تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
تأثیر سرنوشت ساز یک کروموزوم ایگرگ
معصومه ناصری
سال 2009 وقتی برای اولین بار به آکسفورد رفتم در میان فضایی که یادآور داستانهای هری پاتر بود، اسم فردوسی بر روی کتابخانه کالج وادهام نگاهم را گرفت. میزبانم یادآوری کرد که روزگاری اسم این کتابخانه، اشرف پهلوی بوده اما بعد از انقلاب اسلامی که مجسمههای بسیاری در ایران سقوط کردند و نام خیابانهای بسیاری تغییر کرد، در این نقطه از بریتانیا هم نام اشرف پهلوی از سر در کتابخانه این کالج برداشته شد و فردوسی جایش را گرفت.
این کتابخانه در سال 1970 با کمک مالی اشرف پهلوی برای بسط و گسترش زبان و ادبیات فارسی و ایجاد آرشیوی از آثار ادبی این زبان، بنیان گذاشته شده بود و همان سالها هم کالج وادهام به خاطر دریافت این "پول آلوده" هدف انتقادها قرار داشت.
رابرت گراهام نویسنده کتاب "ایران: توهم قدرت" مبلغ این کمک را ۲۵۰ هزار پوند عنوان کرده است.
پرویز راجی، سفیر ایران در لندن که اشرف پهلوی را در دیدارش از آکسفورد همراهی کرده از تظاهرات دانشجویانی نوشته است که هنگام حضور او برای بازدید از طرح ساخت کتابخانه به سوی اتومبیلش تخم مرغ پرت کردهاند و علیهاش شعار دادهاند.
من تا وقتی به آکسفورد سفر نکرده بودم از وجود گنجینهای که با "پولهای آلوده" در این دانشگاه فراهم شده بود بیخبر بودم.
در خاطر ما که "فرزندان انقلاب" محسوب میشویم داستان زندگی این شاهدخت پهلوی با روایتهایی آمیخته که شبیه قصههای هزار و یک شب به نظر میآید.
اما از این هزار قصه کدام یک درستتر است؟ روایتهای بدخواهان یا خاطرات شیفتگان خاندان پهلوی؟
اشرف مگر زنده بود؟
"قمارباز، قاچاقچی بین المللی مواد مخدر، ملکه فساد، عصیانگر، تشنه قدرت، تجاوزگر جنسی، قربانی نظام مردسالار، آمر کودتا علیه دولت محمد مصدق، فمینیست، ماجراجو" و دهها صفت دیگر را کاربران شبکههای اجتماعی در روز مرگ اشرف پهلوی، برای توصیف زنی به کار بردند که چندین دهه از زندگیاش را پس از انقلاب، در خلوت خانه اشرافی خودش دور از ایران، سکوت کرده بود و درباره جامعه و سیاست کشوری که زمانی "شاهدخت"ش بود، صحبت نمیکرد.
زنی که سکوتش در این سالها چنان عمیق بود که بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی بعد از خواندن خبر مرگش با تعجب پرسیدند "اشرف پهلوی اصلا مگر زنده بود؟"
او که زمانی دور به روایت اسناد سازمان سیا که نیویورک تایمز بخشی از آن را منتشر کرده برای نجات سلطنت برادرش، با این سازمان برای سرنگونی دولت مصدق همدستی کرده بود تا دوباره برادر را به تاج و تخت برساند، دهههای آخر عمر خود را چنان سکوت کرد که انگار واقعا مرده بود.
اشرف پهلوی سال 1980 یک سال پس از وقوع انقلاب، به خبرنگار واشنگتن پست میگوید: "چطور بگویم که بفهمید؟ من زن خوشحالی نیستم. چرا باید ادای خوشحالی دربیاورم و خودم را خوش نشان بدهم."
او که تازه از دیدار برادرش محمدرضای بیمار در قاهره برگشته، خسته و ناامید میگوید نمیداند برادرش چقدر عمر خواهد کرد.
رنج "از اسب افتادن" برادر دوقلویش و ناتوانی از برگرداندن محمدرضا به قدرت بر اشرف پهلوی بسیار گران آمد و تلخی ناشی از این بیچارگی و دست و پا بسته بودن در برابر تقدیر را در سکوت و فراموشی تحمل کرد.
قدرت و نقش کروموزم ایگرگ
در برخی از تصاویری که در روایتهای دوران محمدرضا شاه از اشرف پهلوی ارائه میشود او زنی است تشنه قدرت. گویا قدرت، ملکی است که مال او نیست و او تلاش کرده است از راههای نامشروع به آن دست یابد.
خود او در کتاب خاطراتش با عنوان "چهرههایی در آینه" مینویسد که پس از بازگشت از دیدار رضاشاه در آفریقای جنوبی "دست پنهان من در همه جا از اتفاقات ناچیز گرفته تا قتل مقامهای بلند پایه در کار بود. بازار این شایعات چنان داغ بود که طولی نکشید روزنامههای اروپایی به من "قدرت پشت سر تاج و تخت" و "پلنگ سیاه ایران" لقب دادند."
اشرف پهلوی زن بودنش را در دنیای مردانه قدرت دلیل این "شایعات" میداند و میگوید "این واقعیت که من زن بودم و فعالانه وارد گود سیاست شده بودم که در آن موقع در سیطره مردها بود خود باعث حیرت و بیزاری و هجوم نیش زبان ها از اطراف بود."
