تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

21 بهمن ماه 1394 ـ 10 ماه فوريه 2016

مناظره ای در مورد معنا و مفهوم «رأی اعتراضی»

تقی روزبه - اصغر ايزدی

مقدمه ای از تقی روزبه: از آن جا که برخی توجیهات و دستاویزهای نظری نسبت به "رأی اعتراضی" و حضور بخش های گاهاً وسیعی از مردم (ناراضی) در انتخابات ضد دموکراتیک و نمایشی و مهندسی شدهء رژيم، همچون دامچاله ای برای خزیدن برخی نیروهای مدعی اپوزیسیون (=شبه اپوزیسیون) به آغوش رژیم عمل می کند، بحث و واکاوی این معضل و اتخاذ تاکتیک های اصولی و مؤثر در برخورد با آن از جانب اپوزیسیون ضد سیستم دارای اهمیت است. تقلیل و فرموله کردن چنین مشارکتی صرفا به "رأی اعتراضی" و "نه" گفتن به نظام، و یا به جناح بدتر در برابر جناح بد، بدون در نظرگرفتن همه جوانب و پی آمدهای آن و مشخصا نادیده گرفتن وجه مهمی چون تزریق"مشروعیت" به نظام، آن هم در شرایطی که رژیم در فاز انحطاط نهائی خود، در پارادایم اسلام سیاسی قرار دارد و به شدت فرسوده و بحران زده و در اوج گندیدگی و ارتجاعی است، و به این گونه دوپینگ های سیاسی و داغ کردن تنور انتخاباتی برای تأمین بقاء خود نیازمند است، سرانجامی جز غلطیدن به گرداب معرکه گیری های انتخاباتی رژیم ندارد.

       در پی درج مقالهء "واقعاً به چه کسی باید تبریک گفت؟!" بقلم تقی روزبه، و در ذیل آن مقاله، بحث و گفتگوی زیر، پیرامون معنا و مفهوم "رأی اعتراضی"، صورت گرفت. یک نظر با پذیرش سطح و گونه ای از اعتراض در برخی از رأی دادن ها و نه الزاماً در همهء آن ها، آن را یک پدیدهء پارادوکسال و دارای ماهیت منتاقض می داند (تقی روزبه و  دیگر وجود رأی اعتراضی را تنها به شکل تحریم و قابل سازمان یابی مستقل مورد تصدیق قرار می دهد (اصغر ایزدی). بر همین اساس تبیین های متفاوتی از این نوع اعتراضات - مثلاً در مورد اعتراض 88 - وجود دارد.

       بحث حول مفهوم "رأی اعتراضی" و رابطه اش با تحریم موضوع این گفتگوی دوجانبه است:


اصغر ایزدی: مشتاقان شرکت در انتخابات رژیم کار خود را می کنند و افشا کارزارهای انتخاباتی آن ها کاری درست است. در نوشته، تو پرسشی طرح کرده ای: "بر این اساس این پرسش مطرح می شود که آیا آن (مشارکت گسترده ) را باید فرصتی برای مشروعیت یابی رژیم بشمارآورد یا فرصتی برای مشروعیت زدائی از آن؟ آیا کسی در جهان حکومتی مستبد را می شناسد که از خیل مشارکت گستردهء باصطلاح شهروندان اش در انتخابات تحت کنترل و مهندسی شده که اساس آن را تمکین به مقررات و باید و نبایدهای نظام، با هدف مشروعیت بخشیدن و بازتولید خود، تشکیل می دهد، ناخرسند و ناخشنود باشد و به آن نبالد؟ "این پرسش را باید یک سوزن به تحریم کنندگانی تلقی کرد که در فردای انتخابات، شرکت گسترده و نتایج انتخابات را به عنوان "نه اعتراضی و سیلی به ولایت فقیه و..." مورد تحسین قرار می دهند.

 

تقی روزبه: روی نکتهء حساسی انگشت گذاشته ای که واقعیت داشته و بیان گر دوگانگی و التقاط دو مشی متضاد در مورد آن نوع موضع گیری ها بوده است. اما، در گذر از این التقاط، بنظرم دو مسأله را باید از هم تفکیک کرد: نخست موضع نیروهای ضد نظام و سیستم حاکم است که خط اصلی اشان همانا مقابله با سیاست بازتولید مشروعیت رژیم و نافرمانی در برابر فراخوان رژیم برای مشارکت، و یا همان تحریم، بوده است و از همین منظر سعی می کنند که اعتراض مردم از چهارچوب سیستم فراتر برود. اما نکتهء دوم، واقعیت موجود، یعنی رأی بخش مهمی از مردم شرکت کننده است که می تواند، و نه البته الزاماً، حامل نوعی اعتراض و نه گفتن به رژیم باشد؛ رویکردی که در ذات خود متناقض و دوگانه است: هم با مشارکت خود مشروعیت می دهد و هم، در عین حال، حامل نوعی رأی اعتراضی هم باشد. مثل سال 88 که نزدیک بود کل رژیم را کن فیکون کند. لازم نیست که ما با دفاع از مواضع درست و اصولی خود حتماً وضعیت واقعی و متناقض و التقاط آن را نفی کنیم. از قضا چنین دوگانگی می تواند جا پائی برای پیشبرد خط اصولی و درست تاکتیک تحریم سیستم باشد. چنین تناقض در واقعیت عینی است و ربطی به منطق ما ندارد. ما می توانیم، ضمن تبلیغ سیاست خود، به محدودیت ها و دوگانگی و خطرات این گونه رأی های متناقض، اگر عنصر اعتراضی در آن وجودداشته باشد، تأکید کنیم. نکتهء دیگری هم که مطرح است این است که جناح حاکم به تدریج با انباشت تجربهء خود، بویژه پس از 88، صحنهء آرایش انتخاباتی را چنان مهندسی می کند که دیگر حتی رأی های اعتراضی هم آن دردسرهای گذشته را ایجاد نکند، که البته تبعات دیگری برای رژیم دارد که خارج از بحث ماست. اکنون چنان مهندسی و کانالیزه می کند و چاشنی "نه" را در می آورد که دیگر از قدرت باصطلاح دوگانهء دوره اصلاحات و یا بهره گیری از فشارپائین و چانه زنی در بالا و این جور چیزها خبری نیست. عواملی که ممکن بود تعادل مستقر رژیم را تا حدی بهم بریزد، رژیم بدل آن را می زند. یعنی اکنون رأی اعتراضی (در انتخابات پیشارو) هم اگر وجود داشته باشد بدلیل نحوهء کانالیزه کردن آن عملاً سترون و مسدود شده و محل بروز در ساز و کار سیستم پیدا نمی کند، که چنین آرائی بطریق اولی در خدمت بازتولید سیستم است.

