تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

13 مهر ماه 1394 ـ  5 ماه اکتبر 2015

شطرنج ارادهء سیاسی ایرانیان

محسن ذاکری

مقدمات

از قدیم، دنیای سیاست ـ یا دنیای کسب قدرت ـ را به صفحهء بازی شطرنج تشبیه کرده اند. دلایل این تشبیه نیز دارای ظرافت خود هستند؛ در بازی شطرنج دو حریف باید بسیار مراقب حرکات یکدیگر باشند. ضریب احتمالات پس از هر حرکتی بسیار بالا است و تبحر بازیگر در همین است که بتواند احتمالات بیشتری را در زمان کوتاه تری بررسی کند و آنها را به حرکات و احتمالات بعدی نیز ارتباط دهد. دو بازیگر از بالا بر «صفحه» تسلط دارند و مهره های بازی را تکان داده و برای آنها سرنوشت رقم می زنند. نام مهره های بازی نیز شباهت زیادی به ارکان قدرت و ارتش یک کشور دارند و گویی برای نبردی واقعی است که در برابر هم صف می کشند.

به ديگر سخن، کسانی که می گویند «سیاست مثل بازی شطرنج است» از همین ویژگی های زیبای بازی شطرنج برای نمايش دادن دنیای پیچیده و گاهی زشتِ سیاست شبیه سازی کرده اند. اما، البته، نگاه به و استنباط از این «شطرنج سیاسی» برای همه یکسان نیست.

گروهی، که من آنها را طرفداران نظریهء سیاسی «عقب نگاه داشته شدن» می نامم ـ به ترتیب: دول بزرگ جهان، دول کوچک تر، و سر انجام ارکان دولت کشور خود ـ را صاحبان قدرت سیاسی می دانند. اینان باور دارند که از دیر باز، و بویژه از زمان جنگ سرد، دول قدرتمند جهان، که آمریکا، انگلستان، اتحاد جماهیر شوروی وقت، چین و دول قوی اروپایی باشند، سرنوشت انسان های جهان را در راستای منافع کشور و شهروندان خود می نویسند و پیاده می سازند و دول کوچک تر و ارکان آنها، و طبعاً مردم شان، برای آن «بزرگان» همچون مهره های شطرنج اند.

سویهء دیگر این شبیه سازیِ داستانی برای دنیای سیاست، آن است که طرفدار نظریهء «عقب ماندن» باشیم. یعنی، به زبان ساده، همان که می گویند «خلایق هر چه لایق»! اگر در چنین نگرشی قرار بگیریم، سیاست را عامل و نتیجهء کارکرد گوهر درونی فرهنگ سیاسی مردم «نیز» می دانیم. در این حالت مردم و دولت یک کشور بازیگران صفحهء شطرنج هستند و در تعقيب حرکات یکدیگر حرکت می کنند. هر چه قدر بازی از سوی مردم قوی تر و مجرب تر باشد به همان قدر دولت نیز بازی خود را بر اساس بازی مردم پیش می برد و، به بیانی، براحتی از مردم برای اهداف خود استفاده نمی کند. این ویژگی بیشتر شامل کشورهای دموکراتیک می شود که مردم توان تصمیم گیری در شرایط سیاسی را دارند و خواست آنان مطرح است و مهم شمرده می شود.

در رابطه با کشور خودمان، ایران، چه طرفدار نظریهء اول باشیم و چه دوم، به هر حال از شرایط دموکراتیک برخوردار نیستیم. در ایران استبداد و نادیده گرفتن نقش مردم در سرنوشت خود امری و دردی است قدیمی. خال، اگر بخواهیم به نقش اپوزسیون نگاهی بافکنیم، در شرایط غیر دموکراتیک، همیشه اپوزسیون حکومت (و نه دولت) را، در جای یکی از همان بازیکنان شطرنج نشسته می بينيم. می توان گفت که، در شرایط بهینه، اپوزسیون نمایندهء خواست مردم و در حال مبارزه برای متحقق ساختن خواست آنها می باشد.

بر اين اساس بديهی به نظر می رسد که اکنون ایران ما، با داشتن چند میلیون مهاجر و کوچ نشین در برونمرز، بایستی دارای یک اپوزسیون قوی باشد تا بتواند در شطرنج سیاسی جهان - ایران و ایران بازیِ بایسته و شایسته ای را ارائه کند. اما چنین بازیگری عملاً وجود ندارد. در درونمرز هم بازیگر دیگری در جایگاه اپوزسیون نشسته است که او نيز بخاطر محدودیت های شدید و سرکوب سیاسی رژیم، و نيز پرهیزهای فرهنگی و روش های بازی خود در رنج و مضیقه است.  

 

احتمالات

اکنون، پس از این مقدمات، می رسیم به جان مطلب این نوشتار که می خواهد بخشی از «احتمالات» ممکن و مقدور و همچنین ناشدنی و مبهم در بازی سیاسی بین «اپوزسیون ها» و «حکومت اسلامی ایران» را بازبینی نماید.

