تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
اپوزيسيون دلبسته و خوشبختیهای یک دیکتاتور
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
علی خامنهای را باید خوشبختترین دیکتاتور جهان بهشمار آورد. کمتر رژیم سرکوبگری
را میتوان یافت که “اپوزیسیون”ش با او چنین بر سر مهر باشد و هر دژخوئی و تبهکاری
را که از او سربزند، بیبهانه بر او ببخشاید. من از تاریخ جهان تنها اندکی میدانم
و بر آن نیستم که سخنم را به سرتاسر تاریخ، یا به تاریخی که در گذشته نزدیک است و
یا به تاریخی که همین امروز در پیش چشمان ما روان است، بگسترانم. ولی هرچه در
نوشته
های تاریخ
نگاران دیگر کشورها بیشتر میجویم، کمتر نشان از اپوزیسیونی مییابم که چنین
دلبسته و شیفته دژخیمان خویش باشد و چنین در شستن خون از دستان آدمکشان سر از پای
نشناسد.
سخن از گروهی است که من آن را “اپوزیسیون دلبسته” مینامم. هموندان این گروه هرچند
خود زندانی و شکنجهدیده و رنجکشیده حکومت اسلامی هم باشند، تا ژرفای جان و مغز
استخوان دلبسته این رژیماند و برای برپای
ماندن آن و برجای
ماندن سردمداران آن،
اگر که نیاز باشد، جان خود را نیز میفشانند. اینان یا از دیرباز در کشورهای
اروپایی لنگر افکندهاند و پیوسته گوشهء
چشمی به رژیم ولایت فقیه داشتهاند و یا خود از کاربران و وابستگان نزدیک این رژیم
بودهاند، که کمابیش از ده سال پیش بدین سو در جامهء
“اپوزیسیون” رهسپار فرنگ شدهاند و نرم
نرمک در میان آنچه که خود را اپوزیسیون مینامد جای خوش کردهاند. روندی که با
آمدن “زندانیان” آزادشده آغاز شده بود به جایی انجامید که چهرهای چون عطاءالله
مهاجرانی که بهروزگار وزیریاش آتش بر خرمن رسانهها افکنده بود، نه تنها در
گردهمائیهای اپوزیسیون سخنرانی کرد، که رفتهرفته بستانکار ما قربانیان
تبهکاریهای ولایتمداران نیز شد، و با گفتن اینکه «حتی یك نقطه خاكستری در پرونده
اقتصادی آقای خامنهای سراغ ندارم» آب پاکی را بر دستان کسانی ریخت که از سالها پیش
بدین سو جان خود را برداشته به این سوی جهان گریختهاند. گفتنی است که پای مهاجرانی
را، که هنوز هم کشتن سلمان رشدی را کاری درست و بجا میداند، مسعود بهنود و فرخ
نگهدار به نشستهای اپوزیسیون باز کردند. بهنود را ما سادهدلان خاماندیش با گل و
شیرینی به پیشباز رفتیم و بر سر شانه خود به درون خانه خویش آوردیم و داستان فرخ
نگهدار و دلبستگیهایش هم که بر سر هر کوی و برزن است، با نامهنگاریهایی که آنها
را با “آرزوی توفیق” (بخوان: مِنْ الله التّوفیقُ وَ عَلَيْهِ التُّكَلان!) به
پایان میبرد.
بهنود ولی بدین هم بسنده نکرده است. او چندی پیش در گفتگویی با کامبیز حسینی
دلبستگیهای خود را بیپرده و آشکار با بینندگان در میان گذاشت، آنجا که در باره
خاتمی گفت: «من فکر میکنم از زمان مشروطیت رئیس دولت و حتی رئیس حکومت این قدر
فرهنگی نداشتیم» و در همسنجی او با امیر عباس هویدا افزود: «اصولا روشنفکر ایرانی
بدون فرهنگ شیعی معنی نداره، چون وقتی معنی پیدا بکنه، اون وقت همون چیزی میشه که
ازش تو تفهیم روشنفکر غربزده، الگوهای غربی، اینا رو میگیم» و ایکاش کار این عشق
سودائی به همین سخنان شرمآور پایان میگرفت. او در باره چمران (فرمانده نیروهای
سرکوب در کردستان) و سردار قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) میگوید: «این سردارهای
عارف، که توی تاریخ ایران هم زیاد بودند، فراوون بودند توی تاریخ گذشته ایران و
حضور داشتند، یک نمونه آخریش مصطفا چمران بود و الان آقای سلیمانی است». مسعود
بهنود بیگمان پدیدهای است که بررسی جایگاه او خود نوشتار ویژهای میطلبد. همین
اندازه میبایستم گفت، که در جامه “همکار” یا “کارگزار” بیبیسی بر اوست که سخن بر
خوشایند گردانندگان این رسانه بگوید و آنان نیز که مزد و هزینه خود را از
مالیاتدهندگان انگلیسی دریافت میکنند، باید درستکار باشند و در راستای سود
بریتانیا گام بردارند.
