردن یک زندگی بهتر بر روی زمین را هر چه بیشتر برجسته ساخته و در مقابل، نقش کلیسا و روحانیت در وعده دادن به سعادت بشری در یک دنیای نادیده دیگر را با شدت هر چه بیشتر بزیر سؤال میبرد.

 

انقلاب کبیر فرانسه بین سالهای 1789 تا 1799، آغازی بود بر پایان رژیمهای مطلقه سلطنتی و حاکمیت کلیسا که با انزجار هرچه بیشتر مردمی از اشرافیت سلطنتی و روحانیت ثروتمند همراه بود. هر چه نقش بشریت در روبرو شدن با چالشهای بشری و ارائه راه حل برای آنها پر رنگ تر میشد، نقش دین، کلیسا و خرافات بتدریج کاهش پیدا میکرد. در همین دوران، "اسحاق نیوتن" (Issac Newton)، ریاضیدان و فیزیکدان انگلیسی، قوانین حرکت و نیروی جاذبه را فرمول بندی کرد و توانست قوانین حرکت سیارات را که تقریبأ یک قرن پیشتر توسط "یوهان کپلر" مطرح شده بودند، با بکارگیری از محاسبات ریاضی بشکل علمی توضیح دهد. با آنکه "نیوتن" خود را یک مسیحی میدانست، اما از پذیرا شدن برخورداری از هرگونه مقام "مقدس" در "کلیسای انگلیس" (Church of England) که یکی از رسوم معمول برای اعضای دانشگاه "کمبریج" بود سر باز زد. "نیوتن" به وجود و نقش خدا در ساختن جهان هستی اعتقاد داشت، و بر این باور بود که وجود و حرکت سیاره ها با عظمتی که دارند تنها میتواند با دخالت یک "خالق" انجام بگیرد، اما وی مکتب "پدر، پسر و روح القدس" (Trinity)، که بخش مهمی از اصول باورمندی مسیحیان به وجود خدا و ترکیب آن از این سه عنصر الهی در کتاب مقدس (عهد جدید) توضیح داده میشود را انکار میکرد. یک قرن پس از "نیوتن"، "پیر سیمون لاپلاس" (Piere Simon Laplace)، ریاضیدان و ستاره شناس فرانسوی، که به "نیوتن فرانسه" نیز مشهور است، توانست با استفاده از محاسبات ریاضی و علم فیزیک نشان دهد که چرا سیارات دارای یک مدار چرخش هستند و بر خلاف باور "نیوتن"، هیچ نیازی به وجود خدا برای این گردش و ادامه طبیعی آن ندارند.

 

روشهای علمی بازبینی به عالم هستی و طبیعت پیرامون بشر، یک به یک ضربه های مهلک خود را بر "خالق جهان" و خرافات رایج مربوط به اینگونه دیدگاهها وارد میاورد. شاید بزرگترین دستاورد بشر در این راستا، توسط "چارلز داروین" در میانه قرن نوزدهم بدست آمد. "چارلز داروین" با انتشار کتاب معروف خود تحت عنوان "درباره سرچشمه انواع جانداران با ویژگی های مشترک" On the Origin of Species)، نظریه "تکامل بر اساس انتخاب طبیعی" را ارائه داد. با ارائه این نظریه، جهان علوم و شناخت از عالم هستی یکی از مهلک ترین ضربات را بر پیکر تفکرات دینی وارد آورد. "کلیسای انگلیس" (Church of England) در مورد نظریات "چارلز داروین" برخوردهای متفاوت از خود نشان داد. از یکسو، بخشی از روحانیون "اصولگرا"، "داروین" را یک "مرتد و کافر" خطاب کردند، در حالیکه از سوی دیگر، روحانیون "لیبرال"، نظریه "تکامل بر اساس انتخاب طبیعی" را بعنوان یکی از ابزار طراحی شده توسط "خالق" برای تدوین این جهان قبول کردند؛ که به زعم آنها، "چارلز داروین" "مفتخر" به کشف آن شده و مورد تحسین این بخش از روحانیون واقع شد!  