اینکه باید در میدان «بازی» سیاسی به احتمالات روی آورد و آنها را مهم شمرد از اهمیت «واقعیات» و موجودیت های دنیای سیاسی کم نمی کند. بلکه این نگرش دقیقاً بر اساس استنباط و تأکید بر واقعیات باید باشد. هر چقدر در بررسی احتمالات میدان های سیاسی کار بیشتری صورت گیرد، طبعاً از پیش بینی و «جام جهان بین» دور می شویم و می توانیم با زیان و هزینهء کمتری نقش خود را در مسائل سیاسی ایفا نماییم. چرا که در دنیای سیاسی، بدلیل وجود ارکان و ابزار ویژهء این دنیا ـ که پول، اسلحه، اطلاعات و پیوندهای حکومت ها باشند ـ یک سری از قوانین بازی به سختی بسیار تغییر می یابند و در تداوم «سیاست» ها دوام زیادی را می بینیم. از این رو انقلابات و جنبش های مردمی همیشه مهم ترین وسیله برای بهم ریختن این نظم سخت مدار سیاسی بوده اند. بهمين ترتيب، چینش احتمالات نيز بر اساس واقعیات پشت سر و نيز بر اساس آینده ریخته می شوند.

من، برای ورود به میدانی از داشته ها و موجودیت های امروز سپهر سیاسی ایرانیان، بهترین راه را در اين دیده ام که، از میان انبوه «نظریه» ها و دکترین های سیاسی برای بهبود شرایط کشور، که بویژه از سوی اپوزسیون برونمرز مطرح می شود، دو تا از شاخص ترين شان را برگزیده، زمینه های فکری و راهکارهای آن دو را بررسی کرده و احتمالات و مقدورات آنها را تشریح نمايم و سپس آن دو را در برابر هم قرار دهم.

نخست به سوی طرفداران نظریهء «انتخابات آزاد» برویم. فکر می کنم برای شکافتن این «تز» سیاسی، شاید بهترین منبع، مصاحبهء اخیر آقای حسن شریعتمداری با تلویزیون میهن باشد. ايشان در این مصاحبه، با روشی علمی و با تشریح «احتمالات» و مقدورات و ممکنات موجود بر سر راه اپوزسیون درونمرز و حکومت، و با در نظر گرفتن اجبار و الزام و تمهیدات جهانی برای حکومت اسلامی مسلط بر ایران در دههء جاری، مسئله را شکافته اند.

آقای شریعتمداری شرایط فعلی ایران را اینگونه می بینند که جناح های قدرت، بیش از همیشه و پس از «برجام»، به صف آرایی های آشکارتری ناچار شده اند. ایشان این صف آرایی را از دستاوردهای توافق برجام، بصورت «فشار عمومی جهانی برای کم کردن نقش منفی سیاست خارجی ایران در منطقه» و همینطور «فشار داخلی برای بهبود شرایط اقتصادی و رفرم های مدنی» ذکر می کنند. با کنار هم چیدن احتمالاتی که ایشان بر می شمرند هر دوی این فشارهای در حال شکل گیری الزامی اند.

 

احتمالاتی که از گذشته جان می گيرند

بخشی از احتمالاتی که آقای شریعتمداری بر می شمرند منوط به گذشته، به معنی آنچه که روی داده است، می باشند. از جمله اینکه «آقای خامنه ای خودش روحانی را برای ریاست جمهوری برگزید تا از بحران ناشی از تحریم ها و اجماع بین المللی بیرون برود» و اینکه «آقای خامنه ای دیگر تنها بازیگر مطلق میدان سیاسی ایران نیست و، پس از کنار گذاشتن رفسنجانی در دهه های اخیر و قدرت یافتن جامعهء مدنی از دوران خاتمی، اکنون آقای خامنه ای بین دو نیروی بزرگ قرار گرفته است: سپاه پاسداران که شاه کلیدهای اقتصادی را در دست دارد و جامعهء مدنی که برای آزادی و انتخابات آزاد تلاش می کند»، و در اين ميان «آقای خامنه ای از حمایت روحانیت برخوردار است.»

با توجه به فضای سیاسی ایران در دوران رهبری آقای خامنه ای، این نگرش های آقای «شریعتمداری» را می توان به اين گونه هم فهميد که: «نمی توان گفت که خود آقای خامنه ای روحانی را می خواست و برگزید. زیرا در رفتار سیاسی آقای خامنه ای سال هاست کم درایتی و بی توجهی به شرایط رفاهی کشور دیده شده است و تن دادنی حتی چند ماهه به شعار های انتخابات ریاست جمهوری نیز برای او بس سنگین و غیر ضروری می نماید و او همیشه در اين موارد مشکل تراشی کرده است». به بیانی دیگر، «تا روزی که آقای خامنه ای زنده است احتمال این که او در جهت بهبود شرایط رفاهی کشور حرکتی "عقلانی" بنماید، کاملاً ضعیف است. احتمال قوی تر در رفتار سال های آخر آقای خامنه ای همانا ایده آل ها و اعتقادات او و افرادی از این دست به کشاندنِ فراگيرِ کمان قدرت تشیع بر خاورمیانه است».

