تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

28 امرداد ماه 1394 ـ  19 ماه اگوست 2015

بيست و هشتم مرداد، نه «کودتا» نه «قیام»!

فاضل غیبی

برای: نرگس

هانا آرنت (1975ـ1906م.) اندیشمند بزرگ سدۀ گذشته به آگاهی‌هائی دست یافت که دانش سیاسی را دگرگون ساختند. از جمله آنکه، حکومت‌ها بطور روزمره مورد پشتیبانی و تأیید اکثریت جامعه‌اند! در نگاه اول به نظر می رسد که چنین امری شاید تا حدی دربارۀ حکومت های دمکراتیک درست باشد، ولی هانا آرنت این را در مورد همۀ حکومت‌ها، از دیکتاتوری‌های نظامی گرفته تا رژیم‌های فاشیستی، وارد می‌داند! برای هانا آرنت "انقلاب قهرآمیز" افسانه‌ای بیش نیست. او برای همۀ انقلاب‌ها روندی یکسان قائل است. بدینصورت که هرگاه اکثریت مردم از پشتیبانی حکومت دست بردارند "گوی قدرت به خیابان می‌افتد!" هدف این جستار طرح این پرسش است که آیا به کمک نظریات او می توان رویدادهای تاریخی را نیز بررسی کرد؟

برای نمونه رویدادی را وامی‌رسیم که ایرانیان را به دو گروه آشتی‌ناپذیر تقسیم کرده است: از سویی آن را "کودتای  مرداد 32" و از سوی دیگر "قیام ملی 28 مرداد"  می نامند. این رویداد تا بحال به گسترده ترین بحث های تاریخی دامن زده، بسیاری انقلاب اسلامی را پاسخ تاریخ به آن  می‌دانند، زیرا ایران را از مسیر پیشرفت دمکراتیک منحرف ساخت و جامعه را در زیر دیکتاتوری شاه به خفقان واداشت. گروه دیگر "28مرداد" را قیامی برای جلوگیری از تسلط کمونیسم روسی و ضامن 25 سال ثبات و پیشرفت می‌دانند!

 یافتن تصوری مشترک از رویدادها و شخصیت‌های تاریخی کار آسانی نیست. در جوامع پیشرفته نیز پژوهش و گفتگو دربارۀ رویدادهای تاریخی پایان‌ناپذیر است؛ با این تفاوت که تاریخ ‌نگاران به کمک عقل و روش‌های علمی آنها را چنان بر می نمایند که در خطوط اصلی مورد تأیید همگان قرار گیرند. 

روشن است که تنها راه غلبه بر اختلافات که پیش شرط یافتن هویت تاریخی مشترک نیز هست، روی ‌آوردن به بررسی عقلانی در خدمت منافع ملی است. از ابزار مهم برای بررسی عقلانی پدیده های پیچیده، "انتزاع" Abstraktion است. بدین صورت که با استفاده از واقعیت های مورد تأیید همگان و چشم پوشی از جزئیات، تصویری هرچه ساده تر  بدست داده شود تا بررسی منطقی ممکن گردد. 

 

بازیگران:

مهمترین نیروهایی که کشمکش آنها به "28 مرداد" منجر شد،  عبارتند از: مردم ایران، ملایان (کاشانی)، دربار (شاه)، دولت (مصدق)، انگلیس (شرکت نفت)، آمریکا، حزب توده، بلوک شرق (شوروی).  در این مختصر از این نیروها تنها در حدی که در روندها نقشی اساسی داشته‌اند یاد می‌شود، به هدف آنکه نشان دهیم ناکامی پژوهش‌گران از نشان دادن تصویری منطقی از "28 مرداد" نادیده‌گرفتن نقش مردم ایران در آن بوده است. نقشی که همۀ آنان در ناچیزی آن توافق دارند! از جمله آبراهامیان می نویسد:

«پرسش این است که کدامیک نقش اساسی‌تر در کودتا ایفا کرد. بریتانیا، آمریکایی‌ها یا بازیگران داخلی در ایران؟ من می گویم  90 درصد بازیگران خارجی نقش داشتند و 10 درصد ایرانیان.» (1)

دربارۀ ملایان باید در نظر داشت که، پس از لغو محدودیت ‌هایی که رضاشاه برقرار ساخته بود، نفوذ و قدرت پیشین را به سرعت بازسازی کرده در هر شهر و محله‌ای ملایی از پایگاه قدرتی مرئی و نامرئی برخوردار بود و از آن نه تنها با تکیه بر "مریدان"، بلکه به کمک گروهی اوباش دفاع می‌کرد. مثلاً آیت‌الله بهبهانی "مراد گردانندگان شهرنو تهران بود."(2) و یا دامنۀ نفوذ آیت‌الله کاشانی به بازار می‌کشید.

کاشانی سیاسی ‌ترین ملای آنروزگار بود. او نمونۀ ملایانی است که در انقلاب اسلامی به حکومت رسیدند: منافع ملی و موازین اخلاقی برایش کوچک ترین اهمیتی نداشت و اسلام‌ پناهی را پشتوانۀ جاه طلبی خود کرده بود. از جوانی با  انگلیسی‌ها در عراق و سپس با اسرائیل مبارزه می‌کرد. همکاری او با عوامل آلمان نازی ("حزب کبود") باعث شد که چند سالی را در زندان و تبعید بسر برد، اما هنگامی که به نمایندگی مجلس 16 انتخاب شد و از تبعید بیروت باز می گشت، چنان محبوبیتی یافته بود که در تهران 8 تاج نصرت به افتخارش برپا کردند.

کاشانی مرجع تقلید نخستین گروه تروریستی بنام "فدائیان اسلام" بود، که  ترورهای، بسیاری از جمله: قتل کسروی، هژیر و رزم آرا و تیراندازی به شاه، حسین علا و حسین فاطمی، را مرتکب شدند و  با این ترورها می‌کوشیدند دولتمردان ایران را بسوی برقراری حکومت اسلامی برانند.(3)

باید پرسید، چرا مصدق چنین کسی را بعنوان مهمترین پشتیبان خود برگزید؟ پاسخ آنکه در آن روزگار اکثر ایرانیان هنوز گوش به فرمان ملایان بودند (4) و مصدق در ابتدا چاره‌ای نداشت جز آنکه  پشتیبانی مردم را با استفاده از نفوذ  کاشانی (و دیگر ملایان مانند محلاتی، شاهرودی و خوانساری) بدست آورد. در این راه نیز موفق شد و اکثر ایرانیان را نه تنها به پشتیبانی از "ملی کردن صنعت نفت" جلب نمود،  بلکه باعث شد امر "ملی" رفته رفته جای اسلامی را بگیرد و در گسترۀ وسیعی از جامعۀ ایرانی، بویژه در میان نسل جوان، به بیداری ملی دامن زند.

 30 تیر 1331 نقطۀ عطفی در رابطۀ کاشانی با مصدق بود. کاشانی تا این تاریخ مصدق را دست نشاندۀ خود و وسیله‌ای برای برقراری حکومت اسلامی می دانست:

"تا من هستم هر چوبی را که جای مصدق بگذارم کار او را خواهد کرد.»(5) 

  اما هنگامیکه در 30 تیر دریافت که انبوه ایرانیان نه به خاطر او، بلکه به پشتیبانی از مصدق به خیابان آمدند با چرخشی بزرگ به صف دشمنان او پیوست. تا آنجا که در 18 اسفند اوباشی را برانگیخت تا مصدق را بکشند! سه روز پیش از 28 مرداد در ملاقاتی 45 دقیقه‌ای با زاهدی او را "از حمایت بی‌دریغ خود مطمئن ساخت".  هندرسن سفیر آمریکا در صبح روز 27 مرداد پیش از آنکه به مصدق اعلام کند آمریکا دیگر او را بعنوان نخست وزیر قانونی ایران به رسمیت نمی شناسد به دیدن کاشانی رفته و از او "چراغ سبز" گرفته بود!(6)

در روز 28 مرداد نیز "دو تن از مأمورین سیا مبلغ 10 هزار دلار در اختیار احمد آرامش گذاشتند تا به کاشانی بدهد. بدنبال آن کاشانی ترتیب آن ‌را داد که یک گروه ضد مصدق از ناحیهء بازار به مرکز تهران روانه شود.»(7)

بنابراین، کاشانی را نه تنها باید یکی از "سران کودتا" بشمار آورد، بلکه حتی در مقایسه با زاهدی که تا ظهر 28 مرداد در مخفیگاه بسر می‌برد،  عامل پر نفوذی دانست، که از امکانات زیادی برای تغییر حکومت برخوردار بود و همۀ آنها را نیز بکار گرفت..

