تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

23 آذر ماه 1394 ـ 14 ماه دسامبر 2015

کعب بن اشرف یا میشل فوکو؟ مسأله این است!

علی سجادی

         پيشگفتار: چندی پیش دیدم سایت «هافینگتون پست» مقاله ای از آقای اکبر گنجی منتشر کرده با عنوان The Transformation of American Democracy to Oligarchy [تبديل شدن دموکراسی امريکائی به نخبه سالاری]. مقاله را خواندم. دربارۀ نظام سیاسی آمریکاست و تحولات آن. در واقع نویسنده سعی کرده با کنار هم گذاردن برخی مطالب جسته گریخته از منتقدان نظام سیاسی آمریکا، نتیجه هایی بگیرد که ریشه ای در واقعیات ندارد. من هرگز نتوانسته ام فهم کنم که چگونه آدمی به خود جرأت می دهد با چند سال اقامت در کشوری مثل امریکا (و در حالی که هنوز حتی به زبان آن کشور مسلط نیست، و مجبور است نظرات خود را به فارسی بنویسد و بعد کسی آن را به انگلیسی ترجمه کند، تا قابلیت چاپ در یک نشریه انگلیسی زبان بیاید) می تواند با این رشادت و شجاعت دربارهء موضوعی که احتمالاً – و بنا بر آنچه نوشته اند – از ابعاد آن اطلاعی کافی و همه جانبه ندارد، چنین اظهار نظرهای قاطع بنماید؟

البته این نخستین بار نیست که آقای گنجی مطلبی را محض اظهار دانش و اطلاعات در خارج از متن تاریخی و اجتماعی درخور و قابل فهم ارائه می کنند. ایشان چهارده پانزده سال پیش از این هم – هنگامی که در جمهوری اسلامی ایران زندانی بودند – مقالهء مفصلی نوشتند با عنوان «زندان» و در آن به تشریح نظرات یک فیلسوف فرانسوی پرداختند به نام میشل فوکو و قیاس آن با نظام زندان در ایران. در حالی که چنین قیاسی از بُن نادرست بود، و هست.

دکتر ناصر طهماسبی، دوست عزیز بنده که در آن زمان نشریه «علم و جامعه» را منتشر می کرد، تصمیم گرفت این مقاله را منتشر کند. به همراه مقالهء مفصل آقای گنجی، من هم یادداشتی نوشتم که خوانندگان علم و جامعه هر دو مطلب را در کنار هم بخوانند. قبل از این که به مروری بر مقالۀ اخیر آقای گنجی در «هافینگتون پست» بپردازم، لازم می دانم نکات اصلی آن مطلب قبلی را هم در این جا بازنشر کنم، تا زمینه ای باشد برای درک نوع تفکر ایشان، زیرا همان 14 سال پیش هم ایشان از همان مشکلات شیوهء تحقیق و مقایسه ای رنج می بُرد که در مقاله اخیر ایشان شاهدیم.

عنوان مقاله ای که در «علم و جامعه» اوت 2001 منتشر شد چنین بود: «پس از خواندن "زندانِ" اکبر گنجی: کعب بن اشرف یا میشل فوکو؟ مسأله این است! چالش اصلی طرد اسلام از نظام دولتی است». این است متن آن مقاله و بنا دارم که در بخش بعدی به مقاله اخیر آقای گنجی و نظرات ایشان دربارهء نظام سیاسی آمریکا و فرهنگی که این نظام از آن برخاسته و جهان را زیر نفوذ خود گرفته است بپردازم.

***

       یکی از سنت های نادرست در میان اغلب روشنفکران ایرانی که به مسائل سیاسی و اجتماعی می پردازند این است که نظریات زندانیان سیاسی را معمولاً به اعتبار و پشتوانۀ «دربند» بودن شان، بی هیچ نقد و تأملی می پذیرند و رواج می دهند، یا دست کم در قبال آن سکوت اختیار می کنند. نمونه های زیادی از این نوع نگرش را به خصوص در دوران رژیم سابق شاهد بودیم و هر کدام از ما کسانی را می شناسیم که پشتوانۀ سخن و اعتبار کلام شان بیش از آن که برآمده از استقلال رأی و فهم و درک درست مسائل سیاسی و تاریخی ایران باشد، ناشی از اقامت شان در «زندان» بود. البته صدمات ناشی از این نوع نگرش را هم در حکومت بیست و چند سالۀ نظام مارکسیستی – اسلامی کنونی شاهدیم.