اپوزیسیون دلبسته چهرههای فراوانی دارد و به همان اندازه نیز از نیرنگ
های بیشمار بهره میجوید. یکی چون محسن کدیور چشم در چشم میلیون
ها بیننده میدوزد و به دروغ میگوید: «مردم ایران شعار دادند هم غزه، هم لبنان،
جانم فدای ایران و نه چیز دیگری» و در کنار آن در وبگاه اینترنتی خود در بارهء
“حرام بودن خودارضائی” و “حرمت مشروبات الکلی” فتوا میدهد،
و دیگری،
همچون حسن یوسفی اشکوری،
از برافراشته شدن پرچم
«حکومت
اسلامی»
در میان هموندان اپوزیسیون فریاد شادی سرمیدهد. صدیقه وسمقی و فاطمه حقیقتجو،
میهمانان همیشگی رسانههای پربیننده در بارهء
زنان و حقوق و جایگاه و آنان در ایران هستند، دو میهمانی که اگرچه خود میگویند با
حکومت
اسلامی درگیرند و سرکوب
های او را برنمیتابند، ولی پوشش آنان درست همانی است که ولایت فقیه بر زنان ایرانی
میپسندد: روسری بر سر و پروای آنکه تار موئی در برابر چشمان بینندگان برون نیفتد.
اینان نمایندگان زنان ایرانی در میان “اپوزیسیون” هستند. در کنار آنان مسیح
علینژاد زنان را به “آزادی
های یواشکی” (از آنگونه که حکومت اسلامی میخواهد) فرا
میخواند و شگفت آنکه میتواند هرگاه که بخواهد با بالاترین سردمداران حکومت اسلامی
بیپرده و بیپروا تلفنی سخن بگوید و برای نمونه احمد خاتمی و سعید مرتضوی را به
چالش بگیرد.
بدین سپاه پرشمار باید محمد سهیمی را نیز افزود، که هیچ بزنگاهی را برای پشتیبانی
از حکومت اسلامی از دست نمیگذارد و با همهء
توان خود در باره رفتار سردمداران رژیم ولایت فقیه – چه کشتار بیگناهان باشد و چه
دیوانگی
های هستهای و چه جنگ
افروزی در عراق و لبنان و سوریه - بی هیچ چون و چرایی سپیدنمایی میکند و از این
رهگذر گناه کشتارهای کردستان و تابستان شصتوهفت را با همکاری اکبر گنجی به گردن
قربانیان و جانباختگان میاندازد و خون از دست دژخیمان فرو
میشوید(1)
و چنان آشکار و بیپروا، که حتا فرخ نگهدار هم کار او را “تهوع
آور” میخواند(2).
“گنج” بزرگ این گروه ولی اکبر گنجی است، که من با پرداختن به چند نوشته از او و در
جایگاه یک بررسی نمونهوار میدانی، در پی آنم که نشان دهم چرا و چگونه
حکومت
اسلامی توانسته است بخش بسیار بزرگی از اپوزیسیون را بفریبد و سیاست خویش را از
دهان کسانی جار بزند که خود را قربانیان این رژیم مینامند و به بهانهء
“حفظ ایران و دور کردن خطر جنگ” به پشتیبانی شبانه روزی و همهسویه از تبهکاری
های رژیم ولایت فقیه سرگرمند. پیش از آن ولی تهی از هوده نخواهد بود، اگر نگاهی
کوتاه به شگردهای فریبکارانه این دلبستگان بیفکنیم:
اپوزیسیون دلبسته توانسته است با پشتیبانی همهجانبه حکومت اسلامی اندیشهها و
باورهای زیر را در میان ایرانیان، چه مردم کوچهوخیابان و چه کنشگران سیاسی جا
بیندازد:
*) ایران برابر است با
حکومت
اسلامی و هرگونه دشمنی کشورهای بیگانه با حکومت اسلامی دشمنی با ایران است. برای
نمونه هنگامی که دلبستگان سخن از “حق مسلم ایران برای داشتن فناوری هستهای و حتا
بمب اتم” میراندند، خود به خوبی میدانستند که “ایران و ایرانیان” هرگز در هیچ کجا
نتوانسته بودند صدایشان را بگوش جهانیان برسانند که آیا خواهان انرژی و جنگافزار
هستهای هستند یا نه. بمب اتم را حکومت اسلامی بود که میخواست و نه ایران. و از
نگر من رژیم ولایت فقیه همین امروز هم نه تنها حق داشتن بمب اتم را، که حق داشتن یک
مَگَسکُش را نیز ندارد. بمب، انرژی، فناوری و یا هر نام دیگری که دلبستگان به
برنامههای ویرانگرانه رژیم بدهند، هیچ سودی برای مردمان این آب و خاک نداشته و
ندارد. ایران، حکومت اسلامی نیست.