دکتر محمد مصدق نقطۀ مقابل کاشانی بود. او اشراف ‌زاده‌ای با گرایش به دانش‌ آموزی و نخستین ایرانی بود که توانست در اروپا دکترا بگیرد. پیش از آن به "مستوفی‌گری" (مأمور مالیات) و "دیوان ‌سالاری" (حسابداری) و "والی‌ گری" پرداخته و از این راه شناخت ژرفی از جامعۀ ایران پیدا کرده بود. در مدت اقامت در اروپا نیز بطور استثنایی توانست وِیژگی‌های منش ایرانی را با رفتار شهروندی مدرن پیوند زند. بدین سبب به جلوه و رفتاری کاملاً متفاوت از دیگر دولت ‌مردان شناخته شد و همین را باید رمز محبوبیت او نزد ایرانیان دانست. همین که از هرگونه تظاهر مذهبی  بیزار بود و در مقام نخست وزیر اعلام کرد که هیچکس را نباید به خاطر توهین به او تحت تعقیب قرار داد، و بالاخره هوشمندی او در برخورد با قدرت‌های خارجی و پیروزی در کارزار با امپراتوری پرقدرت انگلیس او را برای همیشه در قلب ایرانیان جای داد.

برگ برندۀ مصدق در برابر دادگاه لاهه این بود که ثابت کرد جریان ملی شدن نفت، امری است میان یک دولت و یک شرکت خصوصی و دادگاه لاهه صلاحیت رسیدگی به آن را ندارد. چنانچه می‌دانیم، دادگاه به نفع مصدق رأی داد.

این نخستین بار در تاریخ بود که رهبر کشوری فقیر از چنین تریبونی علیه استعمار سخن گفت و اعلام کرد تنها ما می‌توانیم تصمیم بگیریم از منابع طبیعی در خاک کشور خود چگونه استفاده کنیم.  مصدق رهبری دلیر، پاک و هوشیار بود و به این سه ویژگی به نماد نسلی بدل شد که در عین حفظ هویت فرهنگی خود، رو به آینده داشت.  

 

ملی شدن نفت

مصدق توانست بعنوان رهبر اقلیت در مجلس پانزدهم با نطق های منطقی و شورانگیز از تصویب لایحۀ الحاقی قرارداد نفت جلوگیری کند.

کوتاه آنکه بسال 1280ش. یک انگلیسی بنام دارسی امتیاز بهره‌برداری از نفت ایران را از مظفرالدینشاه برای مدت 60 سال دریافت کرد. رضاشاه این قرارداد را به سال 1312ش. لغو کرد و "قرارداد متمم" را امضا کرد که عملاً "قرارداد دارسی" را  به مدت 60 سال تمدید و درآمد ایران از هر تن نفت را 4 شیلینگ تعیین کرد. چنانکه در سال 1327ش. که درآمد انگلیس به حدود 15 میلیون دلار رسید، تنها  400 هزار دلار نصیب ایران شد!(8)

در این میان آمریکاییان به بازار نفت وارد شده بودند و  شرکت  آرامکو با ونزوئلا و عربستان قراردادهایی بر اساس سود 50 درصدی بست. روشن بود که قرارداد غارتگرانۀ انگلیس با ایران نمی‌توانست دیری دوام یابد و انگلیس برای محکم کاری خواستار شد که یک"لایحۀ الحاقی" مورد تصویب مجلس ایران قرار گیرد که درآمد ایران را به 6 شیلینگ در ازای هر تن افزایش می‌داد!(9) 

روشن است که چنین قراردادی در فضای سیاسی دهۀ بیست نمی توانست مورد تأیید میهن ‌دوستان قرار گیرد و  مخالفت با آن به سرعت رشد کرد، چنانکه بزودی "لایحۀ ملی شدن نفت" به اتفاق آرا از دو مجلس گذشت. پس از آنکه شاه از مصدق خواست در مقام نخست وزیر برای تحقق قانون ملی شدن نفت بکوشد(10)، دولت ایران به رهبری وی با قدرت تمام در مقابل انگلیس ایستادگی کرد.

 انگلیس، که اقتصادش در جنگ جهانی خسارات شدیدی تحمل کرده و مستعمرات خود را یکی پس از دیگری از دست می داد، مصمم بود از مواضع استعماری خود در ایران با تمام قوا دفاع کند. نه تنها بهره داری و خرید نفت را تعطیل کرد، بلکه ناوگان جنگی خود را وارد خلیج فارس کرد و بدینوسیله از فروش نفت ایران به دیگر کشورها نیز جلو گرفت. باید در نظر داشت که ایران در آن زمان گرچه چهارمین کشور تولید کنندۀ نفت بود، حتی یک کشتی نفتکش نداشت و بنا به قرارداد 1312ش.کلیۀ وسایل بهره‌برداری در مالکیت شرکت نفت انگلیس قرار داشت.

این کشور با نخوت از موقعیت برتر خود برای به زانو درآوردن حکومت ملی ایران استفاده کرد. "بهترین" پیشنهادش این بود که در برابر خلع ید از شرکت نفت انگلیس، ایران متعهد شود در 40 سال آینده سودی را که این شرکت در صورت تسلط بر نفت ایران می توانست بدست آورد به آن بپردازد!(11)

بنابراین انگلیس عامل اصلی شکست ایران در گرفتن حق خود و پیامدهای ناشی از این شکست بود و نه تنها با پافشاری بر سیاست استعماری حاضر نشد شرایط نوین جهانی را درک کند، بلکه از هر وسیله‌ای برای به زانو در آوردن ایران استفاده کرد.

«هربرت موریسون  وزیر امور خارجۀ انگلیس مبارزه مردم ایران را به سادگی شورش ملتی بی تمدن، عليه نفوذ دنيای متمدن، تلقی می‌کرد.» (12)

دولت مصدق با وجود کوشش‌های فراوان برای سازمان دادن "اقتصاد بدون نفت"، از جمله فروش "اوراق قرضۀ ملی"، نمی‌توانست دراز مدت بدون فروش نفت دوام یابد و این برگ برندۀ انگلیس بود. در این میان جالب است که کشورهای بلوک شرق نیز از خرید نفت ایران سرباز زدند و سفیر رومانی رسماً اعلام داشت:

«دولت شوروی و کشورهای خاوری اروپا به اندازۀ کافی نفت دارند و احتیاجی به نفت ندارند تا از ایران بخرند.»(13)

از اینجا به سیاست کشورهای بلوک شرق بویژه روسیۀ شوروی و حزب توده می‌رسیم. شوروی پس از کشورگشایی‌های بزرگ در خلال جنگ جهانی دوم، در این سال‌ها در پی تحکیم تصرفات خود در اروپای شرقی و آسیا  بود. پس از آنکه ارتش سرخ مجبور شد از اتریش، یونان و سپس از آذربایجان و کردستان ایران عقب نشیند، امکان چندانی برای درگیری تازه با آمریکا نداشت و  "سیاست صبر و انتظار"(14) پیش گرفته بود. 

بنابراین خط‌ مشی شوروی، و در نتیجه حزب توده، بر این بود که با توسل به کارزار تبلیغی تهاجمی، باعث ریزش حکومت شود، تا «ایران مانند سیب رسیده‌ای به دامان کمونیسم بیفتد»(15) در این زمینه کافی ست اشاره شود که شگردهای تبلیغی حزب توده در آن زمان همان بود که پس از انقلاب اسلامی نیز استفاده می‌کرد: افشای توطئه‌های "دشمن" به منظور دامن زدن به جنگ روانی و اثبات "حقانیت" و "قدرت" خود! 

هدف اصلی تبلیغات حزب توده در آن دوران نیز "امپریالیسم آمریکا" بود که پس از جنگ جهانی به یکباره از "متفق" شوروی به "دشمن شماره یک بشریت" بدل شده بود! پس از آنکه ایالات متحده در جنگ کره نشان داد که در برابر جهانگشایی استالین ایستادگی خواهد کرد "جنگ سرد" آغاز شد.  آمریکا در دعوای ایران با انگلیس خواستار توافق بود و بدین سبب مصدق نیز همۀ امید خود را به میانجی‌گری ایالات متحده بسته بود. همۀ قراین نشان می‌داد که توافقی پنجاه درصدی به مذاکرات فرسایندۀ سه طرف پایان دهد، اما انگلیس با سماجت از آن سرباز می زد و برای جلب آمریکا به سوی خود، ضعف حکومت ایران را به آمریکایی‌ها گوشزد می کرد!

نقطۀ ضعف بزرگ حکومت ایران را اختلاف میان دولت و دربار تشکیل می‌داد و استراتژی انگلیس امیدوار بود با بالاگرفتن بحران اقتصادی، شکاف میان مصدق و شاه بزرگ تر شود و به بحران سیاسی دامن زند.

