تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

20 مهر ماه 1394 ـ  12 ماه اکتبر 2015

چند کلام با آقای نوری زاد

علی اصغر ربیعی

جناب آقای نوری زاد

       در سلسله یادداشت ها و گزارش هایی که در صفحه فیس بوک خود می گذارید و معمولا حکایت های تلخ و شیرین هفتگی است، چند روز پیش گزارشی دیدم که در منزل خواهر زنده یاد شهرام فرج زاده در کرج که بمناسبت مراسم جشن تولد و احترام به جان باختگانی که زاده شهریور ماه هستند برگزار شده و جمعی از خانواده های آنان حضور داشته اند که شما و عده ای دیگر نیز به آن جلسه رفته اید، بنا به یادداشت شما که گزارش کوتاهی است از وقایع آن جلسه و گویا بحث هایی بوجود آمده، نکاتی را دیدم که مرقوم فرموده اید راجع به برخی مسایل مطروحه از قبیل دادخواهی و بخشش و... ، چون به نظرم آمد که این گونه نوشتن و لحن شما و قضاوت نهفته در آن با یک سری از شعارهای خودتان چندان تراز نیست، لذا لازم دانستم چند نکته ای را با شما و خوانندگان محترم در میان بگذارم.

       در جلسه موصوف، در گزارشی که مرقوم داشته اید، طبق نوشته شما و مستند به همان متن، نقدی بر مطالب شما دارم که عرض می کنم.

       باید به استحضار حضرتعالی برسانم که برخی از این شعارها و جملات قصار شما که ظاهری زیبا نیز دارد اما تحقق و عینیت یافتنش، بقول سید خندان جناب خاتمی، "لوازماتی هم دارد".
مثلا فرموده اید: "من روزی را آرزو می کنم که جمع کوچک ما فزونی گیرد و از همه ی اقشار بویژه از بسیجیان درستکار و روحانیان فهیم نیز به جمع ما بپیوندند" و " چشم تان روز بد نبیند، تا این را گفتم، آن دو بانو سر به اعتراض برآوردند که نخیر، این فرمولی را که شما –نوریزاد–میگویید، ما قبولش نداریم."
سپس ناراحت شده اید که چرا آنان به این گفته شما اعتراض کرده اند.

       من البته ریز صحبت های آنان را نشنیده ام و نخوانده ام. تنها منبع استناد من، مرقومات حضرتعالی است. نظر و عکس العمل آنان پس از شنیدن سخنان شما را نیز نمی دانم. چون چیزی در این باره ذکر نکرده اید. پس می ماند فقط نوشته شما و برداشت هایی که از آن در ذهن این خواننده شکل گرفته است.

جناب نوری زاد

       شما از "جمع کوچک ما" و "جمع ما" نوشته اید. آیا به معنی و تعریف این مرقومه شریف خودتان اندیشیده اید؟ "جمع ما"؟

       تا جایی که در اخبار و مقالات می خوانم، این خانواده ها به عنوان خانواده های داغدار یا خانواده های قربانیان و... جمع هستند. کسانی هستند که عضوی از خانواده خود را به آن وضع از دست داده اند. حالا یکی اعدام شده، یکی زیر ماشین گذاشته شده، یکی تو خیابون تیر خورده و... این است که آنها خود را در دایره محدود، مشخص و معینی جمع می دانند.

       گنجاندن نام خودتان در آن جمع چندان مبنای منطقی ندارد. شما هیچ وجه مشترکی با آنها ندارید. شما جزء جمع موصوف محسوب نمی شوید. چون جمع خانواده های داغدیده، جمعی است که با آن فصل مشترک تعریف می شوند. بخصوص شمایی که تا شش سال پیش وابسته به حکومت بودید و پس از این که مشکلات تان با حکومت بالا گرفت به انتقاد آن پرداختید.

       مثل اینکه بگوییم جمع معلمان، در واقع مراد از عده ای معلم است که غیر معلم را به آن راه نیست و دیگران در چنان جمعی یا مهمان هستند یا همراه و غیره... شما خودتان را در این جمع، جمع بسته اید که سنخیتی با آنان ندارید و آرزوی شما مبنی بر آوردن چنان افرادی که آرزویش را دارید، دایره و دامنه این جمع را گسترده تر نمی سازد. چون آنان نیز همچون شما، در محدوده این تعریف جمع نخواهند گنجید.

       شما البته به عنوان علاقمندی شخصی خودتان، می توانید هر پیشنهاد، انتقاد یا آرزویی داشته باشید. ولی به عنوان عضوی خود خوانده از جمع ـ زمانی که نوشته اید "جمع ما" ـ از آنجا که بقول حقوقدانها سمتی در این فقره ندارید، با عرض معذرت باید گفت خودتان در این جمع نیستید چگونه به خود حق می دهید عده دیگری که نفیاً و اثباتاً هیچ گونه تجانسی با این جمع ندارند را به دایره این جمع بیفزایید؟

       اگر هم قصد شما این است که دامنه و محور این جمع را گسترده سازید. یعنی این جمع بماند و جمع های دیگری نیز با یک سری ملاک ها بر آن افزوده شود، شکل اجرایی آن چگونه خواهد بود؟ مثلا ائتلاف کنید؟ اتحادیه درست کنید، حزب و انجمن بسازید؟

       اولاً مبنای چنان تاسیسی باید شفاف و مطالعه شده و همراه با کار کارشناسی باشد. نظرات نحله های گوناگون لحاظ شده و هر جریانی اهداف و رسالت و اساسنامه و مرامنامه خود را داشته باشد و بعد هیئت موسسی بنشیند و یک کار پایه ای را تدوین کند تا پس از سیر مراحل اداری و قانونی و... چیزی شکل بگیرد.

       و از طرفی چنان کاری بایستی با استیذان از این جمع ها و افراد باشد که اذن بدهند. از پیش خود نمی توان جریانی جدید را با استفاده از جمع یا جمع های موجود که تعریف خاص خود را دارند بنا کرد.
شاید هم منظورتان این باشد که همین جمع موجود، افراد دیگری را بخود جذب کند. نا گفته پیداست که دیگر به آن نمی توان خانواده قربانیان اطلاق کرد. شاید در ظاهر امر به نظر آید که جمعیت زیاد شده، ولی واقعیتش این است که دیگر آن جمع، جمع قبلی نیست. این می شود انحلال طلبی زیر پرچم گسترده سازی یا رشد و توسعه. بعید می دانم در میان آن جمع کسی باشد که از چنین رشد و توسعه ای خوشحال شود، حداقل خانواده هایی که به مبارزه مستقل اعتقاد دارند با چنین گسترشی موافق نیستند. البته خودشان دانند و بنده وکیل و وصی کسی نیستم. فقط سخنان شما را قدری می شکافم.
اما از همه این حرفها بگذریم و اساسا کاری به شکافتن و تفسیر و تعبیر و تاویل مسئله تعریف جمع نداشته باشیم و به فرض چنین چیزی وقوع یابد. (آمدن مهمانان جدیدی که آرزو دارید به این جمع افزوده شوند) باز هم فرض که چنان افرادی وجود داشته باشند و شما آنها را پیدا کنید و آنها نیز بپذیرند و از عواقبش نیز هراس نداشته باشند و همراه با شما بیایند، بعدش چه می شود؟ اینکه بیایند و بنشینند یک طرف مجلس و دیگران هم آن طرف مجلس که خاصیتی ندارد و گرهی باز نمی شود. توی مترو و اتوبوس واحد و توی خیابانهای ما، همواره همه گونه آدم در کنار هم می روند و می آیند و همه با هم هستند.
چون از بخشش و محبت و مهربانی و... داد سخن رانده اید واگر ولوم محبت را بخواهید زیاد کنید، چه تصویری را ترسیم می کنید و پیشنهاد می دهید؟ فرضاً مثل سر سفره عقد، این یکی انگشتش را بزند تو کاسه ی عسل و انگشت شیرینش را بگذارد تو دهن اون یکی و باز اون یکی انگشتش رو عسلی کنه و بذاره تو دهن این یکی؟... چطوره؟

       محبت خشک و خالی که نداریم. اگر بفرض، همه این گونه های مختلف را در یک مجلس گرد هم آوردید، چند گزینه بیشتر موجود نیست. یا همه ساکت بنشینند تا تنش و تفرقه ایجاد نشود که فکر نمی کنم این گزینه مورد نظر شما باشد. دو اینکه همه صحبت هایشان را بکنند. چی می خواهند بگویند؟ همین چیزهایی که کما بیش الان دارید شماها به هم می گویید.