       در این جا قصد نقد تمامی مقالۀ آقای اکبر گنجی را ندارم و نیز اذعان دارم که اکبر گنجی یکی از معدود روزنامه نگارانی است که مورد هجوم هر دو جناح اصولگرا و اصلاحگرای نظام اسلامی قرار گرفته، ولی نگهداری غیرقانونی او در زندان و ستمی که بر او می رود نباید حکم و دلیلی بر صحت نظرات سیاسی و اجتماعی شاذ او باشد.

       اکبر گنجی اساس مقالۀ خود را بر نظریات میشل فوکو قرار داده، و نظرات وی را در مورد زندان، تنبیه، جرم، اتهام، قانون و قانون شکنی، آزادی عقیده، مشکلات روانی زندانی، فداکاری، اطاعت، نافرمانی، عقل، استبداد، شکنجه، کتک، بازجویی؛ شلاق، و… به شرح یا اشاره مورد بررسی قرار داده است، که همه در جای خود مهم و قابل بررسی و تعمق هستند، اما نه در چارچوب یک نظام مبتنی بر شریعت اسلامی چون جمهوری اسلامی ایران.

       مشکل اصلی مقالۀ آقای گنجی این جاست که مطالب مورد اشارۀ میشل فوکو – و در مواردی نلسون ماندلا – هیچ گونه ارتباطی با نظام اسلامی و شیوه های حکومت دینی ندارد. میشل فوکو از زندان به عنوان یک نهاد اجتماعی یاد می کند و ابعاد آن را مورد بررسی قرار می دهد، در حالی که در اسلام زندان یک نهاد اصیل به شمار نمی رود، بلکه جزو نهادهایی است که نظام اسلامی ایران مانند بسیاری از نهادهای دیگر – همچون دادگستری، آموزش و پرورش، دارایی و امور مالی، امور خارجه و غیره – از نظام قبل به ارث برده اند و، از نظر خودشان متأسفانه، موفق نشده اند آنها را کاملاً نابودکنند، اگرچه تلاش بزرگی در این راه به عمل آورده اند. حتی وجود قوای سه گانه مقننه و قضاییه و مجریه و تفکیک آنها از یکدیگر نیز در همین ردیف قرار می گیرد، یعنی نهادهایی که ار رژیم سابق به نظام اسلامی به ارث رسیده و نتوانسته اند آن را کاملاً نابودکنند، ولی البته این توفیق را یافته اند که – مانند رژیم گذشته ولی گسترده تر از آن – این نهادها را از مفهوم خودشان خالی نمایند و به صورت شیر و بی یال و دم اشکمی درآورند که آلت فعل خلیفه یا ولی فقیه باشد.

       آقای گنجی و دیگر کسانی که نهادهای مستقر در ایران را با نهادهای مشابه شان در کشورهای اروپایی یا آمریکایی می سنجند از این نکتۀ بدیهی غافل مانده اند که کشورهای اروپایی و امریکایی از نعمت اسلام بی بهره اند. چون قسمت اصلی مقالۀ آقای گنجی دربارۀ زندان و شکنجه است، در این مختصر فقط به همین موضوع، یعنی زندان و شکنجه به گونه ای گذرا اشاره می کنم.

       برای دریافتن نقش زندان یا شکنجه در نظام اسلامی ما چاره ای نداریم الا این که به دوران صدر اسلام رجوع کنیم و ببینیم در آن دوران پیامبر اسلام و جانشینان بلافصل وی در موارد یاد شده چه می کردند؟

       ما در صدر اسلام زندان نداشته ایم و بنابراین زندان و برخی مسائل ناشی از آن از ابداعاتی به شمار می رود که سابقۀ آن در اسلام به حدود دویست سال بعد از پیدایش دین مبین بر می گردد، یعنی زمانی که خلفای اسلامی بعد از تصرف سرزمین های متمدن و آگاهی از قوانین آن جوامع – یعنی سرزمین های مفتوحه – دریافتند که می توان گاهی اوقات مخالفان را در بند نگاه داشت و لزومی ندارد که همه را در جا به قتل رساند!

       در صدر اسلام و در زمان پیامبر و خلفای راشدین، مخالفان را – در برخی مواقع حتی قبل از احراز مخالفت شان و به صرف احساس مخالفت از جانب ایشان – به قتل می آوردند، به همین راحتی. یعنی اگر نوع آقای گنجی در آن زمان پیدا می شد که کلمه ای به پیامبر (معادل امروزی آن: آیت الله خامنه ای یا آیت الله هاشمی و اعوان و انصارشان) می گفت که باعث رنجش او می گردید، حکم اش قتل بود و بریدن سر. نمونه های تاریخی آن فراوان است. ای کاش آقای گنجی در زندان این فرصت یا امکان را پیدا می کرد که تاریخ طبری و سیرت رسول الله و تاریخ بلعمی و سایر تواریخ اسلامی و فتح نامه ها و قرآن را مورد مطالعه قرار دهد تا به طور دقیق از رفتار پیامبر اسلام با مخالفان اش آگاه شود و دریابد که رفتار نظام اسلامی کنونی در قیاس با آنچه بنیانگذار شریعت غرا مجری می داشت تا چه میزان «انسانی» و توأم با رأفت و محبت و تلطیف شده است!