 این اختلاف در تیرماه 31 به نقطۀ اوج خود رسید. پیش از آن شاه بعنوان فرماندۀ کل قوا، بطور سنتی وزیر جنگ را  تعیین می‌کرد. در روز 25 تیر مصدق به شاه اعلام کرد که می‌خواهد مسئولیت وزارت جنگ را نیز به عهده گیرد. در پی مخالفت شاه، مصدق استعفا کرد و شاه قوام را به نخست وزیری برگزید. در روزهای آتی راه‌پیمایی‌های بزرگی در حمایت از مصدق صورت گرفت که در سی تیر به برخوردهای خونینی انجامید؛ شاه عقب نشست و نخست وزیری مصدق را با شرط یاد شده قبول کرد.

این نخستین بار نبود که شاه در برابر مصدق "عقب نشینی" می‌کرد. این واقعیت در هیاهوی تبلیغاتی از نظرها دور مانده که شاه پیش از 30تیر نه تنها مخالف مصدق نبود، بلکه از او پشتیبانی نیز می‌نمود: مجلس سنا که "منصوب" شاه بود، به اتفاق آرا لایحۀ ملی شدن صنعت نفت را تصویب کرد، شاه تمام اموال موروثی خود و همچنین درآمد دربار از "آستان قدس" را به دولت مصدق واگذاشت،(16) در خرید "اوراق قرضۀ ملی" پیشقدم شد(17) و،  به خواست مصدق، حسین علا را از  وزارت دربار برکنار و خواهر خود اشرف را از کشور اخراج کرد!..  

شاه را باید ضعیف‌ترین  نیرو در میدان نبرد آن ‌روزها دانست. نه تنها دمکرات منشی او ستایشی برنمی‌انگیخت، بلکه از هر سو مورد تهاجم تبلیغی بود. او با توجه به پشتیبانی مردم از مصدق، نه می خواست و نه می توانست بر علیه او اقدامی کند: «به گمانش انگلیسی‌ها به عمد می کوشند روابط اش با مصدق را تیره کنند تا در ایران جنگ داخلی ایجاد کنند و بهانه‌ای برای تجزیۀ خوزستان و تقسیم ایران بین خود و روسیه پیدا کنند."(18)

"او می‌گفت من نمی‌توانم علیه مصدق عمل کنم چون او نمایندهء ملت و  روحیات ملی است و اگر من با او مخالفت کنم، سلطنت را زیر سؤال می‌برم."(19)

 

بستر قانونی

برای شناخت علت کشاکش مصدق و شاه، باید به قانون اساسی مشروطه مراجعه کرد. بر اساس این قانون سلطنت مقامی تشریفاتی است؛ شاه جز امضای رأی مجلس حق دخالت در هیچ امر دولتی را نداشته و بدین سبب هم مسئولیتی متوجه او نیست. کسانی که قانون اساسی بلژیک را ترجمه کرده و بعنوان قانون اساسی ایران به تصویب رساندند، در نظر نگرفته بودند که نهاد پادشاهی در کشورهای پیشرفتۀ دمکراتیک طی روندهایی طولانی بعنوان  تبلور هویت تاریخی نهادینه شده ، اما در ایرانی که شاه تا بحال نقش "سایۀ خدا" و "مالک جان و مال رعیت" را اعمال می کرد، ضرورت "شاه هیچ‌کاره" بعنوان  نماد وحدت ملی به سختی قابل فهم و پذیرش بود!

فراتر از آن، در قانون مشروطه نهاد "نظارت بر اجرای قانون اساسی" پیش بینی نشده بود و اختلاف دربارۀ تفسیر و کاربرد "سنتی" قانون اساسی به اختلافات دامن می‌زد. از جمله  از نظر قانونی مصدق می توانست به سادگی از مجلس بخواهد او را به وزارت جنگ انتخاب کند، اما چون بطور سنتی تعیین وزیر جنگ بدست شاه بود، مصدق این تقاضا را از او کرد و چون جواب منفی شنید، استعفا کرد و باعث رویدادهایی شد که به سی تیر 31 منجر شدند!

زمینۀ حقوقی رویدادهای 25 مرداد از این هم مغشوش‌تر بود. اگر شاه در صورت انحلال مجلس تعیین نخست وزیر را حق خود می دانست، چرا در راه به کرسی نشاندن آن نکوشید و اگر مصدق این حق را برای او قائل نبود چرا خطای شاه را برملا نکرد؟ 

 بهر حال اینک که برای نخستین بار کوشش می‌شد، قانون اساسی مشروطه اجرا گردد، نارسایی و ناهماهنگی آن با سرشت جامعه به روشنی آشکار شد. از جمله، نشریاتی که در توهین به نهادها و شخصیت‌های اجتماعی و سیاسی گوی سبقت از هم می‌ربودند، نشان دادند که از بلوغ کافی برای استفاده از آزادی بیان برخوردار نیستند.(20)

 بهرحال در این زمان نهاد پادشاهی بخشی از حکومت ایران را تشکیل می‌داد و به همان نسبت که اتحاد شاه و مصدق می توانست باعث شود ایران نزد جهانیان جلوه‌ای توان‌مند یابد، شکاف میان این دو و در نهایت درهم شکستن دربار به بحران سیاسی دامن  می‌زد. حزب توده و نیروهای اسلامی با توجه به این ضعف، کارزار تبلیغی خود را متوجه شاه و "توطئه های ضدملی دربار" کرده بودند. متأسفانه مصدق نیز با آنکه پایبند قانون اساسی بود، قدرت خود را در تضعیف شاه جستجو می‌کرد و هرچه عرصه در میدان خارجی بر او تنگ‌تر می‌شد برای آنکه نشان دهد دستکم در زمینه‌ای موفق است دربار را به عقب می راند. 

او تصور می کرد در این تنگنا باید با قدرتی فراتر از قدرت "نخست وزیر" ظاهر شود و بدین منظور مجبور شد از مجلس "اختیارات ویژه"ای بگیرد، که مخالف قانون اساسی بودند!(21) بدانجا که سه هفته پیش از 28 مرداد بجای گرفتن رأی اعتماد از مجلسی  که در آن جبهۀ ملی اکثریت داشت به "رفراندمی فرمایشی" برای انحلال آن دست زد!(22)

در این روزها همه چیز بدین بستگی داشت که میانجی‌گری آمریکا به توافقی میان انگلیس و ایران منجر شود، درحالیکه زمان به ضرر مصدق کار می‌کرد و وخامت اوضاع اقتصادی و کمبود ارزی دولت، کشور را به سوی ورشکستگی و بحران می راند، در حالیکه به سبب مخالفت کمیسیون مربوطه، دولت حتی اجازه نداشت اسکناس چاپ کند!

در منش دمکراتیک، کابینۀ مصدق که به هدف تحقق قانون ملی شدن نفت تشکیل شده بود می‌بایست پس از  ناکامی از رسیدن به این هدف کنار می‌رفت، اما نه شاه حاضر به برکناری او بود و نه خود حاضر به استعفا، در حالیکه فشارهای داخلی و خارجی ریزش دولت را شدت می بخشید. جبهۀ ملی عملاً متلاشی شده و "تنها تشکل منسجم حزب توده بود".(23)

ایالات متحده که تا بحال از دولت ایران پشتیبانی کرده بود، از یک سو با بالا گرفتن "جنگ سرد" و از سوی دیگر به سبب ناتوانی دولت مصدق، رفته رفته "هشدار"های انگلیس را می‌پذیرفت که ادامۀ اوضاع، ثبات ایران را به خطر خواهد انداخت.

 

اندیشۀ سیاسی

 برای درک رویداد 28 مرداد باید اندیشه کرد که "قدرت‌های خارجی"  از چه امکاناتی برای تأثیر گذاری بر رویدادهای ایران برخوردار بودند و چگونه از این امکانات استفاده کردند؟ 

نخستین ایرانی که اندیشمندانه به نفوذ قدرت‌های خارجی در ایران پرداخته، کسروی است. او نوشت:

"نخست مي پرسم: نفوذي كه دولت انگليس در ايران اعمال مي كند چيست؟ .. از چه راه است؟ .. آيا دولت انگليس با توپ و تانك ما را مجبور مي‌كند كه فلان كار را بكنيم يا نكنيم؟ .. آيا مأمورين خود را به ايران مي فرستد كه بيايند و كارهايي كه مي‌خواهند بكنند؟ ..آن نفوذ دولت انگليس كه گفته مي شود، بيش از اين نيست كه مردان سياسي ما كسان سست نهاد و كوتاه انديشه‌اند و از طرف ديگر يك راه روشني براي سياست اين كشور در پيش روي خود ندارند، اين است که پيروي از نظريه نمايندگان سياسي دولت انگليس مي نمايند. من تفسير ديگري برای «نفوذ دولت انگليس در ايران » نمي شناسم."(24) 

 چون از این دیدگاه به "دست اندرکاران کودتای 28 مرداد" بنگریم، می بینیم:

حدود یک سال پیش از این تاریخ، دولت مصدق رابطۀ دیپلماتیک با انگلیس را قطع کرد و همۀ وابستگان به سفارت و کنسول‌گری‌های این کشور و همچنین تمامی (4500 نفر) کارکنان شرکت نفت مجبور به ترک ایران شدند. بدین سبب انگلیس "به دلیل از دست دادن پایگاه‌های سیاسی و اجتماعی خود"(25) برای خبر گیری از اوضاع ایران دست به دامان آمریکا بود!  

