تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

13 شهريور ماه 1394 ـ  4 ماه سپتامبر 2015

روابط آیت الله خمینی و  نواب صفوی با اخوان المسلمین مصر

ناصر کرمی

 در بررسیِ تاریخ سیاسیِ خاورمیانه و خاور نزدیک و شمال آفریقا، در نهایت به این نتیجه خواهیم رسید، که انقلاب اسلامی 57 و قانونِ اساسی بر گرفته از آن، بر پایهءِ متون و برنامه هایِ اخوان المسلین مصر و سایر سازمان ها و احزاب و جنبش های رادیکال اسلامی اعراب در خاورمیانه صورت گرفته است. به همین مناسبت انقلاب اسلامی 57، قانون اساسیِ آن، سیاست درونی و بین المللی آن، استراتژی های بنیادی، شعارهایِ محوری آن، برنامه هایِ اقتصادی و سیاسی آن، مواضع و روابطِ منطقه ای و جهانی آن هیچگاه با ناسیونالیسم ایرانی، و با منافع و امنیّتِ ملّی، با تاریخ، دیروز، امروز، و فردایِ سرزمین ایران و با گذشته و سرنوشتِ حال و آیندهء ایرانیان همخوانی و وجهِ مشترکی نداشته و ندارد.

 نظام موسوم به جمهوری اسلامی با تلاش نزدیک به 40 سال، با فرمانبری و باج دادن به قدرتهایِ منطقه و قدرتهایِ جهانی، با سرمایه گذاریهایِ احزاب و سازمانهایِ تروریستی، و تقویت جبهه هایِ متحّد ضدِ سرزمین ایران، هیچگاه موفق نشده و نخواهد شد که  اهدافِ این انقلاب غیر بومی و بیگانهءِ برخاسته از اهدافِ گروههایِ اسلامی جهان، از جمله اخوان المسلمین مصر، حماس فلسطین، حزب الله لبنان ، النهضه مراکش، "حزب عدالت و توسعهء مراکش"، حزب "عدالت و توسعهءحاکم بر کشور ترکیه"، القاعده، سلافیستها، بوکو حرام و غیره ...، را در ایران جایگزین و نهادینه کند.

 

برایِ پی بردن به علل و سیاستهای پشت پردهء انقلاب 57 در ایران، ضرورت هست که بر پروسهء تحولات در خاورمیانه بویژه بعد از جنگِ جهانی اوّل و حضور کشورهای اروپا و آمریکا و شوروی سابق در کنار انگلستان در خاورمیانه و خاور نزدیک و شمال آفریقا نظری افکنده شود،

آیت الله خمینی و نواب صفوی در شکل گیری و وقوعِ انقلاب 57، نقش مهّم و کلیدی را داشتند، در این نوشتار کوتاه تلاش میشود، که تئوری انقلاب اسلامی در ایران که آیت الله خمینی  را در نوکِ هرم مأموریّت به سرانجام رساندن آن نشانده اند. یک برنامه ای حساب شده بوده که در استراتژیِ محوریِ خود، ربطی به ایران نداشته است، جز فروپاشیِ ساختار هایِ ایران و خرابی آن.

 

 روابط بین آیت الله خمینی و نواب صفوی

بین آیت الله خمینی و نواب صفوی روابط تناتنگ و موردِ اعتمادی برقرار بود. برجسته ترین موضوعاتی که بین این دو نفر موردِ مطالعه و مباحثِ دقیق و جدی قرار گرفته، همان شناخت برنامه و اهداف سیاسیِ اخوان المسلین مصر و نوع مبارزات و تاکتیک و استراتژیِ این ارگانِ رادیکالِ اسلامیِ مصری و در مجموع جنبش اسلامگرایی رادیکال نوپا در جوامع عربی از اوایل قرن 20 بود.