*) براندازان خواهان جنگ امریکا و اروپا با ایران هستند. این سخن دروغی بیشرمانه
است که سرنخ آن را در اطاقهای وزارت اطلاعات باید جُست. دلبستگان با گفتن اینکه «ما
که خود توانائی سرنگونی حکومت اسلامی را نداریم. پس اگر کسی بدنبال واژگونی این
رژیم است، “باید” چشم امید به زرادخانه کشورهای بیگانه دوخته باشد و بدینگونه یک
“جنگطلب” باشد» در چارچوب یک جنگ روانی رهبری شده از سوی وزارت اطلاعات درونمایه
واژههای “براندازی” و “بمباران ایران” را به هم پیوند زدهاند.
*) سخن گفتن از شکنجه در زندانها، کشتار زندانیان، سرکوب زنان دگراندیشان و
دگردینان و دگرباشان، و پرده برداشتن از سیاستهای جنگافروزانه رژیم فراخوانی است
به دشمنان ایران برای بمباران کشورمان. این سخن دلبستگان برگردان سخن ولی فقیه است
که میگوید در باره حکومت اسلامی نباید دست به سیاهنمایی زد (و برای نمونه داستان
کلاهبرداریها را “کش” داد). همانگونه که آوردم، تا آنجا که من جُسته و کاویدهام،
در هیچ کجای تاریخ نمیتوان اپوزیسیونی را یافت که تا این اندازه با دشمنان مردم و
کشورش بر سر مهر باشد و خود را سپر بلای آنان کند.
*) رفتارهای نکوهیده حکومت اسلامی ویژه این رژیم نیستند و در کشورهای دیگر نیز
انجام میپذیرند. دلواپسان برآنند حتا اگر حکومت اسلامی بدنبال بمب اتم باشد، نباید
بر او خرده گرفت، زیرا خردهگیران خود همگی دارای بمب اتم هستند و از آن بدتر
اسرائیل نیز دارنده بیش از دویست کلاهک هستهای است. آنان میگویند اگر در حکومت
اسلامی شکنجه هست، در گوانتانامو و ابوقریب و زندانهای اسرائیل هم هست. اگر در
حکومت اسلامی بر چهره زنان اسید میپاشند، در اروپا و کانادا هم میتوان نمونههای
فراوانی از اسیدپاشی سراغ گرفت.
*) گناه سرکوبها و کشتارهای حکومت اسلامی بر گردن قربانیان این تبهکاریها است.
دلبستگان اگرچه گذرا و سرزبانی سخن در نکوهش اعدامها و شکنجهها و سرکوبهای رژیم
ولایت فقیه میرانند، ولی با بازگوئی و بَرشماری کردار و رفتار قربانیان (زندانیان
مجاهد پیش از کشتار هولناک شصتوهفت و سازمانهای کردی همزمان با کشتار روزانه
هممیهنان کُرد و ...) گناه این تبهکاریها را به گردن قربانیان میاندازند و
شوریدهوار خون از دستان دژخیمان ولی فقیه میشویند.
این فهرست را همچنان میتوان پی گرفت. دلبستگانی که انگشت سرزنش را بسوی اپوزیسیون
آزادیخواه برمیآهیزند و با فریاد «سیاهنمائی نکنید!» راه دموبازدم را بر او
میبندند، در “سپیدنمائی” از چهره این رژیم چنان ره به گزافه میبرند که دژخیمان و
آدمکشان آن را “عارف” مینامند. و در پیشروی چنین پسزمینهای حکومت اسلامی نیز
چنان گستاخ میشود که برای درگذشت رهبر درگذشته و بنیاگذار دروغ و کشتار و تبهکاری
در دل جهان آزاد آئین بزرگداشت برگزار میکند.
