تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

2 دی ماه 1394 ـ 23 ماه دسامبر 2015

آیا «بهار عرب» بر باد رفته؟

هيشام بن عبدالله العلوی*

ترجمه: شهباز نخعی

دنیای عرب با چالش هایی رودررو است که غلبه ناپذیر به نظرمی آیند و با این حال، اگرآینده ای صلح آمیز، دموکراتیک و با ثبات مد نظر باشد، باید بر آنها غلبه نمود. این چالش ها را به طور اساسی در عقب نشینی ضد انقلابی ای که توسط حکومت های اقتدارگرا تحمیل شده، ماهیت غیرمصمم فرآیند انقلاب، و مسایل ژئوپولیتیک و مذهبی مصیبت باری که سازمان حکومت اسلامی (داعش) برانگیخته است، می توان یافت.

شماری از رژیم های عرب با تعریفی که ژان پی یر فیلیو آن را « مملوکان مدرن[1]» می نامد تطابق دارند. در اصل، « مملوکان» سربازان برده ای بودند که خاندان عباسی (از 750 تا 1258) از خارج از دنیای مسلمان به خدمت می گرفت. از دید صاحبان، این « مملوکان» به خاطر عرب نبودن در درگیری ها و اختلافات بسیاری که در میان خانواده ها و قبایل و جوامع عرب جریان داشت دخالتی نمی کردند.
در طول سال ها، «مملوکان» چنان نفوذ سیاسی و نظامی ای به دست آوردند که از قرن سیزدهم با کنار زدن اربابان خود در مصر و خلیج [فارس] به قدرت رسیدند. تثبیت حاکمیت ایشان از آن رو با سهولت انجام شد که با جوامع تحت حکومت خود پیوند نداشتند و ناگزیر نبودند با خاندان ها و حامیان خود کنار بیایند. این امر، جز در مورد حملهء خارجی، آنان را تا حدی زیاد آسیب ناپذیر می ساخت. این میراث « مملوکانِ» مستبد و پدرسالار، پایهء جمهوری های نظامی امروز عرب درسوریه یا مصر است.
       این رژیم ها خود را در عین حال مخزن قدرت حکومت و نا آشنا با جوامعی می دانند که از دیرباز به حاکمیت مقتدرانه خوگرفته اند. در برخی از کشورها، این روحیه به دوران استعمار باز می گردد. در مصر، میراث مملوکان از آغاز قرن نوزدهم به نفع «حکومت مدنی» سربرآورد که در اصلاحات محمد علی پاشا، که بین سال های 1805 و 1849 حکومت می کرد اجرا شد.

واکنش این رژیم ها در برابر «بهار عرب» دفاع همه جانبه از شأن و اقتدار حکومت است. صاحبان قدرت در پی آن بودند که دستگاه حکومت به دست نیروهای اجتماعی که از طبقه فرودست تر شمرده می شدند نیفتد. در مصر، پس از آن که انقلاب سال 2011 به سقوط آقای حسنی مبارک انجامید، کودتای ژوئیه 2013 توسط ژنرال عبدالفتاح السیسی علیه دولت منتخب اخوان المسلمین، به برتری قاطعانهء نظامیان انجامید و ذره ای از امتیازات آنان نکاست. در سوریه نیز قساوتی که رژیم بشار اسد در سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز مردم به کاربرد، نشانگر ناتوانی قدرت حاکم در تحمل درخواست پاسخگویی است.

تنش های ژئوپولیتیک به راهبرد ضد انقلابی رژیم های حاکم یاری رسانده است. تهدید رشد یابندهء گسترش طلبی شیعه، که قدرت حاکم بر ایران تجسم آن است، به این رژیم ها امکان می دهد که هرگونه مخالفت داخلی را اهریمنی جلوه داده و به نام امنیت ملی به سرکوب شدید آن بپردازند.