 

اصغر ایزدی: بحث را بر روی این نکته متمرکز می کنم که: "آیا رأی بخش مهمی از مردم شرکت کننده می تواند حامل نوعی اعتراض و نه گفتن به رژیم هم باشد؟" این پرسش ناظر بر آن است که آیا رای مردم حامل چنین اعتراضی است یا پس از نتیجه انتخابات چنین تفسیری به رأی مردم نسبت داده می شود؟ برای من رآی اعتراضی در کشورهای دموکراتیک سرمایه داری قابل فهم است، به این معنا که گاهی انتخاب کنندگان برای تنبیه و اعتراض به سیاست های احزاب، رأی خود را به حزب رقیب می دهند؛ نمونهء آن همین انتخابات مناطق فرانسه که در دور اول باعث پیروزی حزب ماری لوپن شد. اما در ایران ما، نه با رأی اعتراضی، بلکه مردم بد را به بدتر ترجیح می دهند و بد را انتخاب می کنند. از انتخابات دورهء پنجم مجلس که لیست واحد و"یکپارچگی" رژیم شروع به پاشیدن از هم گذاشت و کارگزاران سازندگی اعلام موجودیت کرد، صحنهء انتخابات به صحنهء جدال جناح های حکومتی تبدیل شده و انتخابات بین جناح ها معنا پیدا کرده است. واقعیت آن است که شرکت بخش مهمی از مردم در انتخابات برای مشروعیت بخشیدن به رژیم نیست (این بهره ای است که رژیم از آن می برد و، به رغم خواسته یا نخواستهء مردم، حامل مشروعیت بخشیدن به رژیم هم هست و در عین حال به تعمیق شکاف در رژیم یاری می رسانند) و هم چنین رأی برای انتخاب بد در مقابل بدتر نشانه رای اعتراضی نیست. ما ابتدا این فرض را برای خودمان می گذاریم که چون رهبر نظام به جناحی تعلق خاطر دارد پس عدم رأی مردم به کاندیدای ریاست جمهوری و یا لیست کاندیداهای مجلس مورد نظر رهبر نشانهء اعتراض و نشانهء نه گفتن به رژیم است. از مجلس پنجم و تمام انتخابات ریاست جمهوری، از دورهء خاتمی تا کنون، ما با پدیدهء بد وبدتر مواجه بوده ایم. چه انتخاب خاتمی در برابر ناطق نوری؛ چه انتخاب احمدی نژاد در دور اول (اگر تقلب نشده باشد) و چه انتخاب روحانی در مقابل سایر کاندیدا ها، مبتنی بر انتخاب بین بد و بدتر از نگاه مردم شرکت کننده در انتخابات بوده است. محتوی رأی اعتراضی قائل شدن برای شرکت گستردهء مردم (دور از انتظار) و یا واکنش گستردهء آنها در مقابل تقلب (سال 88) بیان "وضعیت واقعی و متناقض و التقاط " واقعیت نیست. در سال 88 جنبش اعتراضی مردم واکنشی در مقابل تقلب بود و این که انتخاب بد آنها را دستگاه ولایت فقیه بر نتافت و این نکته نه در محتوی رأی مردم بلکه اعتراض به دغلکاری رژیم بود. آیا اگر دستگاه ولایت به رأی مردم احترام می گذاشت و موسوی رئیس جمهور شناخته می شد ما می توانستیم از نه گفتن به رژیم و رأی اعتراضی صحبت کنیم؟ رژیم یک انتخابات بین جناح های حکومتی را سازمان می دهد و مردم هم از روی استیصال و به ناچار بر سر انتخاب بین بد و بدتر قرار می گیرند، چه اعتراضی می تواند در این چارچوب خودنمائی کند؟

       واقعیت آن است که چون ما تحریم کنندگان نمی خواهیم استیصال مردم را به رسمیت بشناسیم و چون نمی خواهیم به مشروعیت بخشیدن به رژیم در حرکت انتخاباتی مردم اذعان کنیم، پس شرکت گستردهء مردم در انتخابات را به رأی اعتراضی تأویل می کنیم. اما از خودمان سوال نمی کنیم که اگر مردم هم آگاه هستند و هم قدرت آن را دارند که یک رأی اعتراضی و یک "نهء با شکوه" به رژیم تحویل دهند، چرا به تحریم گسترده روی نمی آورند؟ ما در کشوری هستیم که شرکت در انتخابات اجباری نیست و نمی توان شرکت گسترده را به خاطر خوردن مهر در شناسنامه توجیه کنیم، پس آن چه باقی می ماند همانا یک انتخاب بین بد و بدتر است. بنظر من اصلاح طلبان حکومتی منطق قوی تری برای شرکت شان در انتخابات دارند: آنها اگر نتوانند کاندیداهای خود را به مجلس بفرستند تلاش می کنند که نگذارند مجلس کاملاً در اختیار جناح اصول گرایان قرار گیرد و شرکت آنها دارای یک هدف روشن است. ما زمانی حق داریم از رأی اعتراضی صحبت کنیم، که بر مبنای اعتراض به توانیم شرکت در انتخابات را سازمان بدهیم و این تنها می تواند با دعوت مردم در اعتراض به نظارت استصوابی و یک تحریم گسترده معنا داشته باشد؛ و نه این که پس از مشخص شدن نتایج آرا (حال واقعی یا تقلب) و یا با دیدن جنبش اعتراضی (سال 88) برای آن محتوای "نه به رژیم" قائل شویم و آن را به عنوان رأی اعتراضی مصادره به مطلوب کنیم. چنین کاری نه نشانهء "وضعیت واقعی و متناقض و التقاطی واقعیت، بلکه نشانهء فرصت طلبی سیاسی است (از بکار بردن این اصطلاح معذرت می خواهم اما نخواستم خودم را سانسور کنم و می دانم تو آن را به خودت نمی گیری و مخاطب آن نظر است و نه فرد).