با این همه باید بر این سخن پای بیفشارم که من هرگز نامبردگان را مزدور یا
کارپرداز حکومت اسلامی نمیدانم. ریشه پشتیبانی بیچونوچرای آنان از این رژیم
چندلایه و چندگانه است. بخشی از این ریشهها را در جستاری بنام “در هراس از خویشتن”
در کار واکاویَم. بخشی از آن به دلبستگیهای ایدئولوژیک بازمیگردد و بخشی نیز سود و
زیان سرمایهدارانی را در نگَر دارد که تا دیروز در سازمانهای چپ گردآمده بودند و
امروز در هراس از آشوب (که سرمایه انها را برباد خواهد داد) خواهان برجای ماندن
حکومت اسلامی (در جایگاه نگاهبان سرمایه آنان) هستند، اگرچه نباید از یاد برد که
رژیم ولایت فقیه بیگمان مزدورانی را نیز در میان اپوزیسیون جایسازی کرده است.
به اکبر گنجی بازگردیم و به نمونههایی از نوشتههای او در پشتیبانی از سرکوب و
کشتار و شکنجه و جنگافروزی این رژیم.
حکومت
اسلامی و کشتار دگراندیشان (3):
«بدین ترتیب، بنابر اعتراف سازمان مجاهدین خلق، آنان تا قبل از قتل عام زندانیان
سیاسی در تابستان
1367،
فقط و فقط
69
هزار تن از نظامیان ایرانی را در جبهه های جنگ کشتهاند. درست پس از شکست عملیات
فروغ جاویدان، رژیم قتل عام زندانیان را آغاز کرد. در قتل عام تابستان
67
حدود
2700
تن را ناجوانمردانه اعدام کرد که حدود
3200
تن از آنان از سازمان مجاهدین خلق و حدود
415
تن از آنان به کلیه گروه های مارکسیست (حزب توده، سازمان اکثریت، فدائیان اقلیت،
راه کارگر، فدائیان
16
آذر، سازمان پیکار، و...) تعلق داشتند» پس گناه کشتار سال شصتوهفت به گردن مجاهدین
است.
ولی سخن پایانی گنجی در میانه نوشته او آمده است: «دهه شصت، دهه خشونت و سرکوب بود.
دهها هزار ایرانی در این درگیریها به وسیله همدیگر کشته شدند» این گزاره را
دوباره و چند باره باید خواند. بدینگونه باید بپذیریم که کشتار دگراندیشان سیاست
سازمانیافته ج. ا. در راستای افکندن چادر هراس بر سر جامعه و نابودی دستآوردهای
مدنی نبوده است و “گروهی از ایرانیان” (و نه حاکمیت در یکسو و مردم در سوی دیگر) در
میان میدانی بجان هم افتاده بودند و یکدیگر را می کشتند. از نگر گنجی نوجوان
سیزده-چهارده سالهای که بر سر خیابان روزنامه مجاهد میفروخت درست به اندازه خمینی
و رفسنجانی و لاجوردی در اعدام
ها و کشتارهای آن سالیان گناهکار است. گنجی در جامه یک اپوزیسیونر دلبسته آسمان و
ریسمان را به هم میبافد تا بما بگوید رژیمی که در نخستین روزهای برپائیاش
فرماندهان ارتش ایران را در پشتبام دبیرستان رفاه اعدام کرد، رژیمی که در کردستان
بمب بر سر زنان و کودکان ریخت، رژیمی که به دختران زندانی پیش از اعدام تجاوز کرد،
رژیمی که مردم گنبد را به گلوله بست، رژیمی که چندینهزار زندانی را در چند هفته به
جوخههای آتش و چوبههای دار سپرد، رژیمی که چهرههای برجسته اپوزیسیون را در دل
اروپا کاردآجین کرد و یا به گلوله بست، رژیمی که دست به کشتار نویسندگان گشود و
فروهرها را سلاخی کرد، رژیمی که حتا وبلاگنویس بیآزاری چون ستار بهشتی را نیز
برنتافت و کشت، در یک سخن رژیمی که در هر بزنگاهی و برای از میان برداشتن هر مشکلی
فرمان به شکنجه و کشتن انسانها میدهد و کشتار را درمان همه بیماریهای جامعه
میداند، “رژیم کشتار” نیست.
