تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

12  خرداد ماه 1395 ـ  1 ماه ژوئن 2016

!با چتر نجات از بانکوک

يادداشت های اسکندر دلدم

1. اجرای قانون از کجا آورده ای در مورد کارگران

       با برملا شدن اخبار حیرت انگیز پرداخت حقوق های هفتاد و هشتاد و حتی صد میلیون تومانی به مدیران دولتی، از جمله مدیران بیمه و مدیران وزارت «به»داشت، موجی از حیرت در "کش»ور بوجود آمده و امت بدبخت بیچاره و پول ندیده که در عمرشان یک میلیون تومان پول را یکجا ندیده اند از خود می پرسند این مدیران «دولتی» با روزی دو سه میلیون تومان درآمد چه می کنند؟ مگر یک آدم، ولو مدیر «دولتی»، چقدر می تواند چلوکباب با کوبیده اضافه بخورد؟ بلاد کفر نیست که کازینو و کاباره داشته باشد و طرف پول زیادی را صرف پوکر و خانم بازی کند. تازه ماهی صد میلیون تومان فقط حقوق است و اگر «کارانه» و حق مسکن و سایر وجوهات دریافتی آقایان هم محاسبه شود دود از سر و ته امت زیر خط فقر بلند خواهد شد.

       گويا بعضی از این مدیران و رئیس روسا، علاوه بر شعل اصلی، عضو هیئت مدیره ده ها شرکت زیر مجموعه وزارت خالهء خودشان هم هستند و به خاطر عضویت در این هیئت مدیره ها حق عضویت و پاداش های چند صد میلیون تومانی می گیرند تا چشم استکبار جهانی کور شود.

       جالب اینکه اکثر این مدیران، که چنین حقوق و درآمدهای نجومی می گیرند و طبیعتاً باید چشم و دلشان سیر باشد و دست به دزدی از اموال عمومی نزنند، هر چند وقت یکبار گند کار یکی شان در می آید و یا به «کانادا درای» می گریزند و یا روانهء هتل اوین می شوند.

ما یک قانون مصوب مجلس شوربا هم داریم که به «قانون از کجا آورده ای؟» معروف است (و در طول تاریخ هم هیچگاه اجرا نشده است) و بر اساس این قانون باید به وضعیت مالی مدیری که با یک جفت گیوهء تخت لاستیکی و کلاه نمدی وصله دار و با پای پیاده به شهر آمده و بعد مدت کوتاهی ریاست و وزارت کردن بر «امتِ همیشه در حال کولی دادن» ثروت اش از دارایی راکفلر و بیل گیتس و استیو جابز بالا زده است رسیدگی قضایی شود تا معلوم گردد اموال اش از کجا آمده است.

       و تازه اگر اين دو بيت مختصر را هم زمزمه کنيم که:

هر کسی جمع گشته مال و زرش

زآسمان زر نیامده به برش

از کجا جمع کرده این زر و مال

یا خودش دزد بوده یا پدرش

ما را به «پيشداوری» و «پسداوری» متهم می کنند.

       به هر حال، چنين استباط می شود که بنا بر «مصالح برتر» اجرای قانون از کجا آورده ای در مورد مدیران و رئیس روسای دست پاک مملکت خوبیت نداشته و ندارد و اصولاً در دین و فرهنگ ما حفظ آبروی اشخاص توصیه شده است، آن هم در حالی که مخالفان و اپوزیسیون نظام و بیگانگان و مطبوعات و رادیو - تلویزیون ها و غیره و غیره بطور بیست و چهار ساعته سرگرم آبرو بری از مدیران و مسئولان دست پاک مملکت هستند، ما نباید با اجرای قانون از کجا آورده ای تتمهء آبروی مسئولان را هم برده و گزک دست مخالفان بدهیم.

       به جای اجرای قانون از کجا آورده ای در مورد مسئولان و مدیران و رئیس روسا، که هر کسی، حتی بچه های دبستانی، خوب می دانند که این ها چگونه این ثروت ها را به دست آورده اند، باید قانون به شدت و بدون گذشت و اغماض در مورد کارگران و حقوق بگیران و زیر خط فقری ها اجرا شود تا مشخص گردد کارگر جماعت با حقوق ماهی هشتصد و دوازده هزارتومان از کجا می آورد که هم اجاره خانه بدهد، هم مواد غدایی برای خود و خانواده اش تهیه کند، هم کفش و لباس بگیرد، هم مخارج تحصیل فرزندان اش را بدهد و از همه عجیب تر اینکه کرامت انسانی و آبرو و حیثیت اش هم حفظ شود.

