تأسيس: 14 مرداد 1392 | در نخستين کنگرهء سکولار های ايران | همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
يک نامه سرگشاده و يک اظهار نظر
سيروس ملکوتی ـ حسن اعتمادی
نامه ای سرگشاده از سيروس ملکوتی
خطاب به احزاب و سازمان
ها
:
تعلل احزاب و سازمان
هاي سياسي
در امر
دست يازي
به مديريت مبارزاتي،
با خود عواقب ترميم ناپذيري را
بهمراه
آورده
است. در
دنياي مدرن
نمي
توان سازماندهي دادخواهي اجتماعي و سرانجام يابي
ـن
را بدست
حوادث و يا پراكنده خواني
ها و يا جلوه هاي خود جوشندهء
اجتماعي سپرد. اما
احزاب سياسي ايراني عملاً
خود را در حالت انفعالي،
حفظ
بقاي خويش، و روزهء
مبارزاتي قرار داده و،
به مثابه مفسران وقايع و نه حادثه
آفرينان،
به حضور بي
رونق خود معنا مي
بخشند
و،
با اين انتخاب،
عملاً
نه تنها قادر به حفظ خود
نمي
گردند بلكه،
همراه با انزوا و زدودن خود از حافظهء
اعتماد
مردم،
همراه با
انشعابات
دروني و اتميزه شدن،
خود را نيز تجزبه
كرده و يا خواهند كرد.
به
موازات اين گزينهء
انفعالي،
نقش شخصيت
ها و پراكنده خواني
ها روزبروز گسترده تر
مي
شود. اين
«فرايند
سراشيبي»
در هنگامي رخ مي
دهد كه نظام سياسي حاكم،
با همهء
گسست
هاي دروني خود
اما با
اقتدار سياسي
اش،
قادر است،بدليل
فقدان يك بديل
سازمان يافته پيش روي،
هم ذهنيت جهاني و هم ذهنيت داخلي را براي هرگونه اميد
به تغيير متوجه خود سازد.
از اولي وام ماندگاري
اش
را مي
گيرد تا منافع
مورد نياز
آنان
را تأمين
نمايد و از دومي
اميدش را
می ستاند،
در تجسمي از توهم سازي
به گونه اي از وعدهء
آزادي
نسبي.
احزاب و سازمان
هاي سياسي
منفعل شده نه تنها ديگر به تنهايي قادر به حادثه
آفريني
نمي
باشند،
بلكه
روزبروز خود را بيشتر از پيش در تنگناي
هجمه
هايي از ايده هاي طرح شدهء
بخش
هاي فرو ريخته از
پيكره
دروني خود مي يابند.
و بدليل نيافتن
پاسخ به
آن
مجموعه
از
پرسش و ايده هاي خارج از دستور كار خود، عملاً
انزواي خود
را در برابر
آينه
اي تكه تكه شده از خود افزون مي
سازند.
سال
هاست كه
اين ناتواني احزاب
پاسخ ترميمي خود را در طرح يك همايش و جبهه بدست
آورده
است؛
يافته اي كه هيچ نيرويي در خلوت و
آشكار
سخن در انكارش نمي
گويد
اما
كوچكترين گام حقيقي
نيز
براي انجام پذيري
آن
صورت نمي
پذيرد. در واقع،
اپوزيسيون ايراني با قناعت به تداوم چگونگي هستي خود و انس و الفت
اش
به همين
گونه ماندگاري،
خودكشي
سياسي خود را رقم مي
زند.
به منسجم
ترين احزاب
سياسي كشور،
يعني احزاب كرد،
بنگريم
كه بدليل نظم تشكيلات
، قدمت تاريخي، كميت قابل ملاحظهء
اعضا و هواداران
شان
سال
هاي سال قادر بوده
اند
در حيطهء
بود
خود
و
در روند مبارزاتي مردم تأثير
گذار بوده و مديريتي در طرح بيان شده
دادخواهي
آنان
در صحنه مبارزاتي داشته باشند. امروز اما شاهد گسل
هاي رو به
رشد اين احزاب
همراه
با دامنهء
متأثر
اجتماعي
شان
هستيم؛
امري كه در تداوم خود
مي
تواند به برآمد
انواع انديشه هاي نهلييستي، سترون، و يا حتي
نهادهاي
ساخته و پرداختهء
قدرت حاكم
در طرح حزبي رقيب بيانجامد.
سال
هاست كه
درون و پيرامون اين احزاب
شاهد گسل
هاي جدي عقيدتي ست.