       مثلاً در دوران پیامبر ما «روزنامه نگار» نداشتیم و نزدیک ترین حرفه به روزنامه نگاری در آن دوران شعر و شاعری بوده است که البته خود پیامبر هم در آن دستی داشته. حال ببینیم که پیامبر با شاعران که روزنامه نگاران و خبرنگاران دوران خود محسوب می شده اند، چگونه رفتار می کرده است.

       در غزوۀ بدر، بنا به روایت تاریخ طبری از عبدالله بن مسعود، پیامبر فرمان داد همۀ مقتولین را به داخل چاهی ریختند و خود حضرت بر سر چاه ایستاد با اجساد بیجان آنان سخن می راند. شخصی به نام «کعب بن اشرف» که از قتل دسته جمعی ایشان متأثر شده بود، از داخل قلعه، که پیامبر را بر آن دسترسی نبود، اشعاری در وصف مقتولین و شجاعت ایشان می سرود و می خواند. پیامبر از شعر او عصبانی شد و فریاد زد «کیست که شرّ این اشرف را کم کند و سر او را بیاورد؟»

       بنابراین می بینیم که پیامبر برای مقابله با یک شاعر مفلوک که احساس خود را نسبت به دوستان و اقوام مقتول اش بیان می کرده فرمان قتل و آوردن سر می دهد. داستان کامل را در تاریخ طبری بخوانید، اما نکتۀ قابل توجه و بدیع دیگری نیز در این واقعه وجود دارد که دریغم می آید نقل نکنم.

       کسی که تصدی قتل را قبول می کند «محمد بن مسلمه» برادر رضاعی کعب بن اشرف است. محمد بن مسلمه به پیامبر می گوید که نتوان کعب بن اشرف را از داخل قلعه بیرون کشید، مگر آن که من به رسول خدا ناسزا بگویم و به کعب بقبولانم که از مخالفان و دشمنان رسول خدا هستم!

       محمد بن عبدالله، صاحب شریعت اسلامی، فرمود هرچه می خواهی بگوی (از ناسزا و توهین) ولی سر او را به دست آور!

       پس محمد بن مسلمه به همراهی یک مومن دیگر به نام «سلکان سلامه» در شامگاه به در قلعه می روند و در آن جا محمد بن مسلمه برادر رضاعی خویش کعب بن اشرف را صدا می زند و با زاری و ناسزاگویی به پیامبر اسلام به وی می گوید که محمد بن عبدالله از ایشان پول و باج می خواهد و او آمده است تا زره اش را نزد برادر گرو بگذارد و وامی بستاند تا شرّ محمد بن عبدالله را از سر خود باز کند.

       کعب بن اشرف فریب برادر می خورد و برای کمک به او از قلعه بیرون می آید، چند قدمی همراه او راه می رود و ناگهان محمد بن مسلمه گردن برادر را می گیرد و خطاب به سلکان که کمین کرده بود فریاد می زند که «بکش این دشمن رسول خدا را»!

       پس از قتل کعب بن اشرف، سرش را بریده هنگام صبح به عنوان تحفه نزد پیامبر اسلام که در حال نماز بود عرضه می کند و حضرت شادی می کند و – به روایت تفسیر سورآبادی – بعد از نماز فرمان می دهد هر یهودی که دیدند خون اش را بریزند!

       آقای گنجی اگر می خواهند دربارۀ جامعۀ اسلامی و نظام اسلامی حاکم در ایران و نگرش این نظام به زندان صحبت و حکم صادر کنند، و فرمایشات شان برای مردم مسلمان قابل اصغا و فهم باشد، باید معیارهای خودشان را عوض کنند و با استناد به تاریخ اسلام و شیوه هایی که مورد اجرای پیامبر اسلام و جانشینان او بوده، در مورد مسائل مبتلابه نظام اسلامی اظهار نظر نمایند، نه این که به امثال میشل فوکو یا نلسون ماندلا و نظرات شان استناد کنند، که کمترین ارتباطی با جامعهء بی طبقهء توحیدی اسلامی ایران ندارد.

