تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
22 ارديبهشت ماه 1395 ـ 11 ماه مه 2016 |
|
انقلاب: حادثه یا ضرورت؟
مزدک طاهری
نقل است که «در کشورهای عقب مانده، آنهایی که با مشتهای گره کرده انقلاب میکنند، روزی با مشتهای باز گدایی خواهند کرد». پُر واضح است کسی که چنین ادعایی کرده چه منظوری داشته است: «خام کردن و دور کردن مردم تحت ستم از اعتراض و خیزش؛ آری، زیر ستم بمانید و صدایتان درنیاید. اعتراض، رستاخیز و انقلاب نکنید!» کسانی که از هرگونه دگرگونی و تحولی در جامعه زیان میبینند این جمله را مدام تکرار میکنند و میگویند: «هرگز برای تغییر جامعه اقدام نکنید و همین شرایط کنونی را بپذیرید تا اوضاع بدتر نشود».ه
اما روی دادنِ انقلاب بسته به ارادهء چند فرد یا چند گروه نیست. هر انقلابی پیشینهای دارد و انقلابات معلول علتهایی هستند. انقلاب حاصل جادو و جنبل و معجزهی این و آن نیست. انقلاب پیامد تضادهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در هر جامعه است و گریزی از آن نیست. مارکس و انگلس گفتهاند «به دلخواه نمیتوان انقلاب کرد؛ بلکه انقلابها در شرایط معینی رخ میدهند؛ و تا زمانی که آن شرایط به وجود نیامده، وقوع انقلاب غیرممکن است.» لنین در این باره گفته است: ه
«انقلاب محصول دو عامل است: آا«
1. وقتی مردم دیگر نظم موجود را تحمل نکنند
2. طبقات حاکم توانایی ادارهء جامعه را نداشته باشند.»
هنگامی که موتور انقلاب روشن شد، دیگر خاموشی ندارد، و انقلاب اجتناب ناپذیر میشود. دانش جامعه شناسی میگوید: انقلاب یک «ضرورت» است نه یک «حادثه». از این رو نمیتوان گفت که اگر من و تو در انقلاب حضور نداشته باشیم، انقلاب رخ نمیدهد. تک تک مردم هر کدام پر کاهی هستند در مسیر تندبادِ انقلاب. ه
شرایط اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی یک کشور و موقعیت استراتژیک در منطقه و همچنین روابط بینالملل همه و همه از دلایل پدید آمدن شرایط انقلابی در یک جامعه هستند. مثلا، دهها دلیل برای بروز انقلاب علیه نظام شاهنشاهی وجود داشت:ه
1- نبود آزادی بیان
2- اختلاف شدید طبقاتی
3- وجود احزاب فرمایشی و تکحزبی بودن (حزب رستاخیز) در سالهای پایانی
4- سرکوب نیروهای پیشرو و مترقی و میدان دادن به نیروهای واپسگرا (که منجر به روی کار آمدن جمهوری اسلامی شد)
5- پایان یافتن تاریخ مصرف حکومت پهلوی برای غرب
6- تغییر استراتژی غرب در راستای تسلط بر خاورمیانه
7- نیاز به حضور نیروهای تندرو اسلامی برای به تشنج کشیدن منطقه در جهت پیشبرد اهداف و سیاستهای استعماری
8- ایجاد «کمربند سبز» به دور شوروی برای مهار کمونیسم و…
موتور انقلاب به کار افتاده بود و انقلاب مردم داشت اوج میگرفت. کنفرانس گوادالوپ در ژانویه 1979 (دی ماه 1357) میان سران کشورهای آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان غربی برگزار شد. چه کنفرانس گوادالوپ تشکیل میشد و چه تشکیل نمیشد شاه رفتنی بود. ولی کنفرانس گوادالوپ رفتن اش را شتاب بخشید. و در آن کنفرانس تصمیم گرفتند که چگونه بحران را مدیریت کنند، و پس از شاه چه آلترناتیوی را به جای او برگزینند.
انقلاب مشروطه یک انقلاب ضد استبدادی بود؛ انقلابی برای برقراری «قانون» بود؛ انقلابی بود علیه خودکامگی شاهان قاجار که به تنهایی تصمیم گیرنده بودند و فرمان آنان فرمان یزدان بود (چه فرمان یزدان چه فرمان شاه). مردم خواهان مجلس و قانون بودند. انقلاب مشروطه را میتوان نخستین «انقلاب مخملی» جهان نامید، که با کمترین هزینه به بار نشست. جامعهء ایران یک جامعهء «ایلیاتی» بود. در انقلاب مشروطه نظام و قانون ایلیاتی در هم شکست و نظام و قوانین «دیوانی» حاکم گشت.
