تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

16 آذر ماه 1394 ـ 7 ماه دسامبر 2015

امکان تحول در جامعه بر اساس کدام اصل راهنما؟

جهانگیر گلزار

golsar57@yahoo.de

این روزها صحنه های از دست دادن جان مهاجران موضوع اخبار گردیده است. مرگ در کامیون و مرگ در دریا و مرگ در رودخانه موضع و تیتر خبر شده اند. انسانها می پذیرند که خانه و وطن خود را ترک گفته در دریای بیکران جهان خود را رها کنند شاید بتوانند امنیت یابند؟
       هر سال سیل مهاجرت به طرف کشورهای دارای امکانات و امنیت زندگی، بیشتر می شود.
بعد از حمله آمریکا به عراق، عراقیهای   عرب و کرد زبان، از کشور استبداد زده خود با حدف زندگی در کشورهای اروپایی با رفاه بیشتر سیل مهاجرت را آغاز کردند. قبل از آن افغانها و ایرانیها و روسها چنین کرده بودند.
       روش و برنامه کشورهای سلطه گر در کشورهای استبداد زده منطقه خاورمیانه تا امروز تقریبا به یک صورت نتیجه مطلوب برای کشورهای سلطه گر به بار آورده است.
       آمریکاییها در افغانستان از طالبان پشتیبانی نمودند و به آنها اسلحه دادند و مخارج این طرح را عربستان سعودی به عهده گرفت و اسباب عملی نمودن آن را به عهده پاکستان گذاشتند. وقتی طالبان به هدفشان رسیدند و ارتش روسیه را از افغانستان بیرون راندند و شکست دادند، آمریکا کمکهای مالی و غذایی خود را بروی طالبان بست و در واقع با طالبان وارد جنگ گردید. هدف این جنگ در ظاهر مبارزه با تروریسم و در عمل تامین منافع آمریکا در منطقه بود. همین روش را با صدام حسین انجام دادند و در منطقه عراق جنگی را شروع کردند که هنوز پایان نیافته است.
       در سوریه نیز شاهد همین عمل هستیم. 22 کشور به نیروهای مخالف اسد اسلحه داده و یا هنوز می دهند.در این میان داعش برادر دو قلوی طالبان زاییده شده است. کشورهای مسلمان منطقه داعشیان را غیر مسلمان و جانی می شناسند و در مخالفت و مقاومت در مقابل آنها کاری انجام نمی دهند. خبرگزاریها در جهان آنها را مسلمان معرفی می کنند. می نویسند که داعش در منطقه می خواهند حکومت اسلامی و خلافت بر پا کنند.
       کشور ما در حال حاضر در دایره آتش قهر کشورهای مسلط شعله ور است. البته استبداد فقیه فشار خشونت را در داخل کم نکرده است.
       حاصل تمام این جنگها و بی خانمان شدن ها چیست؟ برای کشورهای مسلطه مخصوصا آمریکا بدست آوردن منابع ارزان می باشد. پایین آمدن قیمت نفت و بدست آوردن معادن کمیاب با قیمت ارزان و بستن قراردادهای پنهانی دراز مدت که برای جامعه اصل قراردادها همیشه سانسور خواهد شد. در واقع آمریکا و اروپا به هدف خود که منافع در کشورهای ما هست رسیده اند. کشورهای ما بی ثبات شده اند و استقلال خود را از دست می دهند و معادن خود را ارزان می فروشند. منطقه بی ثبات شده و حکومتهای مستبد منطقه سرمایه های خود را خرج خرید اسلحه می کنند.
       دولت های بی برنامه در منطقه منابع را ارزان می فروشند و کالاهای کشورهای مسلط را خریده و برای کشورهای مسلطه امکان کار و سود را فراهم می کنند. و از طرف دیگر سیل مهاجرت به کشورهای اروپایی را فراهم می کنند.
       تنها از ایران سالانه 160 هزار ایرانی تحصیل کرده به خارج مهاجرت می کنند.
       طرح جدید آلمان من باب نمونه این است که به فارغ التحصیلان ایرانی امکان ادامه تحصیل و در صورت پیدا کردن شغل به آنها اقامت کار دهد. می دانیم که شهروندان کشورهای اروپایی در حال پیر شدن هستند. این کشورها برای ادامه حیات و ادامه حیات اقتصادی خود نیاز به نیروی کار و جوان و کار آمد دارند که خرج عمده تحصیلات انها را مردم وطن شان پرداخته باشند و اغلب نیز تنها برای طی دوران تخصص آن هم برای پروراندن آنها بر اساس نیاز بازارکار المان وارد دانشگاه های آلمان گردند. این مهاجرتها به این کشورها امکان ادامه حیات می دهد.
       البته در ظاهر اشک انساندوستی را بیشتر می بینیم تا سیاست پنهان قبول مهاجران را.
       از سال 2011 که کشور سوریه را قدرتهای غربی دچار جنگ کرده اند 4 میلیون نفر آواره شده اند. طبق آمار یونیسف اغلب انها در کشورهای همسایه همچون اردن و ترکیه و لبنان و یا حتی مصر بسر می برند و تنها 300 هزار نفر انها راهی اروپا شده اند که سه چهارم انها در المان بسر می برند.و المان در مجموع 3 درصد پناهندگان منطقه را پذیرفته است.