در همين حال، آقای شریعتمداری و طرفداران انتخابات آزاد چنن نيز باور دارند که هم اکنون بیان «خواست های مدنی» در میان مردم رسوخ کرده و مردم از طرح اینگونه خواست ها پیروی و برای تحقق شان مبارزه می کنند.

به نظر من، این نگرش پایه و اساسی چندان قوی ندارد. دلیل ضعیف بودن این احتمال یا باور آن است که شعارها و استاندارد های مبارزهء مدنی در ایران و بین مردم نه تنها در دهسال گذشته عمومیت نیافته بلکه افت شدید هم داشته است. این خواست ها بیشتر متوجه «ضروریات روزمرگی» هستند تا «ارزش هایی که جامعهء مدنی» را بسازند. یکی از دلایل این ادعا، افت شعارها و وعده های رییس جمهور مخالف اصولگرایان، آقای روحانی، در پیش از انتخابات است. وعده های آقای روحانی پيرامون «عزت پاسپورت ایرانی، بهبود تورم، توقف فساد اداری و تعامل بین نیروهای قدرت» شکل گرفت. او ابداً در حد و اندازهء شعارهای آقای خاتمی به مردم وعده نداد و تنها گفت که بايد برای حل مشکلاتی که بر کشور حاکم شده است کوشید. بعبارت ديگر، در نطق های وعده آميز انتخاباتی آقای روحانی اثری از مطالبات مهم مدنی مردم دیده نمی شد. حال آنکه در زمان آقای خاتمی، آزادی های سیاسی، بهبود در اجرای حقوق بشر، آزادی های زنان، عدالت قضایی و استقلال سیستم آموزش و پرورش شعارهای مطرحی بودند. در دوران آقای روحانی، تاکید دولت بر آرام نگاه داشتن «دلواپسان» است.

بدينسان، در حالی که اکنون حتی در ظاهرنمایی های رژیم افت دیده می شود، بايد ديد که امید طرفداران «انتخاب آزاد» به کدام اسلکهء این دریای طوفانی طناب بسته است. موج پشت موج می آيد و خواست های مدنی و اجتماعی و انسانی مردم ایران را غرق می کند و کسی هم ديگر از آنها سراغی نمی گیرد. حتی اکنون برداشتن حصر از آقایان موسوی و کروبی نیز به فراموشی سپرده شده است.

دوستی دارم که مقالاتی هم در پیک نت می گذارد. می گفت: «باور کن اگر این دو تا را آزاد نکنند، من هم دیگر امیدی به این اصلاحات ندارم». او چند ماهی است که ساکت است.

 

احتمالات آینده

آنچه که آقای شریعتمداری از آینده وام می گیرد و، بر اساس آن، احتمالات وقایع سیاسی ایران را می ریزد به ترتیب زیر هستند:

- رژیم ایران محتاج آرای مردم در انتخابات است. از آنجاییکه که این رژیم "انقلابی" است، تکیه به آراء اکثریت مردم برایش بسیار مهم است. و اگر روزی این آراء مردم از 50 درصد رأی دهندگان افت نماید، این برابر است با "روز عزای ملی" برای رژیمی برای جبران آن دست به هر کاری خواهد زد. برای همین همیشه رژیم برای داغ کردن بازار انتخابات بطور سنجیده عمل می کند و تاکنون هم موفق بوده است». اما آيا براستی می توان این احتمال را محکم دانست که: «اگر روزی مردم ایران در خانه بنشینند و به دادن رأی نشتابند، رژیم ایران عزا می گیرد».

در واقع، در برابر این برداشت آقای شریعتمداری از برآیند افت استقبال مردم و عکس العمل رژیم، می توان گفت که آن روز نیز چون همیشه از سوی رژیم و به هزینهء مردم، «توجیحی» برای این «افت» بمیان خواهد آمد و غرب و مخالفان رژیم مقصر شناخته خواهند شد و، در اين ميان، هشدارهای جامعهء مدنی نیز همچنان بهایی نخواهند داشت و سانسور خواهند شد.

بنابرین، این «تز سیاسی» که «با افت استقبال مردم رژیم به دست و پا می افتد» نه تنها برای ارزيابی عملکرد حکومت های استبدادی معیار نیست بلکه سابقه نشان می دهد که در اينگونه موارد تقلب های انتخاباتی بسیار می شوند. همچنين می توان از آقای شریعتمداری پرسید که اگر رژیم آنگونه سنجیده عمل می کند که بازار انتخابات را داغ نگاه دارد از کجا معلوم که رژیم «سنجیده» به چینش ترفندهایی برای زمان افت استقبال مردم از انتخابات مشغول نباشد!؟

