تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
جنبش ملی و خرده جنبش ها
پس از دوره شکست و افول جنبش های ملی و رکود اوضاع سیاسی، خرده جنبش های اجتماعی
سیاسی امکان ظهور می یابند. نحوهء
مواجههء
خرده جنبش ها با
«مطالبات
خود»
و
«قدرت»
معمولاً
تعیین کنندهء
شکل گیری و تولد جنبش اصلی و ملی و تقویت آن و یا هرز بردن این روند خواهد شد. برای
شکافته شدن این بحث به تجربهء
دوران اصلاحات به عنوان یک جنبش ملی و شکست آن و تحولات بروز خرده جنبش های اجتماعی
سیاسی و پروژه های سیاسی فردی پس از آن خواهیم پرداخت.
دوم خرداد
1376
را باید مدل و الگوی آزادی و دموکراسی در ایران تلقی کرد؛
مدلی که در پهنهء
اجتماعی کشور تجربه شد. دولت و مجلس و شوراهای شهر با این مدل و الگو انتخاب شد و
تقریباً
هشت سال دوام آورد و در مدت کوتاهی،
از انتخابات دور دوم شوراها تا انتخابات ریاست جمهوری در سوم تیر
1384،
اهرم ها و نهادهای قدرت را یکی یکی تحویل جناح رقیب داد. از دیدگاه ساختاری،
واگذاری
ِ
ریاست جمهوری به محمود احمدی نژاد زمان پایان اصلاح طلبی حکومتی و مدل دموکراسی دوم
خرداد است.
اما دیدگاه هایی که به پدیده و رخداد دوم خرداد به عنوان یک پویش اجتماعی نگاه می کنند، زمان پایان اصلاح طلبی را ترور نافرجام سعید حجاریان، یا بحث تصویب طرح مطبوعات در مجلس ششم، یا توقیف مطبوعات و دستگیری فعالان مستقل سیاسی در سال 79 می دانند.
خواه طرفدار نظریهء
«پویش
های اجتماعی»
باشیم و یا
«نگاه
ساختاری»
به این رویداد داشته باشیم، جنبش اصلاحات شکست خورد.
اما نباید از نظر دور داشت که دوم خرداد
1376
نقطهء
آغاز تحولی در حیات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران شد؛
تحولی که ظرفیت ها، امکانات و انرژی های فراوانی را رها کرد که می توانست نقش تعیین
کننده ای در جهت ایجاد روند دموکراتیک در جامعه، توسعهء
سیاسی و بهبود سطح زندگی جامعه،
به خصوص اقشار فرودست،
و شکل گیری و نهادینه و تعیین شدن حوزهء
عمومی داشته باشد. دوم خرداد قادر به نهادینه کردن اصلاحات نشد. اما طرح این نظر
نباید به نفی دستاوردهای فرهنگی سیاسی که موجد نوآوری، ارزش ها و سنت های سیاسی
دموکراتیک شد، بینجامد.
مردم ایران از مشروطه تا شهریور
1320
و تا مقطع کودتای
28
مرداد، بهمن
57
و دوم خرداد
76
مرتباً
پویش ها و حرکات و جنبش های یک
صد
ساله را ایجاد کرده اند. اما در عرصهء
ذهنی و تفکرات و تجربیات سیاسی، تجربیات فراوانی ذخیره کرده که در اختیار نسل های
تازه ای از کنشگران سیاسی زمانه خود قرار داده اند. حال این همه دستاوردهای تاریخی
چه وقت به شکل گیری و تعیین یافتگی در ساختار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی منجر می شود،
فعلا پاسخ روشنی نداریم. در عرصهء
ذهنی روشنفکران و کنشگران سیاسی این همه پویش و تجربه را واقف اما با روحیهء
عجول ایرانیان، به کارگیری این تجربیات دچار مشکل می شود.