اما نسبت او با قدرت نسبت پیچیدهای است. همه سالهایی که او عضوی از خاندان سلطنتی ایران بود، در یک قدمی قدرتی قرار داشت که نه از آن او بود و نه قرار بود هیچ گاه در دستانش قرار بگیرد اما در عین حال بود و نبود خودش و جایگاه خانوادهاش به آن بستگی داشت.
اشرف پهلوی، بنا به روایتهای موجود، اندکی پس از برادر دوقلویش محمدرضا به دنیا آمد اما اگر زودتر هم به دنیا میآمد تغییری در سرنوشتش ایجاد نمیشد.
بر اساس قانون اساسی مشروطه، سلطنت ایران به رضاشاه پهلوی تفویض شده بود و پس از او قرار بود نسل اندر نسل "در اعقاب ذکور" او برقرار باشد.
اما "زن بودن" مانع از بلندپروازی اشرف نشد و او بنا به روایتهای منتشر شده سازمانهای امنیتی بریتانیا و آمریکا و خاطرات مقامهای سیاسی و نظامی دوران پهلوی دوم به سهم خودش تاثیر فراوانی در معادلات سیاسی این دوران داشت.
مداخلههای اشرف پهلوی در حوزه سیاست چنان بود که محمد مصدق حضورش را مزاحم خود میدید و پس از وقایع سی تیر 1331 باعث اخراج او و مادرش از ایران شد.
اشرف پهلوی اما یک سال بعد و در شرایطی که برادر دوقلویش حاضر نشده بود پیشنهاد دولتهای غربی را برای سرنگونی دولت مصدق بپذیرد مخفیانه به ایران برگشت و آن طور که اسناد سازمان اطلاعات آمریکا که در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شده میگوید با همکاری این سازمان مقدمات سقوط محمد مصدق و بازگشت تاج و تخت برادرش را فراهم کرد. آن هم در شرایطی که خود محمدرضا از کشور گریخته و به رم پناه برده بود.
در واقع اشرف پهلوی زنی بود که برای نشستن بر تخت پادشاهی، خود را نسبت به برادرش سزاوارتر میدانست اما یک تفاوت کروموزومی باعث شده بود به آنچه سزاوارش بود نرسد.
شواهد هم نشان میدهد در مقاطع حساس سیاسی او برای نجات تاج و تخت، موفقتر از برادرش عمل کرده بود اما در سال پنجاه و هفت، محمدرضا چنان بیمار و ضعیف شده بود که حتی موتور محرکهای همچون اشرف هم نتوانست نجاتبخشش باشد.
"فمینیستی که پلاکارد به دست نیست"
روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی که ماه مارس 1970 از دیدار با اشرف پهلوی در اقامتگاه نمایندگی ایران در نیویورک نوشته از او تصویری زنی را نشان میدهد که به جای لم دادن در آفتاب، ترجیح میدهد روزی ده ساعت در ماههای سرد فوریه و مارس، در منهتن کار کند و تا پاسی از شب در جلسههای مختلف شرکت کند.
کاتلین تلشر نویسنده این گزارش میگوید که اشرف پهلوی خودش را فمینیست می داند "اما نه از آن فمینیست هایی که پلاکارد به دست هستند" و با افتخار میگوید زنان ایرانی در سال 1963 حق رای شان را بدون داد و بیداد، "در سینی نقره" دریافت کردند.
این گزارش مربوط به دورانی است که اشرف پهلوی به عنوان رئیس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل فعالیت میکرد.
اشرف پهلوی نزدیک به 16 سال در شهر نیویورک و در سازمان ملل با عناوین مختلف کار کرد که ریاست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، ریاست هیئت نمایندگی ایران در کمیسیون حقوق بشر و یونسکو، عضویت در کمیته مشورتی کنفرانس سال جهانی زن برخی از عنوانهای اوست.
او در یادداشتی که سال 1976 در روزنامه نیویورک تایمز منتشر کرده، پس از پایان سالی که از سوی سازمان ملل به نام زن نامگذاری شده بود از زنان میخواهد که بر حکومتهایشان فشار وارد کنند تا قوانین و مقرراتی را که مانع زنان است از میان بردارند.
اشرف پهلوی به عنوان عضوی از هیئت حاکمه ایران در کشف حجاب زنان و اعمال برخی تغییرات در قوانین مربوط به زنان از جمله قانون حمایت از خانواده نقش داشت.
در تلاشهایش برای گسترش نهضت سوادآموزی و فراهم کردن فرصتهای تحصیلی برای دختران، میتوان آرزوهای برباد رفته خودش را دید که دلش میخواست مثل برادرش در اروپا بماند و درس بخواند اما پدرش، این فرصت را در اختیارش نگذاشت و ناچار به ایران برگشت تا به یک ازدواج سیاسی تن بدهد.
مرور کتاب خاطرات او تصویر زنی را به ما نشان میدهد که با صدها پونز به جغرافیای کشورش گره خورده بود و جبر ناشی از زن بودن در جامعه مردسالار باعث شده بود با وجود "شاهدخت" بودن به روی رویاهای بسیاری چشم ببندد.
این طور که خودش میگوید یکی از این رؤیاها پیشنهاد ازدواج به اولین عشق زندگیاش بود، یکی دیگر حضور در رقابتهای تنیس ویمبلدون و اگر فراز و فرود زندگیاش را تماشا کنیم، مهمترین رویای از دست رفتهاش شاید نشستن بر "تخت نادری" بود اما واقعیت این است که برای نشستن بر این تخت همه چیز داشت اما یک کروموزم ایگرگ کم داشت.
9 ژانویه 2016 - 19 دی 1394
http://www.bbc.com/persian/iran/2016/01/160109_mn_ashraf_pahlavi_in_social_media