تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

13 مهر ماه 1394 ـ  5 ماه اکتبر 2015

کلاس نهج البلاغه

پوریا حسنی - ورامین

سر کلاس نهج البلاغه نشسته بودیم تا استاد بیاد. هی منتظر ماندیم و ماندیم اما خبری از ایشان نشد. نگاهی به کلاس انداختم و دیدم که هیچ کسی حوصلهء کلاس های دینی و قرآن ندارد. از دبستان تا راهنمایی و دبیرستان حالا هم دانشگاه، باز هم دست از سرمان برنمی دارند. حیف پول که آدم برای این کتاب ها بدهد. من که کتاب نخریدم و از یکی از بچه ها قرض گرفتم.

 

توی این کلاس ها هم همه اش صحبت از خلافت می کنند که حق حضرت علی بوده و به ناحق نصیب ابوبکر و عمر و عثمان شده. اخلاقیات را که نگو، یک سری از مطابی که اخلاقی جلوه می دهند، در باطن ضد اخلاق است (نه همه مطالب). جای اعتراض هم وجود ندارد.

اگر کسی هم چیزی بگوید، می گویند مگر تو مسلمان نیستی؟ مگر تو قرآن را قبول نداری ؟ اگر بگوییم "نه"، می گویند که تو مشرک هستی و ما کاری به کار تو نداریم و یا شاید هم بگویند که تو مرتدی و خونت حلال است. اما اگر بگوییم "بله"، می گویند تو خودت داری صحبت های ما رو تایید می کنی، پس مشکلی وجود ندارد.

وقتی فلسفه "ولایت فقیه" مطرح می شود، می گویند که ملت ما مسلمان هستند بنابراین حکومت و ساختار حاکمیت ما نیز باید اسلامی می باشد. کسانی که صحبت از ولایت فقیه می کنند، دلایل شان این است که:

1- قرآن به تنهایی برای هدایت بشر کفایت نمی کند و احتیاج به افرادی برگزیده از سوی پیامبر(یعنی امام) دارد تا قرائت درستی از آن به مردم ارائه دهد.

2- شیعیان اعتقاد دارند که خلافت "انتصابی" ست و اکنون هم که امام دوازدهم ما شیعیان غایب است فردی از فقها که شایسته رهبری ست بايد از جانب مجلس خبرگان انتخاب شده و، تا ظهور آن حضرت، جامعه اسلامی را رهبری کند.


       اما باید بگویم که معنای "ملت" صرفاً به گروه های قومی یا مذهبیه خاصی گفته نمی شود بلکه به معنای تمام افرادی ست که صرف نظر از جنسیت، قومیت، مذهب و عقیده و طبقه اجتماعی به صورت رنگین کمانی زیر سقف خانه ای (یعنی کشور) کنار هم جمع شده اند و در کنار هم زندگی می کنند و با هم در تعامل اند (یعنی با هم داد و ستد دارند). متأسفانه، این حکومت ضد حقوق بشری، این رنگین کمان را از هم پاشانده و اعضای این خانواده را به مکان های مختلف (کشورهای دیگر) تبعید نموده. بهر حال، کسانی که "ما شیعیان" را در مقابل و مساوی با "ملت" قرار می دهند، حرف مفت و بیهوده ای می زنند.
       در مورد خلافت هم امروز می دانیم که دوران حکومت های استبدادی، که فرد یا گروهی با ایدئولوژی خاص بر مردم حکومت کنند، به سر آمده و آنچه که امروزه شاهد آن هستیم "دموکراسی " ست نه دیکتاتوری. برای تحقق این دموکراسی (یعنی مشارکت مردم در ادارهء امور جامعه) ابتدا به عنصری به اسم "سکولاریسم" نياز است که به معنی «جدایی هر گونه نهاد مذهبی و ایدئولوژیک از نهاد حکومت برای ادارهء امور جامعه است؛ چرا که درصورت نبود سکولاریسم، گروه خاصی قدرت سیاسی را به دست گرفته و دیگر عنصر"ملت" وجود ندارد و در پی آن شاهد ستم و تبعیض (یعنی نابرابری میان افراد جامعه) خواهيم بود.