اپوزیسیون دلبسته در کار شستن خون از دستان ولی فقیه ولی بسیار فراتر از این میرود:
حکومت اسلامی
و اسیدپاشی
های زنجیرهای (4):
«در سال
12/2011
در انگلستان
144
مورد اسیدپاشی صورت گرفته است. از سال
1999
تا
2009
بیش از
3
هزار قربانی اسید پاشی در بنگلادش گزارش شده، [...] تنها در ایالت کاماتاکای هند،
در دوره زمانی
2008-
1999،
68
مورد اسید پاشی به زنان گزارش شده است [...]در آمریکا اسیدپاشی در قرن نوزدهم بسیار
متداول بوده است [...]
آیت الله خامنهای در نمازجمعه
9/7/78
[...]
گفت: «شنیده شده در گوشه و کنار راجع به همین مطلبی که نوشته شده است، بعضیها
گفتهاند ما اقدام میکنیم، مجازات میکنیم؛ ابداً…در نظام اسلامی، این کارها مربوط
به حکومت است. اوّلاً دستگاه قضایی باید تشخیص دهد؛ چون یک وقت هست یک نفر از روی
غفلت مینویسد؛ یک وقت نمیداند توهین است؛ یک وقت مسامحه کرده؛ یک وقت تعمّد داشته
است؛ اینها احکامش فرق میکند…بنابراین، باید نگاه کرد و دید که چگونه بوده است. هر
شکلی داشته باشد، حُکمی دارد…اما اینکه حالا شخصی را که باید مجازات شود، چه
مجازاتی بکنند، چهطور مجازات کنند؛ چه کسی مجازات کند، اینها دیگر مربوط به آحاد
مردم نیست؛ این مربوط به مسئولان است…من هم که حالا نهی کردم؛ یعنی غیر از حرمت
قانونی، حرمت شرعی هم پیدا کرد؛ مراقب باشید. اگر کسی به فرض از لحاظ تقلید، مقلّد
کسی هم هست، بنده که نهی کردم، برای او حرام خواهد شد؛ این فتوای همه علماست. کسی
حق ندارد یک وقت کار نسنجیدهای انجام دهد.»
و سرانجام: «بدین ترتیب خامنهای نشان داد که درک عمیق تری از دیگر فقها از نقش دولت ملی مدرن دارد».
گنجی در اینجا همه تلاش خود را بکار میزند تا دامان خامنهای و مزدورانش را از ننگ اسیدپاشی بپیراید و نشان دهد که این شیوه بربرمنشانه از زنستیزی نه ویژه حکومت اسلامی است و نه به فرمان ولی فقیه و نهادهای سرکوبگر در حق زنان بیپناه ایرانی روا داشته میشود، زیرا خامنهای برای دلبستگان نماد “دولت ملی مدرن” است. شاید در نوشتههای آینده گنجی بخوانیم که گناه این رفتار پلید بر گردن خود زنان است و آنان باید تن به حجاب (از آنگونه که پسند اکبر گنجی و دیگر دلبستگان حکومت اسلامی است) بدهند، تا بر سرشان آن نرود که بر زنان اصفهانی رفت.
حکومت اسلامی و دشمنی با اسرائیل (5): «یکم- اسرائیل سرزمینهای دیگران را اشغال کرده است، اما ایران سرزمین هیچ کشوری را اشغال نکرده است. [...] دوم- اسرائیل توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل به جنایات جنگی محکوم شده است، اما ایران توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل به جنایات جنگی محکوم نشده است. سوم- اسرائیل به کشورهای مختلفی حملهی نظامی کرده است. از لبنان و عراق و سوریه بگیرید تا جاهای دیگر، اما ایران به هیچ کشوری حمله ی نظامی نکرده است. چهارم- اسرائیل عضو ان پی تی نیست،تحت نظارت بین المللی نیست. ایران عضو آژانس است، عضو ان پی تی است و تحت نظارت شدید بین المللی است. پنجم- اسرائیل دارای دویست تا چهارصد بمب اتمی است، ایران غنی سازی اورانیوم کرده است که برخلاف ان پی تی نیست و مطابق آخرین گزارش آژانس چند مورد داشته است که «مشکوک» و دارای «ابهام» است که می توند «کاربرد دوگانه» داشته باشد.[...] ششم- اسرائیل دائماً ایران را- حداقل- «تهدید» به حملهی نظامی کرده و می کند، اما ایران فقط و فقط گفته است که اگر اسرائیل به ایران حملهی نظامی کند، پاسخ دندان شکنی به مهاجمان خواهد داد»
شاید نیازی به گفتن نباشد که مورد ششم یک دروغ بزرگ است، دروغی که حتا وزارت اطلاعات نیز چنین بیپرده آن را بر زبان نمیآورد. این سران حکومت اسلامی (از خمینی و خامنهای گرفته تا رفسنجانی و احمدینژاد) هستند که یکسر بر طبل نابودی اسرائیل میکوبند. این رفسنجانی بود که در نماز جمعه 23/9/1380 بدون پردهپوشی گفت: «اگر روزی [...] دنیای اسلام متقابلا مجهز شود به این سلاحهائی که امروز اسرائیل دارد [...] استعمال یک بمب اتم در داخل اسرائیل هیچ چیزی باقی نمی گذارد اما در دنیای اسلام آسیب فقط می زند و این اتفاق دور از عقل نیست». گنجی این همه را بخوبی میداند، پس سخنان دیگر سران حکومت اسلامی را به باد فراموشی میسپارد و در نوشته دیگری می آورد:
حکومت اسلامی و نابودی اسرائیل (5): «خامنهای هرگز از نابودی «اسرائیل» یا «دولت اسرائیل» توسط ایران سخن نگفته است، این مدعای نتانیاهو کاذب است. حتی به صراحت گفته است که منظورش از نابودی دولت اسرائیل، نابودی آن توسط ارتشهای کشورهای اسلامی نیست».