       این که فوکو دربارۀ شکنجه چه می گوید چه ربطی به نظام اسلامی ما دارد؟ ما در نظام اسلامی خود از شکنجه و ترور به عنوان یک سنت نبوی سابقه داریم. در صدر اسلام هم شکنجه می کردند. خود حضرت رسول بارها فرمان شکنجه داد، حضرت علی هم شکنجه می کرد، امیرالمومنین عمر هم شکنجه می کرد. روایات و نمونه های تاریخی آنها فراوان است، فقط همتی می خواهد که به کتب تاریخی رجوع کرده و آنها را بازخوانی کند و متوجه شود که رهبران امروزی نظام اسلامی حقیقتاً به مردم ایران از باب زجر و شکنجه های اسلامی تخفیف های نود و نه درصدی داده اند، والا اگر اسلام ناب محمدی در همهء ابعادش در ایران پیاده می شد، در پهندشت ایرانزمین امروز جز مشتی مردم معلول یک دست و یک پا و یک چشم، یا بدون دست و بدون پا و بدون چشم و دماغ و گوش، کسی باقی نمانده بود.

       نمونه می آورم، باز هم از جنگ بدر: پیامبر تصمیم گرفت چاه های آب نزدیک «بدر» را خراب کند تا مخالفان اش از داشتن آب محروم بمانند. یعنی همان کاری که قریب پنجاه سال بعد به روایات شیعیان شمر بن ذی الجوشن تکریتی – همشهری صدام حسین – علیه نوهء پیامبر در صحرای کربلا کرد.

       وقتی پیامبر و یاران اش بر سر چاه رسیدند دو نفر به نام های «اسلم» و «عریض ابویسار» مشغول کشیدن آب بودند. تاریخ طبری می گوید «حضرت فرمود آن قدر آنها را بزنند تا بگویند از کجا می آیند و تعداد سواران و لشکریان» آنها چیست؟ ادامهء داستان و داستان های مشابه آن را در کتب تاریخ پی بگیرید، که در این مختصر مجال آن نیست.

       دیگر آن که آقای گنجی به محاکمه از دید میشل فوکو می پردازد و، مِن غیر مستقیم، به عدم محاکمه در زندان های اسلامی – محاکمۀ عادلانه که جای خود دارد – اشاره می کند.

       واقع امر و حقیقت قضیه این است که ما در صدر اسلام هرگز محاکمه نداشته ایم و آقای گنجی و دیگران هرگز نمی توانند حتی یک مورد از محاکمه در صدر اسلام نشان بدهند. پیامبر اسلام تمام مخالفان حکومت خود را – بی هیچگونه اغماض و بی روبایستی و بی ریا – از میان بر می داشت و در اکثر موارد زاد و رودشان را هم نابود می کرد و منازل شان را به آتش می کشید.

       باز، در همان روز جنگ بدر، وقتی اسیران را آوردند، عباس بن عبدالمطلب از بستگاه پیامبر نیز جزو اسرا بود. پیامبر به او گفت «تو که مال داری فدیه ات را بپرداز و برو.» در مورد سایر اسرا که مالدار نبودند ابوبکر به پیامبر گفت «یا رسول الله، آنها قوم و خویش تو هستند، آنها را نگهدار و مهلت شان ده، شاید خدا توبۀ آنها را بپذیرد.» عمر گفت «ای پیغمبرخدا، تو را تکذیب کردند، گردن شان را بزن.» و عبدالله رواحه گفت «در دره ای هیزم بسیار بریزیم و آتش بزنیم و اسیران را در میان آتش اندازیم.» پیامبر در پاسخ این سه تن فرمود: «هیچ اسیری را از دست ندهید، مگر فدیه بگیرید و یا گردن بزنید که شما عیالوار هستید»!

       آیا انصافاً امروز نظام قضایی جمهوری اسلامی ایران جز این رفتار می کند که از اسرایی که در اختیار دارد فدیه می گیرد یا از آنان به عنوان گروگان استفاده می کند؟ آیا کسی می تواند ادعا کند که شیوۀ قضات جمهوری اسلامی در گرفتن فدیه و باج از اسرای دربند شیوه ای غیر اسلامی است؟

       آقای گنجی همچنین – با استناد به میشل فوکو – به ارزش انسان و فرد و این گونه قضایا پرداخته که کمترین محلی از اعراب در نظام اسلامی ندارد و پرداختن به آن هم موجب ملال است و هم در این مختصر نمی گنجد.

