تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
چرا محمود دولتآبادی، قاسم سلیمانی را ستایش میکند؟
حسین نوشآذر
در ماهنامه مهرنامهء شمارهء 43 (مرداد 1394)، محمد قوچانی (روزنامهنگار) و مهدی یزدانیخرم (روزنامهنگار و داستان نویس) با محمود دولتآبادی گفت و گویی انجام دادهاند. محمود دولت آبادی در این گفت و گو گاهی تلویحاً و گاهی آشکارا نظامی گرحسین نوشآذر: چرا محمود دولتآبادی، قاسم سلیمانی را ستایش میکند؟ی و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به عنوان یکی از نمادهای نظامیگری در ایران، را ستایش میکند با این امید که رمان «کلنل» او مورد عنایت سرداران قرار بگیرد.
در همان سال هایی که محمد خاتمی به طور غیرمنتظره به ریاست جمهوری ایران رسید، پدرام بشردوست با هوشنگ گلشیری، نویسنده فقید و از تأثیرگذارترین نویسندگان ایران پس از انقلاب، گفتوگوی مشابهی انجام داد که نسخه زیراکس شدهء آن با عنوان «از همین ساندویچات حرف بزن محمود!» دست به دست شد و نسخهای از آن هم به من رسید. مقایسه این دو گفتوگو که از نظر تاریخی 20 سال با هم فاصله دارند، بیفایده نیست.
از یاغیپروری تا اعتدال
مهمترین آثار محمود دولتآبادی همواره با یک بحران شروع میشود. قهرمانان او در آثاری مانند «آوسنهء بابا سبحان»، «گاوارهبان»، «عقیل عقیل»، «لایههای بیابانی»، «جای خالی سلوچ» و «کلیدر» با جهانی متخاصم رو در رو میشوند و سرانجام در جامعهای که از بیپدری رنج میبرد، بر ضد آن شورش میکنند. نویسندهای که آثارش در سالهای پیش از انقلاب سرشار از یاغی پروری و طغیان بر نظم حاکم و ضدیت با نظامیان است، پس از نیم قرن که آن تب و تابها فروخوابیده میگوید:
«به من ایرادهای بسیاری وارد شده که چرا به فلانی [احتمالاً حسن روحانی] رأی داده است؟ جوابِ من این است که تشخیصِ من این بوده و شما هنوز نمیتوانید این را بفهمید که اگر بشود آبهای این کشور را مهار کرد یعنی چه؟ [...] پاسخم این بوده که شما چه میفهمید مهارِ آب در کشورِ خشک و پُرآفتابی مثل ایران یعنی چه؟»
آیا میتوان یک بحران زیست محیطی در ابعاد جهانی و با سویه های متنوع و درهم تنیده را با سیاست روز ایران گره زد؟ مصاحبه کنندگان این پرسش را با دولت آبادی در میان نمیگذارند. این پرسش هم در میان نمیآید که گیرم حل بحران آب، از عهدهM یک دولت برمیآید. آیا اکنون دولت روحانی موفق شده است بیابان زایی را مهار کند، دریاچه های هامون و ارومیه و تالابهای خوزستان را احیا کند و با ریزگردها و آلودگی هوا به طور مؤثر مقابله کند؟ ملاک برای یک نویسنده چیست؟ یک امر فرهنگی مانند سانسور یا یک معضل زیست محیطی با ابعادی نامکشوف؟
هوشنگ گلشیری در گفتوگویی که پدرام بشردوست با او انجام داده است، انقلابات اجتماعی به عنوان راهکاری رادیکال برای تغییر سیاست را رد میکند. او خواهان شکلگیری نهادهای مدنی و فرهنگ بحث و گفتوگوست. خطاب به اصلاح طلبان میگوید: «بعد از اینکه این بحثها را کردیم و احزاب و روزنامهها و آزادی به وجود آمد، اگر یک عدهای رأی آوردند و حاکم شدند فکر نکنند میتوانند با بقیه قورمه سبزی بپزند! اقلیت حقوقی دارد!»