اصلاحاتِ رضا شاه انعکاسی از بازتاب خواستههای مردم در انقلاب مشروطه بود. طاهره قرةالعین یک سده پیش و قمرالملوک وزیری نیز پیش از اصلاحات رضاشاهی کشف حجاب کرده بودند. در واقع اصلاحات رضاشاهی ضرورت جامعهی در حال پوست انداختن ایران بود، و ریشه در انقلاب مشروطه داشت. انقلاب مشروطه گرچه ناکام ماند و به همهء خواسته های خود نرسید و فرزندان خود را بلعید – ستارخان و باقرخان و دیگر انقلابیون خلع سلاح شدند و در راه آزادی جان باختند – اما ارتجاع و استبداد را چند گام به عقب راند.
پایههای استبداد سه چیز بود:ه
1- سلطنت
2- فئودالیسم و بزرگمالکی
3- دین پیشگان (روحانیون).
این سه نهادِ سنتی همیشه مانع رشد جامعه و حرکت به سوی مدرنیته و پیشرفت بودند. در انقلاب مشروطه هر سه گروه ضرباتی خوردند، ولی هیچ کدام از بین نرفتند. با ایجاد مجلس کمی از قدرت سلطنت کاسته شد. با اعدام انقلابی شیخ فضلالله نوری، دینپیشگانِ واپسگرا چند گامی عقب نشستند، ولی در مجلس نماینده داشتند و در جامعه نیز پایگاهشان محفوظ مانده بود. بزرگمالکان نیز در مجلس حضور داشتند. جامعه اما در حال پوست انداختن و بورژوازی در حال شکل گرفتن بود.
همزمان با رشد بورژوازی، بزرگ مالکی واپس نشست. اصلاحات بورژوازی در سال 42 واپسین ضربه را به فئودالیسم و بزرگ مالکی زد و آن را از میان برد. در مقابل، بورژوازی کمپرادور (سرمایه داری وابسته) قدرت گرفت. اصلاحات سال 42 (که به «انقلاب سفید» شهرت داشت) نظام فئودالی را ریشه کن کرد؛ و گرچه بزرگ مالکی را از بین برد و روستاییان را صاحب زمین کرد، ولی چون فاقد زمینه و بستر اجتماعی و از بالا بود به نتایج مثبتی نرسید. شاه گرچه تحولات اقتصادی انجام داد، ولی از نظر سیاسی کشور را میخواست شبیه ناصرالدین شاه اداره کند. شاه توانایی همراه کردن مردم با خود را نداشت.
استقرار بورژوازی و مدرنیته نیاز به بستر اجتماعی دارد. برقراری جامعهء مدرن باید همزمان با آزادی رسانهها باشد؛ با آزادی احزاب و سازمانها باشد؛ با آزادی حق تشکلهای صنفی، سیاسی، سندیکاها و اتحادیهها و انجمنهای مستقل باشد؛ با گسترش شبکهء راهها و راه آهن باشد؛ با گسترش آموزشگاهها و… اصلاحات حتی اگر از بالا صورت گیرد باید همدلی و همراهی مردمی را با خود داشته باشد.
اصلاحات از بالا صورت گرفت؛ ولی روستاییانِ زمیندار شده امکانات کشت نداشتند؛ وسیله برای حمل محصولات خود نداشتند؛ و مشکلاتی از این قبیل. به ناچار زمینها را فروختند و راهی شهرهای بزرگ شدند. مهاجرت های گسترده آغاز شد؛ و در پیرامون شهرها حلبی آبادها و حاشیه نشینی و رشد سرطانی شهرها شکل گرفت. ساختار کهن تکان خورد و نظم اجتماعی در هم شکسته شد. روستاییان شهرنشین شده در بیغولهها و خانههای درهم تنیده در شرایط شبه غارنشینی به سر میبردند، و اغلب آنان بیکار و بیتخصص بودند. شمال تهران اروپایی بود، اما رو به جنوب که میرفتی به حلبیآبادها میرسیدی. جنوب تهران در حد روستاهای عقبمانده کنگو و سودان بود. مردم جنوب شهرها در قطاری که به سوی «تمدن بزرگ» در حرکت بود راهی نداشتند.
انقلاب ایران محصول سوء مدیریت و تغییراتی بود که رژیم پهلوی در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به وجود آورد. طبقهء متوسط درد آزادی داشت و چندان درد اقتصادی نداشت. نارضایتی طبقهء متوسط به خاطر نبود آزادی با نارضایتی اقتصادی طبقهء پایین جامعه در هم گره خوردند و نطفهء انقلاب 1357 بسته شد. نخستین جرقههای انقلاب در شبهای شعر انستیتو گوته (متعلق به سفارت آلمان) و فضای باز سیاسی زده شد. موتور انقلاب به راه افتاد و دیگر هیچ کس را یارای جلوگیری از آن نبود. انقلاب توسط تودههای اعماق جامعه، توسط اندیشمندان ناراضی از نبود آزادی و وجود سانسور و ممیزی و سرکوب، رخ نمود. رویداد سینما رکس آبادان جنبش مردم را رادیکالیزه کرد. شورش رنجبران حاشیه نشین در خاک سفید تهران، که ماموران دولتی قصد ویران کردن آلونکهایشان را داشتند، انقلاب را بیشتر گسترش داد.
