تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
چند كلمه در بارهء خداناباوران و خداباوران
ف. م. سخن
به روى كار آمدن روحانيون مسلمان در جمهورى اسلامى، و به دست گرفتن سكان اداره ى كشور توسط اين قشر خداباور و مبلغ يكى از اديان خدايى، و مشاهده ى سى و هشت سال تبه كارى و جنايت و ندانم كارى، زمينه ى مناسبى فراهم آورْد براى رشد خداناباورى. هيچ مكتب و مسلكى نمى توانست به اندازه ى عملكرد حاكمان فعلى ايران بخشى از مردم ايران و بخصوص جوانان را به سمت خداناباورى سوق دهد. در مورد تعداد كسانى كه بعد از به روى كار آمدن حكومت اسلامى به خداناباورى روى آورده اند نمى توان به طور دقيق سخن گفت چون آمار علمى در اين زمينه وجود ندارد. اما برخورد با مردم و جوانان نشان مى دهد كه روى آوردن به اين نوع تفكر، بعد از انقلاب اسلامى شدت گرفته، و عده اى علل تمام بدبختى ها و مصائب امروز مردم ايران و جهان را ناشى از خداباورى و تحميل خدا به باور انسان ها مى دانند.
طرح مساله ى خداناباورى، جدا از خطوط سياسى و ايدئولوژيك معطوف به قدرت، توسط انديشمندان جهانى، و طرح استدلال هاى منطقى و قابل فهم، به رشد روند خداناباور شدن برخى از ايرانيان كمك كرده و عامل تسريع آن گشته است. كتاب ها و گفت و گو هاى صريح و بى پرده ى دانشمندان خداناباورى چون ريچارد داوكينز، حداقل باعث طرح سوالاتى در اذهان پوياى جوانان شده و آن ها را در مقابل اين پرسش اساسى فلسفه قرار داده است كه مذاهبى كه ظاهرا سخنان «خدا» را بازتاب مى دهند، با عملكردهاى ضد انسانى يى كه تاكنون داشته اند، چگونه مى توانند انسان منصف و غير متعصب امروزى را به سعادت رهنمون شوند. اگر خدا و مبلغان اديان او، به قبيح ترين اعمال ضد اخلاقى دست مى زنند و انسان را بر خلاف تبليغات شان به جاى اعتلا بخشيدن به قهقرا مى برند، آيا نبودن شان بهتر از بودن شان نيست و باور نكردن به آن ها عاقلانه تر از باور كردن به آن ها نيست؟
طرح جدى اين نوع سوالات بخصوص زمانى اوج مى گيرد كه مبلغان اديان، حكومت هاى سياسى را در اختيار مى گيرند و قوانين «خدا»يى را بر روى زمين جارى مى كنند. آن ها با در اختيار داشتن اهرم قدرت و سركوب، هر كس را كه از اين قوانين «خدا»يى تبعيت نكند، از دم تيغ مى گذرانند و وحشتناك ترين شكنجه ها و آزار و اذيت ها را بر او روا مى دارند.
درد و رنجى كه حكومت «خداباوران» و مبلغان خدا، بر نوع بشر اعمال مى كنند فقط جسمى نيست. اين گروه، با قدرتى كه در اختيار دارد، ذهن انسان را هم به اسارت مى كشد و مانع از عملكرد طبيعى آن مى گردد. ذهنى كه عامل خلاقيت و آفرينش است، در زير فشار عملكرد روحانيون و تهديدهاى مداوم حكومت، دچار سكون و نابارورى مى شود، و رشد اجتماع بشرى كه وابسته به حركت و پويايى ذهن است متوقف مى گردد و حتى دچار پسرفت و عوارض ناشى از عدم ابراز و بيان ساخته هاى ذهن مى شود.
فجايع حاكميت خداباوران و مبلغان خدا، بيش از اين هاست كه در اينجا مجال اشاره به تك تك آن ها نيست. فقط بايد به گفتن اين نكته اكتفا كرد كه اين فجايع، انسان به اسارت گرفته شده را ابتدا به شورش ذهنى و بعد به شورش اجتماعى وادار مى كند. شورشى كه درهاى زندان هاى فكر و جسم را مى گشايد و فضاى لازم براى انسان بودن و انسان ماندن را به وجود مى آورد. رييس اين زندان بزرگ، به خاطر عملكرد روحانيون حاكم، «خدا» فرض مى شود كه بعد از فرو ريختن ديوارهاى زندان، و براى حفظ استمرار آزادى، با او نيز بايد خداحافظى كرد...
اما تمام اين ها، كلياتى ست كه فرد «خداناباور» بدون ورود به جزييات، رهايى اش را در اعتقاد به آن مى جويد و اين كافى نيست. اين گونه «خداناباور» شدن فقط واكنشى ست به عملكرد غلط و غير انسانى خدا باوران. واكنش، يك حس و رفلكس انسانى ست و به دنبال دليل نيست. اين كه آيا خدايى هست كه ما به آن باور داشته باشيم يا نه، نياز به دلايلى دارد كه يافتن نوع قطعى آن ها ابداً ساده نيست. انسانِ نوعِ كنونى، در طول تاريخ چند هزار ساله ى خود، توانسته، اندك اندك و با زحمت بسيار، دلايلى براى عدم قطعيت وجود خدا بيابد و آن ها را در فضايى كه در اختيار خداباوران بوده و به شدت محدود و خطرناك بوده، به صورت مكتوب يا شفاهى به نسل بعد از خود انتقال دهد.