       قدر مسلم اينکه دولت به خاطر دادن حقوق های صد میلیون تومانی به مدیران و روسا پول کافی ندارد تا به کارگران و کارمندان هم حقوق مکفی بدهد و حداقل معیشت آن ها را تامین کند و بنابراین اگر به وضعیت مالی حقوق بگیران رسیدگی و قانون از کجا آورده ای در مورد آن ها اجرا شود ممکن است نتایج تکان دهنده ای به دست بیاید و چه بسا معلوم شود دست شان در دست استکبار جهانی است و از خارج تغذیه می شوند.

       قصد توهین ندارم، بالاخره هر کس در این مملکت زندگی (حتی بدتر از مردگی) می کند خوب می داند که هشتصد و دوازده هزار تومان هزینهء دو یا حداکثر سه روز زندگی مرتاض وار و با صرفه جویی است. تازه تجربه نشان داده که مدیران دارای حقوق ماهی صد میلیون تومان هم کم می آورند و مجبور به دزدی و اختلاس و هزار پدرسوخته بازی دیگر می شوند. بنا براین خوب است حالا که نمی شود از اين اشخاص شريف و آبرودار حسابرسی کرد بهتر آن است که یقهء کم درآمدها را گرفت تا معلوم شود این ها که نه آقازاده هستند، نه ناپدری افراد قدرتمند هستند و دستش ان هم به دم گاو و گوسفندی بند نیست از کجا می آورند که یک ماه زنده می مانند.

 

2. پیشرفت های خارق العاده
       متاسفانه ما «امتِ همیشه مغبون» عادت داریم پیشرفت های سایر ممالک و مسالک را ببینیم و نسبت به سایر کشورها حسودی کنیم. مثلاً، شنیده می شود که

       - می گویند ما قبل از کرهء جنوبی صاحب صنعت اتومبیل سازی شدیم و حالیه کرهء جنوبی به تمام کشورهای دنیا انواع اتومبیل های با کیفیت را صادر می کند، در حالی که ما ارابه مرگ و قارقارک می سازیم.

- یا می گویند قبل از انقلاب کارگران ژاپنی برای مخابرات ایران کانال می کندند و لوله گذاری می کردند و ظهرها در همان ته کانال های مخابرات و در کف خیابان های تهران ساندویچ سق می زدند اما امروزه آرزوی جوانان ایرانی رفتن به ژاپن برای کارگری است !
       - یا می گویند قبل از انقلاب دوبی یک بیابان خشک و سوزان با دو سه هزار نفر ماهیگیر و غواص مروارید بود، اما امروزه یکی از اقتصادهای برتر منطقه و جهان است.
       يا ترکیه تا قبل از انقلاب ایران گداخانه بود و امروزه یکی از ده اقتصاد برتر جهانی است...
       در واقع کم مانده که فردا پس فردا نسبت به افغانستان هم حسودی کرده و بگویند افغانستان هم از ما جلو زد. حقیقت اما  این است که ما هم به نوبه خود در بسیاری جهات پیشرفت و ترقی کرده و از سایر کشورهای جهان جلو افتاده ایم. مثلاً، برای اطلاع از پیشرفت های مملکت کافی است به آمارهایی که در ماه های گذشته از سوی مسئولان دولتی، قضایی، انتظامی، و کارشناسان اجتماعی مطرح شده نگاهی بیندازیم:

- ده میلیون نفر از جمعیت کشور حاشیه نشین هستند.

- ده در صد جمعیت کشور بیکار هستند.

- در صنعت تکدی گری از همهء کشورهای جهان جلو افتاده ایم و مملکت هفتاد و پنج میلیونی ما بیشتر از هندوستان یک میلیارد و سیصد میلیونی گدا دارد.
       - در ابتلا به افیون و فساد اخلاقی و فحشا و خودکشی هم پیشرفت های چشمگیری داشته ایم که جای سه پاس و چهار پاس گذاری از مدیران مملکت دارد. چرا که یک و نیم میلیون نفر معتاد سرشماری شده داریم که الی ماشاالله تعدادشان رو به افزایش است (به امید روزی که هر ایرانی یک وافور و سرنگ در دست داشته باشد).
       - فقط در پایتخت حدود بیست هزار نفر کارتن خواب داریم.
 