البته که هر کشوری برای تنظیم سیاست و تحقق منافع خود به سطح هرچه بالاتری از آگاهی‌ها دربارۀ دیگر کشورها نیاز دارد و دریافت چنین آگاهی‌هایی از مهمترین وظایف هر دولتی است. چنانچه وظیفۀ دولتمردان هر کشوری است که در تماس با دولتمردان دیگر کشورها از آرا و اهداف آنان با خبر شوند. از همان دوران قاجار، ملایان و از دهۀ 20 توده ای‌ها، برای پوشاندن و توجیه روابط پنهانی خود با قدرت‌های بیگانه، نشست و برخاست دولتمران ایرانی با نمایندگان کشورهای خارجی را به دست نشاندگی آنان تعبیر کردند و به حساسیت های مخربی دامن زدند.  

از این نظر آمریکا به سبب نورسیدگی در صحنۀ جهانی، در مقایسه با انگلیس، که در دو سدۀ گذشته برخی  ملایان و  دولتمردان ایرانی را به پشتیبانی از سیاست خود جلب کرده بود، از چندان "عواملی" در ایران برخوردار نبود:

یکی از آنان که گویا  نقش مهمی در "کودتا" داشت "ژنرال شوارتسکف" بود. او چند سالی تا  1328ش. از طرف دولت ایران مأموریت داشت ژاندارمری کشور را سامان بدهد و تنها بدین خاطر که در این مدت با شاه دوست شده بود، به دستور وزارت خارجۀ آمریکا  سه هفته پیش از  28مرداد دوباره به ایران فرستاده شد تا شاه را به برکناری مصدق تشویق کند! او پس از یک هفته ایران را به سوی کراچی ترک کرد.

شخص دومی که به همین هدف با شاه دیدار کرد، اشرف پهلوی بود که به نام شوهرش به ایران آمد و به محض آگاهی دولت مهلت یافت در طول 24 ساعت کشور را ترک کند! جالب تر از این دو، "برادران رشیدیان" (فرزندان دربان سفارت انگلیس) بودند که گویا بعنوان کارگزاران "دولت فخیمه" نقش بارزی در رویدادها بازی کردند. فاکت تاریخی این است که اسدالله رشیدیان برای آنکه به شاه ثابت کند به نمایندگی از طرف دولت انگلیس با او مذاکره می‌کند، قرار گذاشت، نیمه شب 9 مرداد گویندۀ بی‌بی‌سی بجای "اکنون نیمه شب است" بگوید: "اکنون دقیقاً نیمه شب است"!(26) 

هدف این سه نفر از مذاکره با شاه این بود که او را قانع کنند مصدق را برکنار و زاهدی را به نخست وزیری بگمارد. مذاکرۀ این سه نفر مورد تأیید همۀ تاریخ نگاران است و جای شگفتی است که همه از دو معنی مهم آن غافل مانده‌اند:

ـ یکی آنکه در آستانۀ 28 مرداد "قدر قدرت های خارجی" حتی یک نفر مورد اعتماد شاه در ایران نداشتند، وگرنه مجبور نمی‌شدند،  دو "مهرۀ سوخته" (اشرف و شوارتسکف) را به تهران بفرستند!

ـ دیگر آنکه نتیجۀ منطقی و شگفت ‌انگیز این پدیدۀ تاریخی این است که شاه نه تنها "دست نشاندۀ خارجی" نبود، بلکه علاقه‌ای هم به مذاکره  با آنان نداشت، وگرنه آسان‌تر از این نبود که یکی از "حقوق بگیران گوش بفرمان خارجی" در دربار، پیام انگلیس را بگوش شاه برساند. اگر همین منطق را پی گیریم بدین می رسیم که شاه به هیچ وجه به "پشتیبانی قدرت های خارجی" امیدوار نبود، وگرنه چنین سراسیمه از کشور فرار نمی‌کرد!

 

"توطئۀ کودتایی"

 اگر بخواهیم افسانه و واقعیت را در گزارشات موجود از تحولات مرداد 32  تمیز دهیم،  باید در نظر داشت که پس از انگلیس دولت آمریکا نیز از حدود فروردین 32 آرزو داشت در ایران دولتی سرکار آید که جریان نفت ارزان را ممکن سازد و سدّی باشد در مقابله با کمونیسم. تنها امکان برای تحقق آرزو او نیز این بود که شکاف میان دولت و دربار هرچه بزرگ‌تر شود و بحران سیاسی ناشی از آن از محبوبیت مصدق بکاهد، تا امکانی برای جانشینی او فراهم آید. تنها دو نفری که می توانستند در این راه مؤثر باشند یکی شاه بود و دیگری سرلشگر زاهدی وزیر کشور در کابینۀ اول مصدق!: اما شاه تا پیش از مرداد 32 با توجه به تجربۀ سی تیر از هر اقدامی برای برکناری مصدق ابا داشت و  حداکثر خواستار برکناری قانونی وی بود.(27)

سرلشگر زاهدی افسری بود که در دوران رضاشاه بعنوان فرمانده‌ای لایق که (از جمله با غلبه بر شیخ خزعل در خوزستان و سیمیتقو در تبریز) در تأمین تمامیت ارضی ایران نقش اساسی داشت از محبوبیت برخوردار شده بود. او در سمت رئیس شهربانی (با جلوگیری از تقلب در انتخابات) به راه یافتن جبهۀ ملی به مجلس کمک کرد و در کابینۀ اول مصدق وزیر کشور شد. اما اینک به علت مخالفت با مصدق، محبوبیت خود را از دست داده بود، با این همه بیرون از جبهۀ ملی، تنها فردی بود که می‌توانست بعنوان جانشین مصدق مطرح باشد. 

مشکل اساسی شاه این بود که مصدق در یک سال گذشته بعنوان وزیر جنگ، پس از بازنشسته کردن حدود 200 نفر از افسران ارشد، فرماندهان نیروها را از هواداران جبهۀ ملی برگزیده بود. در نتیجه شاه نه تنها ارتش را دیگر پشتیبان خود نمی‌شمرد، بلکه خود را از هیچگونه پایگاه اجتماعی برخوردار نمی‌دید؛ از اینرو درافتادن با مصدق را پایان کار خود می پنداشت.

برای درک "28 مرداد" باید رویدادهای تهران را از یکشنبه 25 مرداد پی گرفت.  ساعتی از نیمه شب گذشته سرهنگ نصیری فرمانده گارد شاه با "چهار کامیون سرباز، دو جیپ و یک زرهپوش" به سوی خانۀ دکتر مصدق راند و حکم برکناری او را ابلاغ کرد!  ظاهراً نقشه این بود که در صورت امتناع مصدق، او را دستگیر کند. اما مصدق که بوسیلۀ توده‌ای ها خبردار شده بود، نصیری را بازداشت کرد!

شاه حکم را سه روز پیش از آن امضا کرده بود و (بی شک از آنجا که می پنداشت کاری غیر قانونی است) چنان از عواقب آن هراس داشت که به شمال رفته و به محض دریافت خبر از دستگیری نصیری، با ثریا و خلبان به بغداد فرار کرد!(28) 

این اقدام مسخره و ساده ‌لوحانه را چه کسی طرح کرده بود؟ آیا واقعاً چنین بود که:

"این مأموریت شبانه حاصل ماه ها برنامه ریزی سازمان اطلاعاتی جاسوسی سیا و سرویس اطلاعاتی مخفی انگلیس بود. کودتا به دستور رئیس جمهور دولت آیزنهاور و نخست وزیر چرچیل صورت می گرفت"!؟ (2)

آیا طراحان آن انتظار داشتند که مصدق به نصیری تسلیم شود؟ وانگهی عقل آنان به این نمی‌رسید که مردم و بویژه هواداران مصدق در برابر دستگیری او دست روی دست نخواهند گذاشت؟ بهرحال عملی بود غیرعادی و توهین‌ آمیز نسبت به نخست وزیر کشور و مصدق از هر نظر حق داشت آن را نپذیرد.