آنگونه
كه
وقتی
اين
احزاب سنگ
هاي سياسي خود را بر ترازوي برابري خواهي
در ايراني دمكراتيك و
سكولار قرار مي
دهند
بخشي از پيكرهء
پيراموني
آنان،
در گفتماني كاملاً
جدا
و بيگانه از
آن
اهداف،
به نرد سياست و برپايي اميد يا توهم
در پيكره و
وادي ديگري مشغولند.
اين شرايط نه تنها
حتي نوعي از بقا را در دوگانه
زيستي نمي اآريند
بلكه به ميرايي يكي و ويراني
آرزوهاي
آن
ديگري مي انجامد
احزاب
چپ و ملي نيز از سرنوشت بهتري برخوردار نيستند:
گفتمان
هاي نافرجام
در پيمودن قطار طويل زمان
و باز تجربهء
تكراري
پرسش نخستين
در همان
دايره بسته
!
همهء
اين رويدادها هنگامي رخ مي
دهد كه نظام حاكم،
در فقدان
يك بديل
کارآمد،
آرام
آرام
هنجارهاي خود را ذهنيت سازي نموده و به تسخير حافظهء
نسل
ميانه و جديد با همه تقابلات جوهري خود با
آنان
مي
پردازد.
يعنی
حاكميت چهره مي
آفريند
و اپوزيسيون از خود چهره مي
زدايد.
حاكميت ارزش مصنوعی
مي
آفريند
و اپوزيسيون ارزش
هاي حقيقي خود را مدفون خامشي ها مي
سازد.
حاكميت در ميدان هستي و اقتدار نسبي اپوزيسيون
صحنه گردان
شده
و
اپوزيسيون صحنهء
هستي دادخواهان ميدانِ
بود نظام را در تنهايي فرياد خود رها
ساخته و
مديريت
آن
را،
در هنگامهء
خروش و جوشش،
به نبود خود
مبدل
مي
سپارد تا
«هر
گند چاله
دهاني»
فرمان عزل دادخواهي را در
آن
و اين هنگامه براي
آن
همه اميد
تاراج
رفته
صادر کند.
من باور دارم
كه تك تك نيروها،
بيش از
من و
آوردهء
من،
به هستي خود واقفند، اما شهامت گام نخست را براي عبور از
مرزهاي كهنه و پودر
شدهء
منشورهاي فسخ شدهء
حافظهء
تكراری
خود ندارند.
در اين ميان تنها يك اميد مي
ماند،
و
آن
همان جسارت و تهوري
ست كه
آغاز
برپايي هر يك از
آنان
بوده
است؛
جسارت تغيير و عبور از زندان ماندگاري خود در
مرداب
حادثه
ها.
س. ملكوتي
سیروس ملکوتی عزیز
دیوار
هیچ
زندانی در ایران فرو نمیریزد مگر آنکه مردمان آن کشور قصد چنین کاری را
داشته باشند.
در حال حاضر
مردم ایران چنین قصدی را دنبال نمی
کنند مگر آنکه
در دل شان
امیدی برای
رهایی خود و میهن
شان پیدا کنند ؛
و
چه کسی و چه کسانی می
توانند در بذر افشانی این
امید نقشی بیافرینند؟
پنج
میلیون شهروند ایرانی در خارج از کشور حضور دارند.
هفتهء
گذشته
در پی دعوت
شما و سه
تلویزیون در مورد برگزاری آکسیونی در اعتراض به وضعیت بد زندانیان سیاسی
در ایران،
از جمله وضعیت نگران کنندهء
آقای کبودوند،
که در اعتصاب غذا به سر
می
برد و تصاویر جسم نیمه جان
اش
را در روی تخت بیمارستان دیده
ایم
و می
بینم،
فقط
دوازده
نفر
(و
بعلاوهء
خود
شما
سيزده
نفر)
در
آکسیونی در پشتیبانی ازاین عزیز شرکت کردند.
براستی
چرا رژیم آدمخوار ایران در
مقابل اعتراض شما و
دوازده
تن دیگر باید عقب نشینی کند؟
فردا
هم
آقای جواد ظریف،
به همراه یک هیئت سیاسی،
برای عقد قرار دادهای اقتصادی به
سوئد خواهد آمد.
شک نکنید
که
نمایندهء
پارلمان سوئد در بلژیک،
که شاهد تظاهرات
13
نفرهء
شما بوده،
از قبل به همکاران
اش
در مجلس سوئد اطلاع داده است
که «از
مخالفت ایرانیان خارج از کشور نسبت به روابط ما با حکومت
اسلامی نگران
نباشید!»
دیروز،
وقتی در شبکههای خبری
مختلف عکس نیمه جان کبودوند را بعد از
بيست
روز اعتصاب غذا دیدم،
نگران
اش
شدم،
از خودم پرسیدم آیا او انگیزهای برای زنده ماندن
دارد؟
یک لحظه خودم را به جای این عزیز گذاشتم.
