تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
دوران نه چندان «طلایىِ» امام برای روحانيت!
امیر طاهری
چندی پيش، آقای مهدی کروبی، نامهء سرگشاده ای به رئیس جمهور اسلامی، آقای حسن روحانی، نوشت که واجد نکات مهمی بود. او هشت سال ریاست جمهور مجلس شورای اسلامی را بر عهده داشت و یکی از نامزدهای ناکام در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال 2009 میلادی بود و سال هاست که در بازداشت خانگی، یا بقول اعراب “حصر”، بسر می برد، و تاکنون هیچ مرجع رسمی نگفته است که جرم او چیست و حکم بازداشت خانگی او را چه کسی صادر کرده است و چه نهادی تنفیذ می کند. حدس عمومی این است که “جرم” کروبی، همراه با میرحسین موسوی، دیگر نامزد ناکام انتخابات 2009، نپذیرفتن نتایج آن است. مهدی کروبی، پس از انتخاب هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری اسلامی، رئیس مجلس شورای اسلامی سوم شد و پس از آن ریاست مجلس شورای اسلامی ششم را هم عهدهدار بود.
آقای کروبی، نخست در این نامه، چنين وانمود میکند که آقای روحانی، که او نیز لقب “حجت الاسلام” دارد، مسؤل ادامهء بازداشت خانگی نیست. در این نامه آقای روحانی فقط بعنوان مجرائی برای رساندن پیام به “تصمیم گیرندگان” واقعی، و البته ناشناس، مطرح می شود. به عبارت دیگر آقای روحانی در واقع، هنرپیشه ای است که نقش رئیس جمهوری را بازی می کند. آقای کروبی تلویحاً می گوید: «ایران امروز فاقد دولت بمعنای شناخته شده آن است».
دلیل دوم جالب بودن نامه آقای کروبی کوشش تلویحی آن برای تغییر سیمای سیاسی اين “حجت الاسلام” محصور، از «سیاسی تندرو» به یک رجل نوگرویده به “اصلاحات” و “اعتدال” است. در این سیمای نو، آقای کروبی ممکن است خواهان دمکراسی سازی بمعنای راستین کلمه نباشد اما گرفتار رادیکالیسم پیشین خود نیز نیست.
اما واقعیت این است که، در دهه های 1980 و بخشی از 1990 میلادی، آقای کروبی جزو جناح تندرو حکومت آیت الله روح الله خمینی بود. او در سال 1993 ریاست هیأت نمایندگی جمهوری اسلامی در کنفرانس به اصطلاح "مؤتمر الشعبی الاسلامی" در خرطوم، پایتخت حکومت اسلامی سودان، بر عهده داشت. میزبان آن کنفرانس، مرحوم شیخ حسن الترابی، رهبر اسلامگرایان رادیکال سودان، بود. اسلامگرایان تندرو از بیش 70 کشور در آن "مؤتمر" شرکت داشتند و یک شورای 9 نفره را برای رهبری نهضت جهانی خود برگزیدند که حجت الاسلام کروبی یکی از آنان بود. بدین سان شگفتی آور نیست که آقای کروبی از رفتاری که او باعث شده است، بویژه تهمت "ضد انقلاب" بودن، دل چرکین باشد زیرا بیش از هر کس دیگر در دفاع از "راه خمینی" کوشیده است.
دلیل سوم که نامهء آقای کروبی را جالب می سازد کوشش ایشان برای ترسیم دوران حکومت آقای خمینی، که هوادارنش به او لقب “امام” داده اند، بعنوان یک “عصر طلایی” است که در آن هیچ کس را خود سرانه و بطور غیر قانوی بازداشت نمی کردند، چه رسد به این که چهره های سرشناس “انقلاب” را بی هیچ اتهامی در “حصر” بیافکنند و از ابتدائی ترین آزادی ها محروم سازند.
جنين تصویری که آقای کروبی از دوران حکومت خمینی ارائه می کند غیر واقعی تر از آن است که نیاز به رد جزء به جزء آن داشته باشیم.
