تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

22 آبان ماه 1394 ـ  13 ماه نوامبر 2015

چلبی؛ خیالی خام، تاکتیکی خونین، سیاستی ناکام

محسن بهزاد کریمی

       در هفته ای که گذشت احمد چلبی سیاست‌مدار متنفذ عراقی در بغداد بر اثر سکته قلبی در سن هفتاد و يک سالگی در گذشت. چلبی نه تنها خودش در رویداهای عراق و خاور میانه نقش بازی کرد بلکه آمریکا و غرب را نیز در مقطعی به بازی گرفت و گفته می‌شود که با ارائه اطلاعات غلط آمریکا و انگلیس را به جنگ عراق کشاند.

       احمد چلبی از سال 1958 در تبعید بود. تمام طول تبعید خود را در لندن و جورج تاون گذراند و در طول این مدت همواره روابط ناپایداری با سرویس‌های اطلاعاتی غربی داشت، رابطه‌ای که توام با قهر و آشتی و اعتماد و بی اعتمادی بود. دوستان و نزدیکان hش وی را شخصیتی کنجکاو در معادلات سیاسی و صاحب ذهنیتی زیرک و حساس می‌دانند. وی جدا از دکترای ریاضی که از دانشگاه شیکاگو گرفت در بسیاری از زمینه‌های  علمی نیز تسلط و آگاهی داشت. اما با تمام آگاهی و زیرکی‌اش مهم‌ترین درس سیاست پس از جنگ دوم جهانی را نیاموخت، او این مهم را فراموش کرد که برای اشخاصی مثل او ضروری است که از حمایت دائمی آمریکایی‌ها  برخوردار باشد.

       امروزه چلبی و چلبی‌سازی در فرهنگ علوم سیاسی بیانگر معنای خاصی است. از جمله درس‌های مهمی که از ظهور و زوال سیاسی وی می توان گرفت همین اهمیت تداوم در بر خورداری از حمایت قدرت‌های بزرگ است که در شرایط خاص به دست می‌آید بدون آنکه تضمینی برای ادامه و بقای این نوع حمایت‌ها وجود داشته باشد.

       بی شک اگر کسی در زوال سیاسی وی مقصر شناخته شود، سهم خود وی از هر کس دیگر بیشتر است. درست یا غلط او با حمایت آمریکا به میدان سیاست آمده بود و روی گرداندن و ضدیت وی با مهتر سیاسی‌اش بزرگترین اشتباه او بود.

       گذشته از همه اینها، چلبی می‌بایست به عنوان کسی که از کانال آمریکا و بر اساس حمایت‌های آن به میدان آمده حقیقت‌های کسب قدرت از راه آمریکا را با تمام تلخی‌هایش می‌پذیرفت. هر چند وی برای اکثر سیاستمداران آمریکایی نیز قابل پذیرش نبود اما این عمدتا او بود که از آمریکا روی گرداند و نه برعکس.

       تاریخ مملو از این گونه فراز و فرود ها در روابط اطلاعاتی میان سازمان‌های جاسوسی و نیروهای اپوزیسیون کشورهای مختلف و گاهی حتی رهبران در قدرت برای برخورداری از حمایت آمریکاست. سیاست‌های حمایتی آمریکا مشخص است، حمایت در ازای تامین منافع مشترک. اما در اکثر این موارد سیاستمدارانی نظیر چلبی و برخی دیگر از سیاستمداران خاورمیانه نشان داده‌اند که از مقطعی به بعد به نوعی خود را دیگر  مدیون و مقروض حمایت‌کنندگان خود نمی‌دانند و یا دست کم در مقطعی به این اشتباه تکراری دست می‌زنند که از این پس دیگر نیازی به آمریکا ندارند. و این درست همان اشتباه بزرگ و معادله غلطی است که گریبان‌شان را می‌گیرد.

       این  بیشتر یک قانون فیزیک است تا اصول و پرنسیپل سیاسی: اگر با پشتوانه قدرت خارجی به میدان آمدی بایستی که تا آخر بازی از این حمایت برخوردار باشی. اگر روی برگردانی و حمایت آنها از تو قطع شود، سیاست را باخته‌ای!

       چلبی از دید منتقدانش شخصی بود که در رابطه با تیز هوشی‌اش مبالغه می‌شد و خودش هم از این نوع تملق و مبالغه بدش نمی‌آمد، می‌گویند بسیار بی صبر بود و رک بودنش گاهی به پرخاش شبیه بود.

       یکی از دلایلی که چلبی را در تاریخ سیاسی آمریکا ماندگار خواهد کرد تاثیر وی بر شروع جنگ آمریکا و عراق در سال 2003 است. ابعاد تاثیرگذاری وی در گفتگوها و رایزنی‌های پشت پرده و پیش از آغاز جنگ زمانی مشخص‌تر شد که جنگ با عراق  به معضل سیاسی برای دولت آمریکا در سطح جهانی بدل گشت. در حقیقت در فضای آشفته پس از اشغال عراق، مقامات آمریکایی که تازه از بسیاری واقعیت‌ها آگاه شده بودند چنان از اقدامات چلبی که در آن موقع عضو شورای حاکمیت عراق بود خشمگین شدند که در سال 2004 دستور  بازداشت وی را صادر کردند.

