تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

2 شهريور ماه 1394 ـ  24 ماه اگوست 2015

در خِرَد وَرزی جنگ ‌افروزان

مزدک بامدادان

در سال پانسد و هفتاد میلادی، خسرو یکم (انوشه‌روان)، پادشاه ساسانی، سپاه ورزیده‌ای را به فرماندهی وَهریز به یمن گسیل داشت تا حبشیان را از آنجا براند و پادشاهی دست ‌نشانده را بر تخت آن برنشاند. ابوحنیفه دینوری در اخبارالطوال چنین می‌نویسد:

«چون اين حال براى مردم يمن طولانى شد، سيف بن ذى‌يزن حميرى كه از فرزندزادگان ذونواس بود از يمن بيرون آمد و نزد قيصر روم كه در انطاكيه بود رفت و به او از سياهان شكايت كرد و درخواست نمود ايشان را يارى دهد و سياهان را از يمن بيرون كند و پادشاهى يمن از او باشد، قيصر گفت آنان بر دين و آيين منند و شما بت پرستيد و من شما را بر ضد ايشان يارى نمى‏دهم.

«سيف چون از او نااميد شد به خسرو ايران توجه كرد و نخست به حيره و نزد نعمان بن منذر رفت و كار خود را به او شكايت برد. نعمان به او گفت [...] من همه ساله نزد خسرو پسر قباد مي روم و هنگام اين مسافرت نزديك است و ترا همراه خود خواهم برد و براى تو اجازه ورود مى‏گيرم و براى مقصودى كه دارى شفاعت مى‏كنم، [...] و خسرو انوشروان سپاهى از زندانيان ترتيب داد و مردى از ايشان بنام وَهریز پسر كامگار را كه بيش از صد سال داشت و از دليران و بزرگان بود كه چون در راه ها ناامنى بوجود آورده بود زندانى شده بود بر آنان سالار كرد.

«وَهریز با همراهان خود به ابله رفت و با سيف بن ذى‌يزن از راه دريا حركت كرد و در ساحل عدن پياده شد، و چون اين خبر به مسروق رسيد به مقابله آمد و چون روياروى شدند و جنگ در گرفت. وَهریز پيشدستى كرد و تيرى به مسروق زد كه ميان دو چشم او فرو شد و از پشت سرش بيرون آمد و بر زمين افتاد و مرد، لشكر مسروق پراكنده شدند و وَهریز وارد صنعاء شد و يمن را تصرف كرد و خبر فتح را براى خسرو انوشروان نوشت.

«[...] وَهریز پنج سال در يمن بود و چون مرگ اش فرا رسيد تير و كمان خود را خواست و گفت مرا بنشانيد و تكيه دهيد آنگاه كمان بر دست گرفت و تيرى رها كرد و گفت بنگريد هر جا تير من بزمين افتاد همانجا براى من آرامگاهى بسازيد و مرا در آن دفن كنيد، تير او پشت كليسيا افتاد و آنجا را تا امروز «مقبره وَهریز» مى‏گويند. پس از او انوشروان بادان را به يمن فرستاد و او تا هنگام ظهور اسلام پادشاه يمن بود» (1)

آیا اگر ژوستینیان یکم به درخواست سیف ابن ذی‌یزن پاسخ داده بود، یا نعمان ابن منذر او را به نزد خسرو انوشه‌روان نبرده بود، جنگی رخ نمی‌داد؟ آیا اگر بجای خسرو یکم قباد یا یزدگرد یا پیروز بر تخت می‌بودند دست به جنگ با یمن نمی‌زدند؟ آیا براستی ارتش ایران تنها از آن رو به یمن گسیل داده شد که مردم و پادشاه آن از دست حبشیان به ستوه آمده بودند؟ آیا مسروق می‌توانست با «گفتگو» از این جنگ ناگزیر بگریزد؟ بگذارید تاریخ را نه از زبان دینوری (یا طبری و ابن خلدون و بلعمی و یعقوبی) که از دیدگاهی دانش ‌پژوهانه بخوانیم:

ایرانیان از روزگار اشکانیان به جایگاه بازرگانی و راه های ترابری کالا از خاور به باختر آگاه بودند و در بهره‌ گیری از آن چنان ورزیده شده بودند که توانسته بودند با پدید آوردن آنچه که امروز به آن «جایگاه یگانهء بازرگانی»(2) می‌گوئیم، به انباشت دارائی برسند؛ به گونه‌ای که شهروندان ایران، بویژه در سده ‌های پایانی شاهنشاهی ساسانیان، از توانگرترین و داراترین مردمان جهان بودند. بازرگانان ایرانی از روزگار اشکانیان ابریشم و ادویه و دیگر کالاهای کمیاب در باختر زمین را در دولتشهرهای کاشغر و خُتن و یارکند می‌خریدند و آنها را به بهایی گزاف به رومیان می‌فروختند(3). نقش این جایگاه یگانه در سیاست بازرگانی و اقتصادی اشکانیان چنان فراز بود که آنان از هیچ کاری در نگاهداری آن فروگذار نمی‌کردند. هنگامی که در سال 97 میلادی «گان یینگ»(4) فرستادهء چین، بر سر راهش به روم، با یک گروه بسیار بزرگ از سرهنگان و بازرگانان به ایران رسید، سرداران و بازرگانان ایرانی چنان داستان های هراس‌انگیزی از دنبالهء این سفر برای آنان ساختند و پرداختند، که ایشان از رفتن به روم چشم پوشیدند و به کشور خود بازگشتند.

رومیان ولی هرگز از یافتن راه های جایگزین برای داد و ستد بی‌ میانجی با چین ناامید نشدند. هنگامی که پادشاهی مسیحی اکسوم (اریتره و اتیوپی امروز) در سال 525 سرزمین خود را به یمن امروزین (پادشاهی حِمیَر) گسترش داد، و بویژه از زمانی که ابرهه، سردار حبشی، خود را از وابستگی به اکسوم رهایی بخشید و پادشاهی مسیحی- حبشی یمن را بنیان گذاشت، رومیان که یمن را “عربستان خوشبخت”(5) می‌نامیدند، بخت خود را گشوده دیدند و در پی آن شدند که به یاری همکیشان مسیحی خود از دریای سرخ و از راه خلیج پارس و دریای عمان ایران را دور زده و کشتی ‌هایشان را به خاور دور بفرستند و اینچنین از پرداخت بهای گزافی که ایرانیان از آنان دریافت می‌کردند بگریزند و اقتصاد بازرگانی خود را سر و سامان بخشند. دروازهء چنین شاهراهی ولی تنگهء باب‌المندب بود که رومیان برای گذر از آن باید پیوندهای سیاسی خود را با پادشاهی حبشی یمن بهبود بخشیده و استوار می‌کردند. تا هنگامی که ابرهه بر تخت بود، بخت با رومیان یار نبود، ولی جانشینان او کم‌کم درب گفتگو را با رومیان باز کردند و می‌رفتند که سرانجام در میانه سدهء ششم دروازه‌های این شاهراه را بروی رومیان بگشایند.

خسرو انوشه‌روان، که برنامهء رومیان را با زیرکی دریافته بود، در سال 570 به بهانه‌ای که دینوری نگاشته است، با فرستادن سپاهی کارآزموده پادشاهی حبشی یمن را سرنگون کرد و با بر سر کار گماردن فرمانروایی دست ‌نشانده، راه را بر رومیان بست. همین فرمانروا (سیف بن ذی‌یزن) نیز اندکی پس از آن کشته شد (شاید بدستور خسرو) و یمن یکی از استان های ایران شد، تا دست رومیان همچنان از داد و ستد بی ‌میانجی با چین و هند کوتاه بماند.

به پرسش های آغازین بازگردیم. اگر بخواهیم گزارش دینوری را پایهء بررسی تاریخ بگیریم، باید بر آن باشیم که این جنگ می‌توانست  رخ ندهد (پادشاهی دیگر بجای خسرو، گفتگوهای سازنده مسروق با دربار ایران و ...) . نیازی هم بدین نخواهیم داشت که از خود بپرسیم چرا بازماندگان پادشاهی حِمیَر تازه پس از چهل ‌و پنج سال دریافتند که سرنگون شده‌اند و دست یاری بسوی ایران دراز کردند! اگر نقش اقتصاد و سود و سرمایه را از سیاست کنار نهیم، آنگاه می‌توانیم تاریخ را بسیار ساده و سرگرم ‌کننده بیابیم و از خواندن آن شادمان شویم. ولی اگر به آن به چشم یک دانش با قانونمندی های ویژهء خود بنگریم، آنگاه خواهیم دید که این جنگ برای ابرقدرت آن روز جهان (ایران ساسانی) ناگزیر بود و چه سیف ابن ذی‌یزن از خسرو درخواست کمک می‌کرد و چه نمی‌کرد، چه مسروق جنگ می‌کرد و چه آشتی، و چه وهریز پیروز می‌شد و چه شکست می‌یافت، ایران “باید” یمن را بزیر فرمان تیسفون می‌آورد تا تنگهء باب‌المندب را در دست داشته باشد و بتواند همچون گذشته کالاهای کمیاب هندی و چینی را به بهای گزاف به رومیان بفروشد و سود سرشار آن را روانهء خزانهء شاهی کند و بکار آراستن ارتشی زَنَد که پشتوانهء این برتری باشد.