       آن یکی به اعتراض در می آید و شما سکوت می کنید و بعد به گفته خودتان یکی می آید رشته های آنان را ریش ریش می کند. که این وضعیت الان موجود و جاری هست و جمع نسبتا ثابت و جمع و جوری است، آخرش این می شود که خوشحال می شوید که یکی آمد و رشته ها را ریش ریش کرد. پس با این حساب، تعاطی افکار و رشد و همدلی را هم باید گذاشت در کوزه آبش رو خورد. لذا این نیز مرضی طرفین نشد و لحن شما نیز نشان می دهد که از گفته های آنها رضایتی ندارید که به ریش ریش شدن رشته هایشان خرسند شده اید.

       پس می ماند دو گزینه دیگر. اینکه یکی منبر برود و دیگران تبعیت کنند و تفرقه و از هم پاشیدگی نباشد. حال سوال این است که کدام یکی منبر برود و همه از او مقید به اطاعت باشند؟ آن دلسوختگان و داغداران و دادخواهان؟ یا مهمانان جدید شما از آخوند و بسیجی و از حکومت راندگانی که می خواهند به آسیب دیدگان سالیان پناه بیاورند و جایگاه خود را مستحکم کنند؟ یا جسارتا شخص شما؟
ناگفته نگذارم که عبارت بانوی تردیدی و یا بانوی دادخواهی، که به این شکل نام برده اید، صاحب نام و نام خانوادگی می باشند. نمی دانم علت چه بوده که به این اوصاف آنان را نامیده اید. طبق آدرسی که داده اید، آن دو تن از بانوان، یکی سرکار خانم منصوره بهکیش هستند و دیگری سرکار خانم شعله پاکروان که مادر ریحانه جباری می باشند.

       دسته اول که در شرایط فعلی جاری و ساری و حاکم، تقریبا و تحقیقا گویی حق حیات انسانی ندارد و در حد حیات نباتی آن هم با هزار منت تحمل می شود. وقتی توی این جمع کوچک، که شما آن را به "جمع کوچک ما" تعبیر نموده اید و خودتان را به عنوان عضوی از آن تسجیل فرموده اید، که سال ها هم هست که در کنار هم هستند و از درد و رنج آنان اطلاع دارید، و ردیف و قافیه و نت کلام و سخن هم را می شناسند، شمایی که اینقدر هم سر نخ محبت و گاندی و ماندلا و بخشش و مهربانی و گذشت سر می دهید، در نوشته تان که احتمالاً این پرستیژها را در آن مراعات کرده اید، سخنتان این لحنی می شود، تصور کنید که افراد تازه ای بیایند که به اندازه شما هم ارحم الراحمین ی نمی اندیشند و به اندازه شما بر مسند گاندی و ماندلا و... تکیه و تاکید ندارند و با زبان این جمع و ردیف و قافیه و هارمونی الحان آن، آموختگی ندارند و آنگاه این حرفها در آن جمع زده شود، چه شود؟ توقع دارید که لحظه ای تحمل کنند؟ که توقع و انتظار این باشد که اطاعت محض و پذیرش بی قید و شرط انجام دهند؟ و بالعکس. مهمانان جدید بروند بر کرسی خطابه و سخن بگویند و این قدیمی ها کلام آنان را فصل الخطاب خود قرار دهند؟ هان؟ بالاخره یک گزینه احتمالی است. این گزینه را هم رد خواهید کرد به احتمال قوی.

       یا قصد این است که خانواده های داغداری همچون خانم بهکیش که علیرغم آسیب های بسیاری که دیده اند، به جنبش دادخواهانه و مستقل مردم اعتقاد دارند و در نوشته های سالیان خود همیشه بر این امر تاکید کرده اند و هیچ گاه نیز به انتقام روی نیاورده اند و همیشه از دادخواهی مردم و پاسخ گویی و مسئولیت پذیری مسئولان دم زده اند و یکی از بانیان لغو مجازات اعدام حتی در مورد اصلی ترین جنایت کاران هستند، حذف کنید تا جای پای خود و بریدگان از حکومت که قرار است اضافه شوند را محکم کنید؟   

       می ماند همان گزینه عسل با انگشت به دهان یکدیگر نهادن. یک تابلویی هم با آن هنرتان درست کنید به دیوار اجلاس نصب کنید که در لحظات عسلین گشتن کام ها، زیر آن عکس یادگاری بگیرند. مثلا از محبت خارها گل می شود و...

       چطوره؟ خوبه؟ می پسندین؟ ایده آل نیست؟   

فرموده اید: " گفتم: آنچه که می تواند فصل مشترکِ مهر و خیزش و جنب و جوش و همتِ همگان شود، اعتلایِ ایران عزیز است. اسم ایران که در میان باشد، شیعه و سنی و عرب و مسیحی و یهودی و بهایی و زرتشتی و جنوبی و شمالی و بلوچ و ترکمن و عرب و ترک و فارس و فقیر و غنی و کوچک و بزرگ و زن و مرد و پیر و جوان سر به تمکین و احترام فرود می آورند. و گفتم: در مسیر این اعتلا باید بتوانیم کینه ها و نفرت ها را مهار کنیم و بتوانیم ببخشاییم اگرچه نتوانیم فراموش کنیم."

***

       در جملات و بیانات خود، بر وحدت و همدلی و گردآمدن حول اعتلای ایران عزیز تاکید فرموده اید. بسیار زیبا و شیک است این ادعای شما. البته طبق جمله قبلی که به نقل از سید خندان نقل کردم، تحقق این نیز لوازماتی دارد.

       اولاً باید در این زمینه عرض کنم مگر ترک و ترکمن و عرب و کرد و آذربایجانی و شمالی و جنوبی ما با هم دشمنی دارند که تاکید کرده اید". اسم ایران که در میان باشد، شیعه و سنی و عرب و مسیحی و یهودی و بهایی و زرتشتی و جنوبی و شمالی و بلوچ و ترکمن و عرب و ترک و فارس و فقیر و غنی و کوچک و بزرگ و زن و مرد و پیرو جوان سر به تمکین و احترام فرود می آورند" ؟

       مگر اینها با هم طرف دعوا هستند؟ که بعد نسخه می پیچید در مسیر این اعتلا باید بتوانیم کینه ها و نفرت ها را مهار کنیم؟ قرنهاست که اقوام و فرهنگ های حاضر در کشور ما، در کمال صلح و صفا با یکدیگر همزیستی دارند و در درجه اول خود را ایرانی می دانند و در گذرگاههای سخت تاریخ، از بوته آزمایشات سر بلند بیرون آمده اند. مثل اینکه یادتان رفته که در جنبش مشروطیت، آذربایجانی و بختیاری و کرد و لر و شمالی و جنوبی، به جنگ استبداد رفتند و جانها، هزاران جان پاک و شجاع را تقدیم نجات ایران کردند.