      - فقط در سال گذشته صد و شصت و چهار مورد طلاق ثبت شده است.
       - به این آمارها که در همهء زمینه ها رشد و پیشرفت را نشان می دهند باید آمار دوازده درصدی رشد افسردگی در کشور را هم که از سوی وزیر«به» داشت اعلام شده اضافه نمود.
       - همچنین، به گفتهء معاون منابع انسانی قوهء قضائیه، دویست هزار نفر در ایران زندانی هستند. یعنی اگر جمعیت کشور را هشتاد میلیون نفر اعم از کودک و بچه های خردسال و بیماران بستری و از کار افتادگان فرض کنیم از هر چهارصد نفر ایرانی یک نفر در زندان زندگی می کند. به گفتهء همین مقام قضایی هجده میلیون پرونده قضایی در قوه قضائیه وجود دارد؛ یعنی از هر چهار ایرانی یک نفر یا شاکی است یا متشاکی. و اگر تعداد کودکان و نونهالان و زنان خانه دار و معلولین و بیماران بستری را از این آمار کم کنیم همهء ایرانیان در قوه قضائیه پرونده دارند.

بنا بر این نسبت به سایر ممالک و ملت ها حسودی نکنید، زیرا ما هم به نوبهء خودمان در این سال های ماضی در جرم و جنایت و اعتیاد و فقر و مسکنت و بی خانمانی و فساد و فحشا و بیکاری و درماندگی و امثال آن پیشرفت های خیره کننده زیادی داشته ایم.

3. جدایی حسن از حسین!

       حسین فریدون، برادر حسن فریدون (دکتر حاجی حجت الاسلام "روحانیِ" فعلی) مدتی است در انظار عمومی دیده نمی شود. او از روستازادگان زحمتکش سرخه از توابع سمنان است و تا قبل از انقلاب حتی در ده خودش هم شناخته شده نبود اما پس از واگذاری سرقفلی مملکت توسط اعليحضرت قبلی به حکام فعلی، کشت و زرع و آبیاری مزرعه و نگهداری از احشام و گاو و گوسفند و مرغ و خروس ها را در روستا به امان خدا رها کرد و همراه حاج حسن به شهر آمد تا گوشهء کار را گرفته و به سهم خود مشت محکمی به عقب و جلوی استکبار جهانی بزند.
       اما او هنگامی به شهر رسید که همهء پست های وزارت و مقامات عالیه بین کسانی که زودتر به پایتخت رسیده بودند تقسیم شده بود، و به ناچار پست فرمانداری را قبول کرد و مدت ها در شهرهای مختلف فرماندار بود تا اينکه حاج حسن دکتر حجت الاسلام والمسلمین روحانی (فریدون قبل از انقلاب) وارد "مجمع تش خیس مصلحت نظام" شد و دست داداش را هم بند کرد و حسین فریدون مشاور رئیس مرکز تحقیقات مجمع تش خیس شد (يعنی مشاور برادرش!)

       (از عجایب خلقت این آقایان یکی هم این است که هرکدام به پست و مقامی می رسند معلوم می گردد برادران و خواهران و دامادها و پسران و دختران و پسرخاله ها و عمه زاده ها و بقیه فامیل سببی و سببی آن ها هم استعداد مدیریت و ریاست و کیاست دارند. این مطلب ربطی به جناح و خط بندی سیاسی و اصلاح طلب و اصولگرا بودن هم ندارد و در میان الیگارشی نوظهور اسلامی عمومیت دارد... مثلاً:

       - در دوره حاجی بهرمانی نوقی (معروف به هاشمی رفت سنجانی) یک مرتبه معلوم شد محسن پسر بزرگ اش "اندِ" صنعت نان و آبدار مترو است و بچه را از سر درس و مشق اش برداشتند گذاشتند مدیرعامل متروی تهران.