درست مانند شرایطی که الان در جامعهء ما وجود دارد، که «فرقهء شیعهء جعفری اثنی عشری» حاکمیت را از "ملت" گرفته و خود، بر اساس معیارهای شرعی اش، دست به تبعیض و ستم زده و هر کسی را هم که فرياد اعتراضی سر دهد، زندانی، شکنجه و اعدام می کند. زمانی هم که کلیت نظام به خطر بیفتد، هم اصلاح طلبان و هم اصول گرایان رژیم تمام تلاش خود را برای حفظ موجودیت نظام انجام می دهند، حتی اگر اعمال شان برخلاف گفته های امام راحل شان باشد!
       بنابراین، برای حاکمیت ملی نیاز به حکومتی ست که دارای عناصری چون "سکولاریسم" و "دموکراسی" باشد. عنصر "سکولاریسم" بر "دموکراسی" اولویت و تقدم دارد چون بدون سکولاریسم، حاکمیت ملی وجود نداشته و حاکمیت متعلق به فرد یا گروهی خاص می شود و در نتیجه "دموکراسی" نیز متحقق نخواهد شد. پس، از آنجایی که حکومت اسلامی فاقد عنصری به اسم "سکولاریسم" است عنصر دموکراسی نیز در آن وجود ندارد.
      

از "حاکمیت ملی" که بگذریم، ببینیم که "دین" چیست؟ دین یک جهان بینی و مجموعه ای از باورها و اعتقادات است. در گذشته افرادی به اسم "پیامبر" می آمدند و از جانب موجودی فراطبیعی به اسم "خدا"، یا بهتر است بگوییم "آفریدگار"، برای مردم پیامی می آوردند. پیام هر کدام از این پیام آوران در برخی موارد به هم شبیه بوده و در برخی موارد با هم در تضاد بوده و در برخی نیز اصلاً شباهت و تضادی وجود نداشته و در واقع گفته ای نو و تازه بوده است. مجموعهء پیام های هر کدام از این پیام آوران توسط وی و یاران شان در کتابی نوشته شده و دین خود را به وجود می آوردند و سپس به تبلیغ و انتشار آن می پرداختند و پیروان خاص خود را می داشتند. زمانی که پیامبر هر دینی از دنیا می رفت، بین پیروان آن دین تفرقه و اختلاف بر سر خلافت و جانشینی پیامبر و مال و ثروت مردم در می گرفت و، بنابراین، تقسیم به فرقه های مختلفی می شدند که سردسته و پیروان هرکدام از این فرق (جمع فرقه) علاوه بر دعوا بر سر خلافت، تفسیرهای مختلفی از نوشته های کتاب داشتند که در نتیجه چنین اختلافات و دعواهایی، "مذاهب" پدید می آمدند.
       هر شخصی هم که مذهبی را می پذیرفت، جهان بینی، باورها و احکام آن را به نسل بعد از خود منتقل می کرد. هر دین و مذهبی دارای یک سری باورها و احکام خوب و غلطی ست که یا مربوط به زمان خودشان است یا به کل غلط بوده و ارتباطی به مردم و مکان و زمان خاصی ندارد.
       حال این سوال مطرح میشود که امروز چگونه باید زیست ؟
       به نظر من،امروز باید به آیین "خرد" زیست. یعنی بایستی هر آنچه را که در دین خود داریم از صافی "خرد"، یا همان عقل، بگذرانیم و زمانی که با دلایل منطقی و کافی به اشتباه بودن آن پی بردیم، آن را تغییر داده و باوری درست را جایگزین آن کنیم.


       در آن روز، توی کلاس نهج البلاغه، به این می اندیشیدم که آن همه کلاس های دینی، از دبستان تا دانشگاه، و گفتگوهای مذهبی در رادیو و تلویزیون نه تنها جوانان را به جهان بینی و مذهب شان علاقه مند نکرده بلکه آنها را از دین و مذهب، زده کرده، به طوری که وقتی از بسیاری شان می پرسی که باور شما در خصوصِ مثلا مسئلهء مرگ، خدا، هستی و... چگونه است؟ يا پاسخی ندارند و يا اگر هم پاسخی می دهند فکرشان بسیار غیرعقلانی و عجیب و غریب است.

خطری که امروزه جوانان مان را تهدید می کند سرگردانی به خاطر از دست دادن باورهای قبلی و يا روی آوردن به مذهب و مکتبی دیگر، و در همهء موارد اطاعت کورکورانه از اين يا آئين است که خود آغاز گرفتاری های ديگری است..

 

برگرفته از فيس بووک نويسنده

بازگشت به خانه