تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
روزگـار ســـیاه*
ابراهیم هرندی
دوران میانی تاریخ اروپا را که با فروپاشی امپراطوری روم باستان در اوان سده پنجم
ترسايی آغاز شد و
هزار سالی دنباله داشت، قرون وسطا و یا "روزگار سیا"
[1]
خوانده اند. سیاه خواندن این دوران از آن
روست که در آن روزگاران، خرافه و خامی آنچنان فراگیر شده بود که، اندیشیدن، بزه
کاری بزرگی پنداشته می شد و پادافره ای گران داشت. روزگار سیاه، روزگاری بود که
بيشتر مردم را بهره ای از پرتو چراغ خرد نمی توانست باشد و نادانی و ناتوانی همگانی
در سایه آموزه ها و اداره جامعه بدست کشیشان و کارمندان کلیسا آنگونه بود که
توانایی تمیز نیک و بد برای کسی آسان نبود. این شیوه زیستی که انسان را از اندیشیدن
می رماند و اندیشمندان را گوشمالی می داد، ذهنیت ویژه ای پدید آورده بود که می توان
آن را "ذهنیت قرون وسطایی"[2]،
خواند. این یادداشت کوششی برای شناساندن این ذهنیت و برآیه های رفتاری و کرداری آن
است.
گفتیم که دروان میانی تاریخ، یعنی روزگاری که اروپاییان کنونی آن را روزگار سیاه
تاریخ خود می دانند از سده پنجم آغاز شد و هزار سال دنباله پیدا کرد و با درخشش
خورشید روشنگری از سدهء
پانزدهم میلادی به زباله دان تاریخ اندر شد. این دورهء
هزار ساله در تاریخ اروپا، درازترین دوره تاریخی این بخش از جهان است. دوره ای که
تا چند سال پیش تاریخ نگاران اروپایی از آن به آسانی می گذشتند و آن را روزگار سیاه
خود می خواندند و ویژگی کانونی آن را، حکومت کلیسا برجامعه می دانستند. در چند سال
گذشته برخی از اندیشمندان و تاریخ نگاران اروپایی این دوران را بیش از پیش در دیدرس
و دسترس خود نهاده اند و اندک، اندک به این باور
می گروند که ریشه های اندیشه های مدرن را باید در گمای هزاره توی آن روزگار سیاه،
پی جست. این چگونگی هم اکنون چراغ اندیشه برخی از اندیشمندان غربی را در گستره های
آکادمیک بر روی شناسای ذهنیت قرون وسطایی تابانده است.[3]
به گمان من، دنبال کردن روزگارِ سياه اروپايی، برای ما ایرانیان نیز می تواند سودمند باشد. سیاهی در فرهنگ های هند و اروپایی، اشاره به ناتوانی در گزینش دارد. بینایی انسان که برترین حس از حس های پنجگانه است، تنها در پرتو نور کار می کند. چشم انسان در تاریکی کارایی ندارد زیرا که انسان، جانوری روز- بیدار و شب- خواب است. این گونه جانوران، دایره های طبیعی خیز و خواب ویژه ای دارند که با خورشید کار می کند. این دایره را ساعت زیستی (بیولوژیک) نیز می گویند.[4]
[یکی از برآیندهای این ساعت این است که انسان هر پگاه، با رویش خورشید می روید و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نیمروز به اوج می رسد و سپس اندک، اندک با غروب خورشید، کارایی او نیز فروکش می کند و سپس تر با تاریک شدن هوا، خواهش خواب در او در می گیرد. چنین است که برآیش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و اندیشه - خواه را اندی به نیمروز مانده می دانند. پرت نشویم].
آنجا که نور نیست و چشم نمی بیند، توانایی گزینش با کاربرد بینایی از انسان گرفته می شود. روزگار سیاه، اشاره به روزگاری ست که انسان نمی توانست در پرتو چراغ خِرَد خود، نیک را از بد باز شناسد؛ روزگاری آنچنان تیره و تار که اندیشیدن ناممکن می نمود. در آن دوران، رد پای آموزههای کلیسا در همهء سویه های زندگی مردم دیده می شد و گریزی از آن نمی توانست باشد. این شیوهء فرمانروایی، اندیشیدن را برنمی تافت و تکروی و آزاد اندیشی را به بدترین شیوه مجازات می کرد. این چگونگی، ذهنیتی هراسیده و خالی از خویش پدید می آورد؛ ذهنیتی که خانهء همه کس و خانهء هیچ کس نبود. ذهن انسان، نهانخانهء اندیشه ها و خیال های خصوصی اوست؛ جایی که همهء کمبودها و ناداری ها را در آن می توان جبران کرد؛ جایی که ندار می تواند خود را دارا بپندارد و زشت خویشتن را زیبا؛ جایی که زایشگاه همهء پدیدارهای جهان و رویشگاه همهء اندیشه های ممکن بوده است. پس اگر دین و آئین و مرام و مسلکی بخواهد که خود را در دل و جان مردم جا دهد، ناگزیر از دستبرد به ذهن آنان و جاخوش کردن در آن است. این چگونگی با خالی کردن ذهن از دارندهء آن آغاز می شود. ذهنیت قرون وسطایی، ذهنیتی "دیگر گزین" بود. این ویژگی ریشه در فرمانروایی کلیسا بر کشورهای اروپایی در آن روزگار داشت که همگان را، بره وار، پیرو آئین عیسوی می خواست و رستگاری را در دلسپاری و سرسپاری به فرمان های آن آئین می دانست.