       - مهدی پسر دوم هم یکی از معاونان وزارت نفت شد

       - و دخترها و سایر بستگان هم هر کدام سر یک چیز حسابی و آبداری را در دست گرفتند.
       البته دادن امور به دست اعضای فامیل، که رسم سیاسی در رژيم اسلامی است، ریشهء فرهنگی در امثال و حکم ایرانی دارد، چون از قدیم گفته اند: "فامیل اگر گوشت هم را بخورند استخوان یکدیگر را جمع می کنند!" معنای این ضرب المثل در سیاست این است که فامیل وقتی در رأس امور باشند گند کار آدم در نمی آید و کثافت کاری های همدیگر را جمع و جور و رفت و روب می کنند.  

       از نکات مشترک در میان همهء روسای جمهور اسلامی، از رفت سنجانی نوقی به بعد، این است که همگی بلا استثنا برادر خود را هم به ریاست جمهوری آورده و یک چیزی دست اش داده اند.

       - در دورهء هاشمی رفت سنجانی، برادرش (ممد هاشمی) معاون رئیس جمهور بود و اکنون هم رئیس دفتر رئیس مجمع تش خیس اخوی است.

       - ممد خاتمی هم که به ریاست جمهوری منصوب شد اولین کاری که کرد آوردن برادرش - ممد رضا - به ریاست جمهوری و گماردن او به عنوان رئیس دفتر رئیس جمهور بود.
       - ماموت احمدی نژاد (پدیدهء هزارهء سیوم قبل از میلاد) هم که در یک انتخابات سالم به ریاست جمهوری منصوب شد برادرش را، که شاگرد آهنگری بود، به ریاست جمهوری آورد و مشاور مخصوص خود کرد! ( البته از حق نباید گذشت که حاجی داوود احمدی نژاد آدم سالم و خوبی بود و کار در ریاست جمهوری و همکاری با برادر را خیلی زود رها کرد و رفت دنبال یک لقمه نان حلال).
       - حسن فریدون (حاجی دکتر حجت الاسلام والمسلمین و المسلمات روحانی فعلی) هم که به ریاست جمهوری رسید در اولین اقدام خدا پسندانه و به منظور نجات یک فرد از بیکاری و معیشت سخت، برادر خود را به عنوان دستیار ویژه به ریاست جمهوری آورد. حاجی حسین فریدون هم طرف چند روز استعداد و نبوغ ذاتی خود را در ریاست جمهوری نشان داد و در مذاکرات هسته ای جمهوری اسلامی با کشورهای قدرتمند جهان (پنج + یک) در کنار حاجی دکتر ممد جوات ضخیم و حاجی نقل و نباتچی می نشست و موضوع مذاکرات را به گویش سرخه ای ترجمه و به تهران فرستاد تا دشمن صهیونیستی و امپریالیستی و فوتبالیستی و سایر دشمنان از متن مذاکرات قدرتمندانهء جمهوری اسلامی با پنج قدرت ذلیل جهان مطلع نشوند و آبروی کشورهای پنج + یک نرود. در جلسات هیئت دولت هم، که به صرف شیرینی و شام برگزار می شد، همواره حاجی فری دون در کنار برادرش (رئیس جمهور) دیده می شد!

       و اما... اکنون بیش از دو ماه است تصویر و صدای حاجی فریدون بطور کلی محو شده و در کنار برادر رئیس جمهورش دیده نمی شود. در مورد ناپدید شدن فریدون شایعات زیادی بر سر زبان ها است؛ حتی گفته می شود شب موقع برگشتن از ریاست جمهوری، به علت عدم آشنایی کافی با خيابان های شهر راه را پیدا نکرده و گم شده است.

       عده ای هم می گویند که با توصیهء چهار وزیر دولت احمدی نژاد مقداری نفت گرفته و برای فروش به خارج رفته است
       بعضی می گویند چون پای خود را جلوی رئیس جمهور دراز کرده شغل اش را از دست داده و به کار در مزرعه باز گشته است.
       بعضی شایع کرده اند که جهت تمدد اعصاب و رفع خستگی به آناتالیا رفته است.
       حتی گفته شده موقع برگشتن از مذاکرات مربوط به حج از عربستان، در فرودگاه جده مورد بازرسی شرطه ها قرار گرفته و چه و چه و چه...

       اما یکی از روزنامه های تهران می نویسد چون در عزل و نصب های دولتی دخالت می کرده و داد همه را درآورده بوده، توسط برادرش به روستای سرخه بازگردانده شده است.

