تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

12 اسفند ماه 1394 ـ 2 ماه مارس 2016

 باور کنید، خواستم رای بدهم، اما!..

منوچهر مقصودنیا

راستش ابتدا، در خلوط با خود، نتیجه می گرفتم که رای ندهم. ولی وقتی که به سایت ها و بخصوص به فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی مراجعه و "دعوای" دو لشکر "متخاصم" شرکت و تحریم کنندگان حرفه ای را دنبال می کردم، زمانی پابرجا بر"تصمیم رای ندادن خود" و در مرحله دیگر در کنار "ضد تصمیمم" آلاخون والاخون می شدم.
       وقتی که استدلال های موافقین را می خواندم و می شنیدم که:
       ــ "با شرکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری به عناصر شاخص جبهه استبدادی-فقاهتی نه بگوییم تا نگذاریم سلطه طالبان و داعشیان وطنی بر نهادهای انتخاباتی کامل گردد."؛
       ــ "با این همه استدلال طرفداران مشارکت فعال در انتخابات آن است اگر در مجلس شورای اسلامی از نفوذ تندروها کاسته شود و اصول گرایان معتدل تر دست بالا پیدا کنند، هم پیام مجدد دیگری به خودکامگی است و هم دست دولت روحانی برای پیشبرد وعده های انتخاباتی او بازتر می شود. و این خود باعث دگردیسی اصولگراها خواهد شد."؛
       ــ "در اهمیت انتخابات ـ با ارزش‌ترین میراث انقلاب بهمن ـ در ایران می‌توان گفت که تبدیل به مکتبی برای سیاست ورزی واقع گرایانه برای جامعه، اپوزیسیون و حکومت شده است اگر بخواهند و بتوانند از آن بهره بگیرند."؛
       ــ "رویکرد غالب بر کنشگران فعلا حاضر در صحنه سیاسی ایران در دو انتخابات پیش رو است را «حداقل خواهی» یا «حداقل خواهی سلبی» به معنای تلاش بیشتر برای عدم ورود عده ای خاص به مجلس (تا سعی برای رای آوردن نامزدهای خود، که چون تعدادشان زیاد نیست عملا منتفی است)؛ نامید".؛
       ــ "ما معتقد به استفاده از هر فرصت و امکانی بوده و هستیم که در جهت مقابله مدنی با اقتدارگرایان حاکم بتواند موثر واقع شود و به همین دلیل معتقدیم هر کجا که امکان تاثیرگذاری رای مردم وجود داشته باشد، باید از این امکان برای محدودیت قدرت و نفوذ افراطیون و در جهت منافع و مصالح آینده جامعه استفاده کرد."؛
       ــ " دایه دایه {دیگر وقت جنگ نیست} بلکه وقت رای ه"؛
       ــ "برای نه گفتن به اقتدارگرایی، رای ردصلاحیت از ردصلاحیت کنندگان، برای همراهی با ائتلاف بزرگ ملی".
       ــ خود رهبر هم که بارها حتی از مخالفین هم خواسته تا در انتخابات شرکت نمایند.
       و سرانجام استدلالاتی از قبیل، برای حذف مثلث "جیم" و "د.لا.ر" و دیگر اشکال و جناحای اصولی ــ هندسی باید در انتخابات شرکت کرد.
       البته این ها استدلالاتی است که چشم تاب دیدن، ذهن تحمل خواندن و اعصاب بدون خراش برداشتن تا به پایان بردن شان صبر دارد. اما امان از آن "فحش" های سیاسی و برخوردهای "از بالای" تعدادی از سیاسیون. آنانی که تمامی سهام کنسرن بزرگ تولید کننده "خرد سیاسی" را خریداری و در "کله بزرگ خود" انبار کرده و حاضر به فروش حتی یک سهم از آن نیستند. و یا آن کسانی که فکر می کنند تنها خودشان درک درستی از "رجل سیاسی" داشته و دیگران همه "صمدآقا" هستند.