راه حل در چیست؟
       انسان حق دارد وطن داشته باشد و در آن وطن در آزادی و در استقلال زندگی کند.
       آیا انسانها به این حقوق خود آگاه هستند و بدان معرفت دارند؟ فطری بله. ولی وقتی فشار به آنها زیاد می شود اتحاد انسانها گسسته می شود و آدمها از حقوق خود غفلت میکنند. سیاست و روش و منش سیاسی کشورهای مسلط بر اساس دوالیسم است. یعنی یکی حاکم و دیگر محکوم. یا یکی سلطه گر و دیگری سلطه پذیر. حق و حق طلبی محدود در چهارچوب حفظ منافع کشورشان وجود دارد.
اینکه ما مردمانی مطیع باشیم را سعی می کنند از طریق حکومتهای مستبد به ما القا کنند. وگرنه هماتگونه که در بالا ذکرش رفت هیچ امریکایی نمی پذیرید مردم کشور عراق بگویند ما در امریکا منافع داریم لذا به انجا لشکر کشی میکنیم.
       اصل راهنمای تحول موازنه منفی است.
       موازنه منفی چیست؟
       آدمی حق حیات دارد. حقوق دیگری هم دارد. حقوق دیگر مثل حق تحصیل و حق ازدواج و حق رشد کردن و حق دوست داشتن و حق اطلاع یافتن و... اینها کیفیت حق حیات را کامل می کنند. هر اندازه از این حقوق قافل بشویم به همان اندازه از کیفیت زندگی خود کاسته ایم. مثلا ما حق عشق ورزی داریم. حالا اگر آدم خشکی باشیم و خود را و دنیای خود را به تمام این هستی بگونه ای ببندیم که از مهر و دوستی و عشق بی بهره بشویم، تصور کنید که زندگی چه اندازه خشک و بی روح می شود؟ اگر انسان از حقوق خود برخوردار بشود و امکان برخوردار شدن از حقوق را بیابد، می گویند آدمی در آزادی زندگی می کند. انسان آزاد انسانی است که به حقوق خود واقف و از آنها برخوردار بگردد.
       حالا از خود سوال کنیم که ما چقدر آزادیم؟ با اینکه در اروپا زندگی میکنیم ولی چقدر آزادیم؟
امکانات برخوردار شدن از حقوق را به مقدار زیاد پیدا کرده ایم. از این بابت آزاد هستیم. ولی آیا از این آزادی برای برخوردار شدن از حقوق خود هم استقاده می کنیم؟
       این سوالی است که هر کس خود باید از خود سوال کند و پاسخ بدهد.
       ما رابطه مان با دیگری بر اساس حقوق مداری باید باشد تا آزاده باشیم. آیا رعایت حقوق دیگران را می کنیم؟ مثلا سعی می کنیم که امکانات رشد فرزند و همسر خود را فراهم کنیم؟ آیا به عقیده و نظر همسر و دوست خود احترام می گذاریم؟ آیا به حق اختلاف و حق اشتراک باور داریم و اگر داریم به آن عمل می کنیم؟
       رابطه ما با طبیعت چگونه است؟ ما خود را صاحب طبیعت می دانیم؟ یا اینکه با طبیعت زندگی می کنیم.
       مثلا چون بوته گلی خریده ایم دادن و یا ندان آب را حق خود می دانیم؟ یا اینکه بخاطر زندگی گل و شاداب بودن آن به آن آب و کود می دهیم؟
       رابطه ما با حیوانات چگونه و بر اساس مالکیت بر حیوان و یا دوستی با حیوان است؟.