شکاف ها و خرده جنبش ها
تاثیر دوم خرداد بر روی شکاف های مهم اجتماعی در ایران و ایجاد همسویی با شکاف
سیاسی و اصلی نقش بسزایی داشت. جامعهء
ایران با چندین شکاف مهم درگیر است که هر کدام می توانند شکاف اصلی را تحت الشعاع
قرار دهند و آن را به حاشیه برانند و یا در خدمت آن قرار بگیرند و به آن نیرو و
انرژی بدهند. جنبش دوم خرداد شکاف های اجتماعی در ایران را با محوریت دادن به
«شکاف
سیاسی»
همسو کرد و پتانسیل آنان را در خدمت خود به کار گرفت. خرده جنبش ها همگی،
به رغم منافع متفاوت،
امیدوارانه زیر پرچم دوم خرداد گرد آمدند
ـ
با این امید که به خواسته ها و مطالبات خود در شرایط و وضعیت موردنظر در ایران دست
پیدا کنند. اما دوم خرداد به هدف مورد نظر نرسید و سبب سرخوردگی شدید و بی اعتنایی
اقشار مختلف به جنبش اصلاحات و سایر خرده جنبش ها شد. این دلیل سبب شد تا اقشار و
طبقات مختلف اجتماعی منافع خود را از طریق فعال شدن و فعال کردن حوزهء
علایق ویژهء
خود دنبال کنند. بدین ترتیب از جنبش ملی و اصلی جدا و در حوزهء
علایق ویژه خود فعال شدند.
اقشار محروم جامعه،
در انتخابات
3
تیرماه
1384
رویگردانی خود را از دولت اصلاح طلب نشان دادند و با رویگردانی و دلزدگی شدید از
شعار دموکراسی و پذیرش شعارها و وعده های رفاهی و اقتصادی از شکاف اصلی جامعه جدا
شدند. سایر شکاف ها و نیروهایشان
نیز با راه اندازی خرده جنبش ها به مسیری متفاوت از شکاف اصلی رفتند. از منظر جامعه
شناسی سیاسی،
وقتی جنبش های اجتماعی سیاسی کلان،
آن هم در جامعه ای چون ایران،
متوقف شده یا شکست می خورند خرده جنبش های اجتماعی سر باز می کنند. اما از آنجا که
محوریت ملی ندارند و بدون حمایت سایر اقشار اجتماعی هستند نتیجهء
کامیاب نمی گیرند؛
که این امر نشان می دهد جامعه دارای مطالباتی تحقق نیافته است که خود را مستحق
دستیابی به آن می داند.
توقف یا شکست اصلاحات در پایان دولت خاتمی، آغاز دورهء
بروز خرده جنبش های اجتماعی بود که پس از
3
تیرماه
1384
خود را نشان داده اند.
جدا از نحوهء
بروز این تحولات،
و درستی یا نادرستی آنان،
توجه به حوادث رخ داده قابل تأمل
است.
طرح اعتراضات و مطالبات مختلف خود را به شکل خودجوش و یا با رهبری منفرد بدون پیوند
با یکدیگر نشان داده است.
در این میان وظیفهء نیروهایی که احساس می کنند خرده جنبش ها موفق نمی شوند و موجب به هدر رفتن پتانسیل جریانات می شوند، چیست؟
نیروهای تحول خواه و دموکراسی طلب ایران، که در حمایت از جنبش دوم خرداد فعال شدند، در پرتو ناکامی اصلاحات بر سر راه دستیابی به دموکراسی دچار شکاف و چنددستگی شده اند. البته این موضوع پدیده ای طبیعی در پس هر شکستی است. لذا وظیفهء جریانات و نیروهایی که دل در گرو آرمان دموکراسی دارند فعال نگه داشتن شعار و آرمان آزادی و دموکراسی از یک سو و تلاش برای تدارک تولد استراتژی جدید از سوی دیگر است. البته تا رسیدن به یک استراتژی کلان و همسو شدن تحلیل ها و اجماع بر روی استراتژی مشخص، شاهد سرخوردگی سیاسی در جامعه، بروز خرده جنبش های اجتماعی سیاسی همچنین پروژه های فردی خواهیم بود.
