تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

5 اسفند ماه 1394 ـ 24 ماه فوريه 2016

نقدی بر کتاب «پیش در آمدی بر اندیشهء سیاسی ایرانشهری»

درویش رنجبر

دوست ارجمند و ایران دوست جناب شاهین نژاد اخیرا کتابی‌ منتشر نموده تحت عنوان "پیش در آمدی بر اندیشه سیاسی ایرانشهری" و سعی‌ نموده با استناد به منابع تاریخی و همچنین روح شاهنامه فردوسی‌ چارچوب اندیشه سیاسی ایران پیش از اسلام را تبیین کند. کتاب با مقدمه‌ای شروع می‌‌شود که بن مایه آن مقدمه را می‌‌توان در نیم بیت خواجه شیراز چنین خلاصه کرد؛ "آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌‌کرد." با چنین بر داشتی از پیشگفتار مخاطب انتظار دارد نگارنده داشته‌های "اندیشه سیاسی ایرانشهری" را گام به گام رو نمایی کند و دست آخر به نقطه پایانی رسانده و کشف اندیشه سیاسی ایرانشهری را به جامعه بشری نوید دهد. به عبارتی دیگر مخاطب اهل فنّ مشتاق است بداند چه نوع اندیشه سیاسی در "ایرانشهر" مطرح، جاری و ساری بوده که تاکنون اندیشمندان سیاسی جهان از آن بی‌ خبر مانده اند

پس از ذکر چنین پیشگفتاری که چنان انتظار و امید بزرگی‌ را می‌‌آفریند موضوعاتی مطرح می‌‌شود که ارتباطی‌ با آنچه اس‌ و اساس اندیشه سیاسی شناخته می‌‌شود ندارد. در اولین گفتار به تاریخچه واژه ایرانشهر پرداخته می‌‌شود که عمد‌تاً به مرزهای جغرافیایی ایران باستان از فرارود تا دجله و از آناتولی تا نواحی قفقاز و جنوب روسیه امروز اشاره دارد. در عنوان بعدی "میراث ایرانشهر و هویت ملی‌" شناسه ایرانی بر پایه زبان فارسی، نهاد پادشاهی، تاریخ، میراث فرهنگی‌ و دولت مشترک استوار می‌‌گردد. عنوان گفتار بعدی "نگاهی‌ به نمود اندیشه‌ها در ایرانشهر" نام دارد که عمد‌تاً به تبیین مفاهیم شر - خیر (اهورامزدا - اهریمن) و اینکه هندسه اندیشه ایرانشهری بر مختصات اخلاق و رواداری فکری و دینی ترسیم شده است می‌‌پردازد. در ادامه هسته اصلی‌ بحث تشریح و اندیشه سیاسی ایرانشهری چنین بر شمرده می‌‌شود:

1-  آبشخور اندیشه سیاسی ایرانشهری، خویشکاری نهاد شهریاری در پاسداشت قوانین طبیعی (آشا) و قوانین حقوقی (داد) بوده است،

2- قانون ریشه در عرف جامعه داشته و شهریار قانونگذار نبوده است،

3- پیشنیاز بنیادی برای فرمانروایی داشتن فروزه‌ای بنام "فر" بوده است،

4- ملاک برتری در فرهنگ ایرانشهری خردمندی بوده بنابرین از میان چند فرد مدعی فرمانروایی آنکه افزون بر نژاد و تبار والا از خردمندی بهره داشته سزاوار فرمانروایی شناخته می‌‌شده و منظور از خرد در اینجا "عقل پرورش یافته" است،

5- فرایافت داد در اندیشه ایرانشهری در برگیرنده صلاح کشور است،

6- داد یعنی‌ عدالت و گسترش داد یعنی‌ همراهی و همدردی فرمانروا با جامعه‌ای که باید به آن سر و سامان دهد که این امر یک باید اخلاقی‌ است،

7- در آیین کشور داری بیداد ناپسندیده و اهریمنی و شهریار پناه رعیت است و گرد آمدن داد و خرد در فردی او را شایسته فرهمند بودن می‌‌کند،

8- خودکامگی و چیره بودن بر جان و روان انسانها و مالک اختیار زندگی آنان بودن نمی توانست آبشخور ایرانشهری داشته باشد،

9- رواداری (تساهل و تسامح) ستون پایه اندیشه سیاسی ایرانشهری است،

10- فرمانروای ایرانشهر باید دارای دانش می‌‌بود و کسی‌ که بی‌ دانش بود شایستگی بر تخت نشستن را نیز نداشت،