 

تقی روزبه: نظرم را در مورد نکاتی که مطرح کرده ای می نویسم. مسأله ای که رویش انگشت گذاشته ای حساس است و مهم، و خمیر باصطلاح آب بر می دارد:

       اگر رأی اعتراضی در اروپا معنا دارد، به گمانم در ایران تحت شرایط سرکوب شدید قاعدتاً می تواند معنای بیشتری داشته باشد، در عین حال که حالت و شکل غیرشفاف و پیچیده ای بخود می گیرد. چون بهر صورت در اروپا بدلیل وجود آزادی بیشتر امکان گزینش های متفاوتی در برابر مردم وجود دارد هم گزینه های انتخابی و هم حتی گزینه های غیرانتخاباتی مثل اعتراضات و اعتصابات ... در آن جا باصطلاح در دیگ بازاست و بخار تولیدشده راه خروج یافته و متصاعد می شود. ولی در شرایط کشورهائی استبدادی چون کشور ایران در این دیگ باز نیست و انباشت بخار اعتراضات وجود دارد.

در اصل در کشورهائی چون ما نارضایتی ها در وسعت بیشتری تولید و انباشته می شوند (مگر این که تصور کنیم که در سطح کلان و عمومی جامعه ناراضی و بحرانی نیست که البته شواهد و فاکت های زیادی برخلاف چنین تصوری به وجودانواع بحران های دردناک و عمومی دلالت دارند). اساساً انرژی اعتراضی هم تولید می شوند و هم نابود شدنی نیستند، اما می شود توسط حکومت بخشاً آن ها را جابجا و باصطلاح مهندسی کرد و این کاری است که رژیم می کند، اما بدون تاوان هم نیست. از آن جا که در ایران هیچ روزنه ای بیرون از منافذ البته کنترل شدهء سیستم باز نیست (مگر شرایط خاصی که دیگ منفجر شود) و از آنجا که رژیم در انتخابات ادواری خود با تعبیهء فیلیترهائی آن انرژی را بخشاً به میان جناح هایش منحرف می کند، تا از شدت و حدت انفجاری آن کاسته شده و اجازه ندهد به شکل قطب مخالف سیستم متراکم و منفجر شود، لاجرم جناح بندی ها و خصومت ها و نزاع های آن ها در اثر ورود این پس آب های اعتراضی، در حالت عادی و متعارف خود نیستند. یعنی رژیم با شکاف های عجیب و غریب درونی و غیرمتعارفی مواجه می شود.

       نتیجهء ورود این پس آب های اعتراضی به درون رژیم (پس از عبور از فیلترهای متعدد) به چندین شکل و عمدتاً به چهار شکل خود را نشان می دهد که معمولاً به این شکل و حدت در جوامع متعارف نیستند:

       اول: یک نزاع مداوم و سنگین فرسایشی و پایان ناپذیر بین جناح ها که بخشاً حاصل انکسار نارضایتی و بحران عمومی جامعه است. مثل دعواهای اکنون روحانی و رهبر کنونی که در هر موردی از حکومت قانون تا گزینش پست ها و سیاست های اقتصادی و سیاسی و... جاری است.

       دوم و مهم تر از اولی: سرکوب مداوم جناح های درونی و آن هائی که بیش از همه حامل بار اعتراضی جامعه هستند، و آن را باصطلاح نمایندگی می کنند، توسط جناح حاکم، که از خاتمی ممنوع التصویر تا موسوی و کروبی و صدها زندانی و تا رفسنجانی که تهدید به تکه پاره شدن می شود و فرزندان اش دستگیر و خلع صلاحیت و ... می شوند و حتی به نوعی احمدی نزاد و یاران اش که وقتی فیل اش یاد هندوستان کرد و با رهبری زاویه پیدا کرد، تا حدی مغضوب شد و نتوانست خود و بویژه یاران اش را از پی آمدهای موج بلندمنازعات در امان نگهدارد.

       سومین شکل بروز آن که مهمترین اش هست لبریز شدن اعتراضات است در شرایطی که حاملین آن ها در قدرت بطور کامل زمین گیر و فلچ می شوند. این حادثه در 76 عملاً به شکل نوعی نافرمانی درونی رژیم، یعنی تحصن نمایندگان مجلس و ترور حجاریان و. .. و مهم تر از آن به شکل قیام و حرکت اعتراضی 18 تیر، در پی حمله به دانشگاه، همراه شد. البته در وسط این موج های بلند انواع موج های کوچک تر اعتراضی نیز همواره وجود داشته اند. در سال 88 نیز وقتی جناح حاکم به تقلب و دستبرد رأی اعتراضی مردم مبادرت ورزید که در واقع شکلی از سرکوب "رأی اعتراضی" مردم بود، با موج بلند حرکت های مستقیم و خیابانی مردم که 8 ماه طول کشید مواجه شد. یعنی رأی اعتراضی بالقوه ظرفیت فراروی از چهارچوب سیستم را دارد. البته همهء این ها مثل همهء این گونه جنبش ها از مسائل ملموس و دستاویزهائی چون حمله به کوی یا دستبرد به رأی و یا مثلاً، در تونس، کشته شدن دستفروش و... شروع می شود. اما اولاً این دستاویزها بیشتر بهانه و یا حکم چاشنی انفجار را دارند و ثانیاً عموماً به دلیل عمق استراتژیک اعتراض ها از موردها فراتر می روند و لبریز می شوند و به شعارهای علیه سیستم و مرگ بر ولایت فقیه و... منجر می شوند.