آئین عیسوی، مانند همهء آئين های ابراهیمی، رستگاری را در تهی شدن انسان از خویش و سرسپاری به سود همگانی تعریف می کند. از چشم انداز این آئين ها، سود و زیان هر جامعه، بسی بزرگتر و برتر از جمع سود و زیان يکايک ِ افراد آن جامعه است و خوشبختی فرد، تنها در پرتو خوشبختی جامعه معنا پذیر می باشد. پايهء اين «گزارهء ارزشی،»اين پنداره است که اگر همگان دست از خویشتنخواهی و خودپسندی و خودمداری بردارند و در پی خوشبختی همگانی باشند، آنگاه، جامعه از زشتی و پلشتی تهی می شود و همگان هماره درآبادی و آزادی با شادی خواهند زیست.
گرفتاری این چشم اندازها این است که در آن ها، گروه حاکم، سود و زیان خود را سود و زیان جامعه می خواند و می داند. البته در جامعه ای که رده ها و گروه ها و دسته ها و رسته های گوناگون مردم با نیازهای ناهمانند زندگی می کنند، "سود همگانی" سخنی بی معناست.
هیچ آئین نامه ای دربرگیرنده نیازهای همگانی نمی تواند باشد.[5] با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها برآن اند تا با دست یابی و جاخوش کردن در ذهن هر فرد در جامعه، او را ابزار کارخود کنند و از او کارورزی تهی از خویش بسازند. چنین است که فرد با پای خود از سوريه به فرانسه می رود و با دست خود، جلیقه انفجاری را می پوشد و با آغوش ِ باز به پیشواز آتش و مرگ می رود.
روزگار روشنگری، که در پی روزگار سیاه پدید آمد، ذهن انسان را خانهء خواهش های او کرد و خویشتنخواهی را ارج نهاد و تن انسان را زیبا و ستودنی و درخور عشقباریِ عشقِ رومانتیک دانست. این گونه بود که فرد در جهان، نگین هستی پنداشته شد و خواهش های فردانی و نفسانی از زنجیرِ بایدها و نبایدها و ارزشداوری های قرون وسطايی رهیدند و از زیر زمین و پستوهای بستهء خانه به بیرون آمدند و سوژه های پسندیده و پذیرفتنی ادبیات شدند.
یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، جزمی اندیشی و قطعی نگری آن بود. در آن دوران، هر قوم و قبیله ای در لاک بومی خود پیچیده بود و نبودن پیوندها و رسانه های همگانی سبب می شد که هرگز کسی فرصت مقایسه و برابر گذاری اندیشه ها و رفتارها و کردارهای دو گروه را نداشته باشد. از سویی نیز ادبیات مذهبی هرگونه اندیشه خودجوش و نوآورانه را نکوهش می کرد و راه ها و رسم های اجتماعی را هماره همسان و پایا می خواست.
انسان گوهری ذات کاو دارد و هماره در پی یافتن چند و چون و چرای پدیدارهای جهان است. این چگونگی از آن رو است که زیستبوم دگرگون شوندهء انسان نیازمند به فرهنگی هماره دگرگون شونده و دگرگون کننده است. اگر قرار باشد که زیستبوم انسان در سرزمینی دگرگون شود و راه ها و رسم ها و شیوه های بهره وری از آن همسان بماند، مردم آن سرزمین به ناگزیر به پرتگاه نابودی خواهند افتاد. چنین است که ستیز مردم با فرهنگ های تغییر ستیز، ستیزی هماره و بی پایان است و این کشمکش همیشه بسود مردم پاپان خواهد يافت. با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها در پی ساختن ذهنیتی هستند که در آن همه افراد در جامعه راه ها و روش های موجود را درست و دائمی بدانند و هرگز دست از آن ها برندارند. چنین است که در درازنای تاریخ، حاکمان و زورمندان همیشه از دانایان و افسونگران و زبان بازان و معرکه گیران می خواسته اند که ترفندی هايی بدانان بیاموزند که با آن ها، خود را در دل مردم جای دهند. بسیاری از متون تاریخی و ادبی هر جامعه، کوشش هایی این چنینی ست. نمونه های فارسی این چگونگی سیاست نامه، گلستان سعدی و اندرزنامه های بی شماری ست که در راستای استوارتر کردن حکومت ها نوشته شده است.
یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، تعریف انسان با آن که او نیست، است. در آن روزگاران مردم خود را نه با آنچه که بودند، بلکه با آنچه نبودند تعریف می کردند. این چگونگی با پنداره ها و انگاره های ذهنی دربارهء مردم سرزمین های دیگر شکل می گرفت. برای نمونه، نخست مسلمانان را در ذهن خود مردمی جنگلی خو و خونخوار و ستیزه جو می پنداشتند و سپس خود را تهی از آن خُلق و خوی می انگاشتند. یا یهودیان را قومی دیوگون و سیاه کار و دندان گِرد و تنگ چشم می دانستند و خود را خالی از هر یک از این ویژگی ها می خواندند. پس، "ما که هستیم"، از دیدگاه ذهنیت قرون وسطایی با، "ما که نیستیم"، تعریف می شد. این چگونگی را امروز نیز در میان شیوهء اندیشیدن مردم برخی از سرزمین ها می توان یافت. در این شیوهء اندیشگی، نخست به همهء اقوام و ملت های دور و نزدیک، مُهرِ منشی منفی زده می شود. این مُهر، زمینه ساز ادبیات کنایه آمیزی می گردد که شکل دهندهء هویت خیالی قومی دیگر می شود. برای نمونه، ترکان چنین اند و کردان چنان، و لرها فلان و عرب ها بهمان. مجموعهء این ویژگی ها فهرستی از آنچه ما نیستیم را فراهم می آورد که بدرستی نشان نمی دهد که ما که هستیم. در چنین فرهنگی، هر فرد با ایما و اشاره به ویژگی های اقوام و ملیت های دیگر، باید هویت قومی و یا ملی خود را بیابد.
ویژگی دیگر ذهنیت قرون وسطایی، خود شیفتگی دارندهء آن است. این ذهنیت خود را در مرکز هستی می گذارد و همیشه ارج گذار خود و فرهنگ خویش است. این ذهنیت هماره دارندهء خود را بطور طبیعی در بالای هرم ارزشی جهان جا می دهد و می انگارد. در جنگ های صلیبی، در روزگار سیاه اروپائیان، مردم با دل و جان به جبهه های جنگ می پیوستند و با تمام وجود می جنگیدند و کشته می شدند زیرا که راه و روش خود را بهترین و برترین می پنداشتند و دشمن را دیوگون و دون مایه می دانستند و ریشه کن کردن او را بزرگ ترین خدمت به جهان می شمردند. از اینرو، ذهنیت قرون وسطایی بهترین ذهنیت سربازی پنداشته می شود و همهء ارتش های جهان خواستار سربازانی آن گونه اند که با قاطعیت و سرسختی، مبارزه با دشمن را راست و برحق و ارجمند و پربها بدانند.
خود شیفتگی و برتر پنداری ریشه در خودکامگی انسان دارد که برآیندی از ساختار ژنتیک اوست. این خوی جانوری، دیدگاهی رویاروی انسانمداری و برابر پنداری مدرن است که حقوق بشر برآيندی از آن است. در ذهنیت قرون وسطایی، جایگاه انسان در هرم ارزشی آن زمان را، پایگاه مذهبی وی و میزان نزدیکی اش به قلهء آن هرم نشان می داد. اما از دیدگاه انسانمداری مدرن، همگان بی چشمداشت به پایگاه اجتماعی و فرهنگی و جنسی و خانوادگی، دارای حقوق همانندی هستند که "حقوق بشز" خوانده می شود.
پنجشنبه 5 آذر 1394 - 26 نوامبر 2015
_______________________________________
* يادداشت 32، از بخش هفتم، در مجموعهء «از اين ديدگاه»
1. Dark Ages، "روزگار سیاه"، را من در برابر این گفتمان آورده ام. اگر بخواهیم برگردانی زبانی از این گفتمان به فارسی داشته باشیم، باید بگوییم، "دوران تیره"، که برگردان دقیق تری است، اما " من – در- آوردی" و ناروان و زُمخت می نماید و معنای آنچه از این گفتمان در زبان انگلیسی مراد می شود را نیز نمی رساند. اما "روزگار سیاه"، هم معنای سیاهی روزگار مردم در آن دوران را می رساند و هم گفتمانی آشناتر و جا افتاده تر در زبان فارسی ست.
البته اگر از دیدگاه سیاسی- نژادی به آن نگاه کنیم، کاربرد آن نارواست، زیرا که از چشم انداز سیاه پوستان، هموندی سیاهی با زشتی و زبونی، ناخوشایند و نادرست است. از گوگل که پرسیدم، در 636000 نوشته داده درباره " دوران تیره"، آورد و هیچ کدام از نویسندگان این نوشته ها را فارسی نویس چيره دست نیافتم اما "روزگار سیاه" را در 546000 جا آورد، از جمله این شعر که؛
زیر چشـمی به من نــگاه نـکن
روزگـــار مــــرا سیــاه نـکــن.
2. Medieval Mind
3.
برای نمونه پروفسور ریچال گیبون، پژوهش دامنه داری در این زمینه کرده است که شمه ای
از آن را تا کنون منتشر کرده است. نگاه کنيد به اين لينک:
http://www.open.edu/
4.
Biological Clock
5.
شاید آئین نامه رانندگی تنها آئین نامه ای در جهان است که پذیرش و کاربرد آن می
تواند بسود همگان باشد، اما نیک اگر بنگری آن آئین نامه نیز برای گروه ویژه ای
تدوین شده است و هیچ سودی برای پیاده روندگان ندارد.