او بعدها در دادگاه توضیح داد که اگر حکم شاه در "وقت اداری" به من ابلاغ می شد آن را قبول می کردم و آوردن آن در نیمه شب با آرایش نظامی و حکمی که پیدا بود اول امضا و سپس متن آن نوشته شده برایم چنان مشکوک آمد که خواستم صبح روز بعد درستی آن را از شاه بپرسم!:

«دستخط که تانک و زرهپوش نمی خواهد.. بر فرض می خواستند مرا عزل کنند روز دستخط را به کفیل دربار می‌دادند و می آورد. اگر قبول می‌کردم که هیچ، اگر نمی‌کردم هر کاری می‌خواستند می‌کردند.»(30)

جالب آنکه مصدق حکم را در گاو صندوق گذاشت و نادیده گرفت و صبح همان روز اعلامیه‌ای از رادیو پخش شد، مبنی بر اینکه دیشب "کودتا"ی نافرجامی صورت گرفته است. روزنامۀ توده‌ای‌ها ماجرا را با آب و تاب و بعنوان پیروزی در نبردی بزرگ و نهائی با دربار که حزب توده در آن نقش اساسی داشت "افشا" کرد.

عصر همانروز تظاهراتی 70 هزار نفری برای "مقابله با کودتا" شهر را درنوردید و حسین فاطمی  (وزیر امور خارجۀ دولت مشروطه!) در سخنرانی خود پس از شدیدترین توهین‌ها به شاه خواستار اعلام جمهوری شد.(31)  فاطمی صبح  همان ‌روز به همراهی فرماندار نظامی تهران گارد شاه را خلع سلاح،  همۀ افسران مظنون به هواداری از سلطنت را دستگیر و قصر سعدآباد را مهر و موم کرده بود. روزنامه ها نوشتند:

"از قصر شاهی و دفتر خصوصی محمدرضا پهلوی سه دسته مدارک به دست بازرسان افتاد: 1. نامه های متبادله با افراد در داخل و خارج کشور  2ـ نامه های خانوادگی  3ـ عکس های فراوانی از محمدرضا پهلوی در حال عمل منافی عفت"!(32)

دو روز آینده خیابان‌های پایتخت و دیگر شهرهای ایران شاهد بزرگترین تظاهرات و زد و خوردهای خیابانی بود. «مجسمه ها را سرنگون می کردند، تصاویر و عکس های شاه و افراد خاندان سلطنتی را از ادارات و مغازه ها پایین می‌کشیدند و حتی سرگرم تعویض نام خیابان ها بودند.»(33)

 فرار شاه و توهین هایی که نثارش می‌شد، برای همگان مسلم ساخته بود بازگشتی برای "شخص اول مملکت" وجود نخواهد داشت و کشور در آستانۀ دوران جدیدی قرار دارد. بدستور فاطمی سفیران ایران در بغداد و رُم از پذیرفتن او سر باز زدند و شاه و ثریا که حتی لباس تعویض نیز همراه نداشتند فکر می‌کردند در آمریکا به چه شغلی گذران خواهند کرد!(34) همۀ خبر گزاری ‌های خارجی کار شاه را تمام شده می دانستند و یونایتدپرس گزارش داد:

" امروز این گفتۀ معروف که «در نیمۀ دوم قرن بیستم فقط پنج سلطان در دنیا باقی خواهد ماند: یکی پادشاه انگلیس و چهارتای دیگر روی ورق بازی» در تهران به مرحلۀ عمل درآمد..."(35)

 

"نبرد نهائی"

عصر روز سه شنبه 27 مرداد هنوز نه شاه استعفا کرده و نه مصدق پیامی به ملت فرستاده بود. شهر را هرج و مرج کامل فراگرفته، هواداران حزب توده در انتظار کناره‌ گیری شاه، در برخوردهای خیابانی رفته رفته بر مخالفان پیروز می شدند.(36) "اعلامیهء کمیتهء مرکزی حزب توده"  برقراری "جمهوری دمکراتیک" را نوید  داد و به روشنی اعلام کرد که پس از شاه، نوبت مصدق است: 

«اینک تنها یکی از مهره ها از میان بدر رفته است و به جای آن مهره های تازه‌ای که تا کنون قیافۀ دوست ملت را داشته‌اند به میدان خواهند آمد. باید دشمن را در هر لباس بشناسیم و برای عقیم گذاشتن توطئه‌های آن با قاطعیت دست به کار شویم.»(37)

آیا این آینده‌ای بود که ایران با شتاب به سویش گام بر می داشت؟ مردم ایران در سه روز گذشته می‌دیدند دولت مصدق که خوش درخشیده و ایران را در جهان به سرافرازی رسانده بود، پس از سقوط شاه اینک در آشوب فرو می‌رفت و از برقراری نظم درمانده بود. در چنین فضایی فرمانداری نظامی شامگاه سه شنبه 27 مرداد هرگونه تظاهرات را ممنوع کرد و  پس از آنکه هواداران جبهۀ ملی از تظاهرات منع شدند، رهبری حزب توده نیز پس از سه روز فعالیت مداوم، به منظور آرایش نیرو برای حملۀ نهائی، به هواداران دستور داد در خانه بمانند.(38)

در ساعات نخست روز چهارشنبه 28 مرداد، "گوی قدرت" (هانا آرنت) به خیابان ‌های تهران افتاده بود. چه بسا اگر توده‌ای‌ها لحظه را درمی یافتند شهر را متصرف می‌شدند.(39)

  از نیمۀ شب کم کم سربازانی که توده‌ای‌ها را از خیابان‌های تهران می راندند، در برابر "مرگ بر شاه!"، اینجا و آنجا "زنده باد شاه!" سر دادند و هنوز روز به درستی روشن نشده بود که  خودروهای ارتشی بطور پراکنده در خیابان های پایتخت ظاهر شدند و در میدان‌ها استقرار یافتند. بر این خودروها (از کامیون ارتشی گرفته تا تانک) سربازان و ارتشیان ردۀ پایینی سوار بودند که در آنان شعار "خدا، شاه، میهن" نهادینه بود و سقوط شاه را گسستی دلهره آور و سقوط به آینده‌ای ناروشن یافته بودند.  آنان از آرایش نظامی برخوردار نبودند و ظاهراً از فرماندهان خود اجازه داشتند پادگان ها را ترک کنند. در شب گذشته فرماندهان پنج گردان مستقر در پایتخت در زیر فشار سربازان خود  تغییر موضع داده بودند:

"نوذری و اشرفی با شرکت در کودتا و شاهرخ و پارسا با سکوت تأییدآمیز خود" سیر حوادث را دگرگون ساختند.(40)

بدین ترتیب نیرویی وارد میدان شده بود که پیش از آن وجودش محسوس نبود. هرچند مصدق سران قوا را عوض کرده بود، اما بدنۀ نیروهای نظامی و انتظامی همچنان "شاه دوست" مانده بود و رویدادهای روزهای گذشته آنان را به اقدام برانگیخت. بهر رو، خودرو های ارتشی سرازیر در خیابان‌ها،  "زنده باد شاه" گویان "رهبر کودتا" را که تا ظهر در خانه‌ای "نزدیک سفارت آمریکا" مخفی بود و اینک به خیابان آمده بود  به ادارۀ رادیو بردند تا تغییر دولت را اعلام کند!(41)

این درحالی است که مصدق اصرار یاران خود را مبنی بر اینکه با پیامی رادیویی از مردم کمک بخواهد نادیده گرفت، تا چه رسد به اینکه به درخواست حزب توده اعلام مبارزۀ مسلحانه کند!  "چپ"ها بیشرمانه ادعا کرده اند:

 "مصدق با آنکه از فعالیت پشت پرده اطلاع کافی داشت، پس از شروع کودتا عمق حادثه را درک نمی کرد."(42) در حالی که رفتار او به خوبی نشان می‌داد که او با نقشه‌ای هوشمندانه می‌کوشید تحویل قدرت را پس از آنکه بشکل قانونی میسر نشده بود، با کمترین برخورد و خونریزی سامان دهد. از این نظر جالب است که تنها اقدام مهم او پیش از ظهر 28 مرداد برکنار کردن سرهنگ اشرفی (هوادار جبهۀ ملی) و انتخاب برادر زادۀ خود سرتیپ دفتری (هوادار شاه) به فرمانداری نظامی تهران و همچنین ریاست شهربانی کل کشور بود!(43)