       و بالاخره باید به چهارمین ویژگی مهم آن ها اشاره کنم، به حذف و نازک شدن ساختار حاکمیت همچون کنده شدن لایه های پیاز که در غرب، و در شرایط متعارف، طبقهء حاکم دچار چنین خوره ای نمی شود. از "انقلاب" بهمن تا کنون، در نتیجهء این نوع حذف و کنده شدن هر لایه در بزنگاه های بحران، بدنهء رژیم نازک و نازک تر شده است که من آن را بیماری خودخوارگی رژیم نامیده ام. بنظرم مهندسی سرکردگان نظام که از یکسو کانالیزه کردن به درون است و از سوی دیگر سرکوب خودی هائی که حامل بار اعتراضی هستند (این هر دو مکمل هم هستند و ویژگی رژیم، هم راز بقايش هستند و هم راز خودخوارگی و نازک شدن ساختار حاکمیت) گرچه از قطب بندی بزرگ جامعه علیه نظام حتی الامکان جلوگیری کرده و صفوف آن را آشفته می کند، اما در عین حال درست بدلیل همان ورود انرژی اعتراضی (البته باید گفت بخشی از آن به شکل پس آب ها و فیلتر شده) نظم و سوخت و ساز طبیعی سیستم را مختل کرده و آن را به بیماری خودخوارگی و خشکیدن و لاغر شدن مداوم پایه های وجودی خویش و لاجرم ُترد و شکننده شدن اش سوق داده است.

       واژگانی مثل انتخاب بد و بدتر و استیصال و غیره در جای خود (به عنوان توصیف وضعیت گذرا) شاید نادرست نباشند، اما قادر نیستند که صورت بندی روندهای عمومی و سیر تضادهای جامعه و انباشت نارضایتی عمومی و نحوهء بروزات این انرژی را که نمی توان زائل و خنثايش ساخت توضیح دهند. بنظرم قبل از هرگونه ارزش گذاری روی کلمات، ابتدا باید روندهای عمومی چون انباشت نارضایتی و نحوهء مبارزهء جامعه که حول فرمول بندی منازعه نظارت ناپذیری رهبر (و استبداد مطلقه) از یکسو و ایجاد دولت"قانون" و «ولایت مشروطه» از سوی دیگر تعریف می شود و چهارچوب و مضمون منازعهء جناح ها و طبقهء حاکمه و بخشی معینی از جامعه را  در برمی گیرد، انگشت تأکید نهاد. محتوای این فرمول بندی در قلمرو خود غلط نیست اما در چهارچوب حفظ سیستم و تعدیل و مشروط کردن آن است. فرمول بندی رادیکال و چپ از صورت بندی تضادهای جامعه متفاوت است که خارج از بحث ماست.

       البته، همانطور که قبلاً هم نوشتم، تصدیق رأی اعتراضی و پی آمدهای آن نمی تواند به معنی تأیید این نوع اعتراض مهندسی شده باشد. چرا که روانه کردن آب به باتلاق است و تاکتیک ما باید در بیرون از حاکمیت برای شکل گیری دوقطبی جامعهء اعتراضی و حاکمیت باشد و در این مورد مشخصاً تحریم. بنظرم صرفنظر از واژه ها، مهم آن است که حرکت خزنده و زیر چتر این یا آن جناح و باند را نباید به مفهوم پیوستن بخش مهمی از مردم به نظام و توسعهء پایگاه رژیم، که البته منظور تو هم نیست، در نظرگرفت. برعکس، آنان این پتانسیل و ظرفیت بالقوه را دارند که با استناد به تجربه و فرجام آن و گشوده شدن راه های نوین پیشروی، به صفوف مستقل ضد رژیم بپیوندند. یعنی بسرعت از شکاف حاکمیت فراتر بروند و به حرکت علیه کل سیستم به پیوندند و در نتیجه روح و راستای برخورد و انتقاد ما به این بخش باید از این زاوبه باشد و نه راندن به دامن رژیم بلکه جدا کردن از آن. ما باید منادی چنین صدائی باشیم و سترونی و سترون سازی این گونه رأی دادن ها را با استناد به تجربه و پی آمدهای عینی اش افشاء کنیم. بنیاد تاکتیک ما شکل دادن به قطب مردمی در برابرحاکمیت باشد که تحریم حلقه ای است در این راستا.

 

       در انتها به سه نکته گذرا اشاره می کنم:

       اگر رژیم در 88 از تقلب (گسترده) استفاده کرد اکنون با استفاده کامل از حربهء گیوتین، حذف کاندیداها را در پیش گرفته است. این یعنی رژیم قادر نیست بدون ایجاد بحران مهندسی بکند. این که پی آمد این خلع صلاحیت فله ای چه باشد قابل بحث است.

       دوم آن که توازن و تعال کفهء ترازو حتی در مقیاس درون حاکمیت به ضرر طرفداران و جناح ولایت مطلقه در حال یهم خوردن است، گو این که اهرم های اصلی قدرت در دست آن هاست. این که کوبیدن به طبل ولایت مطلقه و کنترل (کامل) هر دو مجلس در این وضعیت شکننده چه عواقبی دارد موضوعی است که باید آن را دنبال کرد. ما نمی دانیم که بحران و انرژی اعتراضی و تضادها از کجا و چکونه می توانند سر بلند کنند. مهم آن است که بدانیم که جامعه در پیچ و تاب است و نه در آرامش.