       اینکه با بی تدبیری و بی عدالتی و سایر ضعف ها و کژگرایی ها، با ظلم و ستمی که به مناطق مختلف می شود، ناراحتی و درد و رنج و ستم به آن مردم وارد می شود، امری است که قسمت عمده و اساسی آن متوجه متولیان کشور داری است. و گرنه خود مردم با هم چه کینه و نفرتی دارند؟ آدرس اشتباهی ندهید آقای نوری زاد. دعوا و اختلافی هم اگر باشد، بین خود این مردم نیست و اختلاف و دعوا و کینه و نفرت، بین ستمگران است با ستمدیدگان.

       همچنین در این جمع کوچک، که محور گرد هم جمع شدن آنها، درد مشترک داغ عزیزانشان است، لاجرم حرفها و سخن ها بر مسایل پیرامونی این قضایا می گردد. حق شکایت و پیگیری حقوقی و دادخواهی و از این قبیل. شما در چنین مجلس و محفل کوچک و محدود، صحبت از اینهمه اقوام و احوال و ایران و... می کنید که دهها میلیون نفر را پوشش می دهد. مگر آن جمع کوچک مجلس شوراست؟ یا مجلس موسسان است، یا...

       شما در یک مجلس یادبود یا جشن تولد در این جمع کوچک که رسالت و اهدافش را در حیطه مسائل مربوط به خود تعریف کرده که دادخواهی یکی از آن وظایف است و هرگز ادعای بیشتر و موسعی از رسالت و اهداف یاد شده ننموده و در نوشته ها و بیانیه ها و کتاب هایی که در مورد دادخواهی ثبت و منتشر شده، ادعای گردهمایی و وحدت به شمول یک کشور را ننموده و هر چند دادخواهی را حقی همگانی و رسالتی عمومی ملی می داند، اما خود را به عنوان محور کشور بیان نکرده و باید حتما بیانیه ها و نوشته ها و گفته های اینها را بخوانید تا با اهداف و رسالت و حیطه و محدوده فعالیت و تلاش آنان و مفهوم دادخواهی آشنا بشوید.

       از آسمان و ریسمان و کهکشانها صحبت می کنید الا همان حرف اصلی که مربوط به داغ آنهاست و آن دادخواهی و روشن شدن موضوع و النهایه منجر شدن به عدم تکرار جرایم و جنایات مربوطه طی فرایند مشروحه در اسناد کتبی آنان هست.

       سپس با گفتن اندیشیدن به اعتلای ایران عزیز، سر و ته قضیه را هم می آورید و ساکت می کنید؟ مثل آن زمان که جنگ بود و همینکه کسی کوچکترین حرفی می خواست بزند و سر سوزن گلایه و انتقادی داشت بهش می گفتند جنگه. خفه شو. چقدر مردم بدبخت را بردند در این کمیته و سپاه و بسیج مساجد و... زدند و تهدید کردند و... چه بساطی بود. نانوا نان خمیر پخته بود. یکی از مشتریان گفت آقا درست بپز. این چیه دورش خمیر وسطش سوخته. نانوا گفت آقا جنگه. رزمنده ها دارن در جبهه ها جان می دن اونوقت تو یک ذره گوشه نانت ایراد داره حرف می زنی؟... یا اینکه توی شیشه نوشابه سوسک و مگس و میخ و سر تشتک و باطری قلمی و... در می آمد. تا کسی اعتراض می کرد، بانگ می آمد که جنگه. شما ضدانقلاب ها دارین ناراضی تراشی می کنین. و هزاران قصه از این دست. همه کسانی که سنشان یاری می کند، فراوان این صحنه ها را دیده و به یاد دارند. کم دیدیم از داستانها آقای نوریزاد؟
حالا نیز مثل همان موقع، تا یک یا دو نفر، دو کلمه حرف راجع به حقوق حقه خودش، به عنوان اعتراض منطقی و حقوقی و مدنی زده، در آمده اید که وای ایران عزیز و... چون دنیا عوض شده و با لحن دهه شصت، کسی صحبت نمی کند، کلمه خفه شو بکار برده نمی شود. هر چند روش و مبنای کار همان است. خفه شو در آن زمان معنی ساکت شو داشت و اکنون یک عبارت دیگر که ظاهری شیک دارد، جای آن خفه شو را گرفته است. بد می گم؟ دهه شصت که معرف حضورتان هست. شماها در عرش سیر می کردید و سرمست باده قدرت بودید. امروز به هر دلیل، از قدرت رانده شده اید. خودتان به اعتراض در آمده اید. اما در این مورد خاص (به جاها و زمانهای دیگر کار ندارم) هنوز ادبیات و نگاه دهه شصتی از عمق شعارهای پرطمطراق و به ظاهر زیبا و شیکتان خود نمایی می کند. این نکته را درک نکرده اید که دادخواهی و پیگیری حقوقی برای خانواده های داغدار، مثل شیر مادر برای کودک، امر واجب است. آن هم داغدارانی که عزیزانشان، نه در طی یک فرایند قضایی عادلانه و شفاف و روشن با حق دفاع آزادانه و داشتن وکیل و... محاکمه و اعدام شده باشند (بحث اعدام بماند)، که خانواده هایی که عزیزانشان را به آن طرز فجیع در خیابان با تیر زده اند یا با ماشین نیروی انتظامی از روی پیکرشان رد شده اند یا برده اند کهریزک و پس از پذیرایی مفصل، جنازه شان بیرون آمده، یا اعدام کرده اند و نه قبری، نه وصیتنامه ای، نه دلیل قانع کننده ای و یا از پل پرت کرده اند یا... و بارها و بارها این بازماندگان را هم تهدید کرده اند و انواع محدودیتها برایشان درست کرده اند و از کار اخراج کرده اند و بازداشت کرده اند و حتی فرزندان و خویشان نزدیک اینها را در تایید صلاحیت های شغلی و آموزشی و... نیز در معرض انواع حق کشی ها قرار داده اند.

       آنها با زبان سخت با اینها برخورد می کنند، شما با زبان نرم. معنی حرفتان چندان تفاوتی ندارد. هر دوی شما، بر رها کردن پیگیری و دادخواهی اشتراک دارید. تمام این آسمان و ریسمانی که به هم بافته اید متمرکز است بر این که حق دادخواهی خود را به کنار بگذارند. در لفافه ببخشیم تا به اعتلای ایران عزیز یاری رسانده باشیم، آن خفه شو را پنهان ساخته اید. با الفاظ بازی کرده اید. ادبیات شیک بکار گرفته اید. بچه گیر آوردین آقای نوری زاد؟

       ضمناً آقای نوری زاد، آیا این عبارت و آرمان، به تازگی توسط شما کشف شده است؟ و تا به حال اشخاص و یا جریانات دیگری به آن نیندیشیده بودند یا به اهمیت آن پی نبرده بودند؟

       جسارتاً باید عرض کنم که در راه حفظ ایران و اعتلای آن، صدها سال است که شریفترین و پاکترین و صادقترین و آگاه ترین فرزندان این مرز و بوم با در دست گرفتن همه هستی سوزان خود، تلاش کرده اند و از ایثار جان نیز مضایقه نکرده اند.