در داوری تاریخی باید گفت، مصدق همان کرد که مردم خواستند! با توجه به بن بست کار دولت، وخامت اوضاع اقتصادی و مالی، هرج و مرج فزاینده و در نهایت خطر تجزیۀ کشور، ایرانیان در اکثریت خود بدین راضی بودند که مناسبات پیشین برقرار شود و کشور به ثبات گذشته بازگردد. این بازگشت نه سرافرازانه بود و نه پیروزمندانه؛ از اینرو  نمی‌توانست با شور و شوق توأم باشد، اما خواست اکثریتی خاموش بود که از بازگشت به ثبات و امنیت پیشین خشنود بود و با سکوت خود حرف آخر را در کشاکشی زد که می توانست  آیندۀ نامیمونی برای ایران رقم زند.(44) 

 

ناراستی‌ها

 28 مرداد "کودتا"یی  بی‌صاحب بود. نه افسرانی که از پشتیبانی دولت مصدق دست برداشتند و نه مردمی که با سکوت رضایت آمیز خود آن را ممکن ساختند می توانستند آن را به نام خود تمام کنند! سقوط دولت نتیجۀ اجتناب ناپذیر شکست ایران در برابر قدرت استعمارگر انگلیس بود و هرچند برندۀ بزرگ این جدال، از پیروزی خود طرفی نبست و مجبور شد موضع انحصاری خود در غارت نفت ایران را واگذارد، اما باری دیگر نشان داد که با "سیاست گذاری" برتر خود می‌تواند در برابر کشوری عقب مانده به موفقیت دست یابد و در این راه حتی به "کارگذارانی داخلی" نیز نیاز نداشته باشد.  

ناگفته پیداست که شاه در رویدادهای آن روزها و بازگشت خود به تخت شاهی کوچک ترین نقشی نداشت. پس از فرار بزدلانه‌اش نمی‌توانست از پشتیبانی مردمی برخوردار باشد و بدین سبب هرچند در نبرد با مصدق برنده شد، اما جنگ را به او باخت. 

 برندۀ بزرگ سقوط دولت مصدق ملایان بودند که مانند انگلیس علاقه ای به نشان دادن نقش خود در "کودتا" نداشتند. چنانکه اشاره شد، امت تحت نفوذ ملایان در برابر گسترش جبهۀ ملی و حزب توده مانند برف در برابر گرمای آفتاب رو به نابودی داشت. چنانکه آنان در 28 مرداد به آخرین پایگاه باقیمانده یعنی "الوات و فواحش" متوسل شدند! همۀ رهبران مذهبی بدون استثنا به پیشواز "کودتا" رفتند و کاشانی به نمایندگی از آنان بلافاصله پس از زاهدی مراتب خشنودی خود از سقوط مصدق را از رادیو اعلام کرد. او تا بدانجا رفت که:   

«...دو هفته بعد طی مصاحبه‌ای اعلام کرد: مصدق مرتکب خیانتی بزرگ شده و شایسته مجازات مرگ است.»(45)

  ملایان که در ابتدا انتظار داشتند مصدق حکومت اسلامی اعلام کند، پس از آنکه از او "رودست" خوردند، محبوبیت دولت مصدق را ضربه‌ای نهائی بر نفوذ خود بر جامعۀ ایران یافته بودند، با شرکت در "کودتا" از دو جهت سود بردند:

1ـ  شاه بکلی وام‌دار آنان شد و از آن پس می بایست با پرداخت "سهم‌النفت"، رعایت  "موازین شرعی" و مبارزه با بهائیت... دِین خود را ادا می کرد.

2ـ  با پنهان ماندن دست ملایان  در به قدرت رسیدن شاه، او در نزد "امت" همان شد که از نظر شیعیان باید باشد، یعنی"ظالم غاصب ِ حق علی"!  تا آنان بتوانند مسلمانان را از خدمت به دولت منع کنند و "ردّ مظالم" بگیرند.

بازندۀ بزرگ "28 مرداد" حزب توده بود. توده‌ای ‌ها از اینکه لحظه‌ای پیش از در آغوش کشیدن شاهد پیروزی کاخ قدرت ‌خیالی‌ شان فرو ریخته بود حیرت زده در خیابان های تهران پرسه می‌زدند و از اینکه "توده‌های خلق" از قیام برای تحقق آرمان‌ های آنان سرباز زده بود، شگفت زده همۀ "تئوری های انقلابی" را برباد رفته می دیدند. از این رو برای آلودن چرخشی که آرزوهای آنان را بر باد داده بود آن را به "مشتی اوباش و فواحش" نسبت دادند و "شعبان بی مخ" را که تا ظهر 28مرداد در زندان شهربانی بسر برده بود به "رهبری کودتا" رساندند.(46)

فراتر از آن در 25 سال آینده، با تکیه بر "پایگاه روشنفکری" خود، هرگونه همکاری با "رژیم کودتا" و خدمت به نهادهای دولتی را برابر با خودفروختگی قلمداد کردند و از این سو باعث شکافی عمیق در جامعه شدند.

توده‌ای‌ها بجای انتقاد از تشنج ‌آفرینی‌های خود به منظور ادامۀ مبارزه باید "دشمن" را هرچه بزرگ تر نشان می‌دادند و در این راه هیچ دستاویز تبلیغی و یا دروغ تاریخی را ناروا نیافتند؛ حتی اگر چنین دروغ‌هایی ایرانیان را مردمانی پست و دریوزه نشان می داد. نمونه: در کتاب "گذشته چراغ راه آینده است" چنین ادعایی را  منتشر کرده‌اند:

 "چون پول ایرانی برای حاتم بخشی‌های کودتاچیان کفاف نداد دلار جای آن را گرفت و در روز کودتا به پول رسمی تهران مبدل شد."(47)

توده ای ها به منظور دامن زدن به کارزار تبلیغی خود حتی از مسخ واژه‌هایی که خود وارد فرهنگ سیاسی ایران کرده بودند، ابا نداشتند: "کودتا" در فرهنگ سیاسی به معنی سرنگونی قهرآمیز حکومت است و از آنجا که ناگزیر با مقاومت هواداران حکومت موجود روبرو می شود، بدون سرکوب و کشتار ممکن نیست. کودتاهای اندونزی، شیلی، ترکیه، یونان ... شاهد این واقعیت اند.

حزب توده در دهۀ 20 به جز واژه‌هایی مانند "آنکت" و "میتینگ".. واژۀ "کودتا" را نیز وارد ایران کرد و  به همان صورت که پس از انقلاب اسلامی، "دفاع از خط امام" گرانیگاه تبلیغات این حزب بود، در آن دوران هر حرکت مخالفی بعنوان "توطئۀ کودتایی" مورد حمله قرار می‌گرفت، تا "حزب توده" بعنوان مدافع ایران مطرح شود:

"...ظرف یک سال اخیر پنج توطئۀ کودتایی به وسیلۀ امیریالیست‌های آمریکایی و انگلیسی و شاه و سران ارتش ترتیب داده شده."(48)

به هر ترتیب، آنچه در روز 28 مرداد 32 در ایران رخ داد، نه "قیام مردمی" بود و نه "کودتا"! نکته‌ای مهم در تأیید این ادعا این است که در گزارشات مختلف از کشته شدگانی در این روز یاد کرده‌اند و شمار آنان را به 300 تا 800 نفر رسانده‌اند. در حالی که اگر چنین بود مخالفان "کودتا" از "شهدا"ی آن روز در تبلیغات آتی خود استفاده می‌کردند!  نگارنده برای دامن زدن به پژوهشی که  می تواند به روشن شدن این گوشۀ تاریک تاریخ ایران  منجر شود، مدعی است که در آن روز حتی یک نفر نیز از میان مخالفان "کودتا" در تهران کشته نشد!

برندۀ دیگر "کودتا" را نمی‌توان ناگفته گذاشت: دولت آمریکا پس از دو سال مقاومت در برابر انگلیس در فروردین 32 بدین نتیجه رسیده بود که زمامداری مصدق به بن بست رسیده و بهتر است دولت مصدق جای خود را به دولتی دیگر دهد. اما آمریکا نیز مانند انگلیس در ایران از "عواملی مؤثر" برای تحقق آرزوی خود برخوردار نبود و از شتاب رویدادها در 28مرداد غافگیر شد. کما اینکه هر دو "در 27 مرداد این را پذیرفته بودند که دکتر مصدق رهبر بلامنازع ایران است."(49)

ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم می کوشید بعنوان ابرقدرت نوین جهانی پا به صحنۀ تاریخ بگذارد و "کودتای ایران" در این راه بزرگترین هدیۀ ممکن بود برای آنکه به درجۀ بالایی از اعتماد نفس دست یابد.

کلام آخر آنکه، برای سه گروه داخلی: جبهه‌ای‌ها، توده‌ای‌ها، ملایان و دو قدرت خارجی یعنی انگلیس و آمریکا موهبتی بود اگر یک آمریکایی پا به میدان تبلیغات می گذاشت و مسئولیت "کودتا" را بعهده می‌گرفت!