بحرین نمونهء دیگری از این مجموعهء منحوس است. از دید رهبران این سلطنت کوچک سنی، اپوزیسیونی که در «بهار عرب» سر برآورد، چیزی جز عروسک خیمه شب بازی ایران نبود که اکثریت شیعه مذهب جمعیت را تحریک می کرد. این در حالی است که خواست اصلاحات دموکراتیک از زمان استقلال در سال 1971 همواره بحرین را تکان داده است. در سوریه وضعیت معکوس است و بشار اسد، که توسط تهران حمایت می شود، اپوزیسیون را به این متهم می کند که در دسیسه ای که ایالات متحده برانگیخته تا برخاور نزدیک سلطه یابد نقش ایفا می کند. ترس از دیدن این که کل منطقه به دست اکثریت سنی بیفتد، بیانگر این است که چرا ائتلافی از اقلیت هایی مانند علوی های سوری تا شیعیان حزب الله لبنان و حوثی های یمن تشکیل شده است.

از زمان رویداد «بهار عرب»، درگیری بین سنی ها و شیعیان شدتی دو چندان یافته است. از جملهء عوامل این تشدید می توان از سقوط بهای نفت، امضای توافق بین المللی برنامهء هسته ای ایران و نیز تلقی هرگونه تکثرگرایی سیاسی به عنوان تهدید برای امنیت ملی نام برد. به عنوان نمونه، استقرار رژیم نظامی در مصر منجر به سرکوب وحشیانهء اخوان المسلمین شده که به تروریسم متهم شده اند در حالی که آنان از مبارزهء مسلحانه و خشونت دوری جسته اند. از سال های دههء  1905، هرگز اسلام گرایان و مجموعهء اپوزیسیون به تعقیب و آزارهایی چنین شدید دچار نشده بودند. راهبرد ضد تروریستی قدرت حاکم بر پایهء پیش بینی واقع گرایانه ای بنا شده است: سرکوب نظامی - پلیسی موجب برانگیختن واکنش های خشونت آمیزی می شود که خود توجیه گر سرکوب بیرحمانه تر است.
       این « مملوکان» عصرمدرن از هراسی که جهادگرایی برمی انگیزد بهره می گیرند تا بلوک غرب چشم خود را بر اعمال خشونت ایشان ببندد و به سیاست حمایت بی قید و شرط از رژیم های اقتدارگرا رو آورد. این امر مانع از آن نمی شود که آنها به بازی دوگانه ای بپردازند: حمله به افراط گرایان مذهبی در داخل و به کارگیری سیاست هایی در خارج که آنها را تقویت می کند.

این چنین است که در لیبی، نیروهای ژنرال خلیفه هفتر، که از سوی اروپا و ایالات متحده حمایت می شود، آگاهانه به داعش امکان دادند که کنترل منطقهء «سیرت» را به دست گیرد و ترجیح دادند همهء نیروهایشان را در جنگ علیه دولت رقیب خود در تریپولی به کارگیرند. در سوریه، بشار اسد در واکنش به «بهار عرب»، شماری از اسلام گرایان را از زندان آزاد کرد و هواداران دیگر گروه های اپوزیسیون را زندانی نمود. دولت یمن حوثی ها را تروریست وابسته به ایران توصیف کرد و در عین حال به مذاکره با القاعده پرداخت. در مورد امیرنشین های خلیج [فارس]، با آن که داعش را به عنوان بدترین دشمن خود معرفی می کنند، هیچ – یا تقریباً هیچ – کاری برای ممانعت از سازمان های مذهبی سرزمین خود در جهت تأمین مالی جنبش های اسلامی مسلح در مرزهای خود انجام نداده اند.

این دوگانگی نشان می دهد که حکومت های عرب، به خلاف تاکیدهایشان، تعجیلی برای از بین رفتن تهدید جهادگرایی ندارند و از اینان به عنوان بهانه ای برای راه بستن بر هرگونه اصلاح دموکراتیک بهره می گیرند.