از سوی دیگر، اگر رژیم اینقدر محتاج رأی مردم است، و مردم از این شعور سیاسی برخوردارند که رژیم محتاج رأی آنهاست، چرا تا کنون تز سیاسیِ «تحریم انتخابات» بجای «انتخابات آزاد»، از جانب طرفداران اين دومی مطرح نبوده است و بخش عمده ای از اپوزسیون برونمرز هرگز آن را یک تز کارساز ندیده است؟ آیا دلیل این نیست که این طیف از اپوزسیون برونمرز کاملاً تابع شرایط درونمرز است و از خود و در خود پتانسیل مبارزه ای کوتاه مدت تر و کارآمد تر را نمی یابد؟

آنگاه می رسیم به نقطهء عطف احتمالات سیاسی نظریهء آقای شریعتمداری، که همان تمکین رژیم در برابر خواسته های جامعهء مدنی باشد. ایشان باور دارند که «از آنجا که "مبارز آزادیخواه" در زیر دست "بازپرس" نمی تواند بگوید من خواهان تغییراتی خلاف قانون اساسی رژیم هستم – زیرا باید هزینهء بسیار حتی تا حد جان خود را بپردازد – پس بهتر است بگوید که خواهان برگزاری یک انتخابات آزاد مطابق با قانون اساسی هستم. در کنار این  روش مبارزه، افزایش آزادی ها، آزادی احزاب، همانند آنچه در پروسهء دموکرات شدن کشورهای بسیاری از دههء هفتاد میلادی به این سو کار کرده است، و این سیاست "دموکراسی کنترل شده" رژیم ایران، رژیم را به تمکین در برابر یک انتخابات آزاد یا همان رفراندوم مجبور خواهد کرد.»

بسیار خوب، این هم یک احتمال سیاسی برای آیندهء ایران است؛ با اين باور که آنچه در ایران می گذرد نوعی از دموکراسی است که کنترل می شود. این ادعا البته چندان محکم نمی نماید. قبلاً نوشته ام که در جهان «امروز» «اجرای انتخابات» در ایران و مصر و عراق ابداً هیچ نشانی از دموکراسی ندارد و تنها یک تقلید ظاهری از روش های کشورهای دموکرات است.

 

چینش مهره ها و احتمال حرکات آنها از دید آقای شریعتمداری

- مرگ آقای خامنه ای: ایشان می گوید که مرگ آقای آقای خامنه ای جایگاه مهمی دارد. اگر ایشان رهبر بعدی را تعیین نکند، پس از مرگ وی شرایط متغیر خواهد بود. و این رهبر بعدی پسر او مجتبی نیست زیرا در سپاه محبوب است اما در روحانیت طرفداری ندارد. اگر آقای خامنه ای رهبر تعیین نکند، بعید است که مجلس خبرگان نیز  رهبری بر میل و خواسته های مردم برگزیند. و این کار را سخت می کند. آنگاه درگیری جناحی بین دو گروه بزرگ قدرت، یعنی سپاه و روحانیت، بالا خواهد گرفت و، به لحاظ اينکه تقسیم قدرت در سپاه یکدست نیست و منطقه ای و منافع گزین است، یا به جنگ داخلی می کشد و یا اینکه به توافقی بين سپاه و روحانیت می انجامد که طی آن شاید سپاه بخواهد رهبر را خود تعیین کند و روحانیت را از لحاظ قدرت به جایگاه پایین تری بیاورد.

- ایشان ادامه می دهد که «در کنار این دو قدرت بزرگ، سپاه و روحانیت، دولت یا آقای روحانی و جامعهء مدنی ایران نیز برای کسب قدرت می کوشند اما توان زیادی ندارند. روحانی خواهان قدرت است. جامعهء مدنی نیز خواهان رهبری است که به مردم روی خوش نشان بدهد، اما این ها تعیین کننده نیستند و سپاه حرف اصلی را میزند.»

- بیان این جمله که «جامعهء مدنی نیز خواهان رهبری است که به آنها روی خوش نشان بدهد،» از سوی آقای شریعتمداری نشان از افت خواست های مدنی مردم دارد که بدان اشاره شد. اگر پس از چهل سال مبارزه، مردم ایران خواهان ولی فقیهی هستند که به خواست های مدنی آنها روی خوش نشان بدهد، باید گفت کار بسیار مشکل است. و جای تعجب دارد که یک فعال سیاسی شناخته شده و مجربِ اپوزسیون برونمرز، مثل آقای شریعتمداری، قلهء خواست مردم پس از رها شدن از بلایی بنام «علی خامنه ای» را، «روی خوش ولی فقيه بعدی» می بیند. و اینجاست که می توان ديد با لحاظ کردن احتمالاتی از این دست، اين بخش از اپوزيسيون بازی کم بنیه ای را در برابر رژیم مکار و مستند حکومت اسلامی ایران تدارک ديده  است.