11- در نگاه ایرانشهری دین و دولت همزاد بودند ولی‌ یکی‌ نبودند و دو نهادی بودند که باید همراه و همدوش هم گیتی‌ را می‌‌آراستند، به عبارتی دیگر دولت دینی بوده ولی‌ دین دولتی نبوده است،

12- در ایران برای انسان بخاطر انسان بودنش حق طبیعی قائل می‌‌شدند،

13- در تصمیم‌گیری‌های کلان ایرانشهری "همگان" بجای "عموم" یا اکثریت مد نظر هستند،

14- در نگاه ایرانی‌، پیامد و فرآورده کارکرد نهاد شهریاری، پایه داوری در باره آن بود و چگونگی به قدرت رسیدنش فرع مساله بود،

15- پایه شهریاری بر بنیاد مهر است مگر آنکه خیر همگانی و صلاح ملک و ملت مشت آهنین شهریار را ضرور سازد و به همین منوال "نیک خواهی‌ همگانی" بر "اراده عمومی‌" چیرگی داشته است،

16- مشارکت نه اعلان خیلی‌ بیش از حکومت،

17- خود آگاهی‌ ملی‌ و مهر به میهن پیشنیاز داشتن جامعه مدنی دادگستر و خرد ورز است، در غیر این صورت حکومتِ دمکراتیک تبديل می‌‌شود حکومت بازیگردانان اقتصادی و دارندگان سرمایه.

با نگاهی‌ به موارد پیش گفته که در حقیقت چکیده بحث این کتاب است باید دید «اندیشهء سیاسی» چیست و محتوای کتاب تا چه میزان با ادعای مطروحه (اندیشهء سیاسی ایرانشهری) همخوانی دارد.

در تشریح مبانی اندیشهء سیاسی به ناچار باید گریزی به فلسفه زد چرا که هر اندیشه سیاسی حاصل تفکر پیرامون مرکز ثقل فلسفه است؛ یعنی‌ بنیادی‌ترین پرسش که «اصولاً شناخت، معرفت و آگاهی‌ که مقدمه حصول حقیقت است چگونه حاصل می‌‌شود؟»

قطعی‌ترین معارف بشری از راه حواس پنجگانه و از طریق مشاهده و تکرار و عمد‌تاً بر مبنای علت و معلول بدست می‌‌آید. این دسته از معارف در حوزهء موضوعات عینی (آبجکتیو) طبقه بندی می‌‌گردد و محل هیچگونه بحث و مشاجره‌ای باقی‌ نمی ماند. اینکه مجموع زوایای یک مثلث برابر است با دو زاویه یک مربع چون و چرا بر نمی دارد و همگان در مقابل این حقیقت تسلیم هستند. قسم دیگر معارف بشری موضوعات ذهنی‌ (سابجکتیو) می‌‌باشد و به لحاظ اینکه فرایافت آنها مستلزم انتزاع از حواس پنجگانه است هر کسی‌ در خیال خودش به حقیقتی می‌‌رسد یا حقیقتی را تصویر می‌‌کند که نه قابل اثبات است و نه قابل رد. روح، روان، خدا، ماورا الطبیعه، رویا، و همینطور مفاهیمی مانند قسط، عدل، داد و خردمندی همه و همه ذهنی‌ و سابجکتیو می‌‌باشند که به عدد تک تک افراد بشری پیرامون آنها برداشت متفاوت وجود دارد و، در واقع، همه به یک میزان در درستی‌ یا نادرستی این مفاهیم بر حق هستند؛ زیرا هیچکس وسیله‌ای (جز برداشت ذهنی‌) جهت اثبات یا رد آنها در اختیار ندارد. به همین دلیل است که تمامی آنچه روانشناسی‌ را در صد سال اخیر به مقام علم رسانده کوشش‌های کنشگران این رشته بوده که توانسته اند اندکی‌ از موضوعات ذهنی‌ و سابجکتیو را به درجه عینی و آبجکتیو ارتقا دهند. برای مثال آنچه نام پاولف را در رشتهء روانشناسی‌ جاودانه ساخت معطوف به این امر است که او توانست با به صدا در آوردن صدای زنگ، حاصل فعالیت ذهنی‌ (سابجکتیو) آن سگ را در قالب حقیقتی عینی (ترشح بزاق) نشان دهد. با عنایت به نکتهء پیش گفته، انسان‌ها در موضوعات سابجکتیو همه به یک میزان بر حق هستند، مگر آنکه مانند پاولف کسی‌ بتواند موضوعی ذهنی‌ و سابجکتیو را در قالب حقیقت عینی و آبجکتیو نمایان سازد.