 

به دلیل تأثیرات اجتماعی منتج از نظریات علمی گوناگون در زمینه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و هنری، و همچنین اکتشافات و اختراعات ارائه شده در قرن نوزدهم میلادی، و با گسترش هر چه بیشتر صنعت مدرن و رشد سامانه تولیدی سرمایه داری، که منتج از غالب شدن "پروتستانیسم" بر "کاتولیسیسم" در اروپای مرکزی و بریتانیا بود، ما شاهد ظهور متفکرین و فیلسوفان بزرگی همچون "کارل مارکس" و "فردریک انگلس" هستیم، که نه تنها موفق شدند تحولات دوران خود را با روشهای علمی تجزیه و تحلیل کنند، بلکه بدیل آن، یعنی پیشروی جوامع بسوی "سوسیالیسم" را نیز تدوین کردند. از سوی دیگر، پروتستانیسم در اروپا و آمریکای شمالی، در حال نهادینه کردن الگوی جدیدی از "مسیحیت مدرن" در این کشورها بود.

 

در این دوران است که باورمندان به مسیحیت در قلب اروپا و آمریکای شمالی بتدریج در حال فاصله گرفتن از تعصبات دینی و کُند شدن پرداختن به برخی از وظایف دینی، ازجمله کاهش در شرکت مرتب به نیایش در کلیسا شدند. طبق قانون ازدواج در انگلستان، مصوبه 1836، از اول ژانویه سال 1837، برای انجام ازدواج قانونی، شرط برگزاری آن در یک کلیسا دیگر اجباری نبود و ازدواج شهروندی (خارج از هرگونه دین)، از این تاریخ تا به امروز رسمیت داشته و قانونی تلقی میشود. از آنجا که تاریخ دقیقی در مورد زمان شروع کاهش در رفتن به کلیسا برای نیایش دینی در دست نیست، اما طبق آماری که از سوی "کریستین ریسرچ" (Christian Research) در سال 2006 در مورد انگلستان انتشار یافت، شروع کاهش چشمگیر آن در این کشور به پیش از سال 1851 تخمین زده شده است. طبق این آمار، در روز یکشنبه، 30 مارس 1851، بین 40 تا 60 درصد جمعیت این کشور در نیایش عمومی در یکی از کلیسا های محل اقامت خود حضور داشتند.. در سال 2001، رقم ارائه شده با آمار گیری انجام شده، تقریبأ 9 درصد بود.1 افزون بر این، بخش متنابهی از این بررسی نشان میدهد که برخلاف آنچه که برخی اذعان میکنند که بیشتر بریتانیایی ها "باورمندان به خدا بدون هیچگونه تعلقات دینی" هستند، واقعیت ندارد؛ چرا که میزان باورمندی به وجود خدا نیز، بهمان نسبت که هر دو وجه کلیدی تعلقات دینی و شرکت در نیایش افول کرده، کاهش یافته است.2

در کشورهایی مانند ایرلند، که از جمعیت نسبی بالاتری از باورمندان کاتولیک تشکیل شده، کاهش تعداد کسانی که مرتب به کلیسا میروند دیر تر از آنچه که در انگلستان رخ داد بوقوع پیوست اما یکچنین فرآیندی با میزان سریع تری در حال رخداد است. طبق آماری که در آغاز دهه 1980 ارائه شد، بیش از 80 درصد جمعیت ایرلند در نیایش عمومی روزهای یکشنبه شرکت داشتند. همین آمار در سال 2000، نشان میدهد که این تعداد به 40 درصد جمعیت این کشور کاهش پیدا کرده است. شایان توجه است که حتا مشاغل دینی در این کشور رو به کاهش بوده است. در سال 1965، 1375 مرد در ایرلند به کار کشیشی روی آوردند؛ در حالیکه در سال 1994، فقط 201 و در سال 2000، تنها 61  تن وارد این مشغله دینی شدند.3 در سال 1930 در هلند، 14 درصد از افرادی که از آنها پرسیده شده بود چه باورمندی دینی دارند، پاسخشان "هیچ" بود، در حالیکه در سال 1997 این تعداد به 39 درصد و در سال 2003 به 42 درصد افزایش پیدا کرده بود.4

در سوئد، تخمین زده میشود که اکثریت غالب مردمان در این کشور یا هیچگاه، و یا به ندرت در آئین نیایش عمومی در کلیسا شرکت میکنند. "ایوا هامبرگ" (eva Hamberg)، پروفسور الهیات دانشگاه "لوند" (Lund University) در سوئد مینویسد:

"میزان جمعیت کسانیکه که در سوئد باورمند به مسیحیت هستند، یا بخشی از اوقات خود را وقف پرداختن به کارها و وظایف دینی مانند رفتن به کلیسا میکنند، در خلال قرن بیستم رو به کاهش گذاشته است...این کاهش نه تنها در حفظ باورهای دینی بوده، بلکه ما شاهد کاهش در برجستگی های نمادی این باورها نیز بوده ایم."5

(برگردان بفارسی توسط نگارنده).  