- با دیگر احتمالات چیده شده از سوی آقای شریعتمداری نيز نمی توان کاملا موافق بود؛ به دلایل زیر: نخست اینکه درگیری بین سپاه و روحانیت بیشتر یک خوش بینی می نماید تا واقعیت و اگر هم قرار است به جنگ های محلی و منطقه ای کشیده شود چرا نباید هم اکنون نگران آن بود و کاری کرد؟ این احتمال که سپاه قدرت را قبضه کند نیز آنچنان قوی نیست و احتمال توافق روحانیت با «نیش های سپید سپاه» بسیار ممکن تر است. دیگر اینکه از کجا می توان استنباط کرد که آقای روحانی دیگر با «روحانیت» نیست و خواهان حیطهء قدرتی برای خود است و جدا از «روحانیت» عمل می کند؟ و اگر قرار است سپاه در برابر دولت و جامعهء مدنی حرف آخر را بزند، چرا روحانیت با سپاه کنار نیاید؟

اما جالب ترین قسمت «صفحهء» شطرنج احتمالات آقای شریعتمداری آنجاست که با پرسش های پیگیر آقای بهبهانی، روبرو می گردد.

آقای شریعتمداری می گوید «ما باید از جنگ داخلی جلوگیری کنیم!» چگونه؟ در آن زمان (که آقای شریعتمداری مشخص نمی کند کی فرا می رسد: قبل از جنگ داخلی و یا پس از بروز جنگ داخلی؟) اما نظام در میدان فرهنگی، اقتصادی و محتوائی خود شکست خورده است و تنها قدرت نظامی دارد،اگر آقای خامنه ای زرنگی نکند و طرح جدیدی نریزد، ما باید برنامه هائی چند گانه داشته باشیم تا بتوانیم با «آلترناتیوی» قوی و دموکراسی خواه به میدان بیائیم!

اما آقای شريعتمداری اعتقاد دارد که «امروز زمان ساختن آن آلترناتیو نیست؛ و آلترناتیو باید شش ماه قبل از تغییر شرایط و یا شرایط بحرانی بوجود آید».

بنابراین، می بينيم که، در پایان همهء احتمالات شطرنج سیاسی آقای شریعتمداری، که مبتنی بر ادامهء مبارزهء مدنی برای دست یابی به «انتخابات آزاد» است، ایشان نیز وجود یک آلترناتیو را کاملاً مهم می بیند اما می گوید فعلاً بايد با تز انتخابات آزاد ادامه دهیم و، در همان حال، آمادگی رو کردن یک آلترناتیو برونمرزی را در روز مبادا داشته باشیم.

ایشان همچنین باور دارند که دکترین های سیاسی ««انتخابات آزاد» و «لغو نظارت استصوابی» از سوی اپوزسیون برونمرز به درون نظام و ایران راه یافته است و گفتمان تقلیل خواست «تغییر نظام» به خواست «انتخابات آزاد» و یا «آزادسازی جامعهء مدنی» نیز موجب خواهد شد تا بخش هایی از درون نظام و مردم به اپوزسیون برونمرز بپیوندند و همدلی بین داخل و خارج پیش آید.»

اما پذیرفتن احتمالاتی از اینگونه نيز کار راحتی نیست. چرا که از يکسو نمی توان فهمید اپوزسیونی که خود را تابع کامل خواست های مردمی گرفتار در زیر داغ و درفش بداند، دیگر اپوزسیون هست یا نیست و، از سوی ديگر، این ادعا که اپوزسیون برونمرز شعار لغو نظارت استصوابی را مطرح ساخته است پایهء محکمی ندارد. چرا که مردم ایران خود نیز می دانند این نظارت، بزرگترین سد رژیم در برابر آنها برای دست یابی به توفیق و پیشرفت در راه رسیدن به آزادی های مدنی و انسانی و دموکراتیک است. این سد در برابر مردم و بزرگترین سنگر رژیم متظاهر به اتکا به مردم است.

و اعجاب انگيز اينکه در تئوری های طرفداران انتخابات آزاد دو گزینه برای آینده ایران را کم جان و یا اصلاً زنده نمی بینیم:

- گزینهء حملهء اسرائیل و یا غرب به ایران. در اين مورد بهر حال و فارغ از زيان های بلند مدت توافق موسوم به «برجام»، سکوت در اين مورد را می توان فهميد.

- گزینهء قیام سنگین مردم بدلیل وجود «خصلت» هایی در درون رژیم مستبد اسلامی ایران، که بدليل وجود آنها این رژیم قابلیت انعطاف در برابر خواست های مردم و جامعهء مدنی را ندارد و هرگز تمکینی در برابر مردم نشان نخواهد داد. این خصلت ها از آنچه که دیگر بخش های اپوزسیون برای رژیم بر می شمرند نیز دور نیستند؛ خود بینی و استبداد رعب انگیز در شخصیت آقای خامنه ای، منافع پرستی و مدرن ستیزی قشر روحانیت، و باور به آرزوی دیرینهء تشکیل کمان قدرت شیعه از تهران تا بیروت، فساد اداری و مالی سپاه در کنار کارکرد نظامی بی کنترل سپاه و نبود یکپارچگی در مبارزهء مدنی و سیاسی مردم، همهء اینها روی هم از این می گویند که در ایران نیز مبارزهء مدنی بی ثمر می ماند و دستاوردهای مردم در درون یک میدان محدود و ایزوله شده توسط رژیم به اینسو و آنسوی میدان، بازی داده خواهد شد. اما دلایل این کم قوامی مبارزهء مردم درون ایران در برابر رژیم چیست؟ 