آقای خمینی در یک دهه حکومت خودکامه اش فرمان کشتار هزاران تن از اقلیت های قومی را صادر کرد، به هزاران اعدام غیر قانونی صحه نهاد، بیش از نيم میلیون ایرانی را برای مدت های متفاوت – از چند روز تا چند دهه- به زندان فرستاد و نزدیک به چهار و نيم میلیون تن دیگر را بر آن واداشت تا راه تبعید و غربت در پیش گیرند. یک “عصر طلائی” عجیب!
حکومت “امام” حتی برای روحانیون شیعه نیز نامیمون بود. در واقع، از قرن 16 میلادی، یعنی از زمانی که دودمان صفوی تشیع را در ایران مستقر کرد، هیچ حکمرانی در این کشور به اندازهء آقای خمینی بر روحانیت شیعه ظلم نکرده است و بیش از او روحانیون را زندانی، تبعید، خلع لباس، ممنوع المنبر و حتی اعدام نکرده است. در دوران “امام” شمار روحانیون، از جمله طلاب، که به نسبت شمار کلی شان بزندان افتادند از میانیگین هر قشر دیگر اجتماعی بیشتر بود.
آقای خمینی برای کنترل و سرکوب روحانیون، دستگاهی بر پا کرد بنام “دادگاه ویژهء روحانیت”. این دستگاه، که هنوز هم برپاست، نماد یک تبعیض یا “آپارتاید” کیفری است که نه مبنای قانونی دارد نه توجیه شرعی. این دستگاه به هیچ یک از نهادهای رسمی جمهوری اسلامی در ایران پاسخگو نیست و دولتی در دولت به شمار می آید. این دستگاه غیر قانونی و غیر شرعی، چندین روحانی زاده یا وابستگان به خاندان های روحانی را به اعدام محکوم کرد- از جمله عبدالرضا حجازی، غلامحسین دانشی و حتی علامه وحیدی 101 ساله که از بنیانگذاران دانشکده علوم الهی تهران بود. بسیار روحانیون، طلاب یا روحانی زادگان دیگر به حکم این دستگاه ستمکار به زندان افتادند یا شکنجه شدند. از میان آنان می توان از مهدی مهدوی، اصفهانی هروی، رضی گلپایگانی (نوهء آیت الله العظمی گلپایگانی)، جلیلی کرمانشاهی، مهدی هسته ای، علی مقصودی، علی محمد تقوی، مرتضی شیرازی (فرزند آیت الله آسید محمّد شیرازی)، حسن رسا، آسید کاظم اخوان مرعشی در مشهد، حبیب الله آشوری و رستگاری (صاحب تفسیر البصائر) نام برد.
یک اقدام دیگر آقای خمینی که بی سابقه بود، خلع لباس بیش از 80 شخصیت از روحانیون بر پایه اتهامات ساختگی است. از این میان تکان دهنده ترین مورد خلع لباس آیت الله العظمی آسیدکاظم شریعتمداری بود که در آن زمان یکی از چهار یا پنج “مرجع تقلید” برجستهء شیعیان در ایران به شمار می رفت. (مرجعیت کل شیعیان جهان در آن زمان را مرحوم آیت الله العظمی حاج سید ابوالقاسم خوئی در نجف بر عهده داست). آقای خمینی یکی از قلدران خود بنام محمّد محمدی نیک (معروف به ریشهری) را که ملایی دونپایه بود مأمور حمله به بیت آقای شریعتداری، برداشتن عمامه از سر او، و تحت نظر آوردنش به تهران کرد.
شبیخون زدن به خانه یا “بیت” روحانیونی که مغضوب آقای خمینی می شدند، در “عصر طلائی” آقای کروبی روشی عادی به شمار می آمد. یک نمونه دیگر از این لشکرکشی های رسوای ”امام” حملهء اوباش هوادار او به “بیتِ” آیت الله محمّد طاهر آل شبیرخاقانی در خوزستان بود که “چهارشنبه خونین” در خرمشهر را بوجود آورد. پس از آن حملهء شبانه، آیت الله خاقانی در نقطهء نامعلومی خانه نشین شد و چندی بعد “بی سر و صدا” دیده از جهان فرو بست. طراح خلع لباس، قربانیان دیگری نیز داشت، از جمله: آسید علی هاشمی شاهرودی، جواد مناقبی، علی نوغانی، شیخ علی تهرانی، آسید علی نقی تهرانی و آشیخ حسین امینی شاهرودی.