مسأله سوم آن که عوامل پیچیده ای درجهان امروز هم چون ظروف مرتبطه روی هم تأثیر می گذارند. مسأله امنیت و نگرانی از تکرار وضعیت سوریه و غیره هم در رفتار مردم عمل می کنند که باید برای آن ها نیز پاسخ های سنجیده ای یافت.

       نکته پایانی. در نوشتهء تو آمده «مردم اگر رأی اعتراضی داشتند می توانستند آن را به شکل یک "نه"ی باشکوه تحریم ابراز بدارند». بنظرم مسأله به این سادگی ها نیست. خرد عمومی پیچیده تر از این حرف هاست. مردم و این خرد عمومی درک می کنند که اولاً یک «نه»ی پرشکوه و تکان دهنده می تواند کل وضعیت مستقر و آرامش موجود را بهم بریزد (با توجه به ابعادبحران ها و وضعیت اقتصادی و فشارهای جهانی که منجر به عقب نشینی رژیم در مورد موضع مهمی چون هسته ای شده و نیز تهدیدها و خطرهای منطقه در حال اشتعال و امکان تشدید مجدد فشارهای جهانی ...). ثانیاً این خرد عمومی می داند که این «نه»ی پرشکوه بطور اجتناب ناپذیر با بهم ریختن وضعیت کنونی و تغییر صورت مساله، باید گام و گام های بعدی را بردارد که هنوز در مورد آن ها تصویر و چشم انداز روشنی ندارد و نگران است که با بهم ریختن وضعیت مستقر آیا دچار سرنوشت سوریه و عراق و افغانستان و یمن و ترکیه و... نخواهد شد؟. ... این ها مسائل واقعی هستند که ذهن مردم را بخود مشغول کرده است... مردم فی الواقع به شدت سیاسی هستند و با این مسائل درگیر... پس از تجربهء انقلابِ مصادره شدهء بهمن 57، و بویژه شرایط وحشتناک منطقه ای که در آن بسر می بریم، و با شناخت ماهیت بشدت ارتجاعی و خشن و سخت جانی حاکمیت، تجربهء مردم بیشتر از آن است که مثل برخی کشورهای منطقه به پرش در تاریکی تن بدهند. جامعهء ما به نقشهء راهی روشن و سنجیده و آرایشی متناسب با آن برای خروج و رهائی از این مخمصه ای که در آن گرفتار آمده بشدت نیازمند است، که البته کسی نمی تواند از بیرون آن را به ارمغان بیاورد. اگر رژیم به قبل از دوران مشروطیت یعنی بی قانونی و استبداد مطلقه بازگشته است، جامعه بشدت انباشته از آروزها و نیازها و فرهنگ (هم طراز) جهان اکنون است. بهمین دلیل شکاف و نارضایتی هم در اوج است.

 
اصغر ایزدی: من با کامنت هائی که نوشته ای و مقایسه ای که میان اشکال بروز نارضایتی و اعتراض در کشورهای دمکراتیک سرمایه داری و تفاوت آن با کشور استبداد‌زده ایران کرده ای و تمامی رشته نکات مهمی که بر آنها انگشت گذاشته و توضیح داده ای اختلافی با نظر تو ندارم؛ اما فکر می کنم متمرکز بر پرسش من و بحث ما نيست. بحث بر سر اشکال بروز نارضایتی نیست که می تواند اشکالی همچون اعتصاب تظاهرات نوشتن طومار و شورش و اشغال خیابان و میدان و ... به خود گیرد. بحث بر سر این هم نیست که کارزارهای انتخاباتی می توانند آمیخته ای از گره ‌خوردگی جنبش اجتماعی اعتراضی و شرکت در رأی دادن باشند (سال 76 و سال 88). بحث صرفاً به عنوان نتايجأی اعتراضی" به نتایج انتخابات، در ایران، خصلت بندی می شود. در کامنت هائی که نوشته ای این نکته بحث را، با مسایل دیگر و نارضایتی و دغلکاری و مهندسی انتخابات توسط رژیم و جنبش های اعتراضی قبل و بعد از انتخابات به صورت یک پاکت بسته‌ بندی می کنی که حاصل آن در محاق قرار گرفتن پرسش رأی اعتراضی است. بحث اصلی آن است که آیا در سه انتخابات تیپیک سال 76 (خاتمی و ناطق نوری)؛ سال ٨٨ (موسوی و احمدی نژاد) و سال ٩٢ (روحانی و جلیلی و شرکا) می توان آراء مردم را به عنوان رأی اعتراضی به رژیم و مشخصاً رأی نه به رهبر تلقی کرد یا آراء مردم یک انتخاب بین بد و بدتر بوده است؟