 

احتمالات دیگری برای مبارزه

البته طبیعی است که، با قدری نگاه «مادی» و «پراگماتیک» به وقایع خاورمیانه در دهسال گذشته، می توانيم خاورمیانه را نه جدا از ایران و نه ایران را جدا از خاورمیانه، بنگريم و نسبت به همهء پیامد های نگران کننده و حتی دهشتناکِ ادامهء عمر مافیای سیاسی - نظامی سپاه پاسداران و ملایان متحجر بر ایران نگرش و داوری منعطف داشته باشیم. اما شاید باید بی ملاحظه تر بگویم که اگر منظور از انعطاف آن باشد که از مبارزه خسته شده ایم، حق آن است که بيش از اين و بیهوده ادعای مبارزه نکنيم. و اگر صادقیم، اما ناامید شده ایم، بهتر است، در عين حالی که این «مبارزهء سیاسی» را مقدور و ممکن می دانیم، درست نيست که صرفاً دست روی دست گذاشته و بنشینیم تا ببینیم سپاه و ملا و مافیا چه می کنند و چه تصمیمی می گیرند و سپس ما هم حرکتی محتاطانه از خود نشان دهيم.

براستی آیا در قبال اوج درماندگی «فرخ نگهدار» که باور و دل بسته است که آقای خامنه ای «اصلاح» خواهد شد و خود شرایط لازم برای دموکراسی و مدنیت در ایران را دارا شده و پیشتاز اصلاحات خواهد گشت، راه دیگری نیست؟

يعنی سویه ای دیگر، و در تقابل با این نگاهِ باورمند به مجموعه ای از احتمالات سیاسی که عملاً اپوزسیون خارج کشور را تنها یک اپوزسیون تابع کامل از بازی های حکومت و مبارزهء «مدنی» مردم می داند، چیست؟

آیا شدنی است که روش مبارزه ای بغیر از این روش مبارزهء برای دست یابی به انتخابات آزاد، کار کند و نتیجه دهد؟

آیا چنین چیزی عقلانی است؟

آیا برآیند خواهد داشت؟

آیا در برابر افت شدید آرزوهای سیاسی «رضا پهلوی» به این حد که وظیفهء ما مقدور ساختن «انتخابات آزاد» در ایران است، راهکار و استراتژی دیگری برای ایرانیان مبارز برونمرز وجود ندارد؟

باری، اگرچه شاید اکنون راهکار دیگری نیست اما این امر ما را نباید از واقع بینی و برنامه ریزی دور نگاه دارد. و بر اين زمينهء پر از پرسش است که می خواهم سعی کنم تا یک صفحهء شطرنج دیگر را در کنار صفحه شطرنج آقای حسن شریعتمداری باز نمایم؛ صفحه ای که مفروض اش آن است که، در برابر خارج ماندن گزينهء قيام مردم از محاسبات هواداران «انتخابات آزاد»، باوری و «احتمال» ديگری هم وجود دارد مبنی بر اينکه که شرایط سیاسی ایران با آغاز مصاف های سیاسی کف خیابان ها و یا، به گفتهء آقای خامنه ای، «زور آزمایی خیابانی» می تواند تغییر کرده و دگرگون شود.

اين احتمال با نگاه کردن به تاریخ مستبدین خاورمیانه و به تاریخ مبارزات مردم ایران شکل گرفته و  قوام می یابد و، در واقع، این ديوارِ باوری است که سال به سال، با مشاهدهء رفتار گردانندگان حکومت اسلامی ایران و شکست خواست های دائم مردم، آجر به آجر به بالا فراز آمده اما هنوز از آوار شدن اين ديوار بر سر رژيم خبری نيست.

حال، پرسش این است که باورمندان به بروز این «واقعه»ی ظاهراً اجتناب ناپذير يعنی فروپاشیِ رژیم پس از سوختن امید مردم و بدست مردم - چه باید بکنند؟ آیا باید این نگرش سیاسی خود را به کناری بنهند و برای آن هیچ اقدامی نکنند و سخنی نگویند و استراتژی اتخاذ ننمایند؟

در بین این طیف، که به احتمال تکرار چند بارهء اشتباهات و سیاست های مستبدانه و ظالمانهء حاکمین رژیم ایران باور دارند، گروهی برای دوری و احتراز از این «انقلاب مجدد» و دوری از تحولی خشن بنام «براندازی» یا «فروپاشی»، سخن از «انحلال» را به میان آورده اند؛ که در عمل از یک خیزش عمومی برای  لغو قانون اساسی اسلامی رژیم ایران و تبدیل آن به یک قانون سکولار دموکرات از طريق برگزاری رفراندم حرف می زند.