این راهبرد، با آن که در کوتاه مدت کارآمد است، این خطر را دارد که دیر یا زود با طبیعت غیرقابل پیش بینی فرآیند انقلابی برخورد کند. تقریباً همهء ناظران غربی مرگ «بهار عرب» را اعلام کرده اند. از دید ایشان این امر بدیهی است. تنها دموکراسی شکنندهء تونس است که هنوز از فراز ویرانه ها سر برآورده است. این تشخیصی است که دولت های عرب در آن سهیم اند و مایلند که ورق را از این خاطرهء، از دید ایشان، نفرت انگیز برگردانند.

 به نظرمی آید که بازگشت چماق به عنوان جزای مطالبات دموکراتیک در بسیاری از کشورها حق را به آنها می دهد. اما تاریخ می آموزد که انقلاب ها، به شکل امواج، به صورت چرخشی پخش می شود و خواست حرمت و آزادی انسان به نحو غیر قابل اجتناب، اعم از این که دولت ها برای آن آمادگی داشته یا نداشته باشند، سربرمی آورد.

امروز، فقدان قیام های خیابانی به معنای از بین رفتن فرآیند انقلابی نیست. مشکلاتی که موجب ایجاد نخستین موج در سال 2010 شد تبخیر نشده و به عکس همچنان وجود دارد. در بیشتر کشورهای عرب نرخ بیکاری به همان میزان بالای 5 سال پیش، اقتصاد همچنان دچار رکود، دستگاه اداری همان قدر ناکارآمد و بخش خصوصی ناتوان است. در جوامع عرب همچنان صدای جوانان زیادی طنین افکن است که دولت ها از عرضهء چشم انداز آینده به آنان عاجزند. نظام های آموزشی همچنان بیشتر مبتنی بر مزیت پول بر شایستگی است و وارثانی را به وجود می آورد که قابلیت لازم برای رودررویی با رقابت در بازارهای جهانی را ندارند.

وخیم تر از اینها، رهبران به سلب حق اظهار نظر شهروندان ادامه می دهند. تبانی بین طبقهء سیاسی و محافل بازرگانی همچنان دست نخورده باقی مانده و به جمع کوچکی از نخبگان امکان می دهد که با سماجت بر امتیازات خود چنگ انداخته و نه تنها نهادهای حکومتی بلکه منابع کشور را نیز کنترل کنند. جای تعجب نیست که افسانهء توسعه هر روز کمتر از پیش مورد اطمینان مردم است و انبوه بخشنامه های ستایش آمیز در مورد رشد تولید ناخالص داخلی اثری بر مردمی ندارد که می بینند شغل و آینده ای برای جوانان وجود ندارد. از سال 2010، تعمیق نابرابری ها، فقدان زیرساخت ها، کاستی های نظام آموزشی و فساد فراگیر هیچ کدام تاکنون چاره ای نیافته است.

 

انجام فوری اصلاحات یا انتظار برای انفجار شورش های جدید

با آن که مشکلات ساختاری باقی مانده یا وخیم تر می شود، اما بافت اجتماعی و فرهنگی جوامع عرب به طور محسوس تغییر یافته است. شهروند عادی دیگر در هراس عمیق از قدرت حاکم زندگی نمی کند و حکومت نمی تواند او را از روی اجبار یا اعتقاد ایدئولوژیک وادار به اطاعت سازد. ترس از بین نرفته بلکه موضوع آن تغییر یافته است. در حال حاضر، نگرانی بیشتر از گسترش داعش و جهادگرایی و نیز فروپاشی حکومت ها در سوریه و یمن است. این ترس جدید، که در همه جا وجود دارد، بیانگر این است که چرا دیگر شهروندان به اصلاحات دموکراتیک باور ندارند. این ترس یا نارضایتی ناشی از شکست جنبش های انقلابی در مصر و لیبی، و مراکش و اردن، از آن رو تشدید می شود که امیدهای تغییر به درهای قصرهای سلطنتی برخورد کرده است. جای تعجب نیست که ترکیب ترس و ناامیدی فضایی از بی تفاوتی و انفعال اجتماعی ایجاد کرده است. بیشتر اوقات، حمایت از رژیم تنها به معنای پذیرش تسلیم آمیز ناشی از فقدان هر راه حل دیگر است.