       ممکن است گفته شود که هم انتخابی بین بد و بدتر بوده و هم یک رای اعتراضی به رهبر جمهوری اسلامی. می دانیم که شرکت در انتخابات و دادن رأی برای انتخاب بین بد و بدتر صورت می گیرد و اصلاح طلبان و ذوب شدگان شرکت و دادن رأی در انتخابات این‌کاره هستند و به عنوان تاکتیک در تمامی روند انتخابات از ثبت نام کاندیداها و اعتراض به نظارت استصوابی، دادن لیست کاندیداها و بالاخره رفتن پای صندوق رأی و شرکت در انتخابات را سازمان می دهند. پرسش آن است که رای اعتراضی در انتخابات را چگونه می توان نتیجه انتخابات را به مثابه یک «تاکتیک» خصلت بندی کرد و نه به عنوان يک «تفسیر»؟ بنظر من، این فقط تاکتیک تحریم انتخابات است که می توان آن را به عنوان اعتراض خصلت ‌بندی کرد. شرکت کردن و یا مشارکت در سازماندهی جنبش اعتراضی در روند پیش و یا بعد از انتخابات از مقولهءأی اعتراضی" قابل تفکیک است و نباید آن‌ها را اینهمان پنداشت. شکل دیگر پرسش می تواند این گونه طرح شود: یک نیروی سیاسی باور‌مند به تحریم، چگونه می تواند رأی اعتراضی را سازماندهی کند؟ تکیه بر روی اقدام رأی دادن است، نه اشکال دیگر اعتراضات. اگر مردم را به شرکت در رای دادن (هر نوع رأی؛ مثلاً دادن رای سفید) دعوت کند، تحریم را نقض کرده است؛ اگر رأی دادن برای پس راندن هر چه بیشتر رقبا باشد و امکان جوشیدن دیگ (برای اصلاح‌طلبان) نباشد، اصلاح طلبان می توانند ادعا کنند که با سازماندهی شرکت مردم در انتخابات و دادن رأی باعث شده اند که به شکاف های درون حاکمیت بدمند، اما قابل فهم نیست که از یک سو نتوان شرکت مورد نظر خود را در رأی دادن أی اعتراضی) سازمان داد و از سوی دیگر نتایج حاصل از انتخابات را به عنوان رأی اعتراضی خصلت بندی کرد. تمام بحث این است: به من بگو چگونه رأی اعتراضی را بمثابه یک تاکتیک (سیاست) انتخاباتی سازمان می دهی تا آنگاه بپذیرم تفسیر نتایج انتخابات به عنوان یک رأی اعتراضی معنا دارد؟! برای نتایج انتخابات با تفسیر رأی اعتراضی، اعتراض و شورشی در نمی گیرد این تقلب (واقعی یا غیر واقعی) در نتایج انتخابات است که می تواند مستعد اعتراض گسترده و شورش شود؛ اعتراض به نتایج انتخابات، با خصلت بندی انتخابات با مفهوم رأی اعتراضی، دو چیز متفاوت است.

 

تقی روزبه: نوشته ای شکل دیگر پرسش می تواند این گونه طرح شود: «یک نیروی سیاسی باور‌مند به تحریم، چگونه می تواند رأی اعتراضی را سازماندهی کند؟» بنظر من، یک اقدام قاطع و مستقیم توسط بخشی از مردم – مثلا کنش تحریم- نمی تواند و نباید موجب نادیده گرفته شدن سطوح نازل تر اعتراضی توسط بخش ها و لایه های دیگر جامعه، که خود را به شکل اعتراض غیرمستقیم و خزنده و التقاطی نشان می دهد، باشد. رویکردهای مردم در این مورد هم مثل هر پدیدهء گستردهء اجتماعی فقط یا سفیدسفید یا سیاه سیاه نیست، بلکه بخشاً خاکستری است. چنین حالت های انتقالی و التقاطی، برخلاف اشکال انتزاع شدهء دو قطبی سفید و سیاه، در زندگی واقعی عملاً وجود دارند که باید بتوانیم در وضعیت مشخص آن ها را توضیح دهیم و برخورد متناسبی با آن، بدون آن که دچار تناقض منطقی و رفتاری بشویم، در راستای شکل بخشیدن به قطب مستقل مردمی در برابر نظام حاکم داشته باشیم.

       در شرایطی که مردم از اوضاع ناراضی باشند و امکان و توان حرکت مستقیم علیه رژیم را بهر دلیل در خود نبینند، به این گونه اقدامات التقاطی- نه فقط در عرصهء انتخابات و سیاست بلکه در همهء عرصه های دیگر- متوسل می شوند و علیه جناج بدتر و قلدرتر پشت بد سنگر می گیرند و چه بسا در فرصتی دیگر از ظرفیت و محدوده آن جناح هم فراتر بروند. مثل 78 و 88 .... که هم از خاتمی و هم از موسوی فراتر رفتند.

       می گوئی عوامل ثانوی مثل تقلب و یا حمله به دانشگاه باعث آن اعتراضات و قیام ها شدند. اما بنظرمن مسائلی مثل قیام و اعتراض های گسترده بدون انباشت پتانسیل لازم در طی یک دورهء طولانی، و ناشی از فاکتورها و روندهای عمومی، قادر به چنین فورانی نیستند. آن عوامل ثانوی بیشتر نقش چاشنی و دستاویز را دارند و به تنهائی قادر به توضیح این نوع رویدادها نیستند. می گوئی اگر واقعاً اعتراضی وجود داشته باشد، باید بتوان آن را مستقلاً سازمان داد. بلی، اگر اعتراضی خالص یا عمدتاً خالص وجود داشته باشد این سخن درستی است. اما اگر این اعتراض بشکل خزنده و غیرمستقیم (بوساطت سنگر گرفتن پشت جناحی) آن گونه که من باور دارم، یعنی عنصر اعتراضی در ترکیب با عناصر دیگر و چه بسا متضاد و به شکل معجونی تناقض آمیز و ناهمساز و التقاطی باشند، آنگاه تنها می توان آن را به شیوهء غیرمستقیم و پیچیده سازمان داد. لازمه و پیش شرط این سازماندهی جدا کردن عنصر اعتراضی از عناصر ناهمساز دیگر (مثل دخیل بستن به جناحی از...) از طریق نقد کنش و تجربه و ارتقاء آگاهی از یکسو و سازماندهی مستقیم قطب مستقل (منظورم توسط کنشگران و فعالان جنبش) و جلب آن ها به صفوف این قطب، از سوی دیگر، است.