       آقای نوری زاد. اعتلای ایران عزیز هم لوازماتی دارد. تحمل عقیده و نظر همدیگر، یکی از آن راههاست. دادخواهی یکی دیگر از لوازمات است. پاسخ گویی مسئولان یکی دیگر است. جبران خسارت لطمه دیدگان و عذرخواهی و اقرار به ارتکاب اشتباه یا جرم و جنایت، یکی دیگر از آن لوازمات است. فرهنگ مرگ چیز خوبی است ولی برای همسایه را به کنار گذاشتن، یکی دیگر از این لوازمات است. ترک نگاههای تبعیض آمیز و خودی و غیر خودی و نخودی و... یکی دیگر از این لوازمات می باشد. و فهرست بلند بالایی که در حوصله و توان این مقاله نیست.

       هیچ عاملی که اساس مملکت و امنیت آن را به هم بزند در این لوازمات نیست و بلکه این لوازمات اگر مهیا شود، اتفاقاً موجب رشد امنیت پایدار می گردد، هم حکومت بهره می برد و هم ملت. مجموعه ای از این لوازمات باید فراهم آید و با یک عزم و اراده و همت همگانی، از صدر تا ذیل، صادقانه همه تلاش کنند تا گره کارها باز شود و کم کم آن اعتلا، طلوع کند. اولین گامها نیز از بازسازی و ترمیم ویرانه ها و جبران خسارت شروع می شود. از اعتراف به جرم و جنایت هایی که در مورد مردم مرتکب شده اند و سعی در برطرف کردن آثار جانبی و عواقب و زخمهایی که به جا نهاده است.

       اعتلا که همینطوری درست نمی شود. گرد هم آمدن برای اعتلا نیز لوازماتی دارد. یکی از مقدم ترین لوازمات آن از قضا همین دادخواهی است.

       یک سیستم، فرضا یک اتومبیل را در نظر بگیرید. هزارها قطعه در آن بکار رفته. یک قطعه کوچک مثل شمع را در نظر بگیرید. وقتی شمع خراب باشد، این اتومبیل با شما راه نمی آید. حالا شما داد سخن بده که بیایید در راه اعتلای این خودرو گرد هم آییم. مردم بهتون نمی خندن؟

       مرقوم فرموده اید: "بله با کینه توزی و انتقام و اخم و عصبیت، ما راه بجایی نمی بریم. "
چقدر زیبا و به جا نوشته اید. اما بقول معروف، این حکم، مثل ترازویی است که دو کفه دارد. کفه ستمگران و کفه ستمدیدگان.

این حکم را در ذیل دادخواست آن بانوان محترم معترض و دادخواه نوشته اید. اما حکم و رأی صادره شما با خواسته خواهان تناسبی ندارد. خواسته خواهان عبارت از دادخواهی بوده است و دادخواهی تعریف مشخصی دارد که با کینه توزی و انتقام زمین تا آسمان فرق دارد. دادخواهی ریشه در حقیقت یابی و رسیدن به حقیقت و روشن شدن موضوع دارد و هدف آن انتقام و نفرت نیست، که بر دوری گزیدن از تکرار وقوع بزه تاکید دارد که شرایطی فراهم شود که دیگر این جرایم و جنایات اتفاق نیفتد و با اعدام هم مخالف است.

       شما با علم به اینکه خواسته دادخواهی، که این بانوان و مادران بیان می کنند، مبتنی بر انتقام جویی نیست و حتی اعدام قاتلین فرزندانشان را پیشاپیش منتفی اعلام کرده اند، اما به آنان اتهام انتقام جویی و نفرت و عصبیت زده اید که اتهام بی پایه و اساسی است. کتابها، نوشته ها و مقالات و بیانیه های آنان را باید خواند تا روشن شود که خواسته آنان خواسته ای انسانی و بی حاشیه و ایمن ساز و... است. نوشته های خانم منصوره بهکیش روی اینترنت هست. به عنوان نمونه در سایت های بیداران و مادران پارک لاله ایران و دیگر سایت ها موجود است، کافی است نام ایشان را در گوگل بزنید و ببینید که در این سال ها چه گفته اند و چه خواسته اند. ایشان بسیاری از موضوعات مربوط به امر دادخواهی را به وضوح توضیح داده است.

       شما چه آگاهانه و چه سهواً، خواسته خواهان را از عبارت دادخواهی به انتقام جویی و نفرت تغییر داده اید و نا گفته پیداست که از نظر حقوقی و قضایی و... بین این مقوله ها تفاوت از زمین تا آسمان است. بعد آنها را محکوم کرده اید به جرم انتقام و نفرت و... که البته وصله ناچسبی زده اید و لحن و ادبیات بکار گرفته شده نیز وقتی از قلم توانای شما ساطع شده، نمی توان ادعا کرد که ایراد انشایی و ویرایشی داشته است. اتفاقا درست بر عکس، منطبق بر یک احساس و باور، با آن لحن نوشته اید. انگار دلتان خنک شده است. در این روند صدور حکم، شما بر مسند قاضی نشسته اید. اشکالی ندارد. ما عادت کرده ایم که شما را همیشه در صدر و بر مسند و جایگاههای گوناگون ببینیم. اما حداقل در حیطه تئوری هم که باشد، یکی از لوازمات، بی طرف بودن قاضی است. لحن شما جانبدار است و معطوف است به طرفداری از یک نظریه پیش ساخته و ضمن اینکه بین مقدمه و نتیجه گیری نیز جانب انصاف و امانت را مراعات نفرموده و خواسته خواهان را خودتان تعویض کرده، خواسته ای دیگر به جایش نشانده اید و بعد حکم را بر مبنای آن صادر کرده اید.

       جناب آقای نوری زاد. شما که محور خود فرموده این نشستها هستید و اداره جلسه را به دست می گیرید و یادتان می رود که اساسا ً صاحبخانه و حاضران اصلی و همدرد و مصیبت کشیده آن جمع، کسانی هستند که نه دردشان را چشیده اید و نه ظلم و ستمی که بر آنان رفته، بویی از آن استشمام کرده اید و در این سی و اندی سالی که بعضی از آنان با چه درد و رنج و حرمان و تحقیر و تهدید و زجر و محدودیت و دق مرگی هایی مواجه بوده اند، اطلاعی از حالشان نداشته اید و یا اگر اطلاع داشته اید سکوت کرده اید و یا این ستم ها را تایید کرده و یا با عوامل آزار دهنده اینان، همدست بوده اید. سی و اندی سال است که برخی از اینان، بغض ها دارند. شما تازه اندی سال است که تشریف فرما شده و مزین فرموده اید. به کجا چنین شتابان؟ دیر آمده اید زود می خواهید بروید؟ تعیین تکلیف می کنید که کدام بهتر است و کدام بدتر و خودتان را مرجع تقلید خود پنداشته اینها دانسته اید؟

       شمای نوری زادی که زبان و قلم شیوا و فن اداره جلسات را به کمال بلدید، آیا از یاد برده اید که در حالی که آرزو می کنید اقوام و احوال و طوایف و نحله های مختلف را گرد هم آورید، که البته آرزویی شیرین است، اما در نخستین گام، هنوز هیچ کسی غیر از این خانواده های داغدیده و ستمدیده، گرد هم نیامده، شمای مدعی، خودت تحمل شنیدن یک حرف تلخ را ندارید. آتش گرفته اید که آن بانو معترض شده که چرا نوری زاد به خود اجازه می دهد اداره ی مراسم های خانواده های آسیب دیده را بدست گیرد؟

       شمایی که به راحتی عبارت واضح و مشخص و متعین و تعریف شده دادخواهی را به انتقام تغییر داده و حکم محکومیت خواهان را نیز صادر کرده اید، لابد از پیش خود می خواهید که سخنگوی دادخواهان هم بشوید؟

***

       چکیده ای از تعاریف دادخواهی و مقایسه آن با سایر راه های روبرو شدن با قتل های سیاسی:

       در پی وقوع فجایعی از نوع قتل و سر به نیست کردن و اعدام های سیاسی و...، خانواده و بازماندگان داغدیده، با سه نوع گزینه برای پیگیری ماجرا مواجه هستند.