در واقع این دو نفر، مبارازتِ ضدِ استعماریِ ایرانیان را، از هویّتِ ایرانی و منافع ملّی ایران و حتّی دلایلِ گرایش و روی آوردنِ ایرانیان به شیعه گری(حزب علی) را از هویّت و موضعگیری سیاسی ایرانی گری خالی و دیدگاهِ اخوان المسلمین و منافع اعراب و مصر (سنّی گری) را جایگزین آن کردند و مطابقِ با دیدگاهِ اخوان المسلمین و سایر نهاد ها و سازمانهای اسلامگرای جهان عرب، نابودی اسرائیل و دشمنی و تقابل با کشورهایِ غربی از جمله اروپا و آمریکا را که تا کنون پیامدهایِ بسیار سنگین و جبران ناپذیری را برای ما ایرانیان بهمراه داشته است را، شیوهء مبارزاتی خود قرار دادند.

نواب صفوی و آیت الله خمینی، پلاتفرم و برنامهءِ اخوان المسلمین اسلامگرایِ رادیکالِ مصر را که در سال 1928 میلادی بوسیلهءِ /حسن آل بنّا/ مصری تأسیس شد را بطور کامل پذیرفته و شخص آیت الله خمینی در سالهای 1937 و 1938 میلادی به مطالعهءِ شبانه روزی و عمیق آن پرداخته است. 

نواب صفوی چنان مجذوب و شیفتهءِ اخوان المسلمین اسلامگرای رادیکال شده بود که طبق برنامه ریزی مشخص و هدفمند شخصأ به کشور مصر سفر کرد. یکی از همراهانِ نواب صفوی در بارهءِ سفر تاریخیِ نواب صفوی به مصر میگوید که نواب صفوی، شیوهءِ مبارزه و انتخاب روش فدا کردنِ جان خود در راه اسلام را، در فاصلهءِ همین این سفر به مصر آموخت. بی جهت نیست که نواب صفوی گروهِ تروریستی خود را در حقیقت "فدائیان اسلام" نامگذاری کرده است.

بنا بر این با بر شمردنِ دلایل مستندِ بیشتر، میتوان گفت که دیدگاه و هدف آیت الله خمینی و نواب صفوی از همان آغاز حرکتِ اسلامگرایی خود، با جغرافیایِ سیاسی ایران و با ملّت و با منافع ملّی ایرانیان هیچگونه ربطی نداشته است، بلکه هدف برجسته کردنِ ایدئولوژی و اسلام سیاسی با فرهنگِ عربی و جایگزینیِ تاکتیک و استراتژی" اخوان المسلمین مصر" و سایر ارگانهایِ رادیکال اسلامگرایی جوامع عربی در خاورمیانه و در خاور نزدیک و در شمال آفریقا و در نهایت در ایران بوده است.

 سفر نواب صفوی به مصر در ژانویهءِ 1954 میلادی صورت گرفت. محل اقامت او در مصر، در مرکز و اقامتگاهِ اصلیِ اخوان المسلمین مصر در بین اعضایِ هستهء مرکزی و متفکران و ایدئولوگهایِ اخوان المسلمین در کشور مصر بود. وی در 12 ژانویه 1954 میلادی در همایش بیش از صد هزار نفری اخوان المسلمین در"قاهره" از افرادِ دعوت شدهءِ ردیف اوّل و مهّم و از سخنان رانانِ اصلیِ این همایش بوده است. نواب صفوی در این روز به سخنرانیهای آتشین دینی با همان فرهنگِ تاسوعا، عاشورایی پرداخته است که همه را مجذوب بخود کرده است .