       البته اگر رژیم و اصلاح طلبان دست بالا را داشته باشند، آن ها این التقاط را به شیوهء خود و با هدف سترون سازی وجه اعتراضی آن سازماندهی می کنند. اما همانطور که در نوشتهء قبلی اشاره کردم کانالیزه کردن این عنصر اعتراضی به درون تضادهای حاکمیت برای آن ها در عین حال خالی از تبعات نیست که به شکل افزوده های چندگانه مطرح شده در آن نوشته خود را نشان می دهند. و همین افزوده ها دلیل آن است که این گونه رأی ها را بدلیل داشتن پتانسیل نارضایتی مشکل بتوان صرفاً در معادلهء بد و بدتر گنجاند و به سطح آن تقلیل داد، گو این که سوار بر آن و دیگر سازوکارهای رژیم است.

       مهم آن است که در نظر داشته باشیم نارضایتی موجود در جامعه وقتی، در شرایط تحت سرکوب، امکان خروج طبیعی نداشته باشد از این کانال ها و منافذ بیرون می زند و اگر آن را نبینیم نه فقط غافلگیر می شویم بلکه ممکن است از غنای تاکتیکی لازم و دو وجهی (یعنی ترکیب همزمان سازماندهی مستقیم با اقدامات معطوف به فرارویاندن حرکت غیرمستقیم و خزندهء بخش های دیگر جامعه) به حرکت مستقیم که لازمهء بسیج گستردهء توده ای علیه استبداد مطلق است، غفلت ورزیم.

       این پرسش و انتقاد تو نسبت به رویکردی که از یک سو از سرنگونی دم می زند و از سوی دیگر رأی مردم را با «نه»ی اعتراضی به نظام خصلت بندی می کند، وارد است. چرا که منطق آن هاT در ذات خود، دارای تناقض و دوگانگی است و باید این پرسش را همواره در مقابل آن ها قرار داد. اما تفاوت مهمی وجود دارد بین خصلت بندی رأی مردم با «نه»ی اعتراضی با خصلت بندی آن به شکل رأی متناقض و دوگانه ای که با مهندسی رژیم در خدمت مشروعیت بخشی رژیم و تقویت و بازتولید اقتدار آن قرار می گیرد. این دو کاملاً متفاوت از هم و با نتایج متفاوتی هستند: یعنی یکی با مثبت انگاشتن عملکرد آن، حمایت گرانه است و دیگری با رویکرد انتقادی به آن همراه است. اولی (در مواجه با واقعیت متناقض) در منطق خود هم دارای دوگانگی است، دومی در مواجه با تناقض واقعیت از منطق یگانه برخورداراست.

       نکتهء نهائی، این که ما این وضعیت متناقض را با چه واژگانی توصیف کنیم دارای اهمیت ثانوی است. به نظرم توصیف واقعیت با کلماتی چون استیصال و امثال آن تمرکزش بیشتر از منظر پدیدار شناسی (مشاهده وجه بیرونی پدیده، آن هم در حوزهء روان شناختی است) تا از منظر باصطلاح هستی شناسی. در هر حال آن ها در برابر هم نیستند و هر کدام وجوه متفاوتی از واقعیت موجود را تبیین می کنند. چه بسا واقعیت در برگیرنده جمع آن ها باشد.


اصغر ایزدی: بنظر می رسد تلاش ما برای تمرکز بر فهم و واکاوی أی اعتراضی" نتیجه ای ببار نمی آورد. منظورم نه دستیابی به همفکری بلکه تصدیق مشترک بر این که: نکتهء مورد پرسش چیست؟      نگاه کن به این قسمت از کامنت آخری که نوشته ای. من پرسیده بودم: "یک نیروی سیاسی باور‌مند به تحریم، چگونه می تواند رأی اعتراضی را سازماندهی کند؟" (و با این پرسش، و در ادامهء بحث های قبلی، خواسته بودم نشان دهم که به جز تحریم، شکل دیگری برای سازماندهی رأی اعتراضی قابل تصور نیست)؛ و تو پاسخ داده ای: "بنظرمن یک اقدام قاطع و مستقیم توسط بخشی از مردم – مثلاً کنش تحریم- نمی تواند و نباید موجب نادیده گرفته شدن سطوح نازل تر اعتراضی توسط بخش ها و لایه های دیگر جامعه، که خود را به شکل اعتراض غیرمستقیم و خزنده و التقاطی نشان می دهد، باشد." پرسش من ناظر بر "رأی/ تحریم" - که هر دو از یک جنس هستند- است که با پسوند" اعتراضی" خصلت بندی می شود؛ و پاسخ تو بر اشکال مختلف بروز نارضایتی و اعتراض است؛ و تمام کامنت خود را برای توضیح اشکال، سطوح و گستردگی مختلف بروز نارضایتی و اعتراض صرف کرده ای! بحث بر سر این نیست که تحریم فقط می تواند بیان اعتراض باشد؛ بلکه بحث آن است که فقط تحریم می تواند بیان"رأی اعتراضی" باشد.

       اما بنظر می رسد در جائی دیگر از کامنت خودت نکتهء اصلی پرسش را مد نظر قرار داده ای. منظورم این تکه از نوشته تو است: "این پرسش و انتقاد تو نسبت به رویکردی که از یک سو از سرنگونی (البته من نوشته بودم از تحریم) دم می زند و از سوی دیگر رأی مردم را با «نه»ی اعتراضی به نظام خصلت بندی می کند، وارد است... اما تفاوت مهمی وجود دارد بین خصلت بندی رأی مردم با «نه»ی اعتراضی، با خصلت بندی آن به شکل رأی متناقض و دوگانه ای که با مهندسی رژیم در خدمت مشروعیت بخشی رژیم و تقویت و بازتولید اقتدار آن قرار می گیرد." بسیار خوب، پس روشن است که تو رأی مردم را نه با پسوند "اعتراضی" – که آن را قابل انتقاد می دانی- بلکه با "متناقض و دوگانه بودن" خصلت بندی می کنی؛ و این خصلت بندی "متناقض و دوگانه" را نه در تحلیل بلکه در خود واقعیت مد نظر داری. اجازه بده این "متناقض و دوگانه" را کمی واکاوی کنیم. پیدا است که یک جنبه از این تناقض و دوگانگی "به مشروعیت بخشی رژیم" مربوط می شود و طبیعی است که رأیِ آن بخش از رأی دهندگان که حامی رژیم و جناح های مختلف آن هستند، با انگیزهء مشروعیت دادن به رژیم همراه است. اما آن بخش از مردم که اگرچه حکومت اسلامی را نمی خواهند و خواست مشروعیت دادن به رژیم را ندارند، بلکه با انگیزه ها و اهداف دیگری، در رأی دادن شرکت می کنند موجب می شود که رژیم هم شرکت مردم در انتخابات (در تمام مراحل انتخابات) را تماماً به حساب مشروعیت خود تفسیر کند.