1 ـ دیدگاه مبتنی بر انتقام:

       به مجازات رساندن مرتکبین جنایت از طریق اعدام در سر لوحه دیدگاه این نظریه قرار دارد. (نوعی از دادخواهی هست، نه می بخشد و نه فراموش می کند. به خون خواهی و انتقام گیری و قصاص و چشم در برابر چشم باور دارد. به دادخواهی بدون مجازات اعدام معتقد نیست. اعتقاد و اصرار دارد که مرتکبین و آمرین باید به اشد مجازات از جمله اعدام برسند و فقط برای برخی از عاملین دست پایین، تخفیف در مجازات قائل است). این دیدگاه هر چند به محاکمه و روشن شدن حقیقت باور دارد، اما چون با مجازات اعدام موافق هست و در مواردی بر آن به عنوان امری لازم در مسیر اجرای عدالت می نگرد، نمی تواند جلوی بازتولید چرخه انتقام و تکرار جرم و جنایت را بگیرد، موردنظر و تایید هواداران نظریه دادخواهی مبتنی بر مجازات مجرمین و جانیان غیر از مجازات اعدام نمی باشد. همچنین با اعدام مجرمین، امکان رسیدن به حقایق بیشتر و عمیق تر مسدود می شود.

2 ـ دیدگاه مبتنی بر دادخواهی: (غیرانتقامی و غیراعدام)

       این نظریه مبتنی بر پیگیری از طریق دادخواهی هست. نه می بخشد نه فراموش می کند. اما خواهان کشف و روشن شدن حقیقت و اعتراف مجرمان به جنایاتشان و عذرخواهی آنان و البته محاکمه در دادگاه عادلانه و تعیین مجازات متناسب با جرم و جنایت، ولی بدون مجازات اعدام می باشد. به اعدام اعتقاد ندارد و در پی انتقام نیست. بخشش را نیز به خاطر آنکه مانع تکرار جرم و جنایت نمی شود و مجددأ ممکن است جرم و جنایت تکرار شود، نمی پذیرد مگر در شرایطی ویژه. هدف آن در نهایت به شرایطی راه می برد که راه تکرار چنین جرم و جنایت هایی و چرخه باز تولید یا تکرار جرم و جنایت بسته شود.

       (در یک شرایط ویژه ای به شرط تضمین جانی و مالی و ایمنی بازماندگان که دیگر چنان مصیبتهایی بر سر آنان یا جامعه آوار نشود و پس از اعتراف و عذرخواهی مرتکبین جرم و جنایت و روشن شدن حقیقت در محاکمه و دادگاه عادلانه، میتوان از بخشش نیز صحبت کرد و...)

3 ـ دیدگاه مبتنی بر بخشش:

       این دیدگاه عمدتاً از سوی کسانی مطرح و ترویج می شود که زمانی خودشان مستقیماً دست اندرکار ارتکاب جرایم و جنایات بوده اند و یا به هر شکل، در آن چرخه حضوری غیرمستقیم داشته اند و برای اینکه حقایق در موردشان روشن نشود و کارشان به محاکمه عادلانه در دادگاههای بی طرف نکشد و از مجازات مصون بمانند و ثروت و مقام و اسم و رسمشان خدشه دار نشود و... ایده بخشش را مطرح می کنند که پرونده ها بسته شود و یا اساساً پرونده شکایتی باز نشود و به این صورت از تعقیب و پرسش و پاسخگویی و محاکمه و مجازات بگریزند. و یا افرادی هستند که ربطی مستقیم به آن چرخه نداشته اند، ولی سکوت توأم با تأیید نسبت به این وقایع داشته اند و امروز در پاسخگویی به پرسشهای جوانان و یا افکار عمومی، وجهه ظاهریشان زیر علامت سوال می رود، و اگر بخواهند در مورد گذشته نظر بدهند و آن وقایع را محکوم کنند، از نظر بالایی ها مطرود می شوند و چون نمی خواهند لطمه ببینند و منافع و آب و نانشان هنوز بسته به بالاست، سعی می کنند خط قرمزهای مطلوب بالا را مراعات کنند. از سویی اگر وقایع گذشته را محکوم نکنند، از چشم جامعه و مردم می افتند و اقبالی به آنها صورت نمی گیرد و به چشم وابستگان به دستگاه حاکم به آنان نگریسته خواهد شد، اینان نیز ترجیح می دهند که با تبلیغ و ترویج شعار بخشش، کار را فیصله داده و جلوی تحقیق و پرسش را سد کنند که لزومی به پاسخگویی نداشته باشند. و یا از حاکمیت اخراج شده اند و امروز آب و نانی از آن گیرشان نمی آید. اما نمی خواهند در برابر بالایی ها، خط قرمزها را زیر پا بگذارند و تابوها را بشکنند و در برابر پائینی ها نسبت به گذشته خود پاسخگو باشند. بقول معروف سری را که درد نمی کند، دستمال نمی بندند. لذا ترجیح می دهند که این راز سر به مهر باقی بماند و مجبور به موضع گیری و پاسخگویی نباشند. راحت ترین کار اینکه با تبلیغ و ترویج شعار بخشش، باب هر گونه پرسش و پاسخی را از ابتدا بسته نگه دارند و دست و پای خود را نبندند. و البته کسان و جریانات دیگری هم هستند که در اینجا نمی گنجد.
ضمناً برخی از افراد و خانواده ها نیز به هر دلیلی، منجمله به شرط تحقق خواسته هایی، با بخشش موافق هستند.

دیدگاه بخشش، عمدتاً به دو حالت تقسیم می شود. 1 ـ بخشیدن اما فراموش نکردن. 2 ـ بخشیدن و فراموش کردن.

       در مورد ماندلا، شرایط و تناسب قوا به گونه ای بود که برای انتقال قدرت می بایست این سازش تاریخی به عمل می آمد و بخشش از هر دو سو صورت می گرفت. (البته بسیاری از مردم و خانواده های قربانیان این اصل را قبول نداشتند. ولی چاره ای نبود) اما با این همه، بخشش بصورت چک سفید امضا تقدیم مجرمان و مرتکبان جنایت نشد. و لذا مجرمان در کمیسیونهای حقیقت یاب و یا کمیته های دیگر نشستند و به صراحت و با شفافیت به جرم خود اعتراف نموده و از قربانیان عذرخواهی کردند و از رادیو تلویزیون نیز این جنایتها و اعتراف و عذرخواهی ها پخش شد. ببخش ولی فراموش نکن محصول آن شرایط است.