اگر خواسته ها و مطالبات صنفی و اقتصادی همگی به دست افراد هوشیار و مسئولیت پذیر
هدایت بشوند
و بتوانند در راستای جنبش ملی و اصلی و همسو با آن حرکت کنند می توان امید داشت که
از تجمیع خرده جنبش ها و تلاقی آنها، یک جنبش ملی شکل بگیرد. در این شرایط باید
تلاش کرد تا خرده جنبش ها منجر به سازمان دادن اقشار حامی و تقویت عرصهء
عمومی و حوزهء
عمومی شوند.
لذا رهبران خرده جنبش ها باید از احساس توهم نسبت به جایگاه خود پرهیز کنند. اخذ
این الزامات، می تواند صحنهء
سیاست را از انفعال خارج کند.
پروژهء
فردی سیاسی در عرصهء
سیاست
بعد از شکست اصلاحات چند پروژهء
فردی به وجود آمد. پروژه های متوهم مانند رفراندوم، اعتصاب، طرح مقاومت مدنی و
نافرمانی مدنی و اقدامات منفرد. این در حالی است که جنبش دوم خرداد در ایران باعث
شد تا پروژه های فردی تحت الشعاع پروژهء
اصلی قرار گیرد. اگرچه جنبش اصلاحات رهبری متمرکز نداشت ولی سمت گیری استراتژیک
داشت. این سمت گیری استراتژیک هنگامی که بر
هم خورد و به بن بست رسید، پروژه های فردی شکل گرفت.
در اینجا، برای باز شدن بحث، باید به نقد پروژهء فردی پرداخت؛ این نقد می تواند هم «نقد بینشی» باشد و هم «نقد روشی».
به آنهایی که مدافع نظریهء لیبرال دموکراسی هستند و فردیت را خیلی عمده کرده اند باید گفت «لیبرال دموکراسی» اندیشه ای مدرن است و اعتقاد به آن الزامات خاص خود را دارد. نمی شود اندیشه مدرن داشت، جمهوریخواه بود، لیبرالیسم قبله گاه باشد اما به ماجراجویی سیاسی غلتید. اندیشهء مدرن برای هر تغییر اجتماعی بر روی خرد جمعی، تشکیلات دموکراتیک، استوار است. انجام کار های منفرد یا حتی چند نفرهء سیاسی، مثل ایجاد رفراندوم، حرکاتی فرقه گرایانه و دامن زدن به ماجراجویی سیاسی است. این گونه تلاش ها که منجر به ناکامی های پی درپی می شود جز دامن زدن به یأس و سرخوردگی و یا ایجاد امیدهای کاذب و مقطعی دستاورد دیگری به همراه ندارد.
از سوی دیگر، سازمان نایافتگی این حرکت ها باعث عبور امواج از خط مطالبات منطقی و بالا آمدن نیروها و لایه های غیرمدنی و خشونت طلب می شود. پروژهء فردی برای پیشبرد اهداف خود به روحیهء فئودالی نیاز دارد چون باید یک کاریزمای فردی به وجود بیاورد و لذا در مسیر پروژهء فردی به این نتیجه می رسد که حزب فایده ای ندارد، تشکیلات فایده ای ندارد و به کار جمعی تن نمی دهد.
چهره هایی که به دنبال پروژه های فردی هستند اعتقاد دارند «جنبش ایران بی سر است و آنان باید سر جنبش بشوند»، در حالی که جنبش ایران سر زیادی هم دارد. به قول بزرگی «ما در ایران رئیس قبیله زیاد داریم، سرخ پوست نداریم.» چرا که عاملان پروژه های فردی معمولاً نیروهای هم را قرض می گیرند و این مسئله، تشتت نیروها را زیاد می کند. این تصمیم پروژه پیچیده ای است که پروژه های منفرد ناخواسته آن را اجرا می کنند.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=68337