در هر حال این استدلالات از یک سو و آن "فحش ها" از سوی دیگر من را متقاعد کرد که در انتخابات شرکت کنم. اینبار نیمه خواهان شرکت در انتخابات در من، بر نیمه عدم شرکت غلبه کرد. البته این جنگ درون، جنگی مغلوبه بود. زمانی نیمه عدم شرکت به شرکت رضایت می داد، ولی همزمان آن نیمه دیگر تغییر نظر داده و به جای نیمه عدم شرکت می نشست، و این جابجائی چند بار تکرار می شد.
خواستم با خیال راحت از اینکه تصمیم به شرکت گرفتم، تلویزیون را روشن کرده تا با دیدن یک فیلم آرام و غیر آکشن اعصاب را کمی راحت کنم. یا اینکه دقایقی را صرف گوش دادن یک موزیک آرام جاز کنم. باور می کنید که حتی تا پای قفسه مشروب رفته، گیلاسی ویسکی را در دست گرفته و بسمت تلویزیون گام برداشتم، که ناگهان سیل استدلالات و حملات نیروهای لشگر "عدم شرکت" و "تحریم" بسوی من هجوم آوردند. انگار که آنها تمامی این نبرد درونی را از نزدیک مشاهده و شنیده و دیده اند. چه می دانم، شاید با ارسال ویروسی کد "ذهن" سیاسی مرا هک کرده و از هر چه که در ذهن داشته ام یک کپی برداشته اند. امیدوارم که این ویروس فقط برای بخش سیاسی ذهن طراحی و دیگر برنامه ها و ذخایر ذهنی ام دست نخورده باقی مانده باشند.
       و اما استدلال های این گروه:
       ــ "چرا بازگشت به قهقرا را با زرورق اصلاح طلبی و امید بسته بندی می کنید؟"؛
       ــ "فرض کنیم هر سه این آقایان در این دوره از مجلس خبرگان که ۸۸ عضو دارد، حذف شوند. چه تغییر اساسی در عملکرد مجلس خبرگان بوجود خواهد آمد و تاثیر آن در کوتاه مدت و دراز مدت چه خواهد بود؟"؛
       ــ "نباید به "حداقل خواهی" تحمیل شده، تن داد!"
       ــ "این انتخابات مانند هر انتخابات دیگر در جمهوری اسلامی، غیرآزاد و غیردمکراتیک است. در جمهوری اسلامی حقوق مخالفین و حق شهروندی به طرز خشنی نقض می شود. برای مخالفین امکان مشارکت در انتخابات وجود ندارد."؛
       ــ "بطوراجتناب ناپذیر زمان پایان دادن به بازی در بالا و به سیاهی لشکراین یا آن جناح شدن توسط بخش هائی وسیعی از جامعه که دل به نتیجه این نوع این بازی بسته اند، فرارسیده است."
       ــ "گزینه انتخاب بین و بد و بدتر هنر نیست. تحمیل یک حکومت استبدادی است. اگر برای موردی مشخص و در شرایطی قابل فهم و پذیرفتنی باشد، تداوم آن کشنده است."
       خلاصه اینکه، این انتخابات مانند همه انتخابات در جمهوری اسلامی غیر دمکراتیک، ناسالم و غیرمنصفانه و همراه با تقلب بوده و شرکت در آن بازی در زمینی است که قوانین اش را نظام تعیین کرده و ما سهمی در تهیه و تدوین آن نداشته ایم، بیائید تا با خالی نگهداشتن صندوق ها، مشت محکمی به دهان مستبدین بکوبیم. و التیماتوم آخری و تاثیر گذار که؛ کسانی که در انتخابات شرکت می کنند" مزدوران نظام" بوده و باید افشا و طرد شوند.
       البته می دانید که طرفین از سلاحهای مخوف بی شمار دیگری برای کوبیدن (ببخشید، منظورم متقاعد کردن بود! این هم از آن اشتباهات تایپی است دیگر!) یکدیگر استفاده کردند، که ردیف کردن همه آنها ملال آفرین است.
       دیدم که دلایل این طرف خیلی محکم، قوی و مستدل و قابل دفاع است و تا فرصت باقی مانده و به "مزدور بودن نظام" متهم نشدم، باید اعلام کنم که در انتخابات شرکت نمی کنم.