با اینکه حکومت اسلامی و در سر آن خامنهای هیچ جای بگومگو و چونوچرایی در باره خواستشان در نابودی اسرائیل نگذاشتهاند و صادق زیباکلام هم بر این نکته انگشت میگذارد، با اینکه خامنهای بیپرده و آشکار میگوید: «امام بزرگوار همان کسی است که در مورد مسئله رژیم صهیونیستی از هیچ کس تقیّه نکرد؛ اینکه رژیم صهیونیستی یک غدّهی سرطانی است و باید از بین برود، این حرف امام است» اکبر گنجی باز هم بر آن است که «شواهد و قرائن این مدعا را تأیید میکنند که خامنهای به دنبال «نابودی دولت اسرائیل» است. اما این مدعایی کلی و بسیار مبهم است. چاره ای جز «ایضاح مفهومی» وجود ندارد.»
حکومت اسلامی و جنگافروزی در خاورمیانه (6): «نفوذ و حضور ایران در یمن: هیچ قرینه و شاهدی مبنی بر نفوذ حکومت اسلامی دوازده امامی بر زیدیهای یمن وجود ندارد. مدعیان باید شواهد و مدارک نفوذ حکومت اسلامی در میان حوتیها را ارائه کنند. ایران در طول سه دهه گذشته هیچ پروازی به یمن نداشته و فقط اخیراً تعدادی پرواز به یمن داشته است. تأکید بر نفوذ ایران در میان حوتی های یمن تبلغات سیاسی برای ایران هراسی گسترده و پیگیری اهداف کشورهای سرکوبگر منطقه است» گنجی که در نوشته دیگری بنام «افشای حقیقت برای ممانعت از جنگ» به آسانی ترور دانشمندان هستهای حکومت اسلامی بدست موساد را باور میکند و کاری به «شواهد و مدارک» ندارد، در باره جنگ افروزیهای حکومت اسلامی در یمن به یکباره در جامه وکیل سرداران سپاه پاسداران «شواهد و مدارک» میخواهد. از آن گذشته او چنان سرگرم خونشویی است که گمان میبرد رژیمی که به مسیحیان ارمنی در برابر شیعیان دوازدهامامی آذربایجانی یاری رسانیدهاست، و سالیانه میلیونها دلار از سرمایههای مردم ایران را به پای سُنّیان غزّه میریزد و حتا از همکاری با طالبان رویگردان نیست، در یاری رساندن به شیعیان یمن به این بهانه که آنان زیدیاند و نه امامی درنگ خواهد کرد.
حکومت اسلامی و برباد دادن سرمایههای ملی (7): «آیا کمترین آشنایی با عدد و رقم و آمارهای اقتصادی اجازه میدهد که آدمی این گونه سخن بگوید؟ یعنی هزینه مستقیم پروژه هستهای حتی از میزان کل صادرات نفتی دوران احمدینژاد هم بالاتر بوده است؟ پس در آن دوران ایران یک سنت هم برای واردات مواد غذایی و دارویی و… هزینه نکرده است؟ [...] عددسازان و آمارسازان باید هزینههای حکومت اسلامی را چنان جعل کنند که با درآمدهایش بخواند. به میزانی که این گونه هزینهها را میسازند، باید هزینههای مستقیم پروژه هستهای را کاهش دهند [...] بدین ترتیب، برخلاف نظر استاد محترم، در این دو مورد، 38 میلیارد دلار دزدی نشده است، بلکه دو میلیارد و هفتصد میلیون دلار نزد بابک زنجانی است که هنوز پس نداده است.»