 

درصد جمعیت کسانیکه یکبار و یا بیشتر در هفته برای نیایش بین سالهای 1970 تا 1999 میلادی به کلیسا میرفتند، طی گذشت زمان بشرح زیر کاهش پیدا کرد:

در فرانسه، از 23 به 5 درصد؛ در بلژیک، از 52 به 10 درصد؛ در هلند از 41 به 14 درصد؛ در آلمان از 29 به 15 درصد؛ در ایتالیا از 56 به 39 در صد؛ در ایرلند از 91 به 65 درصد.6

 

هدف از رجوع به اینگونه آمار آنست، که نشان داده شود الگوی "سکولاریسم" در جهان پیشرفته غربی، منتج از فرآیند توسعه و پیشرفت اجتماعی - فرهنگی در این جوامع بوده؛ که خود ناشی از دستیابی به علوم و کشفیات تازه بشری؛ و آنهم بنوبه خود، با کنار زدن حاکمیت دینی "کلیسای کاتولیک روم" امکانپذیر شد. بر اساس آنچه که تا کنون گفته شد، چشم اندازی که از آینده جوامع غربی در مقابل ما قرار دارد، تحول هر چه بیشتر و سریعتر این جوامع بسوی خنثی شدن (و نه لزومأ بر علیه آن شدن) در مقابل هرگونه باورمندی دینی میباشد.

 

اگر بنا باشد نظریه "این جهان گرایی" یا "سکولاریسم"، به فرآیند "این جهان گرایی شدن" یا "سکولاریزاسیون"، و پیاده کردن آن در یک جامعه تحت یک حاکمیت دینی تحقق پیدا کند، با یک فرمول ساده، یعنی با رجوع به آنچه که در جوامع غربی رخ داده و هنوز هم در حال تکوین است، یا با کپی برداری از این جوامع امکانپذیر نیست؛ چرا که پیرو آنچه که شرح داده شد، "این جهان گرایی شدن" اینگونه جوامع تابع رشد و توسعه اجتماعی و فرهنگی این اجتماعات طی حد اقل سه قرن، که در حال رشد تکاملی خود بوده رخ داد و از مشخصه های تاریخ دمکراسی های لیبرال صنعتی از قرن هجدهم میلادی تا به امروز است و این فرآیند همچنان تا به امروز ادامه دارد.

برای نمونه، مسأله همجنس گرایی، یکی از موارد "کُفر" و "لعن" در تمامی "ادیان الهی" است و تا اواخر قرن هجدهم یک خلاف کاری جدی و در نتیجه، غیر قانونی محسوب میشد. در سال 1791 و بدنبال تأثیراتی که انقلاب کبیر فرانسه در رشد "این جهان گرایی شدن" جامعه خود بجا گذاشت، فرانسه اولین کشوری بود که قوانین خلافکار بودن همجنس گرایان را لغو کرد. در تاریخ 19 اوت 2013، پانزده کشور جهان مرکب از فرانسه، بلژیک، هلند، دانمارک، سوئد، نروژ، اسپانیا، پرتقال، آرژانتین، برزیل، اروگوئه، آفریقای جنوبی، نیوزیلند، ایسلند و کانادا، به اضافه بخشهایی از مکزیک و ایالات متحده آمریکا، ازدواج بین همجنس گرایان را آزاد اعلام کردند. در بریتانیا، از تاریخ 29 مارس 2014 ازدواج همجنس گرایان شکل قانونی بخود خواهد گرفت. از زمان آغاز لغو قوانین "خلافکار بودن همجنس گرایان"، که یکی از دستاوردهای انقلاب کبیر در فرانسه بود، تا آزادی کامل این بخش از اجتماع برای ازدواج بین یکدیگر، بیش از دو قرن گذشته است. این اجتماعات، آنچنان فرآیند تحول فکری، فرهنگی و اجتماعی را پشت سر گذاشته اند، که حتی پس از قانونی شدن همجنس گرایی برای اولین بار، بیش از دو قرن طول کشید تا ازدواج بین این گروه از شهروندان را نیز بعنوان یک امر طبیعی، که مشخصه این گروه از انسانها است، تلقی کنند.