نواب صفوی در سفر خود به مصر، آیت الله خمینی را به رهبرانِ اخوان المسلمین معرفی میکند و از نبوغ و عزم راسخ او به اسلامگرایی رادیکال بسیار تعریف و تمجید بعمل می آورد، تا آنجا که علیرغم متفاوت بودن دیدگاهی بین شیعه گری و سنّی گری و با وجودِ اختلافاتِ دیرینه بین این دو جبههءِ اسلامگرایی، اعضای برجستهءِ اخوان المسلمین مشتاقِ دیدار حضوری با خمینی میشوند و برای ویرانی ایران با جایگزین کردن دیدگاههایِ اخوان المسلیمن در بخشی از از این کرهءِ خاکی بنام ایران، چشم امید به خمینی و پیروان آن می دوزند.

 

اعراب و انقلاب اسلامی 57

نواب صفوی با سفر خود به مصر موفق میشود که" شیعه گری و سنی گری" را به هم نزدیک و پیوند دهد و از لحاظ سیاسی آنها را در یک جبههءِ و با اهداف مشترک (البتّه ضد ایرانی)  قرار دهد، چرا که حکومت شاهنشاهی ایران، همزمان دشمن مشترک اخوان المسلمین و اسلامگرایان شیعهء ایرانی از نوع آخوندیِ سنتّی تا روشنفکری دینیِ آن بود، دو جبههءِ اسلامگرایِ سنّی و شیعه در 5 فاکتور زیر بر علیه ایران و ملّت ایران دیدگاهِ مشترک داشتند:

 1-  کشورهای اروپایی و آمریکا دشمن اعراب و دشمن اسلام میباشند در همین راستا حکومت شاهنشاهی ایران دست نشاندهء آنها در  منطقه میباشد در نتیجه باید آنرا از هم فرو پاشید

 2-  حکومت شاهنشاهیِ ایران و ناسیونالیسم ایرانی متحّد و دوست کشور اسرائیل و مردم یهود  این "دشمن درجهء یک اعراب" است، بنا بر این باید حکومت ایران و ناسیونالیسم ایرانیِ متحّد اسرائیل است را تضعیف و سرنگون کرد

 3-  ارتش نیرومند ایران هژمونی بر ناحیّهء خلیج فارس و تنگهءِ هرمز و کنترل شاخ آفریقا مشرف بر کانال سوئژ و بر شاهراههای آبی مهم جهان را بر عهده دارد که این خود برای اسلامگرایان و رؤسای کشورهای عربی گران و ننگ بود، در نتیجه باید این امتیاز را  از ایران گرفت و آنرا تا حدّ ممکن تضعیف و از هم متلاشی کرد

 4 - پان عربیسم چشم رشدِ خیزش ناسیونالیسم ایرانی، و قدرت گیری ایرانیان در خاورمیانه و حوزهء خلیج فارس را نداشت و ندارد. استراتژی تضعیف و سرکوب ناسیونالیسم ایرانی، فقط مختص سازمانها و قشر اسلامگرایان جهان عرب نبود و نیست، بلکه کمونیست ها و سوسیالیست هایی مانند، جمال عبدالناصر، صدام حسین و بشار اسدها و امثال آنها، همچنین طبقات روشنفکر، هم رهبری و هدایت مستقیم آنرا بر عهده داشتند.

5 بخوبی تجربه کردیم که از زمان پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57  و با شکستن دیوار ایران با فروپاشی نظام شاهنشاهی، نظام موسوم به جمهوری اسلامی شعار نابودی کشور اسرائیل و مردمان یهودی را که شعار و هدف محوری سازمانها و احزاب رادیکال اسلامی و رؤسای کشورهای  عربی بود را در دستور کار خود قرار داد و پرچم ضد مردم یهود را از دست جهان عرب و اسلامگرایان رادیکال دیگر بیرون آورد و خود آنرا تا به امروز بر افراشته نگهداشته است و همچنان بر شعار نابودی ملّت و کشور اسرائیل از روی کرهءِ زمین پا بر جا ایستاده است.

نواب صفوی اوّلین کسی هست که ایدهء انقلاب اسلامی 57 را بر اساس برنامهء اخوان المسلمین مصر در افکار و سرشت خمینی بیدار و زنده میکند و برنامهء عملی کردنِ آنرا بستر مبارزات خود قرار میدهد. نواب صفوی عامل ارتباطاتِ مخفی و پُستچی بین آیت الله خمینی و اخوان المسلمین مصر بوده است.