       به هر حال هرچه باشد در حال حاضر جای خالی فریدون در سیاست داخلی و خارجی کش ور حس می شود و با غیبت فریدون از صحنهء سیاسی حکومت اسلامی چه بسا موافقتنامهء لوزان هم توسط امریکا نقص شو، چون اوباما در جایی گفته است : من چون از سادگی و صفا و لهجهء سرخه ای فریدون خوشم آمد با توافق هسته ای موافقت و آن را امضا کردم!

       در خاتمه از کلیه قارئین اوللعزم تقاضا می شود در صورت مشاهده فریدون، دست اش را گرفته و به ریاست جمهوری تحویل و مژدگانی دریافت دارند.

 

4. جشنوارهء سینمایی کن - سولقان

       فیلم سینمایی «فروشنده»، تازه ترین اثر اصغر فرهادی، گرچه نتوانست جایزهء بهترین فیلم جشنواره کن فرانسه را از آن خود کند، اما با اهدای جایزه بهترین فیلمنامه به اصغر فرهادی و بهترین بازیگر مرد به حاج شهاب حسینی، نامش در عرصه جهانی بر سر زبان ها افتاد. اما اعطای این جوایز، مثل همیشه در داخل حکومت اسلامی حاشیه هایی به همراه داشت .

       اکثر سینماگران و هنرمندان، اعطای این جوایز را افتخاری برای سینمای ایران قلمداد کردند. حتی صدا و سیما (تلویزیون کم مخاطب رژيم اسلامی) که در ساعات اولیه انتشار این خبر سکوت کرده بود، با تأخیر، به اعطای این جوایز به یک فیلم ایرانی واکنش مثبت نشان داد و در گزارشی که در بخش های مختلف خبری پخش شد به برنده شدن فرهادی و حسینی اشاره کرد.

       روی دیگر ماجرا زمانی جلوه گر شد که روزنامه ها و تریبون های اصول گرایان و کسانی که بطور ژنتیک به زمین و زمان مشکوک هستند برنده شدن فرهادی در دو جشنوارهء پیاپی را به توطئه «دُژمن» و استکبار ربط دادند و نوشتند که سرمایهء ساخت این فیلم را دشمنان حکومت اسلامی تامین کرده اند تا فرهادی به بهانه فیلم سازی دست به سیاه نمایی بزند.

       موافقان فرهادی، برنده شدن فیلم ایرانی فروشنده در جشنواره کن را از موفقیت های دولت حاج آقا روحانی و از نتایج مذاکرات هسته ای (برجام) می دانند و معتقدند حالا که مذاکره کنندگان و تیم هسته ای در مذاکرات با پنج + یک همه چیز را فروخته اند فیلم فروشنده بجا و به موقع به فستیوال کن فرانسه فرستاده شده و فرانسوی ها در یک اقدام سیاسی دو جایزه به فروشنده داده اند.

       مخالفان فرهادی و حاج شهاب حسینی، فیلم فروشنده را سیاه نمایی و ضد ارزش های حکومت اسلامی می دانند و می گویند اگر برگزارکنندگان اسکار و یا جشنواره کن ریگی به کفش ندارند و بی طرف هستند چرا جوایز خود را به حاج مسعود ده نمکی و یا جوات شمع قدری نمی دهند؟

       حاج مسعود ده نمکی از هنرمندان برجسته جمهوری اسلامی است که هنر سینما را به صورت تجربی در کف خیابان آموخته و بعد از سال ها فعالیت سیاسی و بهم ریختن بساط مخالفان و دانشجویان و اصلاح طلب ها و آن ماجرای معروف کوی دانشگاه، عاقبت به دنیای هنر و سینما افتخار حضور داده اند، و به قول معروف گاو پیشانی سفید است و نیازی به تعریف ندارد.

       حاج جوات شمع قدری هم همان موجودی است که فیلم انتخاباتی پدیدهء هزارهء سیوم قبل از میلاد (حاجی ماموت احمدی نژاد) را ساخت و به همین خاطر در دوران سیطرهء احمدی نژاد بر کشور، به ریاست سازمان امور سینمایی جمهوری اسلامی رسید و برادرش هم شرکت سینمایی باز کرد و سفارشات سازمان امور سینمایی را انجام می داد.