       در شرایطی غیر از شرایط آفریقای جنوبی، باید گفت که هر چند این دیدگاه البته به اعدام اعتقادی ندارد و از این نظر به نظریه دادخواهی مبتنی بر مجازات غیر اعدام شبیه است، اما چون در حد بخشش متوقف می شود و قادر نیست با اعمال مکانیزم های قانونی منجمله محاکمه و روشن سازی حقیقت و تعیین مجازاتی غیر از اعدام برای مجرمان و اصلاح قوانین و بهبود ساختارها و روندهای عدالتخواهانه، جلوی ارتکاب مجدد و تکرار جرم و جنایت را بگیرد و هر آینه امکان تکرار و ادامه جنایت می رود، ره به جایی نمی برد و اساساً طرح چنین شعاری منحرف کردن راه خانواده های داغدار است. اما نظریه ببخش و فراموش کن معمولا از سوی کسانی بکار برده می شود که یا از آمرین و شرکای جرم بوده اند و یا کسانی که هیچ شناخت یا علاقه ای نسبت به جلوگیری از تکرار جرایم ندارند.

***

       شما ماندلا شده اید؟ شعار بخشش را می دهید، اما از این طرف، دادخواست صریح خواهان، مبنی بر دادخواهی را به انتقام فرو می کاهید. بعد آنان را که می گویند نمی بخشیم، به صورت آدمهای دارای عصبیت و نفرت و انتقام جلوه می دهید، آنگاه معصومانه و حق بجانب همچون کاشفی یکتا و بزرگ قوم و خاندان موعظه می کنید که بله بخشش و گذشت خوب است و با کینه و انتقام و عصبیت و نفرت به جایی نمی توان رسید.

       و اینچنین اینها را آدم بدهای داستان جلوه می دهید. روز روشن.

       اما یک نکته ناشایست از این نوع نگاه شما بیرون زده است. متاسفانه باید بگویم که ادبیات شما هنوز ادبیات مبتنی بر قصاص و گذشت است. فکر می کنید که یک دادخواه، حتما یک قصاص خواه است. که باید ترغیب شود که گذشت کند و ببخشد و...

       اما خواسته آن بانو یا بانوان که قصاص و انتقام نبوده است. اگر خواهان خواستار قصاص می شد، بله. بی تردید وظیفه انسانی حکم می کند که باید ترغیب به گذشت و بخشش شود. اما او که خواهان قصاص نبوده و شما قیاس مع الفارق نموده اید.

       شما ماندلا را می بینید اما در ذهنتان و ادبیاتتان هنوز در دوران قصاص و انتقام سیر می کنید. این است که این دو مولفه با هم جور در نمی آید. یک نوع تقلید صوری از ماندلا صورت داده اید اما به ریشه ها و مقدمات آن بی توجه مانده اید، سهواً یا عامداً... بقول مولانا:

صد دلیل آرد مقلد در بیان
از قیاسی گوید آن را نه از عیان
آن مقلد صد دلیل و صد بیان
در زبان آرد ندارد هیچ جان
چونک گوینده ندارد جان و فر
گفت او را کی بود برگ و ثمر

...

       البته توضیحا عرض کنم که خود من، کاری به این ندارم که دادخواهی به عنوان محور وحدت هست یا نیست. ممکن است باشد، ممکن است نباشد. من جزئی از آن جمع و یا مدافع و وکیل و وصی آنان نیستم. خودشان می دانند و در درجه اول همان ها هستند که باید این مساله را تئوریزه کنند. ولی چون دادخواهی را امری عمومی نیز می دانم، از نظر من دادخواهی یک وظیفه است و انتقام و پایان راه نیست. بلکه راهی است برای کشف حقیقت و پاسخگو کردن متولیان قدرت و در نهایت احتراز از تکرار جرایم. دادخواهی راه به روشنگری می برد و در نهایت باعث اصلاح قوانین و رویه ها و عملکردها می شود.         

       شما جمله نلسون ماندلا را بر فرق سر این مصیبت دیدگان می کوبید. اما چرا فقط یک طرف قضیه را دیده اید.

جناب آقای نوری زاد

       در این جلسه شما با این لحنتان و با این داوری و حکمی که صادر کرده اید، به داغداران لگد احساسی زده اید. یکبار دیگر نوشته خود را با علم کردن وجدانتان در تنهایی بخوانید تا اگر شبهه ای در مورد نقد من دارید برطرف شود.

       حضرتعالی با این لحن نمی توانید ادعا کنید که به اعتلای ایران عزیز بیندیشیم و دور آن جمع شویم. البته اعتلای ایران عزیز، اندیشه و دغدغه همیشگی ماست و برخوردهای نابخردانه از قبیل ناعدالتی و تبعیض و سرکوب و فساد و چپاول و سوء مدیریت و رانت خواری و پاسخگو نبودن مقامات به ملت و... آفت این اعتلاست و آن بسیار نگران می سازد.

       جوانانی مثل محمد مختاری و امیر جوادی فر و شهرام فرج زاده و مصطفی کریم بیگی و دهها جوان دیگر در همین چند سال اخیر، دقیقاً با عشق و علاقه راستین به امر اعتلا و پایندگی همین ایران عزیز، اعتراض مدنی داشته اند و به شکل آرام و مسالمت آمیز به خیابان آمده و این سرنوشت تلخ را یافته اند.
همه کسانی که در ماجرای قتلهای زنجیره ای به آن شکل فجیع به قتل رسیدند، به اعتلای ایران عزیز و سربلندی و عزت انسانهای این مرز و بوم می اندیشیدند. و خیل عظیم کشتگان دیگر که در دهه شصت، دست بسته و اسیر، بی هیچ حق دفاع و وکیلی، کشته شدند و هیچ سنگی بر گور آنان نشان نشد و هیچ کس پاسخ نداد که چرا؟ آنان نیز به زبان خاص آن دوران، آرمان و نیت قلبی شان، خدمت بود و خدمت نیز در مسیر عزت و اعتلای ایران عزیز و ساکنانش بود و اگر تحمل می شدند و از نیرویشان استفاده می شد و همدلی با آنان صورت می گرفت، تفرقه و تشتت و تضادی پیش نمی آمد و کار به جدایی صفوف نمی انجامید. بسیاری از کشتگان همه این سالها، عاشق ترین زندگان بودند. برای عدالت و آزادی و خوشبختی مردم و ایرانی سرفراز جان بخشیدند.

       این همه زمینه های اصلی حفظ اتحاد و همدلی و وحدت حول محور اعتلای ایران عزیز را که در ابعاد کلان ملی و انسانی در تمام این سالهای طولانی، از سوی بالایی ها پایمال شده و این همه فرصتهای طلایی که از دست رفته را فراموش می کنید و یا هیچ اشاره ای به آن نمی کنید و طبعاً هیچ گامی در جهت بر طرف کردن این خسارتهای عظیم و عدیده بر نمی دارید، آنگاه در یک جمع کوچک خانواده های مصیبت زده، پرچم ژست اعتلای ایران عزیز را به دست می گیرید تا خواسته دادخواهی را که تنها دارایی منطقی و حق آنان است را از دستشان بیرون بکشید و خاموششان سازید. فقط ظاهر عبارت فرق می کند: خفه شو (ساکت شو) جایش را به ببخش (ساکت شو) داده است. همین. به همین سادگی. ژست پرچمداری بخشش و مهر و دفاع از اعتلای ایران عزیز می گیرید و انگار که طرف مقابل شما آدمهایی هستند که منتقم و عصبی و مبتنی بر نفرت و کین اند و نسبتی با اعتلای ایران عزیز هم ندارند و ... کلام ساده و خواست شفاف آنان را چیز دیگر جلوه می دهید و به جای آن در جایگاه پیامبرگونه و هادی همگان که طبق لیست بلند بالای اقوام و اکنافی که مرقوم کرده اید، ظهور نموده اید و شعار می دهید به جای این حرفها، برویم به اعتلای ایران عزیز بیندیشیم. چه ادعای گزافی ...