 چنین "ابرمردی" بزودی یافت شد: کرمیت روزولت "مسئول سیا در خاورمیانه" ادعا کرد از مخفیگاه خود در تهران اسباب سقوط دولت مصدق را فراهم آورد!

 او گویا پس از آنکه درست یک ماه پیش از "کودتا" از راه زمینی و  با پاسپورت جعلی وارد ایران شد، در حالی که کف اتومبیلی دراز کشیده بود، بطور مخفیانه با شاه ملاقات کرد و  به او همان چیزی را گفت که قبلاً اشرف و شوراتسکف گفته بودند: شخص مطلوب آمریکا و انگلیس برای جانشینی مصدق، زاهدی است!

دیگر فعالیت‌های روزولت نیز به همین روال بیشتر به سناریوی‌های پلیسی شباهت دارد تا به مأموریتی برای هدایت "کودتا"!  مأموران مخفی می توانند از اوضاع کشوری اطلاعات کسب کنند و یا اقدامات خرابکارانه انجام دهند، اما "کودتا" که  نوعی تغییر حکومت و اقدامی سیاسی است بدون فعالیت سیاسی و جلب همکاری بخشی از هیأت حاکمه و یا سران نظامی امکان ندارد. 

عملیات "حیرت‌انگیز" روزولت در روزهای پیش از "کودتا" بنا به توضیحات خود او بدین شرح بودند:

ـ تهیۀ کاریکاتورهایی بر علیه مصدق  برای ارسال به روزنامه ها.(50)

ـ تکثیر فرمان نخست وزیری زاهدی و ارسال به روزنامه ها

ـ از یک میلیون دلار بودجۀ عملیات،(51) پرداخت 75 هزار دلار به سه ایرانی که از این مبلغ صبح روز 28 مرداد 10 هزار دلار به آیت‌الله کاشانی پرداخت شد و بقیه بعداً تحویل شاه گردید!(52)

جالب است، با آنکه حدود نیم قرن همۀ باورمندان به "کودتای آمریکایی" چنین عملیاتی را برای به قدرت رسیدن "حکومت کودتا" کافی می‌دانستند، اما به پوزش اولبرایت، وزیر خارجۀ آمریکا، نیاز داشتند تا آن را دلیل کافی برای درستی باور خود گیرند!

واقعیت این است که نه روزولت و نه "شبکۀ عوامل گوش به فرمان او" چرخش صبح روز 28 مرداد را پیش بینی نمی کردند تا چه رسد که بخواهند آن را سازمان دهند. دربارۀ "شبکه" مزبور نوشته اند: 

 "شبکه‌ای به ریاست دو ایرانی به نام های علی جلالی و فرخ کیوانی یک برنامۀ کار تبلیغاتی و سیاسی را دنبال می‌کرد..."(53)

گفتنی است که جلالی و کیوانی روزنامه‌ نگارانی بودند که تأکید داشتند تنها به سبب موضع ضد کمونیستی با روزولت همکاری می‌کنند. بهرحال آنان پیش از ظهر 28 مرداد در بی‌خبری کامل از اوضاع بسر می بردند:

«جلالی و کیوانی با دو تن از پر کارترین مأموران زیر دست، منصور افشار و مجیدی، در پیرامون بازار با جیپ و کامیون آماده بودند تا به سوی قزوین بشتابند. برنامه این بود که برای چاپ اعلامیه به قزوین بروند... به مجرد این که دریافتند که گروه های هوادار شاه گرد آمده‌اند با شتاب به آنها پیوستند تا رهبری لازم را به آنها بدهند..»!(54)

روزولت واقع بین تر از آن بود که خود بزرگ بینی‌های خود را باور کند و به محض اینکه رئیس سیا از او خواست چنین "کودتا"یی را در گواتمالا سازمان دهد، با این کلمات عذر خواست و به خدمت خود خاتمه داد:

 «شما با موفقیت در یک عمل، تصور می‌کنید می‌توانید این ‏برنامه را در هر محلی که دلخواه تان باشد، اجرا کنید؟ شما تجزیه و تحلیل دقیق این موضوع که چرا ‏نخستین اقدام ما (در ایران) موفقیت‌آمیز بود را به خاطر ندارید.‏»(55)

البته ناگفته نباید گذاشت که کرمیت روزولت فعالیت های مهمتری نیز داشت که چون شکست خوردند مورد توجه قرار نگرفتند:

او کوشید از فرماندهان ارتش  برای اقدام به کودتا دعوت کند که خود ماجرایی شنیدنی است:

"روزولت.. از ژنرال روبرت مک‌کلور، وابستۀ نظامی سفارت آمریکا، خواست تا برخی از آنها را پیدا کند. مک‌کلور که به خوبی با افسران ایرانی آشنا بود، تصمیم گرفت از رئیس ستاد ارتش، تیمسار ریاحی، آغاز کند.. ریاحی اما به سردی این دعوت را رد کرد و در خروجی را به او نشان داد... پس از آن یکشنبه روزولت او را برای درخواست کمک از فرمانده پادگان اصفهان با هواپیما به آنجا فرستاد. (وی) پاسخ داد که از ایرانی‌ها دستور می‌گیرد، نه از آمریکایی‌ها."(56)

________________________________________________________

(1) یرواند آبراهامیان، مقالۀ: "مصدق، فرزند عصر روشنگری"

(2) ن. جامی، "گذشته چراغ راه آینده است"، ققنوس، 1362، ص 688

(3)"در فاصله زمانی بین سپتامبر ۱۹۴۵ تا اواخر فوریه ۱۹۴۶، کاشانی با طلبه جوانی به نام مجتبی میرلوحی (مشهور به نواب صفوی) ملاقات کرد. در این زمان، نواب صفوی طلبه جدیدالورود در نجف بود که دو فتوا برای قتل احمد کسروی داشت .. در ملاقات بین کاشانی ۶۸ ساله و نواب صفوی ۲۱ ساله، پیمان مهمی با موضوعیت تاسیس حکومت اسلامی بسته شد. از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۱ پیوند محکمی بین دو مرد برقرار بود. در طی این دوران، کاشانی مرجع تقلید فدائیان اسلام شد و فرمان‌هایش برای اعضا، التزام‌آور و غیر قابل رد شده بود." علی رهنما، سید ابوالقاسم کاشانی، انسیکلوپدی ایرانیکا، ص 640-647

 (4) پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران، "کودتای28مرداد و انزوای نیروهای مذهبی" (مقاله)

(5) محمود طلوعی، مصدق در پیشگاه تاریخ، تهران، 1379ش.، ص ۳۳۴

(6) غلامرضا نجاتی، مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت، ج۲، ص ۱۱۸

(7) همانجا

(8) مقاله: "دارسی و نفت مسجد سلیمان"، مؤسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی،

 http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=51

(9) همانجا

(10) "یکی از نمایندگان (جمال امامی) .. چند روز قبل از کشته شدن رزم آرا نخست وزیر به خانۀ من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود.." مصدق، خاطرات و تألمات،   http://tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/152/

(11) "گذشته چراغ راه آینده است"، یاد شده، ص594  

(12) همه مردان شاه، استیون کینزر،رضا بلیغ، ص 47

(13) جامی، "گذشته چراغ راه آینده است"، یاد شده، ص 696  

(14) همانجا، ص 674

(15) خروشچف در مصاحبه با والتر لیپمن: " ایران مثل یک سیب رسیده است و ما منتظر افتادن آن در دامان خود هستیم." عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر 1368، ص 160

(16)  21 اردیبهشت32: به دستور دكتر مصدق، شاه كلیه املاك پهلوی را به دولت واگذار كرد و دولت قبول نمود از بابت منافع املاك سالیانه 60 میلیون ریال به سازمان شاهنشاهی پرداخت نماید.

(17) عباس میلانی، نگاهی به شاه، تورنتو، 1392، ص196

(18) همانجا، ص 222

(19) مقاله: یرواند آبراهامیان: "پاشنه آشیل رژیم شاه فقدان مشروعیت بود"

(20) از جمله "شورش" به سردبیری کریم‌پور شیرازی کاریکاتورهای توهین‌آمیز (مانند: سر شاه با بدن الاغ) منتشر می‌کرد.