در اینکه آمارسازی بخشی از شگردهای هر دو سوی این درگیری (ج. ا. و اپوزیسیون آن) است، جای چونوچرایی نیست. آنچه که گنجی میخواهد در پشتیبانی از ولی فقیه به خوانندگان خود بباوراند، این است که ده سال تحریم اقتصادی و ساختن سامانههای هستهای که پس از تفاهم لوزان کاربری چندانی نخواهند داشت، درگیر شدن با همه جهان به بهای فروش کلیه در خیابانهای تهران و تبریز و شیراز و اصفهان و تنفروشی دخترکان ایرانی در امارات و مالزی و تایلند بدون آنکه حتا «یک» کیلووات برق به خانههای مردم بیاید، درست بمانند سوختن دارائیهای ملی در سوریه و عراق و لبنان و غزه و همچنین دزدیهای میلیاردی، هیچ هزینهای در برنداشته و رایگان بوده است و بهتر است که ایرانیان این همه را فراموش کنند و با ولی فقیه و رژیم سرکوبگر و کشتارگرش از در آشتی درآیند. زیرا:
حکومت اسلامی
و واپسماندگی ایران (8):
«ادعای عقبگرد ایران در همه زمینهها به کلی نادرست بوده و ایران از نظر شاخص
توسعه انسانی از «زیر متوسط جهانی» به «کشورهای با توسعه انسانی بالا» ارتقاء یافته
است. ایران در طی هفتاد سال گذشته دائماً در حال رشد بوده است. تحقیق مشترک آقایان
پسران و اصفهانی نشان می دهد طی سال های
1341
تا
1353
میانگین نرخ رشد اقتصادی بالایی داشته است. در آن دوره ایران با سیاست
تکنوکراتهایی چون عالیخانی و پیدایش صنعتگران و سرمایهگذارانی بسیار خلاق و
پرکار، یکی از پیشتازترین کشور های در حال توسعه بود. تحقیق آقای حمید زمانزاده
تحت عنوان “پنج دهه فراز و فرود تولید، بررسی علل رشد پائین و بی ثبات اقتصاد
ایران” نیز نشان میدهد که تولید ناخالص داخلی ایران در سال
1356
و
34
سال بعد یکسان بوده و سپس کمی افزایش یافته است».
شاید کارگزاران این رژیم به اندازه گنجی و دیگر دلبستگان ولی فقیه از روزگار مردم
آگاهی ندارند که میگویند: «حداقل
35
درصد جمعیت كشور در خط فقر شدید به سر میبرند».
(9)
من نه آمار گنجی را میشناسم و نه آمار حکومت اسلامی را. همین اندازه میدانم که خود من که فرزند کارمند سادهای بودم، بدون پرداخت پشیزی در بهترین دبستانها و دبیرستانهای شهرستان و تهران دانشآموختهام و با در دست داشتن دفترچه بیمه هرگاه که خواستهام به نزد پزشک رفتهام و برادرم در همان رژیم نه تنها در بهترین دانشگاه کشور دانشجو بود، که هزینه زندگیش را نیز رژیم وابسته به امپریالیسم شاه میداد. آیا دلبستگانی چون گنجی میدانند آمار کودکان کار، کودکان دست از درس کشیده، کودکان از بیماری در رنج و کودکان فروخته شده از سر ناداری و تنگدستی سر به کجا میزند؟ آیا شویندگان خون آمار تنفروشی دخترکان دوازدهساله را هم میدانند؟ شاید دلبستگان را در کنار اندکی شَرم، نیاز به خریدن واژهنامهای نو باشد، تا در آن درونمایه واژه «عقبگرد» را دوباره و چندباره بجویند و بخوانند و بیاموزند.