       ولی!! آنهم چه ولی ای. ناگهان یک جمله در جلوی جشمان من به رژه درآمد. آزادسازی انتخابات: گامی بسوی انتخابات آزاد است!". پیش خود گفتم تو که سالهاست طرفدار انتخابات آزاد هستی و دراین رابطه مقاله نوشتی، چرا حال که "فرصتی" پیش آمده تا به "درجات بالاتری از یک انتخابات رقابتی، منصفانه و سالم" برسیم و حتی این نوید خوش که می گوید که آزاد سازی انتخابات، "در مرحله ای می توان زمینه را برای گذار به شرایطی که در آن امکان انتخابات واقعی (که شکی ندارم و باید همان انتخابات آزاد باشد!!) را در استانداردهای جهانی فراهم نماید." استفاده نمی کنی! داشتم از این سخنان نرم کننده و "طرفدار شرکت در انتخابات" فاصله می گرفتم که به ذهنم این سطور آشنا و "خودی" افتاد. و تازه به یادم آمد که خودم پای بیانیه ای را با چنین مضمونی امضا کرده ام. خوب مگر میشه آدم مخالف چیزی باشد که امضایش را پای آن گذاشته است. آستین ها را برای شرکت در انتخابات بالا زدم.
       تا اینجای کار، بحث، تبادل نظر، دعوا، کلنجار و کش و قوس های فکری دورنی بود، حال که تصمیم بر شرکت گرفته شد، باید به بررسی نشست و دید به چه کسی می توان رای داد. و ابتدا تکلیف مجلس خبرگان را باید روشن کرد. درست که این مجلس اساسن غیردمکراتیک و توهین به شعور مردم ایران است، اما درنهایت می باید شخص اول مملکت را، با قدرت مافوق انسانی اش انتخاب نماید. و اگر سیاست "تغییر رفتار رهبری" تاکنون در گوش آقای خامنه ای، شانس شنوائی نداشته است، شاید ۰۱% احتمال این وجود داشته باشد که در گوش رهبر آینده فرو رود. و نمی دانید که اگر این ماست بگیرد! یک دریا ماست خواهد شد! و اگر برای این مجلس کاندیدی مناسب را یافتم بعدش نوبت مجلس شورای اسلامی هم خواهد رسید. اگر نه آن دیگری که نقشی در حیات سیاسی جامعه بازی نمی کند. هر تصمیم اش با یک حکم حکومتی منتفی خواهد شد. البته این استدلال نیمه وجود عدم شرکتی من است، زیاد به خود نگیرید، رفقای طرفدار شرکت در انتخابات!
       گفتم که حداقل به یک نفر از اقلیت های مذهبی، مانند بهائی، یا زردتشتی و ارمنی رای دهم. هرچه باشد آنها جزو احاد روشن، باسواد، با سابقه کشور بوده و از آنجائیکه خود در اقلیت هستند، می توانند به حقوق دیگر گروه ها توجه داشته باشند. اما دیدم آنها اساسا نمی توانند خودرا کاندیدا نمایند. خوب این که نشد. سپس به سراغ "اقلیتهای" قومی رفتم. ولی در قانون آمده است که از جمله کاندیدا ها باید چنان مجتهد و خبره باشند تا، "اجتهاد در حدی که قدرت استنباط بعض مسائل فقهی را داشته باشد و بتواند ولی فقیه واجد شرایط رهبری را تشخیص دهد." و در بین این بخش از مردم کشورمان هم چنین فردی را نمی توان پیداکرد. با خود گفتم که کلک زده و یک دانشمند مسلمان، سکولار، آزادیخواه و عدالت جو را باید انتخاب کرد. اما همه کسانی که چنین ویژگی هائی داشته و یا شکی وجود داشته که ممکن است چنین باشند، از فیلتر شورای نگهبان رد نشدند. حال شهروندان لائیک، و آته یست که جای خود دارند.