آیت الله خمینی علاوه بر اینکه در حوزهءِ علمیّهءِ قم مطالعهء دقیق رساله های "حسن ال–بنا" و سایر تئوریسین های اخوان المسلمین  را شناخت،  در ادامهء آن اطلاعات خود را در مورد چگونگی مبارزه و اهداف اخوان المسلمین از طریق سفر نواب صفوی به مصر و در دوران تبعیدی خود  در جنوب عراق تکمیل کرده است و کتاب"حکومت اسلامی" خود را بر اساس برنامه ها و راهکارهای اخوان المسلمین مصر در سال 1971 میلادی تهیه و تنظیم و انتشار داده است.

 تمامی کلمات و واژها و شعارها و روشهای مبارزاتی بکار گرفتهءِ آیت الله خمینی و پیروان او در ایران و عراق دقیقآ بر گرفته از برنامه ها و پلاتفرم اخوان المسلمین مصر و سایر سازمانها و احزاب اسلامی رادیکال عرب میباشند.

 نواب صفوی به تقلید از روشِ "اخوان المسلمین" که افراد رده بالای حکومتی مصر را از جمله نخست وزیر"محمود فهمی النقراشی" در مصر را ترور کردند، برنامهءِ ترور های سیاسی را در ایران بنا نهاد. این روش ترور را نظام جمهوری اسلامی بر علیه مخالفان خود بکار گرفته و میگیرد.

اولین عمل تروریستی نواب صفوی قصد ترور احمد کسروی بود که بدستور آیت الله خمینی در ماه مه 1945 صادر شده بود، این بار کسروی جان سالم بدر برد، ولی 10 ماه بعد در سال 1946 میلادی کسروی و منشی او بدست برادران "امامی" از اعضای فدائیان اسلام ترور شدند.

1949 میلادی حسین امامی(قاتل کسروی) از زندان آزاد شده، نخست وزیر عبدالحسین هژیر را ترور کرد. فدائیان اسلام اعلام جنگ با حکومت را از سر گرفتند. ماه مارس 1951 میلادی "خلیل طهماسبی" عضو فدائیان اسلام نخست وزیر علی رزم آرا را ترو کرد.

گرچه گویند که محمّد مصدق در ترور علی رزم آرا بوسیله فدائیان اسلام همگام بوده، با اینحال فدائیان اسلام برنامه ترور حسین فاطمی نزدیک ترین فرد به مصدق را در دستور کار قرار دادند، ولی فاطمی جان سالم بدر برد. در ماه نوامبر 1955 میلادی فدائیان اسلام برنامهءِ ترور نخست وزیر حسین علا را ریختند که این تلاش بی نتیجه ماند.

نواب صفوی و آیت الله خمینی به تقلید از اخوان المسلمین مسئلهء ترور را در ایران و در خارج از مرزهای ایران بر علیه مخالفان خود رونق دادند و حکومت اسلامی از آن پیروی کرد و میکند.

 

بطور یقین بین آیت الله خمینی و سایر احزاب و سازمانهای رادیکال اسلامی اعراب از جمله فلسطین و سایر سازمانهای چپ و راست و ناسیونالیسم جهان عرب ارتباط برقرار بوده، و افرادی مانند نواب صفوی و افرادی از اسلامگرایان عرب و یا از سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی کشورهای عربی، روابط بین آنها بوده است.

 افرادی مانند: جلال آل احمد، علی شریعتی، بازرگان، بنی صدر، مرتضی مطهری، یزدی، عبدالکریم سروش، و امثالهم مستقیم و یا با واسطه و یا خواسته و یا نا خواسته از موثرترین افراد و اعضایِ اخوان المسلمین مصر و از پیروان آن بودند و هستند، چرا که زندگی و روزگار خود را وقف به سزانجام رساندن و جایگزین کردن اسلام سیاسی که همان برنامه های اخوان المسلمین بود، کرده اند تا چرخهء تکامل و رشد فراگیر در همهء عرصه ها در ایران را فلج کنند.