       انسانها دارای مرامها و دین هستند. در حال حاضر دینها متاسفانه نه در اختیار معتقدان و باورمندان واقعی به ان بلکه در اختیار متولیهای آن که نه تنهابه دین باورمندنیستند بلکه به قدرت سر سپرده اند، قرار دارد و فرق هم نمی کند چه دینی. همه ادیان متولی دارند. همانگونه که هر مرام ضد دینی نیز در دست متولیانش از خود بیگانه می شود.این متولیان برای معتقدین آن ادیان حکم صادر می کنند احکامی که با ماهیت حقوقمدار دینها در تضاد قرار دارند. در اسلام فقه دست ساخته فقها فقهی است تکلیف مدار و با نص قران که بیانگر حقوق انسانها است متضاد است. متولیان حکم می کنند و "دین داران" قران نخوانده نیز باید قبول کنند و اغلب می کنند ! یعنی دین را که در اصل خود بیانگر حقوق انسان و هشدار دهنده به وی برای رعایت حقوق خود بوده است را از خود بیگانه کرده اند و در یک سری اوامر و نواهی قدرت فرموده محدود و فروکاسته اند.این روش در آموزش و پرورش هم همین گونه است. در قضاوت و احکام قضایی هم همین گونه است
       اما دینها در اصل خود چون از حقوق انسان که ذاتی انها است دفاع کرده اند و انرا به انسانها یاد اور شده اند مورد قبول انسانها در طول تاریخ واقع شده اند.اما در حال حاضر روحانیان تکلیف را بر حق برتری داده اند. آنچه هست تکلیف است. حتی مسئولیت منبعث از حقوق نیز نیست بلکه تکالیف کاملا دور و بیگانه از هر حقی است.
       در دینی اینچنین تحت امر متولیان رابطه انسان و خدا هم بر اساس خشونت و ترس برقرار شده است. اول به خدا شکل و جنسیت داده اند و بعد رابطه ترس و تحقیر حاکم کرده اند.
       اگر می خواهیم به ماهیت اصلی ادیان که تنها یک راه می باشند راهی راهبر به حقوق انسان، باز گردیم این رابطه ها همگی باید تغییر کنند. رابطه ها بایستی بر اساس احترام و دفاع و زندگی بر بستر حقوق تغییر کند.
       بایستی قبول کنیم که هر کس قبل از اینکه نظر و مرامی دارد ( هر نظر و مرامی ) دارای حقوق انهم حقوق مشترک با ماست. اگر به دیگران چنینی بنگریم تبعیضها از بین می روند.
       کار ساده ای است که بجای جنگ و دعوا با همسر مثلا بر سر عقیده قبول کنیم که او اینچنین می بیند و اینچنین عقیده دارد. و آنطرف هم کسی که عقیده ای دارد سعی نکند که آنرا چماق کند و هر روز زور بزند که همسرش باید به دلخواه او زندگی کند. زبانها بجای نیش و کنایه و گنده گویی به دوستی باز شود. حد اقل سکوت شود. همین تمرین باعث می شود که روش خشونت زدایی روزمره بگردد. اگر چنین عمل کنیم که توضیح دادم، اصل راهنمای ثنویت که یکی باید قدرت داشته باشد و دیگری مطیع باشد تغییر می کند به اصل موازنه منفی که در آن همه با هم حق برابر دارند.
       دفاع از حق خود و دفاع از حق دیگری اصلی است که امکان تحول در جامعه و برقرارکردن آزادیها را ممکن می گرداند.و از عمل روزمره من و شما در همه شئون زندگی در رابطه زناشویی در رابطه با فرزندان و والدین در رابطه با همکاران در رابطه معلم و استاد با شاگرد و دانشجو و بالعکس در هنگام رانندگی در هنگام عمل به شغل خود در عبادات خود در رفت و امد با دیگران در قضاوتهای روزمره ما در رابطه با سایر ملل و...آغاز می گردد.