پس از 20 سال که از رویای تحقق جامعه مدنی در دوران اصلاحات میگذرد، حقوق اقلیتها، تبعیض های اجتماعی، بحران های خانوادگی، بیکاری و بی پناهی جوانان در نظر محمود دولتآبادی، در حد مهار خیالی بیابان زایی در ایران فرو میکاهد. او که با مفهوم «آب» در فرهنگ ایرانی به عنوان مظهر زایندگی و پاکی و جلوهای از راستی و درستکاری به خوبی آشنایی دارد پاسخ میدهد: «شما چه میفهمید مهارِ آب در کشورِ خشک و پُرآفتابی مثل ایران یعنی چه؟»
نیاز به حضور مقتدر یک پدر
اغلب شخصیتهای محمود دولتآبادی در داستان هایی که در بستر زندگی روستایی نوشته، به حضور مقتدرانهء پدر نیاز دارند. شهر در نظر بسیاری از شخصیت های او نمایانگر تباهیست. در «ادبار»، از نخستین داستانهای او، پدر از شدت فقر از روستا به شهر مهاجرت میکند و پسر او پادوی شیره کش خانه میشود و سرانجام در خفت و خواری می میرد.
دولت آبادی به عنوان نویسندهای که خاستگاه روستایی دارد، دربارهء قاسم سلیمانی میگوید: «من هم قاسیم سلیمانی و امثال او را میپسندم در جای خود، و همینطور آقای ظریف و امثال او را. به همین روشنی هم این حرف را چاپ کنید. او و امثال او باید سر جای خودشان بایستند و نگذارند مردم کشان وارد کشور ایران شوند و این دیگران هم سر جای خودشان و از طرق دیگر بگویند و بکوشند که این مردم کشان را باید جمع کرد.»
نکوهش جنگ و مخالفت با حملهء نظامی به ایران اندیشه بلندی ست. اما آیا برای نکوهش جنگ لازم است از قاسم سلیمانی یک سردار حماسی با ابعادی که در شاهنامه یا در ادبیات پهلوانی ایران سراغ داریم بسازیم؟ قاسم سلیمانی که در شهرستان رابر متولد شده و در نوجوانی با بنایی گذران میکرده، اما در سال های جنگ قابلیت های نظامی خود را آشکار کرده، میتوانست به سادگی قهرمان یکی از داستان های محمود دولتآبادی باشد: یکی از همهء آن مردان طرد شده در داستان های مانند «عقیل» یا «گاوارهبان» که به حضور مقتدرانه پدر نیاز دارند.
منتقدی گفته است: «در کارهای دولت آبادی دو نیرو با یکدیگر در ستیزند: یکی دروننگری روانکاوانهء روشنفکران وازدهای که اعتقاد خود را از دست داده و زیر پایشان خالی شده و از این رو همه را در لجن میبینند و همه چیز را به لجن میکشند، و دیگری واقع نگری زنده و گاه حتی رزمجویانه...»
به همین اعتبار میتوانیم بگوییم ستایش دولتآبادی از قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه، از جنس واقع گرایی زنده و رزمجویانه روشنفکری ست که در سالهای پیش از انقلاب زیر پایش خالی شده بوده و پس از انقلاب هم دست او خالی مانده است. نمود این اندیشه را در نخستین و اتفاقاً به لحاظ ادبی بهترین آثار دولتآبادی میتوان سراغ گرفت.
هوشنگ گلشیری دربارهء محمود دولت آبادی، در همان مصاحبهای که در طلیعهء اصلاحات با او انجام دادند، میگوید: «راجع به دولت آبادی هم حرفهایم را زدهام. دیگر امیدی به او ندارم. حرفهای قرن نوزدهمی را که در جوانی و بیست سالگی اش شنیده همچنان ادامه میدهد.»
اضمحلال «کاراکتر نظامی در ادبیات ایران»
یکی از همین «حرفهای قرن نوزدهمی» در گرهگاه انگ «بومی گرایی» و آرزوی «جهانی شدن» نویسندگان شکل میگیرد و مدام تکرار میشود و خود را بازتولید میکند که سرپوشی بگذارد بر آن «منِ» شکل نگرفته که در گسترهء ادبیات اقلیمی ایران در سال های پیش از انقلاب در رویارویی با شهر خودش را میبازد و نام آن را «بحران هویت» نهاده بودند.
دولت آبادی در گفتوگو با مهرنامه میگوید: «گاهی به عنوان یک امرِ منفی به من گفتهاند "بومینویس" و من در جواب میگویم دقیقاً! و هیچ امر خوشایند و فروکاهندهای در این امر ندیدهام. ویلیام فاکنر بوم خودش را پدید آورد، مارکز هم همین طور، و هر نویسندهای محصول مرز و بوم خودش است – کافکا هم بومِ زیستی خود را داشت – باز هم [نمونه] بیاورم؟»
در «آوسنهء بابا سبحان»، از آثار نمونهء محمود دولتآبادی، «صالح» در اندیشه بقای خانهاش است، اما توفیقی پیدا نمیکند. در «گاوارهبان» قنبر در برابر میلیتاریسم میایستد و عصیان فردی او به اقدامی همگانی بدل میشود. دولت آبادی به راستی که محصول مرز و بوم خودش است و مرز و بوم او در بهترین آثارش روستاهای خراسان است. انقلاب ایران هم خاستگاهی روستایی دارد. رد امثال «قنبر» در گاوارهبان را اکنون میتوان در هیأت های مذهبی یافت. آن عصیان فردی در هیأت های مذهبی به مجرای اسلام گرایی و تشیع میافتد و در مقاطعی از تاریخ بر ضد طبقهء متوسط تجدد خواه به یک اقدام سرکوبگر تبدیل میشود.