همهء به اصطلاح روشنفکرانِ دینی دیروز و امروز ایران و ترکیه و در سایر کشورهای دیگر از شاگردان و از پیروان "حسن آل بنا و سیّد قطب" این بینادگذاران اخوان المسلمین و اسلام رادیکال در خاورمیانه و در جهان هستند، که  حزب الله، جهادیسم، القاعده، حماس، سلفیسم، و داعش، حزب عدالت و توسعهء ترکیه، شاخ و برگ قدیم و جدید همان تئوریهای اخوان المسلمین است که در راه جایگزین کردن "حکومتی اسلامی" مانند "حکومت اسلامی و ولایت فقیهی" در ایران، خاورمیانه را در آتش و خون و وحشیگری فرو برده است.

 

روحانیّت و کسب قدرت سیاسی در ایران

بررسی تاریحی دین اسلام در ایران، طبقهءِ آخوند و به اصطلاح روحانی به عنوان نهادی برای گسترش خرافات و جهالت در کنار سلطنت و پشتیبان دستگاهِ سرکوب و استبداد سیاه دینی قرار داشت و هیچوقت خود ادعای حکومت و نظر به کسب قدرت سیاسی را نداشت. در مسلک شیعه گری هم اصل هست که فقط خاندان علی جانشین بر حق امامت میباشند،

شیخ فضل الله نوری چهرهء واپسگرای ضد انقلاب مشروطه، ادعای کسب قدرت حکومتی سلطنت نداشت، خود آیت الله خمینی تا زمانیکه ایران بود، بطور کلی چشمداشتی به کسب قدرت سیاسی از سوی خود و از سوی طبقهء آخوند و روحانیّت را به میان نیاورد.

 امّا  آشنایی و پیروی آیت الله خمینی و نواب صفوی با برنامه ها و اهدافِ سیاسی اخوان المسلمین، در آنها این انگیزه را بر انگیخت، که دیگر منتظر ظهور امام دوازدهم (امام زمان) و حکومت او نباشند و خود حکومت را بدست بگیرند.

"حسن آل بنا و سیّد قطب" بینا گذاران اخوان المسلمین و اسلام رادیکال در جهان عرب، خود آموزگار و به عبارتی از شهروندانِ روشنفکر دینی بودند و به طبقهء مرسوم و سنتّی روحانیّت دینی و به مسجد تعلق نداشتند، و اسلام را به عنوان یک ابزار و ایدئولوژی و استراتژی سیاسی برای کسب قدرت سیاسی مطرح کردند، که پیروان آنها در بر کناری نظام سلطنتی در مصر هم حضور داشتند، امّا موفق به کسب قدرت سیاسی نشدند، زیرا جبههء سوسیالیستها به رهبری جمال عبدالناصر و با کمکِ سایر نیروهای میانی سکولاریسم و روشنفکرانِ دمکرات، آنها را به حاشیه پرتاب و از دور خارج کردند.

 2012 میلادی محمّد مرسی رئیس حزب عدالت و توسعه شاخه ای از اخوان المسلمین به  پنجمین ریاست جمهوری مصر بر گزیده شد، ولی پس از بر کناری اکنون در زندان به مرگ محکوم شده است. جالب هست که اخوان المسلمین و سایر احزاب و سازمانهای رادیکال اسلامی عربی از زمان تأسیس خود تا کنون، در کشورهای خود موفق نشده اند قدرت سیاسی حکومتی را بدست آورند، امّا نمایندگان آنها مانند آیت الله خمینی و روشنفکران دینی ایرانی، برنامه های آنها را به مدّت 36 سال در ایران پیاده کرده اند و اهداف آنها را با سرمایه های ملّی ایرانیان و از درآمد فروش نقت و گاز ایران، به بهای دیکتاتوری دینی و ظلم و ستم و محرومیّتها بر دوش ملّت ایران با و سرکوب و. نابودی تاریخ و ناسیونالیسم ایرانی به پیش میبرند.