 

روند تاریخی "این جهان گرایی" (سکولاریسم) در کشورهای پیشرفته غربی نشان میدهد که این حکومتها در طول فرآیند اجرایی کردن آن (سکولاریزاسیون)، در برابر دین نقش خنثی بودن را بخود گرفته اند؛ یعنی در حالیکه حاکمیت بسیاری از این کشورها ریشه های اجتماعی خود را مسیحی قلمداد میکنند، اما در طول یک فرآیند تاریخی و جنبش "پروتستانیسم" در این کشورها، در مقابل باورها، رهنمون ها و قوانین "الهی" مسیحیت برای مدیریت اجتماع، نقش منفعل و خنثی بخود گرفته و قوانین و راه حل های دینی و خرافی برای حل مشکلات و مدیریت زمینی را با همت متفکران، فلاسفه و دانشمندان گوناگون در طول تاریخ، خارج از خردگرایی، عقلانیت و اعتبار قرار داده اند. بهمین علت هم، این حکومتها اجازه وارد شدن قوانین دینی و "الهی" را به درون اجتماعات خود نمیدهند و از این دستاورد بزرگ بشری با قوانین زمینی که در "قانون اساسی" این کشورها گنجانده شده صیانت میکنند. در تاریخ بسیاری از حکومتهای اروپایی، ما حتا شاهد وجود حزب هایی که ریشه در مسیحیت دارند هستیم که یکی از مهمترین آنها حزب "اتحاد دمکراتیک مسیحی" (Christian Democratic Union [CDU]) در آلمان به رهبری خانم "آنگلا مرکل"، که هم اکنون صدر اعظم این کشور است میباشد.

 

آنچه که در رابطه با مفهوم کلاسیک یک حکومت "این جهان گرا" (سکولار) در تاریخ کشورهای "سکولار" کنونی دیده میشود، لزومأ غیر دینی بودن آنها نیست، بلکه خنثی بودن آنها در قبال قوانین و مناسبات دینی در ارتباط با مدیریت جوامع خود است. نمونه بارز یکچنین حکومتی، در بریتانیا کاملأ مشهود است. در حالیکه ملکه بریتانیا در مقام رئیس حکومت این کشور و "کلیسای انگلیس" قرار دارد، اما در مورد امور سیاسی و طبق قانون اساسی نا نوشته این کشور، در یک مقام خنثی شده قرار داده شده که دارای یکسری اختیارات صوری و تشریفاتی است.7       

 

از سوی دیگر اما، "این جهان گرایی" و فرآیند "این جهان گرایی شدن"، یک دستاورد بشری است که نیاز به "اختراع مجدد" ندارد. در اینجا صحبت بر سر آن نیست که جوامع تحت حاکمیت دین، مانند ایران، لزومأ میبایستی همان فرآیند تاریخی که جوامع اروپایی از آن عبور کردند را پشت سر بگذارند؛ بلکه میبایستی در نظر داشت که تنها سرنگون شدن حاکمیت اسلامی در ایران، با مطالبات و آرمانهای برقراری "این جهان گرایی" یا "سکولاریسم"، میتواند در اول کار با چالشهای بسیار جدی اجتماعی روبرو گشته و لزومأ به "این جهان گرا شدن" جامعه ایران در کوتاه مدت منتج نشود؛ چرا که اجرایی کردن "این جهان گرایی" یک فرآیند تاریخی است که اجتماعات با درجات و میزان رشد اجتماعی و نسبیت های فرهنگی موجود در آن جامعه به آن دست پیدا میکنند. آنچه که در درجه اول میبایست در مورد یک سیستم حکومتی "این جهان گرا" در نظر گرفت، تضمین برابری حقوق شهروندی برای یکایک آحاد ملت، صرفنظر از هر گونه باورمندی شخصی است. نکته دوم، خنثی بودن حکومت در قبال هر گونه دین یا باورمندی مربوط به جهان ماورای طبیعت است، که سعی دارد با افکار موهوم و خرافی "سرنوشت بهتری" را در یک دنیای دیگر بجز دنیای مادی امروز به شهروندان خود نوید بدهد.  

 

اگر چه حاکمیت اسلامی در ایران نتایج مخرب و فاجعه بار خود را بجا گذاشته و اقشار بسیاری را از حاکمیت دین بیزار کرده است، اما برای پی ریزی یک سامانه "این جهان گرایی" ماندگار و فرآیند آن در ایران آزاد فردا، نیاز است تا روشنفکران و پیشگامان جنبش آزادیخواهی، از هم اکنون (در واقع پیشتر از این) تأثیرات فکری خود بر اجتماع را رقم زده و آگاهی های کارشناسانه و لازم اجتماعی را در این رابطه به درون اقشار گوناگون برسانند. سیستم آموزشی و پرورش فکری در ایران آزاد فردا، در کنار یک قانون اساسی مبتنی بر "این جهان گرایی" و حقوق بشری، یک نقش کلیدی را در این مورد بازی میکند.