نه از هزاروپانسد سال پیش، که از آغاز پیدایش شهرنشینی و شاید پیشتر از آن، جنگ، یا دنباله و یا بخشی از بازار سود و سرمایه بوده است.  

***

یکی از سخنانی که بر زبان همهء «هواداران پیمان ‌نامه هسته‌ای» (از اپوزیسیون گرفته تا اوباما و روحانی و دستگاه تبلیغات حکومت اسلامی) با بسآمد بسیار روان می‌شود، این است که جایگزین این پیمان، جنگ و ویرانی ایران می‌بود. از نگر من این دروغی بسیار بزرگ و ساختهء سردمداران حکومت اسلامی و اروپا و امریکا، و پرداختهء رسانه ‌های سخن ‌پراکنی ایرانی و بیگانه است، که شوربختانه از سوی بخشی از اپوزیسیون، بی‌اندیشه و ژرفنگری، واگویه می‌شود و برخی تا بدانجا پیش می‌روند که دم از «بر سر عقل آمدن» رژیم ولایت فقیه می‌زنند. ولی آیا اینان راست می‌گویند و جنگ ‌افروزان براستی خِرَدوَرز شده‌اند؟ به گمان من چنین نیست.

از سویی هیچ نشانه‌ای از اینکه برنامه‌ای برای جنگ با ایران بر روی میز بوده‌ باشد در دست نیست و، از دیگر سو، رفتار امریکا و همپیمانان اروپائی اش، دستکم در سه دههء گذشته، نشان داده است که آنان نیز دربارهء «جنگ» درست به مانند خسرو انوشه‌روان می‌اندیشند و برای براه انداختن آن چشم‌ براه رفتار کشور دشمن نمی‌مانند. صدام حسین نه تنها به هرگونه سازش و گفتگویی تن در داد و حتا درهای خوابگاه اش را نیز بروی بازرسان سازمان ملل گشود، که در برابر امریکائیانی که می‌خواستند به بهانهء جنگ‌ افزارهای کشتار گروهی وجب ‌به ‌وجبِ عراق را بگردند، پاک برهنه شد، ولی بمب های امریکائی و بریتانیائی زمین عراق را شخم زدند و در یک جنگ یکسویه چند سد هزار عراقی به خاک افتادند، تا جنگ ‌افروزان سرانجام خود در برابر دوربین ها بگویند که چنین جنگ ‌افزارهایی را نیافته‌اند. همچنین در افغانستان کسی را پروای این نبود که آیا تروریست های یازده سپتامبر براستی بدستور ملا عمر و بن لادن هواپیماها را به برج ها کوفته بودند یا نه، و برای آنکه در فردای برانداختن طالبان کسی در بازار خونین سود و سرمایه کارشکنی نکند، احمد شاه مسعود درست دو روز پیش از یازدهم سپتامبر کشته شد. قذافی همهء سامانه‌های هسته‌ای خود را به دست خود نابود کرد، ولی با آغاز آنچه که بهار عربی نامیده شد خود و رژیم اش چنان درهم کوبیده شدند که از لیبی جز ویرانه‌ای برجای نمانده است. در برابر آن کره شمالی از همان آغاز برنامه هسته‌‌ای خود را با گردن‌کشی به پیش برد و کسی در اندیشهء جنگ با کیم ایل سونگ و پسر و نواده‌اش نشد.

هیچکس، بویژه امپریالیست‌هایی که برای هر دلار و هر یوروی خود برنامه می‌ریزند و دین و آرمان شان «سود و سرمایه» است، جنگ را تنها برای جنگیدن براه نمی‌اندازد. جنگ باید در پی خود سود سرشار داشته باشد و خزانه ‌های بانک ها را انباشته کند. سخن بر سر این نیست که آیا امریکا و هم‌پیمانان اش در پی جنگ با ایران بوده‌اند یا نه، سخن از این است که جنگ قانونمندی های ویژهء خود را دارد و با رفتن محمود و آمدن حسن نمی‌توان از آن پیشگیری کرد. اگر کسی بخواهد پیش بینی کند که آیا جنگی رخ می‌دهد یا نه، باید تنها و تنها بداند آیا نهادهای پولی و کارتل های مالی از آن سود می‌برند یا نه. انگاشت اینکه تنها با گفتگو و بی آنکه سود کلان روانهء جیب این نهادها شود بتوان از جنگ پیشگیری کرد، یک انگاشت کودکانه و خام‌اندیشانه است.