       خلاصه بازار حسادت گرم است و کسانی که چشم دیدن فرهادی و حسینی را ندارند، ضمن اینکه می گویند جشنواره کن برای آن ها بی ارزش است و ترجیح می دهند بمیرند ولی به جشنواره کن نروند تا چشم شان به هنرپیشه های بی حجاب بیفتد، یا مثل فرهادی و حسینی برای خوش آمد استکبار جهانی کراوات بزنند، در عین حال این سئوال را مطرح می کنند که چرا به امثال ده نمکی اسکار داده نمی شود؟

       بطوری که مستحضر هستید همه ساله از بودجه دولت پول های کلانی به چند نور چشمی داده می شود تا به اصطلاح فیلم های فاخر بسازند. این نورچشمی های تلویزیون یا ارشاد و دستگاه های دولتی هم ده ها میلیارد تومان را حیف و میل ساختن فیلم های بی سر و ته تکراری می کنند و چون غیر از سینماهای داخل رژيم اسلامی جای دیگری مشتری ندارد سر و صدا راه می اندازند که دشمن با فیلم های ارزشی ما مخالف است و از نمایش آن ها در خارج جلوگیری می کند. وقتی هم امثال کيارستمی و فرهادی در فستیوال های بین المللی می درخشند حسادت شان گل می کند و به مطالب و افشاگری های کیهان شریعتمداری پناه می برند.

       به نظر ما، که به نظر آدم عاقل نزدیک تر است!، جا دارد همه ساله هم زمان با برگزاری جشنواره کن فرانسه، یک جشنواره وطنی هم در کن سولقان (از دهات حومه تهران) برگزار شود و فیلم های ارزشی کارگردانانی همچون حاجی ده نمکی و حاجی حاتمی کیا و حاجی شمع قدری و مشابه آن ها در آن جشنواره نمایش داده شده، و به برندگان بجای نخل طلایی که در کن فرانسه به برندگان داده می شود، چماق طلایی داده شود تا دست این فیلم سازان ارزشی هم به چیزی بند شود و... [متأسفانه، بقیهء چیزهایی که به مغزم خطور کرده قابل نوشتن نیستند!

 

5. استعداد ایرانی ها برای گرفتن جایزه اسکار

        برنده شدن حاج آقا شهاب حسینی در فستیوال ک به خاطر بازی در فیلم فارسی «فروشنده» و گرفتن نخل طلای بهترین بازیگر هیچ جای تعجبی ندارد، چون نقش بازی کردن و بازیگری در خون ایرانی جماعت است و به قول فرنگی ها «ژنتیک»است. يعنی، در واقع ایران امروز یک صحنهء بازیگری بزرگ است که در آن همه از بالا تا پائین مشغول نقش بازی کردن هستند.

       در واقع، امت بازیگر و همیشه در حال نقش بازی کردن، به خاطر سال ها بازیگری و یکدیگر را فیلم کردن به چنان بازیگرانی تبدیل شده اند که نخل طلای فستیوال کن که هیچ، جایزه اسکار را هم به پشم نمی گیرند.

       - یک آدمی که اصلاً اعتقادات دینی ندارد و به بهشت و جهنم و روز جزا و قیامت و حساب و کتاب الهی بی اعتقاد است مردم را به تقوای الهی دعوت می کند و از روز قیامت می ترساند و چنان این نقش را خوب بازی می کند که بهترین بازیگران هالیوود نمی توانند یک سکانس آن را بازی کنند.

       - یکی دیگر، که دزد سر گردنه است و آش را با جاش خورده و یک باند سرقت از بیت المال را سر کار آورده و خزانه مملکت را خالی کرده است، نقش یک آدم دست پاک (دست پاک ترین آدم از زمان مادها به این طرف) را بازی می کند و بعد از هشت سال بازیگری در نقش «دست پاک »، وقتی به دستور کارگردان کنار می رود، نقش آدم مطلوم را به عهده می گیرد و در پرسوناژ یک آدم مظلوم فرو می رود.

       - یک بازیگر دیگری که سال ها نقش اصلی در فیلم «قتل های زنجیره ای» را عهده دار بوده است حالیه چنان نقش انسانی آزادیخواه و آزاد اندیش و طرفدار صندوق رأی و دموکراسی و حاکمیت مردم را ماهرانه بازی می کند که هم خودش این نقش را باور کرده و هم کسانی که اجرای این نقش را به او واگذار کرده اند، باورشان شده که این بازیگر حرفه ای به غرب (استکبار جهانی!) متمایل شده است.