 در ایران هم  طبقهء به اصطلاح روشنفکران دینی از جمله بازرگان، شریعتی، بنی صدر، ابراهیم یزدی و امثال آنها، در دوران اقامتِ خارج از ایرانِ خود، بویزه در فرانسه و آمریکا با اسلام سیاسی و ایدئولوژیک مطرح شده از سوی "حسن آل بنا و سیّد قطب" آشنا میشوند، و ایدئولوژی و روش مبارزاتی آنها را به امید کسب قدرت سیاسی و برای نایل آمدن به مقامهای رئیس جمهور و وزیر و وکیل شدن، زیر بنای حرکت اسلامی و سیاسی خود قرار دادند و خود را تحت رهبری خمینی در آوردند و انقلاب اسلامی را تا پیروزی هدایت کردند،

 امّا بر خلاف آنچه در مصر اتفاق افتاد، در ایران طبقهء روحانیّت و آخوند ها قدرت سیاسی و حکومتی و اقتصادی را از چنگ دیگر طبقات بیرون آوردند ودر تسخیر یکتایِ خود قرار دادند، و  روشنفکرانِ دینی، این متحّدانِ قبلی خود، با سایر نیروهای سیاسی ایران را، با یک دیکتاتوریِ تمام عیّار قرونِ وسظاییِ دینی، از صحنهء سیاسی با اشکال مختلف برداشتند.

امّا این روشنفکران دینی، با اینکه از درگاهِ ولایت فقیه رانده شده و یا زندانی و دربدر شده اند، هنوز در لباسهای اصلاح طلبان در خدمت نظام اسلامی و در خدمت، اخوان المسلمین و سایر نیروهای رادیکال و تروریستی اعراب و جهان میباشند و آن چیزی که برایشان مهم نیست، ملّت ایران و  همچنان تز دشمنی سرزمین ایران با جهان پیرامونی و تداوم منزوی کردن آنرا به پیش میبرند، در مقابل خود کشورهای عربی، با آمریکا و اروپا و حتّی با کشور اسرائیل روابط خوب سیاسی و اقتصادی دارند.

 

 بقول یک توریست آلمانی که چندی قبل به ایران سفر کرده، میگوید: «.. من از کشورهای بسیار جهان سفر کرده و شناخت دارم،... ایران تنها کشور ثروتمندی است که حکومتگران آن با درآمدِ سرشار نفت و گاز، خودِ ملّتِ ایران را در خانه و سرزمین خود به گروگان گرفته و ایران را به زندانی تبدیل کرده و نظام جمهوری اسلامی فقط نگهبان این زندان است ».

ایالت متحدهء آمریکا و غرب، هر گاه دست یابی به منافع  خود را در همسویی با کشورهای عربی مناسب دیده است، به تغییر حکومت در ایران اقدام کرده است. همسویی و هم پیمانی ایران شاهنشاهی با غرب و با کشور اسرائیل، باعث شده بود که کشورهای عربی بنا به اعتراض به سیاستهای آمریکا و کشورهای اروپایی صنعتی، یکی پس از دیگری به اردوگاه سوسیالیسم شوروی بپیوندند،

 در همین راستا، آمریکا و کشورهای غربی، با سقوط شاه ایران و انقلاب 57 و آوردن خمینی به ایران، با یک تیر پنج هدف را نشانه رفتند:

 1-  کشیدن کمربند سبز در مقابل شوروی کمونیستی سابق

 2-  برآورده کردن آرزوهای کشورهای عربی که همان تضعیف و فروپاشی ایران بود و هست

 3- سرکوب و نابودی جنبشهای مارکسیستی روز افزون ایران با گرایشات به شوروی، همچنین سرکوب جنبشهای آزادیخواهانهء ملّت ایران

 4 -  کنترلِ بدونِ گسست بر منابع نفت و گاز و سازمان اپیک و حفظ شاهراههایِ ترانسپورت انرژی به کشورهای صنعتی

 5-  از سویی مجازات محمد رضاشاه آریامهر  به مناسیت گردن کشی ها و نافرمانی او در مقابل  جهان غرب.