اندیشهء سیاسی امری به غایت ذهنی‌ و سابجکتیو بوده، مضاف به اینکه ماهیت نرماتیو (ارزشی) آن به شدت بر درجهء ذهنی‌ بودن و سابجکتیو آن می‌‌افزاید. از آنجا که انسان‌ها جهت دستیابی به حقیقت ابزاری بجز حواس پنجگانه در اختیار ندارند بنابراین اُس عدالت حکم می‌‌کند بپذیریم که همگان در موضوعات سابجکتیو به یک میزان بر حق هستند. نظریه پیرامون نحوهء اداره جامعه یک موضوع ذهنی‌ و سابجکتیو می‌‌باشد که در خصوص اجرای آن همگان به یک میزان بر حق هستند.

اکنون پرسش اساسی‌ این است که چگونه می‌‌توان در چنین موضوعی، که هیچکس نمی تواند با ابزار شناخت معمولی‌ (حواس پنجگانه) به حقیقت آن دست یابد، به توافق رسید؟ پر واضح است که «توافق» مستلزم «عملیاتی‌ ساختنِ دو مفهوم حق و عدالت» است و تمامی آنچه که اندیشه سیاسی شناخته می‌‌شود کوشش در راه عملیاتی ساختن این دو مفهوم بوده است.

برای مثال، افلاطون با طرح این نظریه که انسان‌ها ذاتاً با توانایی‌‌های متفاوت بدنیا می‌‌آیند می گويد که، بنابر این، عدالت حکم می‌‌کند دیگران حق خود از حاکمیت جمعی را به دست آن فردی که تواناتر است بسپارند. و یا سن آگوستین می‌‌گوید چون غایت زندگی این جهانی‌ سعادت اخروی ‌ست، پس عدالت حکم می‌‌کند مردم حق حاکمیت جمعی را به دست فردی ربانی، موحد و قدیس بسپارند. به همین ترتیب اندیشمندان متأخر، با طرح این نظریه که انسان‌ها عموماً برتری خاصی‌ بر همدیگر ندارند پس عدالت حکم می‌‌کند که حق حاکمیت جمعی طی قرار دادی جمعی برای مدتی‌ محدود به دست فرد یا افرادی سپرده شود.

همانطور که توضیح داده شد، بُن مایهء اندیشهء سیاسی معطوف به عملیاتی ساختن دو مفهوم حق و عدالت می‌‌باشد. برای مثال افلاطون کتاب جمهوریت را ننوشت تا اثبات کند فیلسوفان باید شاه شوند، بلکه او در مسیر عملیاتی‌ ساختن این دو مفهوم بدین نتیجه رسید که عدالت حکم می‌‌کند دانایان (از دیدگاه او فلاسفه) حکومت کنند.

اکنون که روشن شد نقطهء ثقل اندیشهء سیاسی در کجا قرار دارد، با هر سنجه‌ای که سنجیده شود کتاب "اندیشه سیاسی ایرانشهری" هیچ نسبتی با اندیشهء سیاسی ندارد. محتوای این کتاب با عنوان برگزیده نه تنها کمترین سنخیتی ندارد بلکه پیشنهاد می‌‌شود نام کتاب به "آیین شهریاری در ایران باستان" تغییر یابد.

همانطور که در شرح حدوث و تطور اندیشهء سیاسی گفته شد، اُس بحث در اندیشهء سیاسی پیرامون مفاهیم حق و عدالت، و نسبت این دو،جریان دارد نه شکل حکومت یا، آنگونه که در کتاب آمده، حق مردم بر شهریار.

در اندیشهء سیاسی هنوز شهریاری وجود ندارد که خواسته شود از حق مردم بر او سخن به میان آید. اول باید اثبات نمود چرا شهریار بر حق است و چرا عدالت حکم می‌‌کند افراد بايد حق حاکمیت را به دست شهریار بسپارند.

در بخشی از کتاب آمده: «در نگاه ایرانی‌، پیامد و فرآورده کارکرد نهاد شهریاری پایهء داوری در بارهء آن بود و چگونگی به قدرت رسیدن اش فرع مساله». حال آنکه اس و اساس اندیشهء سیاسی چگونگی به قدرت رسیدن می‌‌باشد، چرا که نحوهء به قدرت رسیدن فرد یا افراد در انديشهء سياسی حاصل اندیشیدن پیرامون این نکته است که «چرا باید این فرد یا افراد خاص به قدرت رسند؟»

به قدرت رسیدن وجه ابجکتیو موضوعی است که ذاتاً سابجکتیو می‌‌باشد. و اندیشهء سیاسی هم یعنی‌: «حاصل موضوع سابجکتیوی همچون "نظریهء نحوهء ادارهء جامعه بر اساس چه مکانیزمی به يک فرآورده آبجکتیو (قدرت) منجر شده است؟»

بازگشت به خانه