تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

2 بهمن ماه 1394 ـ 22 ماه ژانويه 2016

در پی سی و هفت سال فريبكارى و نابخردى

(پيرو نامه اى بيك دوست)

جمشيد قراجه داغى

دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر

كز ديو و دد ملولم و انسانم ارزوست  

گفتند يافت مى نشود گشته ايم ما

گفت انچه يافت مى نشود انم ارزوست

مهربان من

       در نامهء پيشين*، گفتگوئى داشتيم در بارهء چگونگى بوجود آمدن و همكنشى پنج جريانى كه به يک «طوفان پيدايشى» منجر شد و پايان نظام شاهنشاهى را در ايران رقم زد. ولى اين نامه بيشتر در بارهء آينده است؛ در اين باره كه، پس از سی و هفت سال درگيرى با نظام جايگزين، هنوز نقطهء نورى در اين سياهى كور ديده نمي شود و راه نجاتى از اين تراژدى انسانى به آسانى شناخته نيست.

       البته از هموطنانى كه در جستجوى «استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى» جوانى و زندگى خود را باخته اند و در انتظار معجزهء اين امامزاده (يا اصلاح آن) نشسته اند انتظار چندانى نمي توان داشت، و «جنبش سبز» هم گرچه خوش درخشيد ولى دولت مستجعل بود. 

       ما طاغوتيان و مبارزان متعدد غربت نشين نيز، كه هر يك بدلايل خاص خود مجبور به جلاى وطن شده ايم، از چپ و راست گرفته تا برانداز و اصلاح طلب، جمهورى خواه  يا مشروطه طلب، مدت هاست كه شور و شوق مبارزه را از دست داده ايم و براى خالى نبودن عريضه گهگاه، با صدور اعلاميه اى، اداى مبارزه را در مي آوريم.

        در اين ميان، فقط بانوان دلير ايران هستند كه با شهامتى بى نظير و خطر كردن هاى بسيار تا حدودى اميد به آينده را زنده نگاه داشته اند. جنبشى كه، با سركردگى اين بانوان مبارز، نسل جوان ما را به تكاپوى رهائى كشانيده است، در واقع، پيگيرى تلاش صد ساله و ناكام ملت ما براى برقرارى يك جامعهء مدنى است؛ نظامى كه در آن اتكا به تفكر و آگاهى و دانستن چراها و، در نتيجه، شهامت شك كردن يك «فضيلت» است و خوب مي دانيم كه همين شرط اصلى زنده بودن در جوامع مكتبى، مخصوصاً از نوع مذهبى آن، برخلاف شعار ها و ادعاهايشان، نه تنها مجاز نيست بلكه مستوجب مجازات است.

       در طى اين سال ها شاهد آن بوده ايم كه نظام حاكم، گذشته از تحميل اختناق فكرى بر جامعهء ما، قدرت تفكر انتزاعى و خلاقيت ما را نيز محدود كرده است و،  با در گيرى در يك مبارزهء مسلكى، تمام كوشش ها و دستاورد هاى ما را براى ايجاد يك جامعهء نوين ـ از جنبش مشروطيت گرفته تا مدرنيسم آمرانهء رضا شاهى، تا حاكميت ملى - مصدقى،  و بالاخره انقلاب سفيد آريامهرى - به تباهى كشانده است

       ما ناكام مانده ايم چون بجاى انقلاب فرهنگى انقلاب اسلامى براه انداختيم و ندانستيم، يا نخواستيم بدانيم، كه «آزادى» خود يك« فرهنك» است و بايد آموخته شود؛ و براى آزاد بودن و آزادگى كردن بايد از محدوديت هاى مكاتب فكرى آزاد شد و، براى يافتن راه زندگى، بجاى پيروى كوركورانه از احكامى كه براى زمان ها و مكان ها و بست هاى محيطى متفاوت صادر شده اند، بايد از تفكر، تعقل و دانش روز - كه هر روز در حال پيشرفت است - استفاده كرد. و ما به اين مهم  دسترسى  نخواهيم يافت تا اين واقعيت را نپذيرفته ايم كه بزرگترين خطر براى يك اجتماع در آن است كه افراد فرديت و گوناگونى خود را از دست بدهند و بصورت يك توده همرنگ در آيند.