***

       غرض از این چند سطر این بود که برای رسیدگ به مسائل مبتلا به مردم ایران در روزگار حاضر باید تاریخ ایران و تاریخ اسلام را، و شیوه های حکومت دینی را در طول زمان، به دقت خواند و و از آنها یاد گرفت. تاریخ ما و شریعت ما و سنت ما با اروپا و آمریکا فرق می کند و اگر هم می خواهیم برخی از سنت های نیکوی غربی را با سنت های خودمان گره بزنیم، ابتدا باید از سنت های غلط خودمان کاملاً آگاه باشیم.

       امروز شرایطی فراهم شده که اکثر مردم می توانند احکام اسلام و شریعت اسلامی را با گوشت و پوست شان لمس کنند و به طور عینی و عمیق درک کنند که نظام اسلامی یعنی چه. این که برخی این جا و آن جا و با تکیه بر این استدلال نادرست که حالا موقع رسیدن به این حرف ها نیست، می خواهند مسائل سیاسی و اجتماعی مبتلابه ایران را از مسألۀ اسلام جدا نمایند، فقط ناشی از فرصت طلبی سیاست بازانهء ایشان است. اکثر این جماعات و گروه ها – هر یک به نوعی – چشم به قدرت دوخته و امیدوارند در زمانی به شیرینی وصل آن نائل آیند، بنابراین در مورد این اساسی ترین مشکل مردم ایران، یعنی تضاد حل ناشدنی دموکراسی با اسلام، چشم می پوشند و از دیگران نیز می خواهند که دربارۀ آن سخن نگویند. مشکل حکایتی است که تقریر می کنند! اکثر ایشان در نوشته های خود به نوعی سعی می کنند که مسیر توجه مردم را از علت العلل مشکلات امروزی ایران منحرف کرده و مسائل دیگری را به قول «رفقا» عمده کنند!

       حقیقت امر این است که مشکل اساسی مردم ایران «جمهوری اسلامی» نیست، بلکه خود اسلام است و چالش اصلی مردم برای رسیدن به آرامش اجتماعی و طرد اسلام از دولت و نظام سیاسی است؛ اسلامی که کاملاً در همهء صحنه ها و زمینه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و از همه مهمتر اخلاقی، شکست خورده است. کامل و واضح.

       ده سال پیش از این در مقاله ای استدلال کردم که اگر گروهی از روحانیان شیعه متوجه خطیر بودن موقعیت خود و اسلام نشوند و برای جدایی دین از دولت پیشقدم نگردند، آینده دین در ایران در مخاطرۀ جدی قرار خواهد گرفت. امروز اضافه می کنم، اگر اسلام از دولت طرد نشود، طرد اجتماعی آن در دستور روز مردم قرار خواهد گرفت.

***

       هم اینک، صبح دوشنبه 16 ژوئیه 2001، که مشغول بازخوانی و تصحیح این نوشته بودم، خبر رسید که گروه های اسلامی در الجزایر که خواهان به دست گرفتن قدرت و تشکیل دولت اسلامی هستند، یازده نفر اعضای یک خانواده را در برابر اهالی محل سر بریده اند. «گناه» خانوادۀ مذکور این بوده است که پدر خانواده و یکی از پسران او کارمند دولت هستند و حاضر نبوده اند در خدمت نهضت مسلمانان در سرنگونی دولت الجزایر و اسلامی کردن آن قرار گیرند. معلوم نست که مجاهدین مسلمان الجزایر هنگام کشتار اعضای این خانواده چگونه عمل خود را برای حاضران توجیه کرده اند، ولی می توان با توجه به شیوه هایی که رهبران حکومت های اسلامی از صدر اسلام تا کنون برای کسب قدرت و حفط آن در پیش گرفته اند، استنادات دینی ایشان را دریافت. به خاطر بیاوریم که نهضت اسلامی ایران نیز در تابستان 1357، برای ایجاد هیجان در میان مردم، سینما رکس آبادان را آتش زد و باعث قتل فجیع چند صد نفر شد.

       خدا نکناد که این شیوه های اسلام ناب محمدی در کشورهای اسلامی رایج گردد.

16 ژوئیه 2001، فالس چرچ، ویرجینیا

***

       این را در نظر داشته باشید که مقالهء آقای گنجی دربارهء زندان، دربارهء مملکتی بود که در آن رشد کرده و بالیده، بخشی از نهضت انقلابی و حکومت برخاسته از آن بوده، و با این حال تا این حد از تاریخ و فرهنگ و مذهب آن بی اطلاع بوده است.

بیست و یکم ماه اکتبر 2015

برگرفته از سايت ايرانسکوپ
 http://iranscope.blogspot.com/2015/10/blog-post_22.html
منبع:
https://goo.gl/x6W80Q

بازگشت به خانه