اکنون، نیم قرن بعد، محمود دولتآبادی در ستایش نظامیگری میگوید:
«اين مجموعه هستند كه مملكت را حفظ كردهاند در سال های طولانی. در آستانه و شروع انقلاب توجه داشتهاید چهطور و با چه نیرنگهایی نیروی نظامی ما را تهی کردند پیش از یورش عراق به این کشور؟ بله، پس دردمندانه ترین اثری که من نوشتهام "زوال کلنل" بود و کلنل مظهر قربانی شدن کاراکتر نظامی در ادبیات و فرهنگ کشور ماست.»
نویسندهء «عقیل» از اضمحلال «کاراکتر نظامی در ادبیات ایران» سخن میگوید. عقیل یک پیر مرد روستایی ست که در زلزلهء خراسان نزدیکان اش را از دست داده. تیمور، فرزند او، در بیرجند سرباز است. او به جست و جوی پسرش به راه میافتد و خود را به پادگان محل خدمت تیمور میرساند. فرمان ایست سربازی او را میخکوب میکند. شخصیت تیمور در اثر نظامیگری دگرگون شده و حالا انجام وظیفه را مقدم میداند، تا آن حد که به روی پدرش اسلحه میکشد.
در گاوارهبان، گروهبانی یک مرد روستایی را میکشد و قنبر که از پادگان گریخته، به انتقام خون پدرش برمیآید. در «کلیدر» این یاغیگریها به اوج میرسد. اکنون چنین نویسندهای از قربانی شدن کاراکتر نظامی در ادبیات و فرهنگ ایران و از تضعیف آگاهانهء ارتش در سالهای نخست انقلاب سخن میگوید.
نویسنده خوب، نویسنده مرده
گلشیری میگوید: «من فکر میکنم نویسنده خوب نویسنده مرده است برای این حکومتها...»
و در فرازی دیگر، در ادامهء همین فکر، با گوشهء چشمی به تصرف انتشارات امیرکبیر [و انتشارات خوارزمی که پروندهء قضاییاش تا خرداد ماه سال جاری همچنان خبرساز بود]، میگوید: «من تعجب میکنم که چرا امیرکبیر را به صاحب اش برنمیگردانند ولی میگویند ما مسلمانیم! برای چه یک نشری را از یک آدمی میگیرید و مؤسسهای را به جرم کارهایی که خودتان هم دارید میکنید مصادره کردهاید؟»
و از خودش میپرسد: «چه کار میتوانیم بکنیم؟ من میگویم یک داستان خوب، استبداد را محکوم میکند.»
راه اعتدال در پیش بگیریم. محمود دولتآبادی از نویسندگان بزرگ ماست. او هم به خوبی میداند که یک داستان خوب استبداد را محکوم میکند. او به اعتبار رمان «زوال کلنل» با تاریخ جعل و مصادره و اعدام در کشور ما به خوبی آشنایی دارد. شاید به همین دلیل است که در گفتوگو با مهرنامه پیش از هر چیز از روشنفکری استعفا میدهد.
نویسندهء آثار ماندگاری مانند «جای خالی سلوچ» میگوید: «من اهل فکر هستم، اما روشنفکر نیستم. روشنفکری به آزادی نیاز دارد ولی فکر در بنبست تنهایی هم ممکن است.»
برخلاف آنچه که دولت آبادی می پندارد، ما منتظر نیستیم که سانسور تمام بشود و شاهکارهای ادبیات فارسی از کشو بیرون بیاید. بحرانی که ادبیات معاصر ایران با آن مواجه شده، بسیار ژرفتر از آن است که با برداشتن سانسور از بین برود. امید ما این است که بنبست تنهایی نویسندگان بزرگی مانند محمود دولتآبادی به شاهراه آزادی و روشنفکری برسد.
پنجشنبه 03 سپتامبر 2015
http://iranwire.com/blogs/8631/7234/