       در دهات ما به ادعاهای بزرگ می گویند: سنگ بزرگ علامت نزدن است.       

       شما از وحدت صحبت کرده اید. آن هم وحدتی در گسترده ترین شکل خودش. که از شیعه و سنی و کرد و بلوچ و مسلمان و غیرمسلمان فراتر برود و بیشترین و گسترده ترین جماعت را بتواند گرد خود بیاورد. اما در نخستین گام، خودتان دارید وحدت و همدلی یک جمع بسیار کوچک که درد و ماتم مشترک دارند را به هم می ریزید و تفرقه ایجاد می کنید.         

       این جمع، جمعی است که عزیز از دست داده به آن شکل. همدرد و همرنج یکدیگرند. با بلایی که بر سرشان آمده و آن مصیبت سنگین، به خودی خود، دور یکدیگر جمع شده اند. تفرقه و اختلاف نظر و تشتت و درگیری بینشان نیست و سالهاست که دوستانه و با مهر دور هم می نشینند و به داغ هم مرهم می گذارند. شما از گرد راه رسیده اید و شعار وحدت می دهید و اینها را به جان هم می اندازید؟ حرمت این داغداران را حفظ کنید و جمع کوچک اینها را از هم نپاشید، وحدت عظیم و بزرگترین، پیشکش. نمی دانم چرا یاد یک مسئول مهمی افتادم که از مدیریت جهانی می گفت.

یک نکته دیگر جناب نوری زاد
:

       خود شما چند سال پیش در اعتراض به اینکه اموال و کامپیوترها و تجهیزات تان که بخشی از آن کرایه و امانتی بوده برده اند، یک مدت کفن پوش در خیابان ظاهر می شدید. کفن پوشی در قاموس و فرهنگ عمومی ما تعریف واضحی دارد. یعنی آخر خط. یعنی یا مرگ یا رسیدن به خواسته.

       چرا آن روز خود شما نبخشیدید؟ مال دنیا بود دیگه. چرک کف دست. تا مرحلهئ کفن پوشیدن، که نوعی قیام محسوب می شود، زدید به سیم آخر. این همه تحصن کردید و اگر حافظه ام اشتباه نکند حتی کتک خوردید و بازداشت شدید.

       البته حق دارید. مالباخته بودید. مالباخته هم وقتی دستش به جایی بند نیست و فریاد رسی نمی یابد، مجبور است یک صدایی و اشارتی داشته باشد.

       اما متقابلاً این حق را هم به دیگران بدهید که برای جانباخته شان دعوای حقوقی کنند و دادخواهی نمایند که مبتنی بر انتقام نیست و یک خواسته مشخص و اصلاحگرایانه ای در ساختار و متن موضوع می باشد و با پوشیدن کفن و زدن به سیم آخر و قیام و انتقام خواهی هیچ سنخیتی ندارد.
زبانم لال با آن پیشینه کفن پوشی و قیام کردن و قامت برافراشتن برای احقاق مال، خدای ناکرده، خدای ناکرده و دور از جان، اگر یک یا چند عزیز شما را اعدام می کردند یا در خیابان با تیر می زدند ـ که خدا برای هیچ بنده ای چنین مصیبتی نیاورد ـ آن روز چکار می کردید و چی می پوشیدید و قیامتان و اعتراضتان از تحصن تا چه اندازه و ارتفاعی فرا می رفت؟

       آیا بینی و بین اللهی؛ به یک امر دادخواهی رضایت می دادید؟ فرضا در یک جایی مستقر شده بودید و حالا یا کفن یا چیزی معترضانه تر و به سیم آخر زده تر از آن پوشیده بودید و پلاکاردی گرفته بودید دستتان و به نسبت جملات دوران مالباختگیتان، جملاتی تندتر و احساسی تر و داغ تر می نوشتید و می ایستادید. و همین بانوی بقول شما دادخواهی می آمد و تسلیت به شما می گفت و به شما توصیه می کرد که آقای نوری زاد این حرکت شما مبتنی بر انتقام جویی و تند است و... و بیائید دادخواهی کنید. شمای کفن پوش دوران مالباختگی که در دوره جانباختگی معلوم نیست چه تن پوش معترضانه تری از کفن می پوشیدید، به آن بانو چه می گفتید؟ چه رسد به اینکه سحر خانم بهشتی ای از راه برسد و بگوید ببخش آقای نوری زاد. ... به او چه می گفتید؟

       شما با این تجربه ی عملی که مسبوق به سابقه می باشد، خودتان برای امر مال کفن پوشیدید و به دیگران که می رسد برای امر جان می گویید ببخش! چگونه انتظار دارید که شعارهایتان جدی گرفته شود؟ این شعارهای امروزتان با آن سابقه عملکردتان همخوانی ندارد.

       چرا از سخنان دادخواهی آن بانو ناراحت شده اید به نحوی که از اینکه سحر خانم آمد و رشته های آنان را ریش ریش کرد، شادمان گشته اید.

       ای کاش به جای این حرفها، نوشته ها و درددلها و مقالات و مستندات و تعاریف دادخواهی را می خواندید که این بانوان نوشته اند و در گوشه و کنار اینترنت در دسترس همگان است. آنها در نوشته ها و سخنانشان خیلی شفاف و معین و سر راست حرف خودشان را بیان کرده اند و از ادعاهای مبهم و غیرمعین شعارهای شما مثل اتحاد حول اعتلای ایران عزیز اجتناب کرده اند.

       کاش آرزو می کردید که رشد و تعالی ما به آن جایی برسد که شرایطی بشود که دیگر بانوی دادخواهی، بغض به گلو نماند و دادستان رسمی به دیدارش بشتابد و یا او را در دفترش بپذیرد و خواسته او را برای دادخواهی، پیگیری کند و دادش را بستاند. که آن بانوی دادخواهی، یک عمر بغض در گلو در خانه و خیابان و در عزا و عروسی و جشن تولد و در خلوت خود و در میان جمع، این چنین دردمند، دلسوخته و رنج کشیده بار این مصیبت را همراه با هر ضربه قلبش، با خود حمل نکند و بالاخره التیام یابد؟
مگر شرح وظیفه اصلی و محوری دادستان، همین پیگیری دادخواهی ها نیست که داد آنها را بستاند؟
این که خیلی ملموس تر و قابل دسترس تر است از عبارات پر طمطراق اعتلای ایران عزیز که بدون هیچ گونه پشتوانه عملی و طرح و برنامه داد سخن داده اید.

       کاش آرزو می کردید که رشد ما به جایی می رسید که در عمل، چنین مصیبت هایی برای هیچ کس اتفاق نیفتد و راه رسیدن به این آرزو و نقشه راه آن را ترسیم می فرمودید.

       با ساکت کردن آن بانوان از طریق کف زدن بقیه افراد که کار درست نمی شود. گیریم که آن بانوان در آن جلسه احساسی برخورد کرده اند و تند رفته اند و با بغض اندیشیده اند.