ولی ترس، توهم زدایی و انفعال حالت های روحی زودگذرند که رهبران نمی توانند برای همیشه از آنها استفاده کنند. پنج سال پیش، خودداری ایشان از عرضهء اصلاحات قابل قبول جرقه را به انبار باروت زد. به نظر درست می آید که روزی در آینده همان عوامل باعث ایجاد رویدادهایی مشابه شود. رهبران می توانند انتخاب کنند: اکنون دست به اصلاحات بزنند یا در انتظار شورش های تازه بمانند.

نشانه های بسیاری حاکی از آن است که این حالت تعلیق می تواند به سرعت به سرآید. به عنوان نمونه، لبنان از تابستان گذشته شاهد تظاهرات انبوهی بوده که علیه ناتوانی دولت در جمع کردن زباله برگزار شده است. خشم ناشی از دیدن کوه هایی از زبالهء تلنبار شده در خیابان ها، بیش از اختلافات مذهبی یا قومی موجب بسیج مردم می شود زیرا به لبنانی ها، و به ویژه جوان تر هایشان، امکان می دهد که ناراحتی شدید و عمیق خود را ابراز کنند. مساله فقط شکایت از غفلت و کوتاهی دولت نیست، بلکه سرنگون کردن نظام مذهبی ای نیز هست که اگرچه مدتی دراز نوعی شبه ثبات برقرار کرده، امروز منسوخ شده است. تظاهرکنندگان خواهان برقراری نظامی دموکراتیک تر هستند که به جای تمرکز قدرت در دست های نخبگان سالخوردهء منصوب بر مبنای معیارهای کهنه، همهء لبنانی ها را به یک چشم بنگرد.

چند ماه پیش، الجزایر صحنهء یک جنبش اجتماعی بی سابقه بود. اعلام برنامهء بهره برداری گاز میان سنگی در صحرا، هزاران تن از ساکنان این منطقهء فقیر و بیابانی را به مقاومت در برابر تخریب بالقوهء شکستن سنگ ها با نیروی فشار آب و نيز علیه شیوهء توسعه ای که بر پایهء استثمار منابع طبیعی است واداشت. اگر به یاد بیاوریم که در الجزایر بود که قدیمی ترین ریشه های «بهار عرب» آبیاری شد، این مبارزه معنایی ویژه می یابد. تظاهرات گستردهء سال 1988 برای تغییر و دموکراسی، پیروزی انتخاباتی «جبههء اسلامی نجات» (FIS)، ضرب شست نظامیان و جنگ داخلی خونین پیامد آن، ماجرایی غم انگیز و بیانگر وجود درگیری بین حکومت و جامعه است. مبارزاتی که گاه به گاه در اینجا و آنجا درمی گیرد، هر قدر هم که پراکنده و موردی باشد، بیانگر آن است که روحیهء سال 2010 خاموش نشده است.
در عین حال، درسی که می باید از «بهار عرب» گرفت این است که تبدیل و تحول سیاسی و اجتماعی بیش از بسیج های مقطعی مورد نیاز است. نیروهای اپوزیسیون، حتی پس از موفقیت در سرنگون کردن مستبد ملعون، باید توانایی سازماندهی، کارآمدی سیاسی و دیدگاه نهادی مستحکم، منسجم و پایدار داشته باشند. این همان چیزی بود که اپوزیسیون مصر پس از پیروزی کوتاه مدت سال 2011 به شدت از آن محروم بود. ناتوانی اپوزیسین در جلوگیری از بازگشت نظامیان در خاطرهء بسیاری از مردم به عنوان آغاز پایان «بهار عرب» حک شده است. واقعیت این است که، تقریباً در همهء کشورهای مربوطه، رهبران اپوزیسیون اشتباهات شوم مشابهی مرتکب شده اند. آیا آنها از آن اشتباهات درس گرفته و هنگامی که بهار بازگردد آمادگی بهتری خواهند داشت؟