       در سال 2005 به طور اعم کلیهء ارتش آمریکا و به ویژه مقامات بالای پنتاگون و وزیر دفاع وقت رامسفلد و معاونش پائول وولفویتز سر در گم بودند که  چه راهکاری اتخاذ کنند و چطور باید با شبه ‌نظامیان انتقام‌جوی سنّی که روز به روز افراطی‌تر می‌شدند مقابله کرد. و از سوی دیگر چه تمهیدی باید اندیشیده شود تا جامعه وحشت‌زده شیعه  که خود را در خطر درگیری‌های فرقه‌ای می‌دید و دیر یا زود دست به مقابله می‌زد آرام نگاه دارد. از سوی دیگر این آشوب‌ها در داخل آمریکا بازیچه دست جناح چپ شده بود و به عنوان اهرم فشار بر ضد دولت وقت به کار گرفته می‌شد. جنگ‌طلبانی  که با غرور در بوق و کرنا دمیده بودند که به براندازی قصاب بغداد می‌روند حالا با جنگی ادامه‌دار روبرو بودند که بیشتر به یک افتضاح سیاسی تاریخی شبیه بود.

       جمع زیادی در واشنگتن و بسیاری از نخبگان لیبرال در نیویورک بر آتش این افتضاح که دامن دولت وقت را گرفته بود می‌دمیدند. جوّ اجتماعی حاکم پر از تحلیل‌ها و تئوری‌هایی بود که علناٌ چلبی را گرداننده سیاست خارجی آمریکا در رابطه با جنگ عراق می‌دانست. گویی سخنان برژینسکی در چند دهه قبل که گفته بود: «این تنها اسرائیل است که می‌تواند با یک سیاه‌کاری تمام عیار انگلیس و آمریکا را به جنگ با صدام بکشاند» غلط از آب در آمده بود.  چلبی توانست با اطلاعات غلطی که به خورد سناتور ها و دولت‌مردان آمریکا داده بود کار صدام را یک تنه یک‌سره کند.

       سناتور هیلاری کلینتون که خود شاهد هشت سال تلاش همسرش، بیل کلینتون، در مهار دیپلماتیک دیکتاتور عراق بود حتی یک لحظه هم در صحت اطلاعاتی که چلبی به کمیته تصمیم‌گیری برای اقدام نظامی علیه صدام ارائه کرد شک نکرد و رای به حمایت از جنگ داد. آنچه خانم کلینتون را قانع کرد بی شک دیگر اعضای کابینه و تصمیم‌گیرندگان به اقدام نظامی را نیز متقاعد کرده بود.

       چلبی در سال 2003 به عراق بازگشت، و سرنوشت خود را در کنار دجله دید. باید به سرعت انتقال قدرت اتفاق می‌افتاد. چلبی  برخلاف بسیاری دیگر از سیاستمداران عراق پس از صدام معتقد بود که کارها باید به سرعت به عراقی‌ها سپرده شود. سیاستمدارانی که هر کدام به طریقی بدون اینکه انتخاباتی صورت گرفته باشد می‌رفتند تا سرنوشت شیعیان، سنّی‌ها، ترکمن‌ها، کردها و آسوری‌ها را به دست بگیرند. برخی از سیاستمداران آمریکایی هم این گونه می‌اندیشیدند که پس از یک‌سره کردن کار صدام، حکومت را به دولت جدید می‌سپارند و غائله جنگ ختم خواهد شد. اما قبل از پایان سال 2003 برای همهء این خوش‌باوران از جمله رامسفلد مشخص شد که جامعهء عراق توان خودگردانی و اداره و  تأمین امنیت خود را ندارد و جامعه‌ای شکننده و در حال انفجار است.

       شاید چلبی در تصمیمات استراتژیک‌اش چندان موفق نبود اما گاهی تاکتیک‌های او فوق‌العاده بود. نزدیکان و همکاران وی قابلیت هم‌خوانی و انعطاف او را در شرایط دشوار و خطرناک سیاسی از بارزترین نکات مثبت شخصیت وی می‌دانند. شرایطی که پس از فرو پاشی نظامی چنان آشفتگی را در جامعه سیاسی عراق ایجاد کرد که بسیاری از نخبگان عراق ترجیح دادند از صحنه آشفته کشور پس از صدام خارج شوند و به زندگی در غربت ادامه دهند. اما چلبی در میدان ماند و با وجود این که به چهره‌ای غیر قابل بخشایش برای مخالفان خود در جامعه سیاسی عراق تبدیل شده بود سال‌های پایانی عمر خود را در کشورش گذراند. او در فضای سیاسی متفاوتی از دیگر همتایان ‌اش سیر می‌کرد، فضایی که بسیاری از نخبگان سیاسی عراق قابلیت هضم‌ آن را نداشتند.