       فرموده اید که به حضور آقای سحرخیز معترض شده اند و مراتب ناخشنودی خود را اعلام کرده اند. خیلی تعجب کرده اید و با لحنی ماهرانه جوری قلم را به طنازی بر کاغذ رانده اید که خواننده ای که از کنه این داستانها اطلاعی ندارد پیش خود خواهد گفت: عجب آدم های یک دنده ای... عیسی سحر خیز که گوش اش گاز گرفته شده و سه سال هم در حبس حضرات بوده، از حضورش ناراحت می شوند... چقدر آدم های بی گذشتی هستند!

       دادخواهان و دادخواهی را چه نسبتی هست با آقای سحر خیز و انواع ریز و درشت اصلاح طلبان حکومتی که هنوز حاضر نیستند صادقانه و منصفانه از حقوق پایمال شده همگان در این سی و اندی سال سخن بگویند و یا حداقل تحقیق و شنوایی داشته باشند راجع به حقایق تلخ؟ سی سال شراکت و سهیم بودن در این مشکل آفرینی ها در ابعاد خرد و کلان و آنگاه پس از اخراج از دایره حاکمان، یاد حقوق مردم افتادن و آن هم حقوقی که خودشان دایره و دامنه و محتوای آن را تعریف می کنند و معیارها و خط قرمزهایی که هنوز به شدت بوی خودی و غیر خودی می دهد و اکثر این افراد، تاریخ مبعثشان! از روز اخراج از اریکه قدرت می باشد. وقتی از حقوق زندانی سیاسی دفاع می کنند، این دفاع معطوف است به زندانیان همفکر و هم گروه خودشان و وقتی در مراسمی شرکت می کنند، نه صرفا برای همدردی، بلکه بیشتر برای تبلیغ عقاید خودشان که گذشته شان بخشیده شود.

       در این گونه جمع ها و مراسم نیز، که در ایام بسیار محدود و معدودی با هزار مشکل و زیر هزار جور ضرب و تهدید و... بر پا می شود، خانواده های داغدیده، حق دارند که بر کشته های خویش بیندیشند و بر ظلم آشکاری که بر آنان رفته است، راهی برای جلوگیری از تکرار بیندیشند که در آینده این ماتم، دوباره گریبانگیر خانواده های دیگر نشود. اینان از سی و اندی سال پیش، که برخی از این آقایان تازه به عرصه پا گذاشته یا متولد نشده بودند و یا با عرض معذرت هنوز پوشک می شدند و پستانک تو دهنشان بوده، شبانه، مخفیانه با تحمل خطرات گوناگون، در گورستانهای بی نام و نشان مثل خاوران، با پنجه انگشتان دست خاک را کاویده اند تا نشانی از عزیزانشان یابند.

       ... "آن پیراهن چهارخانه، پسر من است، ... آن شلوار کردی قهوه ای برادر من است، ... "

       درد دارند و حق دارند آقای نوری زاد. و چه انسان های ستایش انگیزی هستند که با این همه جفایی که بر آنان رفت، دنبال انتقام و تلافی نیستند. هر چند کسانی که به انتقام می اندیشند نیز، حقوق پایمال شده و مطالبه ای دارند. چه بسا تعداد آنان بسی بیشتر از این جمع باشد. اما چون آنان، روش و هدف اینان که مبتنی بر مجازات غیر از اعدام است را قبول ندارند، اساسا در این جمع ها حضور نمی یابند و نیامدنشان به این نوع مجالس و مجامع، دلیل عدم حضورشان در جامعه نیست. شعله انتقام از قضا، بسیار نیرومندتر و داغ تر از سخن دادخواهانه اینان است. در جامعه نگاه کنید که چقدر حس انتقام قوی و جدی است. اما این جمع و آن بانوانی که اسم و مشخصات اصلی دارند و با آن عبارات مبهم از آنان یاد کردید، دنبال انتقام نیستند و صراحتا این را اعلام می کنند و شفاف نظرات خود را بارها و بارها با صراحت گفته و نوشته اند. بخوانید این نوشته ها را جناب نوری زاد و اتهام واهی نزنید.

       این سی و اندی سال که هیچ. گذشت. همین الان نیز شما، و البته تنها شما نیستید و تنها آقای سحرخیز هم نیست که ساده ترین انتقاد را پذیرا نیستید و بر می آشوبید. عده ای دیگر نیز همچون شما هستند که با سخن و رفتارشان، نمک ها می پاشند بر زخم این داغداران. بعد چنان معصومانه به قبایتان بر خورده که حضور آقای سحرخیز نیز به دردشان می آورد؟ چه مرهمی از شمایان بر زخم آنان نشست که دلشان خوش باشد به حضورتان؟ چه همدلی واقعی با آنان کرده اید؟ زمانی که روز روشن، ادعا و خواسته آنان را مبتنی بر دادخواهی که گفتمانی است با تعریف روشن و شفاف و معین، به انتقامجویی و نفرت جلوه می دهید و در اذهان و افکار عمومی، امری را به انحراف می کشانید، لابد توقع دارید که در مجلس عزا به افتخار حضور شما و آقا عیسی و امثالهم، طاق نصرت آذین ببندند و بنر بزنند خوش آمدید!!!
به همین دلایل است که در مورد شما و دیگرانی از این نمونه ها می توان گفت: مرا به خیر تو امیدی نیست، شر مرسان.

       از اینکه سحر خانم آمد و چیزی گفت و رشته هایشان ریش ریش شد گفته اید. اما بدانید جواب آنها ساکت کردنشان نیست. اینها به اندازه کافی پشت در زندانها و گورستانها لگد فیزیکی خورده اند. همین مانده که در مراسم تولد یا سالگرد یادبود جانباختگان که جمعی دلسوخته داغدار در آن دور هم گرد آمده اند نیز لگد احساسی و عاطفی بخورند؟

       شاید نیت شما همدردی باشد، اما در این جلسه به هر دلیلی، لگدها زده اید بر این داغدیدگان. از قضاوت و صدور حکمتان گرفته که خواسته خواهان را به میل خود تفسیر نموده و تغییر داده اید تا زهرخندی که در جای جای نوشته تان پیداست.

       آن وقت لابد توقع دارید که آنان واگنشان را به پشت لوکوموتیو شما ببندند؟!!

       اما ماجرای این مراسم و صحبت هایتان بدجوری با شعارها و ژست هایتان ناهمگون است. گاهی وقتها یک نکات ریزی از فحوای کلام و کردارها بیرون می زند که هاله و پوشش عاریتی پیرامون فرد را کنار می زند. در بسیاری از مصاحبه های استخدامی در شرکتهایی که با مدیریت قوی و شایسته اداره می شوند، به همین نکات ریز اهمیت می دهند و استخدام فرد متقاضی را برمبنای شناختی که از او در این چیزهای بظاهر پیش پا افتاده بدست می آورند، مورد رد یا پذیرش قرار می دهند.         

در حد بضاعتم کوشیدم که گفتار و عملکرد شما را بر خودتان بازتابانم و یادآوری نمایم که آن را دو باره بخوانید و تامل کنید.

آینه چو نقش تو بنمود راست
خود شکن آینه شکستن خطاست.

       کاش روزی برسد آقای نوری زاد، به آن درجه از شناخت و دریافت و پذیرش حقایق برسیم که بفهمیم چه بر آنان گذشت و اینان چقدر انسانی، به دنبال جلوگیری از تکرار جرایم هستند و با اعدام قاتلین فرزندانشان و عزیزانشان مخالفند.

       آن روز شاید تندیس زرین اینان را بسازند. هر چند در برابر رنجهای عظیم و روح بزرگ چنین انسانهایی، این سپاسها چه بی بهاست.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=69610

بازگشت به خانه