با این حال، چنین سناریویی به مانعی ترسناک به نام داعش برخورد می کند. ظهور برق آسای داعش، در عین حال هم توضیح دهندهء ضعف حکومتی که اپوزیسیون می خواهد آن را سرنگون کند و هم بازی مخرب رقابت های ژئوپولیتیک و مداخلات بیگانگان است.

ریشحند سرنوشت این است که داعش در عراق و سوریه رشد یافته است؛ دو کشوری که مدتی طولانی به عنوان مدل های ثبات و نفوذ ناپذیری در برابر تغییر در نظرگرفته می شدند واین عمدتاً به خاطر کنترل کاملی بود که دستگاه حکومت بر روی جامعه اعمال می کرد. با آن که توحش داعش مرحلهء جدیدی در تغییر «ایدیولوژی جهادی» پدید آورده، مواد انسانی لازم برای رشد آن در محل یافت می شد.
در سوریه، گسترش داعش علاوه بر نیاز به عضوگیری خارجی، مستلزم حمایت داخلی نیز بود. داعش از این حمایت بی بهره نماند، به ویژه ازاین رو که حکومت سوریه، که چندان دربند نیازهای مردم نیست، اجازه داد که حفره های حاشیه نشینی و فقری توسعه یابد که توسط یک فرقه مجهز قابل بهره برداری است.

در عراق، داعش در میان جوامع سنی که پس از تخریب دستگاه حکومت در پی اشغال کشور توسط آمریکا دستخوش تبعیض شده بود، مورد استقبال قرارگرفت[2]. دولت نوری المالکی بر شبه نظامیان شیعه ای تکیه داشت که از رشوه و فساد آن بهره می بردند و بقایای تجهیزات جنگی ارتش پیشین را غارت می کردند. از نظر سازمانی و شهرت و قدرت نظامی، آنها از شیوهء حزب الله لبنان استفاده می کردند. در این معنا، داعش نه فقط یک نیروی وارداتی، بلکه واکنشی محلی نسبت به تعقیب و آزارهای دولت مرکزی نیز بود.

همچنین، داعش ائتلافی از نیروهایی است که در آن حاشیه نشینان در انتظار ناجی، با عوامل مختلف قبیله ای، جوامع محلی دستخوش تبعیض و افسران و درجه داران رژیم صدام حسین همزیستی دارند. تفاوت آن با القاعده در بسیاری از نکات اساسی است[3]. القاعده جهاد را منحصراً به صورت عملیات نظامی می بیند. تشکیل دولت در یک منطقه یا نهادسازی را وظیفهء خود نمی داند زیرا خود را به عنوان شبکه ای از جنگجویان عشیره ای می بیند که هدف هایشان تنها مدتی طولانی پس از حیات زمینی شان تحقق می یابد. در عوض، برای داعش جنگ باید ثمر فوری به بارآورد. خشونت نه یک ابزار رسیدن به هدف، بلکه خود یک هدف است که نگاهش به دنیا را شکل می دهد. ایجاد یک واحد سرزمینی الزامی مذهبی را ایجاب می کند: جهاد مستلزم تصرف سرزمین ها، استقرار دولت و بهره برداری ازهمه منابع جغرافیایی و زمانی است.

به خلاف القاعده، که عضوهای خود را با دقت برمی گزیند و خواست های سخت گیرانه خود را بر آنها تحمیل می کند، داعش افراد را بی شرط و شروط استخدام می کند و تنها کیفیتی که می طلبد انگیزه است. در حالی که القاعده منحصراً از جنگجویان تشکیل شده، داعش خواهان اختلاط با مردم است. از این رو به زنان، خانواده ها و کودکان نیاز دارد. در مورد اعضای خارجی، نقش آنان بیش از آن که به دست گرفتن سلاح باشد، انتقال تصویر ایده آلی جامعهء مؤمنان (امت) در پیام های تبلیغاتی خطاب به دنیای خارج است.