اینان که گروهی فعال هستند، و از جمله نویسندهء این سطور، پيشنهاد آقای اسماعیل نوری علا را برای «ساخت یک آلترناتیو سکولار دموکرات در برونمرز» باور دارند و جمعی که با ایشان کار می کند در این زمینه چند سالی فعالیت کرده است.

از آغاز تلاش پیرامون این ایده با اين هدف شکل گرفت و ادامه یافت که «سازمان های سیاسی برونمرز» که نام اپوزسیون رژیم ایران را برای خود قائل هستند بدور هم جمع شوند و با تکیه بر «مشترکات شان» هم اکنون (و نه شش مانده به بروز بحرانی که زمان شروع اش روشن نيست!) آلترناتیوی را بسازند که برای مردم ایران امکانات و راهکارهای برونرفت از شرایط استبدادی را ممکن و مقدور سازد. اما اکنون، پس از چند سال کار فشرده و پیگیر و کاملاً مستند، نتیجهء کار حکایت از این دارد که اتحاد سازمان های مذکور فعلا مقدور نیست و، در نتيجه، خروج از اين بن بست و پيش گرفتن راهی نو در دستور کار قرار گرفته است که همگان به موقع خود از آن با خبر خواهند شد. بن بست می تواند از يکسو ما را به نشستن و زانوی غم به بغل گرفتن بگشاند و، از سوی ديگر،، تکيه کردن بر ارادهء استوار و برگشتن و راه های تازه را آزمودن را به ما ارزانی دارد 

 

لزوم داشتن ارادهء سیاسی محکم 

جهان سیاست جهانی پر از احتمالات است و تنها زمانی احتمالات در جهان سیاست کم و بی بها می شوند که استبداد حاکم می گردد. زیرا استبداد می داند چه می کند، می داند چه می خواهد، می داند چگونه حریف را از میدان بدر خواهد کرد و تک بازیگر میدان است. با این حال مقدورات و شدنی ها برای مستبدین نیز «نسبی» است و از این رو گاهی و بعضی از مستبدین برای خود جای مانور و احتمالاتی محدود را باقی می گذارند.

رژیم ایران از این دستهء آخر است. و با رفتاری که فرصت کش است، راه های توفیق در سیاست خارجی را به «مرور» محدود و بهبود شرایط داخلی را به «تدریج» مسدود کرده است. این روش، موجب شده که «فرهنگ مبارزهء» مردم ایران در برابر استبداد و سرکوب رژیم به یک «سازش اجباری» و تلخ، تن در دهد. این سازش را می توان نشان اصلی «نارضایتی» دانست که در قشرهای مختلف مردم ایران با رفتارهایی مثل ابراز رضایت ظاهری، «مصالحه» و «مبارزهء مدنی» شکل گرفته است. اما، همیشه  در فرهنگ مبارزهء ایرانیان، سازش حکایت از آتش زیر خاکستر دارد و دلیل این مدعی هم دو صده مبارزات، جنبش ها، نهضت ها و انقلاب های ایرانیان است. و، بنابراین، رکود مبارزات علنی، و استقبال نسبی مردم از ـ به قول آقای شریعتمداری ـ «دموکراسیِ کنترل شده» در بنیان خود از تنش ها و نا آرامی های آتی حکايت می کند.

اگر بخواهیم با درس هایی از انقلاب 57 به امروز بنگریم، می توان گفت که شکل گیری و انسجام ارادهء سیاسی ایرانیان برای انقلاب، در زمان کوتاهی ظاهر شد، رشد کرد و به شورش منجر شد. و امروز نیز با وجود روحیهء احتیاط مردم که بر گزفته از آن تجربهء تلخ است، همین که کشور دارای نسل جوان عصیانگر و ساختار شکنی شده است و اینکه رژیم دارای عقلانیت کافی برای بیرون بردن کشور از استبداد نیست، لاجرم خبر رسان باز سازی آن ارادهء سیاسی است که منجر به طغیان می شود. از این رو، زمانی که ایرانیان از رژیم و اصلاحات قطع امید کنند، دیگر «مصلحت بینی برای کم هزینه بودن مبارزات و در چهار چوب قانون اساسی موجود» وجود و معنا نخواهد داشت.

اما، راه دیگری هم هست تا نگذارد «فرصت» های ملت ما در عصر پر شتاب دگرگونی ها، عصر نو یا دیجیتال، بسوزند و از دست بروند، آن هم در اين اميد که رژیم «مافیا و تحجر و استبداد» به فراست این افتد که «انتخابات آزادی» بدون نظارت استصوابی بر گذار کند و به عمر خودش پایان دهد. این راه، تلاش برای برون کشیدن ایرانیان از این سازش اجباری با رژیم است؛ تلاش برای به جلو کشیدن زمان، و محکم کردن ارادهء سیاسی مردم برای رویایی با رژیم. و اینجاست که در کنار دکترین میان مدت یا دراز مدت «انتخابات آزاد»، دکترین برساختنِ «آلترناتیو»ی برای رژیم ایران می تواند گزینه ای قابل و کار آرا باشد؛ آلترناتیوی که هراس و نگرانی مردم از روز منحل شدن یا فروپاشی نظام حکومتی فعلی ایران و فردای مبهم این فروپاشی  را تقلیل بخشد و به آنها این باور و یا احتمال را نیز عرضه کند که رفتن رژیم لزوماً به معنای بی نظمی و بی برنامگی و آنارشی نیست.