       به عقیده بسیاری از دوستان اش، چلبی یک شیعه معتقد نبود، فلسفه اعتقادی او هر چند بر اساس آموزه‌های شیعی شکل گرفته بود اما او تعاریف متفاوتی از درک مذهبی برای خود داشت. درکی که باعث شد در زندگی سیاسی‌اش رابطه خوبی با بیشتر برادران ایمانی خود چه سنی و چه شیعه داشته باشد و محکوم به فرقه‌گرایی نشود و در تمامی این سال‌ها نیز  رابطه خوبی با علمای دینی داشت.

       دیدگاه چلبی نسبت به جامعهء ایران همواره با احترام و بالندگی خاصی همراه بود. و رابطه نزدیک او با رژیم تهران گاهی برخی علمای شیعه و سیاستمداران مخالف رژیم جمهوری اسلامی را آزرده می‌کرد. او در مقاطع مختلفی از ابراز نظر برخی از مقامات آمریکایی مبنی بر همکاری او و جاسوسی برای رژیم ایران ابراز تعجب می‌کرد هر چند روابط نزدیک او با بسیاری از مقامات سیاسی و نظامی ایران بر هیچ کس پوشیده نیست و او خود هرگز منکر این ارتباطات نشد. اوج توجه مقامات آمریکایی و برخی از مقامات عراقی بر روابط چلبی با تهران زمانی بود که بسیاری از نیرو های آمریکایی توسط نیروهای شبه ‌نظامی شیعه وابسته به سپاه پاسداران به قتل رسیدند. اما از دید چلبی این حضور سیاسی و فیزیکی نیروهای ایرانی در عراق شیعی امری اجتناب ‌ناپذیر بود و از روز نخست مشخص بود که در خلاء سیاسی پسا صدام طبیعتاً ایران وارد میدان خواهد شد و کم کم با خروج هر چه بیشتر نیرو های غربی این حضور پر رنگ‌تر و مستحکم‌تر خواهد شد. چلبی بر این امر آگاه بود و از ابتدا تلاش کرد تا این موضوع مهم  چندان در مرکز توجه سیاست‌گذاری‌ها قرار نگیرد. تحلیل رفتار سیاسی چلبی بیانگر آن است که وی پس از سقوط صدام اشتیاق بیشتری به انتقام‌گیری از حامیان آمریکایی دیروز خود  پیدا کرده بود.

       رائول مارک گرشت* در خاطره‌ای از چلبی می‌نویسد: «روزی در بغداد در منزل مجلل چلبی که به سبک غربی دکور شده بود نشسته بودیم و به موزیک گوش می‌د‌ادیم، من از او پرسیدم آیا می‌توانی در عراق دوام بیاوری؟ این روشنفکرِ پیرِ غرب ‌زده‌ی خاورمیانه که در سایه‌ی محو شده‌ی پس از امپراتوری عثمانی و قاجار زیسته و زیر بار دیکتاتوری نظامی رشد کرده بود و حالا در منطقه‌ای می‌زیست که رو به بنیادگرایی مذهبی گذاشته و جنگ فرقه‌ای دامن‌گیرش شده و در این اثنا او تنها مانده، آیا می‌توانست در عراق دوام بیاورد؟ با تمام این تفاصیل و واقعیت‌هایی که هم من و هم او بر آن واقف بودیم، نگاهی به من انداخت و گفت: «اینجا خانه من است و من اینجا می‌میرم».

       اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم  به عنوان یکی از بدترین دوران تاریخ عراق ثبت خواهد شد و نقش چلبی در آن هیچ گاه از صفحه تاریخ خونین عراق معاصر زدوده نخواهد شد. شخصیتی پیچيده که همچنان که برای تحقق اهداف‌اش فعالیت می‌کرد، بهای گزافی نیز برای محاسبات غلط خود پرداخت.

رائول گرشت از چلبی پرسیده بود: آیا معادله ریاضی وجود دارد که بتواند چلبی را تعریف کند؟ چلبی خندیده و  جوابی نداده بود. اما رائول معتقد است که  چلبی معادله‌ای برای خود در سر داشت، چیزی بر پایه کوانتوم مکانیک: همه چیز به یک وحدت می‌رسد و در مرکزیت این اتحاد و در جهانی که او برای خودش تعریف کرده بود اوست که مرکزیت خواهد داشت. خیال خامی که طبیعتاً هیچ وقت واقعیت نیافت.

_______________________________________

*با استفاده از خاطرات Reuel Marc Gerecht

برگرفته از کيهان چاپ لندن

بازگشت به خانه