نگفته پیدا است که چنین برداشتی از حکومت برای اکثریت سنی ها، اگر نه ارتداد، دست کم تحریک آمیز است. به این دلیل است که داعش ائتلافی بزرگ از کشورهای عرب را علیه خود بسیج کرده است. اما پدیدهء داعش را نمی توان در بیرون از مداخلات خارجی درک کرد. در واقع، تهدید جهادگرایی دستاویز قدرت هایی چون روسیه و ترکیه می شود تا به بلند پروازی های خود در دنیای عرب جامهء عمل بپوشانند. هدف بمباران های روسیه در سوریه یقیناً داعش است، اما به ویژه نشانگر تمایل مسکو به گسترش منطقهء نفوذی است که در اثر فروپاشی اتحادشوروی از بین رفته بود[4]. روسیه با حمایت از رژیم بشار اسد، دستمایه ای برای معاوضه در مقابل اوکراین یا دیگر مناطقی که با اردوگاه غرب در آنها منازعه دارد، به دست می آورد.

حملات تروریستی پاریس، نشان دهندهء شعاع عمل داعش است

از نظر محلی، هدف راهبردی ساده است: حفظ وضع موجود با نگهداشتن رئیس جمهوری سوریه بر راس حکومتی امنیتی در منطقه ای که بر پایه پایگاه علوی او قرار دارد. این موضوع منتفی نیست که این راهبرد به خاطر سنگینی سرمایه گذاری نظامی آن به بن بست بخورد. در انتظار چنین امری، روسیه برداشت منسوخ ترس آفرینی در خاور نزدیک از راه مغشوش کردن هدایت قومی و مذهبی را به جای مفهوم تعریف شده حکومت بر اساس مفاهیم قضایی، اجرا می کند.
       به همین دلیل، این خطر وجود دارد که اتحاد روسی – سوری هر لحظه به عراق کشیده شود. بغداد به تدریج از برنامهء بازگشت به اتحاد ملی چند مذهبی پیشین چشم پوشیده است. هم اکنون، حکومت عراق خود را منحصرا شیعه می بیند و نفع چندانی برای بازپس گیری مناطق تصرف شده توسط داعش ندارد زیرا با این کار وادار به جذب جوامع سنی می شود که از آن اکراه دارد. بی گمان، دولت عراق ترجیح می دهد از چتر نظامی روسیه استفاده کند که بعدها حتی سپر امریکایی می تواند جایگزین آن شود.
       آقای ولادیمیر پوتین را خطرات انتقامجویی تروریستی چندان نگران نمی کند. هنگامی که انفجار بمبی در متروی یک پایتخت اروپایی موجب شکنندگی دولت آن کشور می شود، این امر در روسیه به راهبرد رئیس حکومت کمک می کند و ترس از تروریسم به عنوان توجیهی برای سیاست آهنین در داخل و خارج از مرزهایش استفاده می شود.

با این وجود، حذف داعش در جهت منافع روسیه نیست زیرا از آن برای تضعیف منافع اروپایی و محدود نگهداشتن اپوزیسیون نزدیک به غرب در سوریه بهره می گیرد. در واقع، داعش به همه خدمت می کند: رژیم سوریه از آن برای به فراموشی سپردن قساوت هایش استفاده می کند، عربستان سعودی برای گسترش جنگ ایدئولوژیک علیه شیعیان بهره می گیرد، ایران برای ایجاد تفرقه در اردوگاه سنی نفع می برد و ترکیه از آن برای تسویه حساب با حزب کارگران کرد ترکیه (پ ک ک) سود می جوید.