 

نظام موسوم به جمهوری اسلامی به وظایف محولهء از سوی کشورهای غربی،  و در اتخاذ سیاست های منطقه ای و بین المللی از سوی کشورهای عربی و سایر همسایگان در عقب نگهداشتن و تضعیف ایران با سرکوب ناسیونالیسم ایرانی بخوبی عمل کرده و میکند، امّا همینکه دیدند که اين نظام اسلامیِ تحتِ فرمانِ آنها برنامهء اتُمی دارد، که شاید باعث تقویّت دوبارهء ایران بشود، کشورهای غربی به سرکردگیِ آمریکا و کشورهای عربی و سایر کشورهای منطقه داد و فریادشان یر آمد و دو راه پیش پای رهبران نظام اسلامی باقی نماند:

 1-  یا فروپاشی و تغییر نظام موسوم به جمهوری اسلامی

 2-  یا بگذشت از تکنولوژی انرژی هسته ای و تسلیم شدن در مقابل دستورات و خواسته های جهان غرب و  کشورهای عربی و سایر کشورهای متحد آمریکا در منطقه، که نظام اسلامی در مقابل آنها زانو زد و این زانو زدنها و قبول بردگیِ ملّتِ ایران در مقابل شیخ نشین های عرب و در پیشگاهِ جهان را ، بنام توافقنامهء هسته ای بر سر زبانها گذاشند.

 

نتیجه گیری از این بحث

پیروزی انقلاب اسلامی 57 در ایران، پیروزی اخوان المسلمین مصر، پیروزیهای احزاب و سازمانهای رادیکال اسلامی ضد ایرانی، پیروزی ناسیونالیسم پان عربیسم بر ناسیونالیسم ایرانی، و پیروزی سایر رقبای ایرانیان در منطقه و خاورمیانه و در ناحیّهء خلیج فارس بود و هست. شاهد بودیم که سازمانهای رادیکال عرب پیروزی انقلاب اسلامی در ایران را جشن گرفتند و در اوّلین فرصت رهبرانِ آنها از جمله یاسر عرفات به ایران سفر کردند، این ارتباطات و رفت و آمدها هنوز هم در اشکال مختلف نهان و آشکار بر قرار هست، و همچنان سرمایه های ملّی ایران به حساب آنها واریز میشود.

  انقلاب اسلامی 57 شیرازهء روند تکاملی بین ایران قبل از اسلام با دوران مدرنیته و ارتباط بین پروسه های خردگرایی و قانونمندی انقلاب مشروطه و سکولاریسم دوران پهلوی را بهم می ریزد و قطع کرد، ناسیونالیسم ایرانی را در یک بحرانِ عمیق فرو برده است تا ایدئولوژی اسلام سیاسی و اهداف ضد ایرانی بیگانگان را بر سرزمین و ملّت ایران تحمیل کند،

انقلاب اسلامی 57 بار دیگر سرزمین مادری و پدریِ ما ایرانیان را بازیچه و طعمهء بیگانگان قرار داد، بی تفاوت بودنِ ایرانیان در مقابلِ نظام اسلامی، قبول بندگیِ تاریخی و به خاک سپردنِ روح و اندیشهء ایرانی و زنده بگور کردنِ نسل های آینده است.

آلمان، 1 سپتامبر 2015

 

بازگشت به خانه