سالها زندان،
هزاران محرومیت،
رنج دوری از خانواده و هزاران مصیبت
ديگر...
سیروس جان؛
اگر من هم جای او بودم اعتصاب غذا را تمام نمی
کردم.
او
به چه امیدی و چرا باید دست از اعتصاب غذا بردارد؟
رژیم
که قصد آزاد کردن او را ندارد،
من و شما هم که نمی
توانیم برای نجات او کاری
انجام بدهیم،
حتی
گیرم که رژیم بنا بر مصلحتی او را هم آزاد کند،
تکليف
بقیهء
زندانیان
چه
می شود؟
عاقبت
زندان بزرگی که ایران نام دارد چه خواهد شد؟
سیروس عزیز،
اگر من جای کبودوند بودم علیه این اپوزیسیون
(که ما باشيم)
اعتصاب غذا میکردم؛
علیه
شما و خودم و علیه تمام کسانی که حزب و سازمان و شورا و جبهه
های رنگارنگ
ساخته اند؛
علیه صدها سازمان حقوق بشری که،
در
37
سال گذشته،
هزاران
قطعنامه علیه حکومت اسلامی
و
در
ارتباط
با نقض حقوق بشر صادر کرده اند،
بی آنکه
آب از آب تکان
بخورد.
بله،
علیه
ما؛
چون
ما
با خود خواهی
های
خود تا این لحظه نتوانسته
ایم
و یا اینکه
نخواسته
ایم
برای نجات کشورمان تصمیمی تاریخی بگیریم و کاری اصولی انجام بدهیم
و،
به همین خاطر،
عرصهء
فعالیت
های سیاسی در خارج از کشور به دست عوامل
قدرت
های خارجی و مماشات گران با رژیم افتاده است.
و ما کم کم به تماشگران
این عرصه تبدیل شده ایم.
این
روزها دیگر از افراد سیاسی سال
های دههء
60
در خارج از کشور خبری
نیست؛
آنها هم که دیده میشوند با موهای سفید و گاه عصا به دست می
آین.
ولی
يادمان بشاد که در خارج کشور
میلیونها زن و مرد جوان ایرانی مهاجر هزندگی
می کنند؛
همان
ها که در تابستان
سال ۸۸ در شهرهای بزرگ و کوچک اروپا،
آمریکا،
کانادا و استرالیا،
با
سازماندهی دوست و دشمن ،به خیابان
ها آمدند؛
هرچند
که
با شعار
«رأی
من کو؟»
سیروس عزیز،
اوضاع ایران و مردم
اش
خوب نیست،
حال آنها خراب است،
مردم تمام راهها را
رفته اند:
از استحالهء
رژیم گرفته تا طرح رفراندم،
انتخابات آزاد،
اصلاح طلبی و
صندوق رأی
و
...
و اکنون
راهی
جز پائین
کشیدن این حکومت از
مسند
قدرت و نجات کشور به دست مردم ایران
نمانده
است و در اين وضعيت است که،
در راستای پيش برد کار،
تشکیلاتی برای منسجم کردن،
امید دادن،
و
بسیج ایرانیان داخل و خارج
از کشور لازم است.
و
این تشکیلات بدون حضور نمایندگان تمام گروههای سیاسی
مخالف این وضعیت به وجود نخواهد آمد.
هر دو می دانيم که ديگر
با
جمع آوری امضای
چند صد نفر پای یک اعلامیهه
و انتشار آن در چند سایت
خبری،
این حکومت زندانی سیاسی را آزاد نمی
کند،
و
اگر هم
بنا به مصلحتی
به چنین اقدامی تن
بدهد،
این آب و نان و کار و امنیت برای میلیونها بیکار و گرسنه نمی
شود.
مگر نه اينکه
هزاران
روستا در طّی همین چند سال اخیر خالی از سکنه شده اند؟
آنها آب ندارند،
نان
ندارند،
کار و در آمد ندارند،
برای لقمهای نان به شهرها روی آورده اند
ولی به روزگار بد تری دچار شده اند.
ایران
را
اعتياد
و فحشا و بی
کاری و دزدی و افسردگی و قتل و جنایت بر داشته
است،
کار از نقض حقوق بشر گذشته است.
سخن از
نابودی
انسان
و طبیعت در میان است
و ما
چه کار می
خواهیم بکنیم؟
زير اعلاميه های صدتا يک غاز امضا بگذاريم و در تظاهرات ده نفری شرکت کنيم و تمام؟
بيائيم
حرف نزنيم.
بيانيم
عمل کنیم!
با مهر و دوستی
حسن اعتمادی