رژیم ضد مردمی و جنایتکار اسلامی در ایران، از پدیده "این جهان گرایی" یا "سکولاریسم" و مطرح شدن آن در سطوح گوناگون جامعه بدرستی در وحشت است؛ چرا که میداند حتا بمدت یک ساعت در یک جامعه آگاه به حقوق خویش دوام نخواهد آورد و همواره تلاش دارد تا هر نوع گفتمان در این رابطه را در بن خفه کند و یا آنرا به انحراف از اصول واقعی و علمی "این جهان گرایی" بکشاند .

 

مقوله "این جهان گرایی" (سکولاریسم)، یکی از مهمترین بحثها و مقولات مربوط به آینده میهنمان است. امید است تا با دامن زدن به گفتمان بیشتر در این رابطه، از آنچنان درجه آگاهی کارشناسانه و بر اساس ترکیب اجتماعی – فرهنگی مردمان میهنمان برخوردار شویم، تا بتوانیم یک فرآیند منطبق با علم و دانش امروزی را در قبال "این جهانی شدن" جامعه خود بکار بگیریم.

 

نگارنده مایل است تا با مطرح کردن چند پرسش در میان پژوهشگران، خردمندان و فرهیختگان ایرانی، فرآیند "این جهان گرایی" شدن جامعه ایران را به تصویر کشانده و نحوه مدیریت و ارائه راه حل برای برخی از چالشهای بر سر راه را به تبادل نظر بگذارد. توجه داشته باشیم که این پرسشها در مورد دوران پس از سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری یک ایران آزاد مطرح میشوند:

برخورد حکومت با روزهای تعطیلی مذهبی در ایران (چه عزاداری، چه جشن) چگونه باید باشد؟

برخورد حکومت با اجرای مراسم مذهبی توسط مردم، مانند آنچه که در روزهای "عاشورا و تاسوعا" مرسوم است چیست؟

آیا احزاب یا سازمانهای سیاسی مذهبی اجازه فعالیت خواهند داشت؟

آیا مدارس دولتی مجاز به داشتن کلاسهای تعلیمات دینی (از هر نوع) هستند؟

نقش حکومت در نگاهداری از اماکن مذهبی و "مقدس" مانند حرم "امام رضا" در مشهد، حرم "حضرت فاطمه معصومه" در قم، و دیگر اماکن "مقدس" مانند "مسجد جمکران" در جنوب تهران چگونه خواهد بود؟

آیا "مدرسه فیضیه قم" اجازه ادامه کار خود را خواهد داشت؟

تکلیف مجتمع مقبره خمینی، واقع در "بهشت زهرا"، که یک "زیارتگاه" ارزیابی میشود و به "شهر آفتاب" موسوم است چه خواهد بود؟

 بدون شک، پرسشهای بیشمار دیگر در اینگونه موارد وجود دارند. اما به باور نگارنده، پیش از سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران، ما نیاز به دامن زدن به اینگونه مباحث را داریم تا بتوانیم در یک مسیر درست و خردمندانه، چشم انداز فرآیند "این جهان گرایی" در ایران را در پیش رو داشته باشیم.

 

مارس 2014    

 

P. Brierly, Pulling out of the nosedive: A contemporary Picture of Churchgoing: What the 2005 English Church Census Reveals (London: Christian Research, 2006)

 

D. Voas and a. D. Crocket, “Religion in Britain: Neither Believing nor Belonging”, Socialogy, 39 (2005)

 

Irish Council of Churches, Dr. R. D. Stevens

 

N. D. De Graff, A. Need, and W. Ultree, “Losing my Religion? A New and Comprehensive Examination of Three Empirical Regularities Tested on Data for the Netherlands in 1998, in A. Crockett and R. O’Leary (eds), Patterns and Processes of Religious Change in Modern Industrial Societies: Europe and the United States (Lampeter: Edwin Mellen Press, 1998)

 

E. Hamberg, “Christendom in Decline: The Swidish Case”, in H. McLeod and W. Ustorf (eds), The Decline of Chritendom in Western Europe 1750 – 2000 (Cambridge: Cambridge University Press)

 

P. Norris and R. Inglehart, “Sacred and Secular: Religion and Politics Worldwide” (Cambridge: Cambridge University Press, 2004)

 

http://www.royal.gov.uk/MonarchUK/QueenandGovernment/QueenandGovernment.aspx       

 

 

 

 

 

 

بازگشت به خانه