       با اين برداشت، جامعهء مدنى فقط  يك فرم حكومتى نيست كه با «انتخابات آزاد» تأمين شود بلكه  يك محتواى فرهنگى است كه با روشنگرى اجتماعى متولد مي شود و با ايجاد يك تصوير مشترك از ارزش هاى يك جامعهء مدنى پرورش مي يابد. الزامات اين تصوير مشترك، كه براى برقرارى يك جامعهء مدنى ضروري ست، با تصاوير مشترك متداول در جوامعى كه گرفتار حكومت هاى مكتبى هستند همخوانى ندارد. اين جوامع، براى دست يافتن به آزادى ،نيازمند يك تحول فرهنگى و يادگيرى اجتماعى اند؛ وگرنه، ادامه و تكرار آنچه گذشته است غير قابل اجتناب خواهد بود.

       چالش اصلى اينجاست كه  يادگيرى اجتماعى همان اموزش كلاسيك و يادگيرى فردى نيست بلكه يك فرايند پيچيدهء مشاركتى، جمعى و عاطفى است كه مي بايد به تصاوير مشتركى كه در بر گيرندهء پيشفرض ها و ارزش هاى بنيانى است نفوذ كند و قسمتى از اين ارزش ها را پاكسازى و جايگزين كند. و اين در واقع به چالش كشيدن هويت و امنيت فردي ست كه، گذشته از آگاهى، شهامت نيز ميطلبد و نيازمند روبروئى با محدوديت رفتارى زير است

       ما انسان ها  نياز مبرمى به عضويت و تعلق به گروه هاى اجتماعى دلخواه خود داريم و مقبوليت  را در همرنگ شدن با جمع مي پنداريم (خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو)  و آنچه را حقيقت مي پنداريم كه ساده و  قابل فهم باشد و نيازى به در گيرى فكرى با مسائل پيچيده نداشته باشد.  بهمين سادگى است كه مكاتب فكرى ابزار ايده ال مردمانى مي شوند كه خود را از زحمت تفكر رهانيده اند و دوستدار جواب هاى ساده براى مسائل پيچيده اند.

        در همين زمينه، برخلاف  اصل مورد تائيد هر سه نظريهء اوانگارد روز (كوانتم، آشفتگى و سيستم ها)  مبنی بر اينكه هيچ  برداشتى از پديده هاى اجتماعى مستقل از  بستر محيطى آنان معتبر نيست، مكاتب سياسى براى تمام مسائل، صرفنظر از بستر محيطى آنها، سئوال ها و جواب هاى ساده و از پيش تعريف شده اى دارند كه براى  همهء زمان ها و مكان ها صادق است. مكتبى بودن متضمن داشتن باور و اعتقادي ست كه شك كردن در آن جايز نيست و اتهام خطرناك تجديد نظر طلب يا «مرتد» را به دنبال دارد.  واقعيت تلخ اين است كه مردمى كه حقيقت را در سادگى و قابل فهم بودن، و مقبوليت را در همرنگ شدن با جمع، مي دانند ميدان بازى را بدون هيچ چالشى در اختيار مكتب داران حرفه اى راست و چپ مي گذارند كه فرق عمده اى از نظر نتيجهء نهائى بين آنان نيست، و اين خود مهمترين چالش دمكراسى به معنى سادهء حكومت اكثريت است.