در پیش‌روی چنین پس‌ زمینه‌ای است که من داستان جنگ و «گزینهء نظامی» و همچنین لاف ‌و گزاف اسرائیل را به پشیزی نمی‌گیرم. برای باور اینکه از روز نخست جنگی در کار نبوده است، همین بس که تا به امروز جنگی رخ نداده‌ است و اروپا و امریکایی که کمتر از یک ماه پس از یازده سپتامبر جنگ با طالبان را آغاز کردند، سیزده سال با حکومت اسلامی کج دار و مریز کردند و گلویش را در گسترده‌ترین تحریم ها چندان فشردند که به زانو درآید و به خواست های آنان تن در دهد. همچنین اسرائیلی که بدون هشدار پیشاپیش نیروگاه اوزیراک عراق را در 1981 و نیروگاه دیرالزور سوریه را در 2007 با خاک یکسان کرده بود، سیزده سال است هفته‌ای چند بار دم از بمباران نیروگاه های ایران می‌زند. و نشانهء دیگر اینکه درست از فردای پیمان وین شمار انبوهی از بازرگانان و سرمایه ‌داران آلمانی و فرانسوی و ایتالیائی و بریتانیائی و اسپانیائی و ژاپنی روانه ایران شدند، تا برای دستیابی به «سود و سرمایه» دستکم تا دهه‌ها نیازی به بمب و سرباز و ناو و هواپیما نباشد.

***

       آیا باید از پیمان وین شادمان بود؟ به گمان من از این پیمان درست به اندازهء پیمان ترکمانچای می‌توان شادمان بود. می‌توان پنداشت که اگر آن روزها هم کسی زبان به خرده ‌گیری می‌گشود، از هر سوی پاسخ می‌شنید که «آیا گزینهء دیگری داشتیم؟ آیا از این در خشمید که چرا شاه قجر با خردمندی نگذاشت بخش های بیشتری از خاک ایران از دست برود؟ آیا از اینکه رنج و تیره ‌روزی ایرانیان پایان یافته است، ناخرسندید؟ آیا دشمنی با قجر چشمان تان را چنان کور کرده است که شادمانی مردم را نمی‌بینید؟ و ...» با اینهمه، پس از گذشت دویست سال، پیمان ترکمانچای همچنان «ننگین» است و تا جهان برجای است ننگین خواهد ماند؛ زیرا ترکمانچای نیز چون پیمان هسته‌ای فرجام بی‌خردی ملایان اسلام ‌پناه و خشک‌ مغزی فرمانروایان ایران ‌ستیز بود. بی خردی ِ بزرگتر ولی آن است که کسی برای سران جنگ‌افروز حکومت اسلامی برای پایان دادن به خیره‌ سری‌های دیوانه‌ وارشان هورا بکشد و این واکنش ناگزیر را به پای «خرد ورزی»، یا آنگونه که این روزها گفته می‌شود، «عقلانیت» آنان بنویسد. این درست چیزی است که حکومت اسلامی، سرمایه ‌داران و نهادهای پولی امریکا و اروپا و همچنین اپوزیسیون ِ دلبسته می‌خواهند ما بپذیریم: حکومت اسلامی دیگر خِرَدگرا شده و دست از جنگ ‌افروزی برداشته است، پس با آن کنار بیائیم.

به گمانم رژی دِبره(6) بود که گفته بود «سیاست، هنر فریفتن مردم است»، اگر سخن اش راست باشد، باید بر هنرمندی سیاست بازان حکومت اسلامی آفرین ها گفت.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران ‌زمین بدور دارد.

———————————
1.
اخبار الطوال،ابوحنیفه احمدبن داود دینوری، برگ 92 تا 93
economic monopoly .2
Pulleyblank, Edwin G.: Chinese-Iranian Relations I. In Pre-Islamic Times .3
3. 4. بنگریدبه Gan Ying
Arabia Felix .5
Régis Debray .6

mbamdadan.blogspot.com

بازگشت به خانه