       گفتم نگاه انداختن به لیست دو طرف در تهران، شاید راه گشا باشد. دیدم در یک لیست مثلث "جیم" جا خوش کرده، همان مثلثی که حتی شرکت کنندگان دائمی "اپوزیسیون" سکولار هم فریاد برداشتند که به آنها رای ندهید. امیدم این بود که در لیست دیگر کسانی پیدا شوند که بتوان به آنها رای داد. چرا که سیاست رای نیاوردن یک لیست بدین معنی است که لیست دیگر باید رای بیاورد. یعنی باید به آن دیگری رای داد. اما دیدم در این لیست هم کسانی مانند، ری شهری و دری نجف آبادی ساکن شده اند. و این دو همان کسانی هستند که فتواهای مثلث جیم را برای قتل و اعدام و ترور دگر اندیشان اجرائی کرده اند. در یک لیست خبرگان فتوای قتل دگر اندیشان، و در دیگری خبرگان تشکیل دهنده جوخه های اعدامشان. و وای بر ما وقتی که هم مثلث جیم و هم آن دو نفر رای بیاورند!! در اینجا حتی دل نیمه درونی عدم شرکتم در انتخابات، بحال نیمه دیگر سوخت و زار زار بر بیچارگی اش گریست!
       در فضای ناامیدی و برای پیدا کردن راهی تا وظیفه شرکت در انتخابات انجام گیرد، یادم آمد که من فمنیست هم هستم ولی چرا تا حالا تنها بدنبال کاندیداهای مرد می گشتم. اگر در هر یک از این گروه های برشمرده که همگی "اقلیتی" بیش نیستند، و به همین دلیل مهم هم نیست که کاندیدای مورد قبولی یافت نمی شود، ولی زنان که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهند چه؟ با خوشحالی و امیدواری به لیست ها مراجعه و امیدوارانه بدنبال نام یک زن گشتم. اما اینجا هم سرم به سنگ خورد. به گوگل، پاسخگو به هر سوالی، مراجعه کردم تا علت را جویا شوم. و فتوای یکی از "خبرگان" مجلس خبرگان، مرا از بی خبری بدرآورد، "آیت الله حسن ممدوحی عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در گفتگو با نامه نیوز، حضور زنان در مجلس خبرگان را محل اشکال دانست و گفت: اصلا همچین چیزی امکان ندارد و به لحاظ قانونی زنان نمی تواند در مجلس خبرگان حضور داشته باشند.". چی؟ تاکنون نامش را نشنیدید. مهم نیست ایشان از جرگه "خبرگان" هستند، و همین هم کافی است. یعنی در بین زنان کشوری که یکنفرشان جایزه نوبل صلح و دیگران دهها جایزه دیگر بین المللی در عرصه های اجتماعی، فرهنگی، صنعتی و علمی را برده، در دانشگاههای بزرگ دنیا به تدریس پرداخته، در موسسات بزرگ و معتبر علمی و اقتصادی فعال بوده و بیش از نیمی از دانشجویان کشور را شامل می شوند، از نظر این"آدم خبره" حتی یک خبره هم پیدا نمی شود. چرا که تنها درس خواندن در حجره های حوزوی است که "خبره" بیرون می دهد. و زنان را در این حوزه ها جائی نیست. البته که چه بهتر!
       خوب با این حساب در یک حرکت، نیمی از مردم از حق شرکت در این مجلس محروم شدند. و از آن نیمه دیگر هم 99 % شان (می گوئید از کجا چنین درسدی را پیدا کردم. سوال جالبی است!! مگر در یک مملکت چند تا "خبره" تمام عیار پیدا میشه که اندازه خبره گیش در حدی باشد که نه تنها باید قدرت استنباط بعضی مسائل فقهی را دارا باشد؛ یعنی باید تحصیل کرده حوزوی باشد، [نقطه]؛ بلکه قدرت تشخیص ولی فقیه واجد شرایط رهبری را هم داشته باشد.) حق کاندیدا شدن را ندارند. فکر می کنید که بی دلیل در تعدادی از استانها، مسئولین گشتند و گشتند و .. تا تنها یک خبره پیدا کرده و کاندیدش کردند!