       مي دانيم كه هر يك از ما - با توجه به مدل هاى ذهنى، تجربيات، تعصبات، ارزش ها و فيلتر هاى دفاعى ای كه كليت ما را مي سازند - در نگاهى به اين گذشتهء تلخ  نتايجى متفاوت خواهيم گرفت.  بطور مثال برداشت منِ طاغوتى با دوستاني كه مبارزه با امپرياليسم غرب برايشان اولويت اول را دارد، و يا گروهى كه ايجاد يك نظام واحد اسلامى در جهان خواستهء قلبى آنهاست، نه تنها متفاوت است بلكه چراهاى آن نيز براحتى قابل درك اند. ولى اميدوارم، لااقل كساني كه از محدوديت ها مكتب آزادند، لحظه اى، در خلوت خود، به اين برداشت فكر كنند كه چگونه ائتلاف نامتجانس خرداد 42 بين ملی گرايانِ ره باخته، سنت طلبانِ ولايت خواه، و چپ گرايان چريک شده نه تنها باعث غرب ستيزى نابخردانه اى بوده است كه زندگى چند نسل ما را به بهانهء دفاع از «حاكميت ملى»، مبارزه با «تهاجم فرهنگى» و «امپرياليست جهانخوار» به تباهى كشانده است، بلكه عامل ان دشمنخوئى ويرانگرى نيز بوده است كه مردم ما را به تقابل و دشمنى با اصلاحات بنيانی شاهان پهلوى، به اتهام واهى وابستگى آنان به غرب، و سبك حكومت آمرانه شان  وا داشته است.

       ا       البته، فرهنگ خاور ميانه اى ما اكثر دولتمردان خود را وابسته و نوكر غرب مي داند. نگاهى به القابى كه انقلابيون اسلامى به تمام دولتمردان پيشين خود داده اند تأكيدى بر وجود اين بيمارى فرهنگى است. مضافاً، ما به سادگى فراموش مي كنيم كه روابط حاكمان و مخالفان در هيچ شرايطى خطى و يك طرفه نيست و در همهء مواقع با همكنشى و تأثيرپذيرى متقابل و ماهيت رفتارى طرفين تعريف مي شود.  نگاهى به تاريخ و چگونگى حكومت ها در اين منطقه نشان مي دهد كه صرف نظر از نوع رهبرى، مخالفان با ائتلاف مابين خود از هر وسيله اى براى حذف نظام حاكم استفاده كرده اند و نظام حاكم هم متقابلا دشمنى را با دشمنى جواب داده و به حذف آنان پرداخته است. اين همه در حالي ست كه خوب مي دانيم حكومت آمرانهء حاكمان ما نيز محصول همان فرهنگى بوده است كه در ششصد سال گذشته نتوانسته است در منطقهء ما حتى يك مورد استثنا بوجود آورد. ا

ب     با آگاهى به اين تراژدى تاريخى است كه من معتقدم،شاهان پهلوى،خ با همهء كمبود ها و حكومت آمرانهء خود، در راه نوسازى بنيانى ايران از  هيچ كوششى دريغ نكرده اند و در اين راه حتى از مقابله با غرب و درگيرى با قدرت هاى ريشه دار تاريخی در ايران، يعنى روحانيت، عشاير، مالكين و بالاخره مردسالاران زن ستيز- نيز ابائى نداشته اند. بياد بيآوريم كه رضا شاه براى برچيدن خزينه ها كه سالانه صدها هزار ايرانى را با امراض مسرى مثل وبا، تيفوس و غيره به كشتن مي داد سه سال تمام در گير فتوا و مبارزهء ملايان بود. با شناختى كه اكنون از ماهيت نظام آخوندى و پيروان مقلدشان داريم، تصور نمي كنم كه ايجاد نظام قضائى مستقل، نظام آموزشى مستقل، كشف حجاب، آموزش اجبارى، و حق رأى زنان در ايران ما، مي توانسته بطور غير آمرانه اتفاق بيفتد.ه.

عيب مى جمله بگفتى هنرش نيز بگوى

نفى حكمت مكن از بهر دل خامى چند

       باور كنيم که تمام آنچه كه ما مي دانيم، تمام آنچه دانايان ما مي پندارند كه مي دانند، فقط يك برداشت انتزاعى از واقعيت است؛ تصويري كه حتى در كامل ترين فرم خود نيز برداشتى است شخصى كه از فيلتر مدل ذهنى و جهانبينى ما گذشته است. تا زماني كه پيش فرض هاى سازمان دهندهء اين مدل هاى ذهنى بدون چالش بمانند رفتار و گفتارى كه از آنها  منبعث مي شود تكرارى خواهد بود. اين  شهامت شك كردن است كه ما را در تلاش شناخت واقعيت ها يارى مي دهد؛ شناختى كه پايانى هم ندارد ولى با هر تكرار ما را به واقعيت آنچه كه هست نزديك تر مي سازد. باشد كه روزى نقش خود را در اين نابساماني ها آگاهانه بپذيريم و باور كنيم از ماست كه برماست.