(21) "موقع درخواست تذكر دادم با اينكه اعطاي اختيارات مخالف قانون اساسي است اين درخواست را مي‌كنم، اگر در مجلسين بتصويب رسيد بكار ادامه مي‌دهم والا از كار كنار مي­روم.» (خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، به کوشش ايرج افشار، تهران، انتشارات علمی، 1365، ص250)

(22) با اینکه اکثریت مجلس را هواداران جبهۀ ملی تشکلیل می دادند و دکتر معظمی رئیس مجلس اطمینان می داد که از اخلال اقلیت جلوگیری خواهد کرد و با رأی اعتماد قاطع احتیاجی به رفراندم نیست، مصدق در نظر خود که برگزاری رفراندم برای تعطیل مجلس پافشاری کرد و در 23 تیر 32 فراکسیون جبهۀ ملی بطور دستجمعی استعفا داد و مجلس هفدهم را به تعطیل کشاند. (گذشته چراغ راه آینده است، یاد شده، ص 670) حدود دو میلیون ( از جمعیت ۱۸ میلیونی ایران ) در رفراندم شرکت نموده و حدود دو میلیون از شرکت کنندگان به انحلال مجلس و تنها 825 نفر ابقای آن رای مثبت دادند. صندوق های "آری" و "نه" از هم جدا بودند!

(23) "تنها تشکل منسجم حزب توده بود... جبهۀ ملی متلاشی شده و عده ای از بنیانگزاران آن به صفوف دشمن پیوسته بودند". "گذشته چراغ راه آینده است" یاد شده، ص676. "روشنفكران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به كجا می‌رویم؟ در حالی كه پشتیبانان نهضت مردّد و نگران میگردیدند بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند. عده‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملكت كمونیستی خواهد شد؟ »خلیل ملکی، نهضت ملی و عدالت اجتماعی، ص 205

(24) احمد کسروی ، سرنوشت ایران چه خواهد بود، 1324ش.، ص 16

    http://www.kasravi.info/ketabs/sarnevesht-e-iran.pdf

(25)  نگاهی به شاه، یاد شده، ص 212 و همچنین: 

    http://www.irane7000saale.com/pdf-Iran-7000/PGS/5-Politics-Iran/5-Iran-England.pdf

(26) محمد امینی، سوداگری با تاریخ، شرکت کتاب، 1391، ص 420

 (27) همانجا، ص 522

(28) "ساعت نیم بعد از نیمه شب چهار کامیون سرباز و دو جیپ و یک زرهپوش به فرماندهی سرهنگ نصیری به خانۀ نخست وزیر مراجعه کردند و به بهانۀ تقدیم یک نامۀ محرمانه از طرف شاه اجازۀ ورود خواستند. همین که جریان به اطلاع نخست وزیر رساندند. دستور داد که سرهنگ نصیری و همراهان او را توقیف نمایند ... تا صبح روز 25 مرداد اکثر افسران شرکت کننده در توطئۀ کودتا دستگیر و سربازان گارد شاهنشاهی نیز خلع سلاح شدند... سرهنگ کسرایی که جریان را تلفنی به اطلاع شاه در کلاردشت رسانید بلافاصله توقیف گردید. شاه پس از اطلاع از جریان امر با هواپیمای خود به بغداد فرار کرد. "گذشته چراغ راه آینده است"، یاد شده، ص 678

(29) همه مردان شاه، یاد شده، ص 2

(30) دکتر محمد مصدق - خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، ج2،  ص ۵۰ 

(31) "...خائن همیشه خائف است کودتای اجنبی وقتی نقش بر آب شد شاه به اولین سفارت انگلیس پناه برد.. شکر خدا را که آخرین پایگاه سی سالۀ انگلستان یعنی دربار ننگین پهلوی منهدم شد.."  حسین فاطمی در میتینگ 25 مرداد، گذشته چراغ راه..، ص680

 (32) "گذشته چراغ راه آینده است"، یاد شده،. ص 685

(33) همانجا

(34) نگاهی به شاه، یاد شده، ص 236

(35) "گذشته چراغ راه آینده است". یاد شده،. ص 679

(36) (توده ای ها) با شعار "ملت پیروز است!"  به هواداران جبهۀ ملی که شعار می دادند: "مصدق پیروز است!" حمله می کردند و می رفت که بر میدان ها و خیابانهای پایتخت مسلط شوند.  "گذشته چراغ راه آینده است". یاد شده،. ص 685

(37) "گذشته چراغ راه آینده است". یاد شده،. ص 683

(38) "در روز  28 مرداد سازمان افسران حزب توده «بیش از هر زمان و پیش از هر كس، چشم انتظار دریافت مأموریـّتی درخور بود. هیأت دبیران [سازمان افسری] در انتظار اشارۀ رهبری حزب، در كلیۀ شاخه‌های سازمان آماده‌باش اعلام میكند. اعضای سازمان به عنوان آخرین دیدار، با همسران و سایر اعضای خانوادهء خود، وداع می‌كنند و مسلّح به مركز تجمِع شاخهء سازمان افسران رو میآورند» محمد علی عمویی، گرد زمانه، آنزان، تهران، 1377، ص 71

 «تمام 243 عضو سازمان افسران در تهران، در روز 28 مرداد در انتظار دستور از بالا بودند كه وارد عمل شوند. در بین آن‌ها، 29 افسر هوائی، 7 افسر توپخانه، 9 افسر سوار، 17 افسر پیاده، 25 افسر مهندس، 23 افسر ژاندارمری بودند كه هركدام متناسب با وضع شغلی، امكانات خود را داشتند…» بابک امیرخسروی،نظر از درون به نقش حزب تودهء ایران،ص 712

(39) رهبران حزب توده "هیچ نقشه‌ای برای مقابله با کودتا نداشتند." "گذشته چراغ راه آینده است". یاد شده،. ص 690

(40) "گذشته چراغ راه آینده است". یاد شده،. ص  689

 (41)  اعلامیۀ شمارۀ 20 فرماندار نظامی: " .. هر کس از محل سکونت سرلشگر زاهدی که منجر به دستگیری وی گردد به فرمانداری نظامی اطلاعی بدهد به اخذ یک صد هزار ریال پاداش نقدی موفق خواهد شد" گذشته چراغ راه آینده است"  ص 680

".. يک تانک بطرف ايستگاه راديو در حرکت بود. وقتی تانک به ما رسيد پدرم را شناختند و سرباز و خدمه تانک بيرون آمده و زنده باد شاه گفتند و حاضر به فرمان شدند..سپس سرتيپ گيلانشاه و سرهنگ خلعتبری با اتومبيل آبی رنگی بما پيوستند و پدرم را سوار کرده بسمت ايستگاه راديو رفتيم. ماموران راديو پدرم را به داخل راديو بردند و پيام پدرم برای ملت پخش شد." خاطرات اردشیر زاهدی، ج1، کتابسرا  ( همه مردان شاه،  ص 91)

(42) "گذشته چراغ راه آینده است". یاد شده،. ص 689

(43) مقاله: 28مرداد32وسقوط آسان، علی میرفطروس. ر.ک. : علی میرفطروس، دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست، چاپ4، نشر فرهنگ، ص 410

(44) سرهنگ نجاتی (عضو نیروی هوائی هوادار مصدّق) كه در روز 28 مرداد برای دفاع از اقامتگاه مصدّق شتافته بود، به یاد می‌آوَرَد: «عجیب اینكه هزاران تن از مردم تهران در كنار خیابانها یا بر پشتِ بام‌های مجاور خانهء مصدّق، نظاره‌گر اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند!»  مصدّق، دولت ملّی و كودتا (مجموعه مقالات)، بكوشش مهندس عـّزت‌الله سحابی، ص227

"وقتی مردم همراهی و همکاری افسران و افراد شهربانی و افراد ارتش را دیدند کامیون ها و وسایل آن ها را در اختیار گرفته، پرچم سه رنگ ایران را بر روی کامیون ها نصب کرده و عکس های بزرگ شاه را در دست گرفته، فریاد (زنده باد شاه) تهران به لرزه درآورده بود به طوری که زن و مرد در گوشه خیابان ها ایستاده از شدت احساسات گریه می کردند."  http://www.downloadarticle.ir

 (45) (روزنامه کیهان،23 شهریور 1332) همایون کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، احمد تدین، 1378 صفحه318

 (46) هما سرشار، شعبان جعفری، نشر ناب، لس آنجلس، چاپ دوم، ص هفدهم

(47) "گذشته چراغ راه آینده"، ص 692

(48)  همانجا،  683

(49) نگاهی به شاه، یاد شده، ص 234

(50) محمد امینی، سوداگری با تاریخ، شرکت کتاب، 1391، ص 519

(51)همانجا ، ص 518

(52) همانجا ،ص 379 

(53) همانجا، ص 473

(54) همانجا، ص 607. نقل از: Wilber, Regime Change in Iran, p. 52

  (55) کیهان، 21 و 26/1/1358‏

 (56) همه مردان شاه، یاد شده، ص 93

http://gheybi.com

بازگشت به خانه