نارضایتیها عامل اساسی دگرگونی و انقلابها هستند. زمانی که مردم از اصلاحات در پیکرهء سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ناامید شوند، زمینههای پیدایش انقلاب شکل میگیرد. مارکس به «چارهناپذیری» یا ضرورت انقلاب اعتقاد داشت. وی عقیده داشت که انقلاب ناشی از تکامل نیروهای تولیدگر جامعه است و از ناسازگاری آن نیروها با روابط و نظام سیاسی و اجتماعی کنونی پدید میآید. هنگامی که این نظام و روابط جلوی رشد تولید را بگیرند، بحران سخت میشود و دورهء انقلابهای اجتماعی آغاز میشود. طبقات زبَردست نمیخواهند پایگاه خود را از دست بدهند و طبقات زیردست نمیخواهند در وضع کنونی بمانند و انقلاب رخ میدهد. چنانکه لنین میگوید: «انقلاب زمانی به انجام میرسد که علاوه بر تغییرات عینی، تغییر ذهنی نیز صورت گرفته باشد. این تغییر عبارت است از توان طبقهء انقلابی برای انجام اقدامات انقلابی گسترده که بتواند دستگاه دولت کهنه را در هم شکند. دولت کهنه خود به خود نخواهد افتاد، بلکه باید آن را بیاندازند.»
انقلاب یا همان «لوکوموتیوِ تاریخ» به راه افتاده بود، ولی واپس گرایان هم بیکار ننشستند. آنها «اسلامگرایی» را از غار اصحاب کهف بیرون آوردند تا جلو تعمیق انقلاب و تحصیل خواستهای به حق مردم را بگیرند. جمهوری اسلامی میوهء انقلاب نبود، بلکه سلاحی بود برای سرکوب انقلاب. «مشروعه خواهانِ عهدِ انقلابِ مشروطه» در 22 بهمن 1357 بازگشتند تا انقلاب را اخته کنند. خمینی در همان آغاز ورود به ایران به بهشت زهرا رفت و به خیال خودش فاتحه انقلاب را خواند. انقلاب سرِ زا رفت. حکومتی بر سر کار آمد که در آن خوشی ممنوع شد، زن بودن جرم شد، و آزادی و استقلال تنها زینتی شد برای تزئینِ خیابانها و میدانها.
ضد انقلاب در هیات جمهوری اسلامی بر مسند انقلاب نشست و دستاوردهای انقلاب مردم را یکی پس از دیگری درو کرد. همهء ارکان سرکوب رژیم گذشته را با شدت بیشتر بازسازی کردند و با قوانین قرون وسطایی اسلامی درآمیختند. نظام دیوان سالاریِ فربه و ناکارآمد در ابعاد وسیعی گسترش و اختلاف طبقاتی شدت یافت. رشد اقتصادی متوقف شد و به پایین ترین حد خود رسید. جنگ با عراق یک میلیون کشته از دو ملت بر جای گذاشت. بیش از پنج میلیون تن از نخبگان و ناراضیان به غرب مهاجرت کرده و پناهنده شدند.
با تدوین «قانون اساسی اسلامی»، حقوق اولیهء انسانی را پایمال کردند؛ حقوق زنان را زیر پا گذاشتند؛ خواستههای کارگران و دهقانان و دیگر زحمتکشان را نادیده گرفتند؛ آزادیهای مدنی و شهروندی و… را خفه کردند. ضد انقلابِ حاکم حتی از مُردهها هم انتقام گرفت تا شاید به خیال خودش نام آنها را از ذهن مردم و تاریخ بروبد. آزادیخواهان را در گورهای دستهجمعی در خاوران و… ریختند و آرامگاههای مخالفان را بارها و بارها شخم زدند. گورستانهای بهاییان و دیگر اقلیتها بارها با بولدوزر در هم کوبیده شد.
اما انقلاب در زیر پوست جامعه همچنان جریان دارد. امروز جمهوری اسلامی در همهی امور شکست خورده و فقط مترسکی از آن بر جای مانده است. مردم ایران نمیخواهند با این همه ثروت زیر خط فقر زندگی کنند. آنها نمیخواهند تحت آپارتاید جنسیتی و آپارتاید ملی و مذهبی زندگی کنند. انقلاب 1357 یک انقلاب مستمر بود که در حوادث دههء 60 و جنبش سال 1388 تداوم یافت و همچنان در جریان است. جوهره و پویایی انقلاب همچنان پابرجاست. انقلاب 22 بهمن سرِ زا رفت، اما انقلابِ ایران هنوز پایان نیافته. اینک ایران در آستانهی انقلابی دیگر قرار گرفته است. پس زنده باد انقلاب: انقلابِ سومِ ایران!
http://www.tahlilrooz.net/?p=8569