دیوانگی خواهد بود اگر ایرانیان بدنبال سرنگونی رژیمی باشند که نه کشتار میکند، نه اسید میپاشد، نه جنگافروز است، نه سرمایههای ملی را به آتش میکشد و نه در آن از دزدیهای بزرگ نشانی هست و در همه زمینهها نیز در همسنجی با زمان شاه پیشرفت کرده است. به گمان من باید از هماکنون چشمبراه نوشتههایی از گنجی و دیگر چهرههای اپوزیسیون دلبسته در باره پرسشهای زیر باشیم، تا دریابیم که برداشت و انگاشت ما در باره حکومت اسلامی و ولی فقیه و سرداران اقتصادی آن یکسر نادرست بوده و بایسته است که در آنها بازنگری کنیم:
* حکومت اسلامی و بهائیان
* حکومت اسلامی و حقوق زنان
* حکومت اسلامی و شکنجه
* حکومت اسلامی و ارتداد و مرتدان
* حکومت اسلامی و رکورد اعدامها
* حکومت اسلامی و بدرازا کشاندن جنگ با عراق
* حکومت اسلامی و ...
همانگونه که بارها نوشتهام، اینکه گنجیها و بهنودها و نگهدارها و دیگر هموندان اپوزیسیون دلبسته شمشیر را در پشتیبانی از حکومت اسلامی چنین از رو بربندند، چندان جای شگفتی نیست، افسوس من همه از آن است که شیشههای رنگی اینان از گوهر گرانبهای آزادیخواهان راستین بیشتر خریدار دارد. به دیگر سخن مردمانی که پس از سرکوبهای سال هشتادوهشت بازهم رقصان و دستافشان به پای صندوقهای رأی رفتند و با گزینش روحانی پایکوبی کردند، همان مردمی که پس از تفاهم لوزان به خیابانها ریختند، سخن دلبستگان را به گوش جان مینیوشند، هنگامی که میبینند دستآورد تلاششان افزایش سرسامآور اعدامها، کاهش هراسناک ارزش پول ملی، گرانی بیشتر، بیکاری بیشتر و سرکوب بیشتر بوده است، تا جایی که حتا حق «نداشتن فرزند» نیز از آنان گرفته شده است. آنان در برابر سخن کسانی که فریب بزرگ را در برابر چشمانشان میگیرند، هر دو انگشت را در گوش میکنند و دل به داستانسرائیهای کسانی میدهند که به آنان میگویند روزگارشان چندان هم بد نیست و حکومت اسلامی چندان هم رژیم کشتار و شکنجه و سرکوب نیست و سران آن چندان هم دزد و چپاولگر نیستند و ولی فقیه در همسنجی با همسایگان دورونزدیک چندان هم دیکتاتور نیست.
آنان تشنه شنیدن صدای کسانی هستند که با بهرهگیری از اندیشههای بزرگان جهان از سقراط گرفته تا هانا آرنت در گوششان نجوا کنند، که با رأی دادن و شرکت در انتخابات میتوان سرنوشت خویش را دگرگون کرد و نیازی به هیچ تلاش و کوشش و کنشگری مدنی و سازماندهی خواستههای اجتماعی نیست. که حکومت اسلامی سدها بار دموکراتتر از رژیم شاه است و رأی آنان را به شمار میآورد و سرنوشت کشور را هر چهار سال یکبار بدست آنان میسپارد. که اگر بدنبال زندگی بهتری هستند، باید در خانه بنشینند و از درگیری بپرهیزند و تنها و تنها هر از گاهی بازیگر نمایش «مشروعیت نظام» شوند. اپوزیسیون دلبسته اگر هیچ کاری را نیاموخته باشد، در خواندن لالائی برای بخواب کردن مردم استاد است، تا نپرسند ولی فقیه چگونه لگام سرنوشت کشور و نظام را در دستان آنان مینهد، هنگامی که حتا حق گزینش پوشاک و نوشاک و خوراک را به آنها نمیدهد؟
خامنهای شاید خوشبختترین دیکتاتور تاریخ باشد. دارائی او بیگمان بیشتر از دیگر دیکتاتورها، و فرمانروائیاش بیچالشتر و استوارتر از آنان نیست. آنچه مایه خوشبختی بیپایان اوست، داشتن اپوزیسیونی است که دلبسته او و رژیم اوست و به بهانه ایراندوستی، خود را به بلندگوی رژیمی فروکاسته است که نافش را با دروغ و سرکوب و کشتار و تجاوز شکنجه بریدهاند.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد.
——————————-
1.
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/170636.php
2.
http://www.radiozamaneh.com/110411
3.
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/170162.php
4.
http://www.radiozamaneh.com/183506
5.
https://dw3lxooydytd1.cloudfront.net/politics/archives/2011/11/131255.php
6.
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/169976.php
.3
7.
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/03/195047.php
.4
8.
http://www.radiozamaneh.com/218616
9. دکتر حسین راغفر در گفتگو با ایسنا، بیست اردیبهشت