       بهر حال، گذشته، با همهء اهميتى كه دارد، اتفاق افتاده است و ديگر هيچ عاملى نمي تواند آن را به نحو ديگرى بيافريند. از گذشته مي توان آموخت ولى در چهار چوب آن نبايد اسير ماند. «پيشفرض هاى مستتر در تصاوير مشترك» همان نقش را براى نظام هاى اجتماعى بعهده دارند كه «دى.ان.اى» براى نظام هاى بيولوژيك دارد و تنها تغيير اين پيشفرض ها رهگشاى آفرينش آيندهء دلخواه است.

       بهمين دليل مي خواهم براى چندمين بار تكرار كنم كه راه حل نهائى براى نجات ايران، در شرايط امروز، يك انقلاب يا تحول  فرهنگى است. اين مهم در ابتدا مي تواند با مشاركت گروهى از علاقمندان (در هركجا كه امكان آن باشد) براى «طراحى و آفرينش يك تصوير مشترك از آيندهء دلخواه» آغاز شده و سپس، با ايجاد يك سازمان شبكه اى و جلب مشاركت ديگر علاقمندان تكرار و كامل شود.

       البته منظور من از «طراحى آينده» تكرار شعار هاى متداول و گفتار هاى خسته ای از قبيل «آزادى، استقلال، حاكميت ملى، و  ... (بدون يك تعريف عملياتى در معانى آنان) نيست، بلكه يك درگيرى كل نگر براى طراحى نظامي است كه در عمل چگونگى دست يافتن به اين خواسته ها را مشخص كند. اين «آيندهء دلخواه» بايد بتواند بدون هيچ ابهامى و بطور آشكار چراها و چگونگى نظام توليد و توزيع قدرت، ثروث، دانش و مهارت ها را تعيين كند و، با بازسازى نظام ارزش ها، استقلال و كارائى نظام قضائى و مهمتر از همه جلب اعتماد مردم به آن را تضمين كند، و بالاخره،  طرح «آيندهء دلخواه» بايد اين واقعيت را  بپذيرد كه احترام به هر دو بُعد خواستن و توانستن، و ايجاد شرايط لازم براى مشاركت و تعلق همهء اقوام ايرانى از مهمترين ضوابط مقبوليت آن است.

ه     هر چند انجام اين طرح به نظر آسان نمي آيد  ولى هيچ چيز با ارزشى هم آسان و بى هزينه بدست نمي آيد.

د     در اينجا لازم ميدانم  به اين واقعيت تلخ  هم اشاره كنم كه  بررسى علل و چراهاى ناتوانى ما   غربت نشينان براى ايجاد يك اتحاد نيمبند، در اين 37 سال گذشته نشان دهنده ى اين واقعيت است كه مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد، حواله دادن چگونگى رژيم اينده به انتخابات آزاد پس از تغيير رژيم، ياداور خاطره و نتايج ائتلاف 57 ميب اشد، و اين به شوخى بيشتر شبيه است تا انگيزه براى يك مبارزه سرنوشت ساز.

ب   براى حسن ختام مي خواهم از اين نوشته زيبا كه از سردر دانشگاه اكسفورد برايم فرستاده بودى  استفاده كنم.

      براى حسن ختام مي خواهم از اين نوشتهء زيبا، كه از سر در دانشگاه اكسفورد برايم فرستاده بودى، استفاده كنم:

      «راه رسيدن به آينده يافتنى نيست، ساختنى است».

       ژانويهء  2016

* http://isdmovement.com/2015/0115/012315/012315.Jamshid-Gharajedaghi-Reasons-for-previous-regimes-downfall.htm

 

بازگشت به خانه