       - گروه دیگری از بازیگران در یک اجرای جمعی ادای نمایندگان پارلمان در کشورهای دموکراتیک را در می آورند.

       - جمعی از بازیگران در نقش وزیر و هیئت دولت بازی می کنند.

       - کاسب متقلب و مغازه دار گران فروش نقش کاسب حبیب الله را بازی می کنند.

       - کارمند رشوه خوار تسبیح به دست و با ته ریش در اداره از ارباب رجوع رشوه و زیر میزی می گیرد و در عین حال نقش کارمند متدین و دست پا را بازی می کند.
       دزد در نقش قاضی ظاهر می شود.
       قاتل نقش مقتول را بازی می کند.
       «زن جان بابکی»، که با توصیهء چهار وزیر دولت ماموت احمدی نژاد تانکرهای نفت را از شرکت ملی نفت ایران تحویل گرفته و به پول نزدیک کرده و چهارمیلیارد یورو را به اتفاق دست پاک های دولت بالا کشیده، در دادگاه نقش یک آدم مظلوم را با مهارت بازی کرده و خود را «بسیجی اقتصادی» جا می زند.

       - کسی که قبلاً خانه شاگرد بوده و به یمن تعویض رژیم به مقامات سیاسی رسیده و نمی داند «سیاست» را با سین می نویسند یا با صاد! چنان در مذاکره با سیاستمداران کارکشته نقش بازی می کند که امت (که خودشان هم یک پا هنرپیشه هستند) باورشان می شود که این آدم جلف چیزی در ردیف هنری کیسینجر است.

       - هنرپیشهء دیگری که می گوید در دانشگاه معتبر انگلیس درس خوانده و دکترا گرفته است چنان نقش خود را بازی می کند که به خاطر هیچ تماشاگری خطور نمی کند از او بپرسند: «عمو ! تو که سال ها در دانشگاه معتبری در انگلیس درس خوانده و به انگلیسی پایان نامه نوشته ای، چطور AM و are  و is را بلد نیستی؟!»
       خلاصه اينکه ایرانیان، کلهم اجمعین، مادرزادی و زنتیکی هنرپیشگان لایق جایزهء اسکار هستند و همه از بالا به پائین برای هم نقش بازی می کنند:
       - مهمان به خانه اشان می آید در حد افراط تعارف و استقبال می کنند، و به محض آنکه مهمان رفت می گویند: «آخیش ! راحت شدیم، چقدر زر می زند. چقدر می خورد و...»
       - در خیابان و معابر عمومی و بازار و درون تاکسی و در محافل خصوصی هزار بد و بیراه به مسببین بدبختی مملکت می دهند، اما به محض فراخوان برای حمایت از این و آن به خیابان می آیند و یا در سفرهای استانی دنبال موکب رئیس و روسا می دوند.

       باری، من خسته شدم. خودتان نمونه های دیگر بازیگری را به ذهن خودتان بیاورید تا متوجه شويد که خودتان هم بازیگر متبحری هستید و بارها در زندگی نقش های متفاوتی را به نحو احسن بازی کرده اید.
       در واقع، وقتی حاجی شهاب حسینی پس از دریافت نخل طلای کن می گوید: «من به نمایندگی از ملت ایران و هموطنانم این جایزه را دریافت کرده ام !» حرف درستی می زند، چون خوب می داند که:

       - وقتی بقال محل با قیافه حق به جانب نقش یک کاسب شریف را بازی می کند و جنس تاریخ مصرف گذشته را به مشتری فرو می کند، صد پله از او بازیگر تر است.
       - یا وزیر اقتصاد و بزرگترش که با وجود تورم و رکود نقش مدیران موفق را بازی می کنند و مدعی پائین کشیدن نرخ تورم و رکود هستند، هزار پله از او هنرپیشه تر هستند.
        و خلاصه کل مملکت به سینما تبدیل شده و همه برای هم نقش بازی می کنند.
       در اينجا از کلیهء قارئین اوللعزم تقاضا دارم بعد از مطالعه این مطلب بفرمایند با این تفاصیل جایزه بهترین بازیگر نقش اول و آخر را باید به چه کسی می دادند؟!

 

بازگشت به خانه