       به نقطه نا امیدی کامل نزدیک شدم. ولی با خود گفتم که "آزادسازی انتخابات" را می توان در هر اندازه حداقلی اش هم انجام داد. و در آخرین تلاش به یاد همشهری ام، آقای آیت الله آملی لاریجانی افتادم. بلاخره هر چه باشد، او "همشهری عزیز" آملی من است. و از شما چه پنهان، ما آملی ها به همدیگر تعصب خاصی داریم. شاد از اینکه یک نفر پیدا شده که به هر دلیلی می توان به او رای داد، خواستم دفتر این ماجرا ببندم که، ظاهرا یکی از مخالفین شرکت و ارسال کننده ویروس به ذهن من هم آملی از آب درآمد. آخه در بین چپ های آملی، از هر "گروهکی" نماینده وجود داشت. و این مخالف رای دادن، ندا درداد که وای چه می کنی؟! لاریجانی اساسن زاده آمل نبوده و بیش از اینکه آملی باشد، نجفی است. و برادرش هم نتوانست در آمل رای بیاورد و به همین دلیل قهر کرده و در قم کاندیدا شده است. لااقل اگر آیت الله جوادی آملی بود یک چیزی!! او زاده آمل و از طایفه خودت بوده و در تکیه خانوادگی ات هم روزه خوانی می کرده است. اگر شما غیر آملی ها خبر ندارید، بدانید که در ما آملی ها رگ طایفه گری، رگی است بدرشتی انگشتان شست دست. و من اگر آیت الله جوادی آملی کاندیدا بود، شک نداشته باشید که به او رای می دادم.
       این چنین شد که نتوانستم در انتخابات شرکت کنم. اینبار آن نیمه شرکتی وجودم، گیلاسی کنیاک برای خود ریخت. اما هرچه باشد، این دور از دعوای دو نیمه وجودم به پایان رسید، اما بازی به انتخابات بعدی کشیده خواهد شد. از همین حالا غصه ام گرفته تا با مقالات و بیانیه هائی که چندین دلیل را برای شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات ردیف می کنند چه کنم. دراین دوره، در ابتدا موافق شرکت با آوردن ۴ دلیل این بازی را شروع و مخالف با 7 دلیل ادامه داد و و دیگری 10 دلیل دیگر آورد. خوشبختانه این روند با پایان یافتن انتخابات ادامه نیافت. وگرنه باید متن هائی که با صدها دلیل از سوی هر یک از طرفین دعوا نوشته می شد را خواند. بیچاره خوانندگان.
       ولی قبل از سرکشیدن ویسکی و کنیاک، بعد از این هم جر و بحث دو نیمه وجودم، متاسفانه چشمم به انگشت سبابه رای دهی ام خورد که جوهری شده بود. یادم آمد که در نعشگی تصمیم گیری برای رای دادن، انگشت خودمرا با جوهر رای "آلوده" کردم. و می دانید که پاک کردن این جوهر دقایقی طولانی وقت می خواهد.

***

در خاتمه باید بگویم که دلم برای هر دو نیمه وجودم سوخت. حتی دو گیلاس ویسکی و کنیاک هم نتوانست غمی را که بر دل جا خوش کرده بود، شسته و از بین ببرد. چرا باید دو نیمه نیروهای سکولار و دمکرات، جدا از هم بوده و بیشتر انرژی و تلاششان برای خنثی کردن یکدیگر؟! تا کی باید در میدانی سیاست کرد که قوانین بازی اش را نظامی تهیه و تدوین کرده که برای هیج یک از این دو نیمه حقی را نمی شناسد. فکر کردم اگر یک دهم این تلاشها صرف به میدان آوردن صدای دیگری، جدا از صداهای حکومتی، در صحنه سیاست ایران می شد، تا حالا ما چندین انتخاب آزاد را در کشورمان برگذار کرده بودیم. مادام که چنین باشد، یک نیمه باید بدنبال لیستی انتخاباتی باشد که از آن دیگری کمتر بد است. و نیمه دیگر مخالف همکاری و ائتلاف وسیع و گسترده در گستره ملی برای سیاست ورزیدن. و مادام که چنین است، سریال بازی انتخاباتی رژیم، برای حفظ و تداوم نظام ادامه داشته و ما هم راضی به نقش نظاره گری و حداکثر مفسر و تحلیل گر سیاسی خود خواهیم ماند.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=72331

بازگشت به خانه