       جنبهء دیگر این "تناقض و دوگانگی" چه می تواند باشد؟ این جنبه می تواند همانا انتخاب بین "بد و بدتر" باشد. پس حتی اگر بپذیریم می توان فهم رأی مردم را با "تناقض و دوگانگی" خصلت بندی کرد، اما رأی مردم را نمی توان به عنوان أی اعتراضی" خصلت بندی کرد؛ و تمام بحث برای این نتیجه گیری است. به این خاطر است که کسانی که مردم را به تحریم فرا می خوانند و در فردای انتخابات، به تکریم مردم دست می زنند و از رأی آنها به عنوان "رای اعتراضی" فضیلت می سازند، از یک سردرگمی در رنجند! سخن آخر با تو است و با تشکر که به این بحث ادامه دادی!

 

تقی روزبه: تا آن جا که به نیروهای رادیکال و ضد سیستم مربوط می شود، تحریم آن ها "نه" به سیستم است و نمی توان آن را با "رأی اعتراضی" معادل و فرمول بندی کرد و نتیجه گرفت که: تحریم= "نه"ی اعتراضی. "رأی اعتراضی"، رأی اعتراضی است و نه بیش و نه کم. تحریم "نه به رأی" است و نه، رأیِ نه!

       "نه"ی اعتراضی یک پارادوکس است!*

_______________________________________

*- این معضلی است که بخشی از مدعیان و شبه اپوزیسیون هم در گیر آن هستند. نمونهء مضحک آن را می توان مثلاً در مورد ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی که در فراخوان به مشارکت صددرصدی در یک انتخابات مهندسی شده، آن هم از نوع کامل اش، شیرجه رفته بود و البته هم چنان در همان آب شنا می کند، مشاهده کرد؛ که وقتی با حذف همه کاندیداهای معدود خود مواجه شد ناپرهیزی کرده و در طی سخنانی غیرمتعارف که قاعدتاً خود بیش از هرکسی به غیر جدی بودن آن واقف است، از دولت روحانی در خواست کرد که، در اعتراض به چنین رد صلاحیت های گسترده،از برگزاری انتخابات به عنوان اهرم فشار به شورای نگهبان استفاده کند! تجربه ای که حتی دولت خاتمی هم به خود جرئت آن را نداده و حتی سرپیچی شماری از مجریان انتخاباتی و فرمانداران خود را که در آن زمان در اعتراض به رد صلاحیت ها خواهان عدم برگزاری انتخابات مهندسی شده بودند، درهم شکست. من، در نوشته ای دیگر، مشارکت در چنین نمایش مضحکی را همچون بازگشت و اصابت بوم رنگ پرتاب شده به صورت خود این شبه اپوزیسیون نامیده بودم.

         مشارکت تنی از اعضای سرشناس جهبه ملی در داخل (از جمله آقای پاوند که برآن بود اصلاح طلبان اکثریت مجلس را بدست خواهند آورد) و حشمت اله طبرزدی، تحت عنوان استفاده از حق شهروندی و این که از جانب جبههء همبستگی شرکت می کند و بعداً لیست جداگانه ای از کاندیداهای مورد نظر خود را خواهند داد، نمونهء دیگری از این گونه کنش گری دوگانه و شبه اپوزیسیونی را به نمایش گذاشتند. البته این گونه پرتاب شدن به آغوش انتخابات برای این ها بدون تاوان هم نیست. چنانکه  در مورد جهبهء ملی منجر به دو شقه شدن آن و اخراج نام نویسی کنندگان از سوی بخش مقیم خارج این جریان شد و در مورد طبرزدی، او در پی رد فله ای و بدون تعارف حاکمیت، خواهان برگزاری "انتخابات" موازی شد.

         فعالان و مدافعان «کمپین تغییر چهرهء مردانهء مجلس» نیز، که تمامی کاندیداهایشان رد صلاحیت شدند، ظاهراً در حال برداشتن گام دوم خود بسوی باتلاق هستند. آن ها ناگزیرند از سنگر واژگان پرطمطراق و بی محتوا بیرون آمده و با ورود به عرصهء گزینش از میان گزین شدگان نظام، و از میان بد و بدتری که در آن حتی خود بدها نیز در مقیاس گسترده نتوانستند از تیغ نظارت بگذرند، و لاجرم از میان معادلهء "بدترها در برابر بدترین ها" برگزیند تا باین ترتیب بتوانند به وظایف "شهروندی و رویکرد مشارکت محور خود" وفادار بمانند.

         در حقیقت همهء این نوع جریان ها، با نوشیدن جرعه ای از "می" مشارکت در "انتخابات" و در ساختار قدرت به هر قیمتی، به وضعیتی چون معلق شدن در زمین و آسمان دچار شده اند که در صورت اصرار بر مشارکت به هر قیمت، تاوان سنگین تری خواهند پرداخت که مصداق آش نخورده و دهان سوخته خواهد بود. بخاطر شیوهء ناردست و آن نوع کنشگری که برای  تحقق برابری حقوقی زنان و مردان مورد ادعای خود، پیشه کرده اند.

بازگشت به خانه