پيشرفت علم و اكتشافات جديد علمى، و نيز دستيابى به فضاى خارج از جوّ زمين و توانايى رويت فواصل دور در كيهان و مطرح شدن نظريه ها و آزمايش اين نظريه ها با امكانات جديد، آهسته آهسته پاسخ هايى براى موضوع «خلقت» و «وجود» يافته و نياز به «خالق» و «خدا» را كم رنگ تر از پيش كرده است. اما اين تمام ماجرا نيست. پرسش هايى كه براى آن ها پاسخ مناسبى يافته نشده است كم نيست و انسان براى يافتن اين پاسخ ها نياز به زمانى طولانى دارد.
يكى از دلايل اعتقاد به وجود «خدا» جهل و بى اطلاعى انسان نسبت به موضوعات ناشناخته است. اگر امروز به مدد علم، از شرّ نظريه ى مركزيت زمين و سكون آن و محور جهان بودن و اشرف مخلوقات بودن انسان ساكن اين كره خلاص شده ايم، اما هزاران سوال علمى و فلسفى وجود دارد كه هنوز پاسخ مناسبى براى آن ها نيافته ايم. اين بدين معنى نيست كه جهل ما در برابر اين سوالات، وجود خدا را اثبات مى كند، و به اين معنى هم نيست كه پايه هاى خداناباورى به خاطر وجود اين سوالات متزلزل و سست مى شود.
ما، در مقابل جهانى كه به آن جهان طبيعت نام مى دهيم هنوز بسيار ضعيف يم. يك بيمارى كوچك، يك حادثه ى بى اهميت، يك اتفاق غير قابل پيش بينى، مى تواند به راحتى انسان را از پا بيندازد. نظريه هاى خداناباورانه، اصولا و بيشتر مواقع، در زمان «آرامش و آسايش و تندرستىِ» شخص و اطرافيان اش مى تواند مطرح شود و استدلال هاى آن مورد بحث قرار گيرد. به عبارتى تا قدرت انسان، بر عوامل بيرونى فائق است، نيازى به قدرت ماورايى و خدايى نيست. وقتى مى توان انسانى را با يك جراحى ساده از مرگ نجات داد، نيازى به دعا و ندبه و زارى به درگاه خدا نيست. اما به محض اين كه علم در مقابل عوامل ناشناخته، كم مى آوَرَد، درون انسان به همان دوران چند هزار سال قبل بر مى گردد و از قدرت ماورايى و خدايى براى رفع مشكل خود استمداد مى طلبد. در چنين مواقعى، كه جنبه ى لحظه اى و فورى دارد، خداناباورى نمى تواند به انسان كمك كند و چه بسا انسان، مشكلى را كه برايش به وجود آمده، به خاطر خداناباورى خود و «كفر» ورزيدن به خدا بداند، و در بحرانى ترين مواقع، قسم بخورد كه اگر از او در اين لحظه رفع مشكل شود، خداباور باقى بماند و از خداناباورى دست بكشد.
مشخص است كه عوامل بيرونى، در مواقع بحران، مى توانند بدون نقش داشتن فرد و به دلايل بسيار بسيار پيچيده اى كه تجزيه و تحليل و يافتن هزاران هزار عامل تشكيل دهنده ى آن از يك انسان عادى ساخته نيست، به ناگهان ورق را برگردانند و خواست فرد پناه برده به نيروهاى ماوراء طبيعى و خدا را بر آورده سازند، كه معمولا از آن به عنوان معجزه ى الهى يا خواست خداوندى يا مستجاب شدن دعا و حُسْن نظرِ خدا ياد مى شود.
آيا، در جهانى پر از مجهولات، چنين خداباورىِ اميدبخشى بد و نادرست است؟ با در نظر گرفتن اين كه خدا ناباورانِ جدى و عالِم، موجوداتى تنها افتاده در اين جهان پهناور و فضاى كيهانى هستند، و معناى زندگى و مرگ و شادى و رنج و خير و شرّ، و مقولاتى از اين قبيل، براى آن ها موضوعاتى حل شده است ولى اين موضوعات براى اغلب انسان ها موضوعات مهمى هستند كه حاضرند حتى به خاطر رسيدن به خير و دفع شر، جان خود را نيز بدهند؛ در چنين حالتى، آيا گرفتن «اميد» از خداباوران، و اصرار ورزيدن بر «خداناباور» شدنِ بدونِ دليلِ كافىِ آن ها در دوران كنونى، حُسْنى به شمار مى آيد؟
همين نوع خداباوران هستند كه مى توانند خداناباوران كم مايه را از خود برانند و افكار آن ها را مايه آزار و اذيت روحى خويش قلمداد كنند.
به نظر ما، همان گونه كه وادار كردن انسان آزاد به خداباورى از طرف حاكمان روحانى و مبلغان حكومتى دين غلط و اشتباه است، اصرار ورزيدن غير علمى و واكنشى به خداباوران براى ترك اعتقاد خود نيز غلط و اشتباه است.
آن چه ما امروز بايد براى به نتيجه رساندن آن بكوشيم، نه خداناباور كردن خداباوران، بلكه جدا كردن اديان خدايى و آيين ها و ايدئولوژى هاى سياسى اى كه شباهت بسيار با اديان خدايى دارند، از امر حكومت و قدرت سياسى است. با حجم و كيفيت كنونى دانش و اطلاعات، هنوز مجهولات بسيارى در مقابل انسان وجود دارد كه بايد در طول دهه ها و سده ها براى آن ها پاسخ علمى و مستدل بيابد و «شايد» اگر روزى انسان بتواند از شرّ «تمام» نادانسته هاى خود رهايى يابد (كه به نظر فرضى محال مى آيد)، آن هنگام ديگر نيازى به خدا و اعتقاد به قدرت ماوراء طبيعت نباشد.