در مورد ترکیه، راهبرد ابزار سازی از داعش اساساً مصرف داخلی دارد. هدف این راهبرد حاکم کردن دایمی فضای تنش، ترس و تفرقه است تا رئیس جمهوری رجب طیب اردوغان و دولت اش به عنوان آخرین سنگر در برابر هرج و مرج جلوه گر شوند. ائتلاف ضد داعشی که آنکارا رسماً در آن مشارکت دارد، در حکم پوششی نه تنها برای حمله به کردهای ترکیه، بلکه به کردهای سوریه و عراق نیز هست. به نظر نمی آید این موضوع که بالاگرفتن درگیری ها موجب بی ثباتی و ایجاد یک محور جدید درگیری می شود، موجب نگرانی آقای اردوغان باشد که بالاخص در صدد بهره گیری انتخاباتی از این سیاست مخرب است.

حملات تروریستی پاریس حاکی از تغییر راهبرد داعش است. این خشونت ها در پی حملات علیه حزب الله لبنان حامی رژیم اسد و سقوط هواپیمای مسافری روسی در صحرای سینای مصر رخ داد. این حملات نشان دهنده توانایی گسترش شعاع عملکرد داعش در ورای سوریه و عراق، برای ضربه زدن به مهم ترین کنشگران ائتلافی است که علیه آن می جنگد. در عین حال، این حملات نشان دهنده آن است که داعش سنگینی ضربه هایی که در قلمروی خود خورده را احساس کرده است. ضد حمله هایی که در خارج کرده ترجمان از دست دادن خیزش تهاجمی ای است که در جبههء داخلی داشته است. خطر تروریستی افزایش یافته و خلاصهء این خشونت به ظاهر نامعقول، ناهمگون نیست و با منطق آخرالزمانی القاعده تفاوت دارد.

غرب می تواند کارزار نظامی هوایی خود را گسترده تر کند، ولی موفق نخواهد شد ازاین راه داعش را از بین ببرد. تجربه، کارآمدی کنشگران غیرحکومتی را برای بازتصرف در منطقه نشان داده است. حملهء پیروزمندانهء کردها در سنجار، مانند عملکرد قبایل بدوی شامار در درگیری علیه داعش، گواه بر این امر است. در عین حال، یک ضد حملهء واقعی مستلزم داشتن راهبرد گردآوری همهء نیروهای حاضر در صحنه ای است که منافع گوناگون و رقابت ها را به حداقل برساند.

اثر دومینوئی ضد انقلابی تحمیل شده توسط حکومت های اقتدارگرا، امکان سر برآوردن دوبارهء «بهار عرب»، آشفتگی و تداخل منافع در اطراف هیولای جهادی: آیندهء دنیای عرب، معلق در میان این سه چشم انداز، بسیار نامطمئن به نظر می آید.

_______________________________________________

* هيشام بن عبدالله العلوي: بنيادگزار « انستيتو مطالعات معاصر برروي آفريقاي شمالي، خاورميانه و آسياي مرکزي در دانشگاه پرينستون (ايالات متحده). مشاور پيشين نمايندهء ويژهء سازمان ملل متحد در امور حقوق بشر و جامعه ها در کوسوو اتس. او پسر عموي محمد ششم پادشاه مراکش نيز هست.

۱- Jean-Pierre Filiu, « Mamelouks modernes, mafias sécuritaires et djihadistes », Orient XXI, 9 septembre 2015, http://orientxxi.info

2. مقاله «آشوب عراق نشانه چیست» لوموند دیپلماتیک ژوئیه 2014

http://ir.mondediplo.com/rubrique1914.HTMl

3. مقالهء «رقابت شوم بین القاعده و سازمان خلافت اسلامی»، لوموند دیپلماتیک فوریه ۲۰۱۵
4.  مقالهء «قمار روسیه در سوریه»، لوموند دیپلماتیک نوامبر ۲۰۱۵.

http://ir.mondediplo.com/rubrique1914.HTML

 

بازگشت به خانه