       وقتی ملتی خود را دارای بهترین نژاد و هوش یگانه و ملت دیگری را تحقیر می کند فراموش می کند که با این تحقیر و سلب حقوق آن ملت در واقع خود و ملت خود را تحقیر کرده است. وقتی قومی خود را برتر ازقوم دیگرمی داند فراموش می کند که هرگاه یکپارچگی حقوق انسانها را فراموش کنی ابتدا حقوق خود را فراموش کرده ای.وقتی برادر خواهر خود را تحقیر می کند نیز همین تحقیر خود صورت میگیرد و یا هنگامی که معلمی شاگرد خود را تحقیر میکند. در تحقیر هیچ کسی صاحب حق نمی شود خصوصا فرد تحقیر کننده چرا که اول کسی که رابطه زور و تبعیض ایجاد می کند با نفس فراموش کردن حقوق مشترک خود و دیگران حقوق خود را نیز سلب می کند.
       وقتی آدمی می گوید که ما فعال حقوق بشری هستیم و کاری به سیاست نداریم چه تاثیری می گذارد؟ اگر دفاع از حق وظیفه و هدف برقرار کردن آزادی ها باشد پس روش انسان مدافع حقوق افشای روابط ضد حق و دادن راه حل در حقوق مداری می گردد. اینکه می گوبند فعال حقوق بشری نبایستی از موضع سیاسی اینکار را بکند منظور این است که همه انسان ها را بایستی برابر دید در حقوق و در دفاع از حقوق فرد تقدم تشکیلاتی فرد عضو تشکیلات خود را در نظر نگرفت چرا که خود این عمل آغاز تبعیض و بنابر این ضد حقوق است. نه اینکه فردی سیاسی نباشد و موضع سیاسی نداشته باشد و نسبت به سرنوشت کشور و وطن اش و تصمیم گیری ها در مورد خود و آینده خود و هموطنان اش بی تفاوت باشد.
       اگر فعال حقوق بشر بگوید که ما را کاری با سیاست نیست. و آن به این معنی که کلاه خود را بگیر که باد نبرد. قبول نوعی جبر است که من و یا ما معتقدین به حقوق مداری تاثیری در سیاست نمی توانیم بگذاریم. قبول این جبر باعث می شود که قدرت طلبان آزادی ها را از بین ببرند و آن زمان نه از حق چیزی می ماند و نه از مدافع حقوق.
       هدف آدمی بایستی زیست در آزادی ها با شد. استقلال هر شخص باید قابل احترام باشد و هر کس مستقل باشد در انتخاب و آزاد باشد در نوع انتخاب خود. رشد رکن اساسی زندگی باید باشد. نمی شود و نمی توان و ممکن نیست زندگی در دایره بسته ناممکنها را ساخت. در مدار بسته نه اینکه امکان رشد وجود ندارد، بلکه در مدار بسته،تخریب پایه اصلی می گردد و تخریب بر تخریب می افزاید. می توانم، باید بشود، من توانا هستم که راه حل پیدا کنم، خارج شدن از مدار بسته ناممکن به فضای بی نهایت ممکن هاست.

امید که همه ما این امور را روش زیست در تحول و آزادگی و روش روزمره زندگی خود کنیم.  

http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=70640

بازگشت به خانه