 

آلترناتیوی استوار اما منعطف

برای آنهایی که در طول سال های گذشته امکان تولد و نمو یک آلترناتیو برای حکومت اسلامی را «توهم»، ناممکن و ناشی از ایده آل مداری دانسته اند، شاید اینک قدری مقدور باشد که در آینه به خود بنگرند و بپرسند آیا احتمال ورود این بازیگر – آلترناتیو – به میدان سیاسی کشور، و آن هم در برونمرز، هست یا نیست؟ اگر شرایط به سوی جنگ داخلی پیش برود، اگر رژیم در اجرای برجام نافرمانی کند، اگر رژیم از حمایت از تروریست ها و اغتشاش های مرگبار منطقه کوتاه نیاید، اگر رژیم در به رسمیت شناختن و تن دادن به خواست های مدنی مردم درایت نشان ندهد، اگر رژیم با افت استقبال مردم از انتخابات نیز بتواند خود را سر پا نگاه دارد، آنگاه، نیاز به یک آلترناتیو استوار که برای مبارزهء مردم با رژیم و ارکان های قدرت بتواند استراتژی و خط مشی تعیین کند امری ضروری به نظر می رسد و منکر این ضرورت را می توان با دیدی کاملاً «منفی» نگریست.

اما پرسش اینجاست: اگر، بفرض محال، حتی بتوانيم ساعت وقوع بحران را پيش بينی کنيم، از کجا معلوم که در «شش ماه» پيش ار آن بتوان چنین آلترناتیوی را ساخت؟

«طرفداران انتخابات آزاد» و «طرفداران اصلاحات» و «چپ های دوست "ملا" و دشمن آمریکا» از کجا می توانند چنین لیاقت و سزاواری را از خود نشان دهند که آلترناتیو مذکور را در چند ماه بسازند؟ چرا اگر مخالفت با ساخت این آلترناتیو نمی کنند و یا با عنوان هایی چون «آرزوهای خاک شده» با آلترناتیو مخالفت می ورزند، ما نیز باید گوشمان بدهکار این الطاف نظر و یا آن تشر «تاریخ شناس» باشد؟ چرا باید همهء اپوزسیون آنها را باور کنند؟ اگر حساب احتمالات را باید بر اساس بازی برندهء رقیب یا رقیب برنده ساخت و مهیا بود، کدام حرکت رژیم از زمان آقای خاتمی و سپس «جنبش سبز» و سپس تئاتر مستهجن احمدی نژاد و اینک بازی امنیت آقای روحانی التیامی بر زخم های مردم و یا انعطافی در برابر خواست های مدنی آنها بوده است که با مرگ آقای خامنه ای «احتمال» بهبودی را بتوان انتظار داشت؟ آیا این روش های رایج در اپوزسیون برازندهء یک مجموعهء در حال مبارزه با یک رژیم مستبد سرکوبگر است؟

اگر کسی برای این پرسش ها پاسخی قانع کننده دارد، فبه المراد، و اگر ندارد، باید خودمان و خودشان از هم اکنون بدنبال پاسخ بگرديم و بگردند.

اما این «آلترناتیو استوار»، در عین حال:

- باید از هم اکنون بداند که چاره ای ندارد جز اينکه «منعطف» باشد. باید نه در برابر آن رژیم، که در برابر اپوزسیونی که براستی خواهان ایرانی سکولار دموکرات و مدرن است، جامهء شکیبایی به تن کند.

- باید راسخ و محکم پیش رود اما «درها» را بروی آنهایی که فردا به درایت می افتند و یا بادبان شان بر اساس شرایط بر افراشته می شود نیز، نبندد و همه را در یک بازی دموکرات شرکت دهد.

- باید هر که را که پایبند سکولار دموکراسی است «هم رزم» بداند. زیرا آنچه در درون اپوزسیون ایران در داخل و بیرون از مرزهای ایران می گذرد، تنها ناشی از مهم ترین عامل، یعنی کم بنیه بودن فرهنگ مبارزات سیاسی ایرانیان، نیست و اهرم های مهمی دیگری چون شیر های نفت ایران، منافع غرب در دوران بهم ریختگی خاورمیانه، تلاش روسیه برای بازسازی قدرت سیاسی خود، سیاست های مخرب حکومت اسلامیِ مسلط بر ایران، و افت سطح اقتصادی زندگی اکثر مردم ایران هم در آفرينش اين وضعيت موثر بوده اند.

 

بازگشت به خانه