هرگاه “امام” نمی توانست روحانی مورد غضب خود را به زنجیر افکند، فرمان خلع لباس او را، حتی اگر فرد مورد بحث در خارج از ایران بود، صادر می کرد. اما همه را نمی شد خلع لباس کرد. در آن صورت “امام” تظاهراتی ساختگی علیه روحانی مورد غضب ترتیب می داد، با هدف حرمت شکنی و تخریب. چنین تظاهراتی چندین بار حتی علیه آیت الله العظمی خوئی برگزار شد و نشان داد که “امام” در تعقیب جاه طلبی های سیاسی خویش مرز نمی شناسد.
در چند مورد گُردن قلدران “امام” خانوادهء روحانی ای را گروگان گرفتند تا او را به بازگشت به ایران از تبعید وادار سازند. یکی از قربانیان این تاکتیک محمّدحسن تهرانی (تاجرفرش)، فرزند آسیدعلی نقی تهرانی، از علمای معروف تهران و بازار، بود که توانسته بود به آلمان برود اما پس از دریافت خبر که خانوده اش را در تهران گروگان گرفته اند ناچار شد به ایران برگردد. او را یک راست به زندان بردند و پس از شکنجه با شلیک یک گلوله در مغزش کشتند. آقای کروبی “دوران نجیب و انقلابی” مرحوم خمینی را می ستاید اما رفتار خودسرانه، بحث انگیز و انتقامجویانه “امام” را فراموش می کند.
زمانی که پزشکانِ آیت الله آسیدمحمّدحسین علوی بروجردی تجویز کردند که به خارج برود اتباع “امام” و فرزند او احمد با صدور گذرنامه برای روحانی بیمار مخالفت کردند. با این کار، اتباع آقای خمینی انتقام زمانی را می گرفتند که بعنوان یک روحانی نوپا در سال های 1320 شمسی در قم و جزو ابواب جمعی آیت الله العظمی آسید محمّدحسین بروجردی (که در آن زمان مرجع و اعلم العلماء بود) ظاهراً تحقیر شده بود. (آیت الله علوی بروجردی داماد آیت الله العظمی بروجردی بود.)
آقای خمینی وقت و نیروی بسیاری را صرف تسویه حساب با شیرازیان کربلا کرد زیرا آیت الله آسیدمحمّد شیرازی دکترین “ولایت فقیه” را یک “بدعت” در فقه شیعه خوانده بود. مبارزات “امام” با شیرازیان کربلا، پس از مرگ خمینی نیز بوسیله اتباع و پسرش احمد ادامه یافت. هنگامی که آسید محمّد درگذشت، بیت امام اجازه ندادند که در منزل شان در قم دفن شود. (او سرانجام در حرم قم “قسمت زنانه” بخاک سپرده شد که مزار ایشان از دسترس مردان دور بماند.)
خوانندگان نامهء آقای کروبی ممکن است تصور کنند که تاکتیک بازداشت خانگی یا “حصر” در “دوران نجیب و انقلابی” آقای خمینی بکار نمی رفت. امام این تصور نیز نادرست است. آقای خمینی رکورد دار در “حصر” افکندن روحانیون شیعه است. آیت الله حسینعلی منتظری، که خمینی او را بعنوان “نورچشم” و جانشین خود تجلیل کرده بود، سرانجام پس از سال ها بازداشت خانگی و تحمل هتک حرمت، در “حصر” بدرود حیات گفت. آیت الله حاج آقاحسن قمی نیز در “حصر” در مشهد از دنیا رفت، (و فرزندنش، محمود، که نیز روحانی بود ناچار شد سال ها در تبعید بگذارند)، به دستور “امام” کوچهء محل اقامت او را با یک دیوار و در آهنی مسدود کردند تا ارتباط او با پیروان و مقلدان بی شمارش قطع گردد.
نکتهء جالب این است که مرحوم آیت الله قمی و “امام” سال ها یار غار به شمار می آمدند. پس از شورش 15 خرداد، قمی، خمینی و مرحوم آیت الله بهاءالدین محلاتی، مدتی در زندان هم سلول بودند. برادر مرحوم آیت الله قمی، آیت الله حاج آقاتقی قمی، نیز یکی از قربانیان “امام” بود. اوباش انقلابی به منزل او حمله بردند و سپس مانع ورود او به مسجد در قم شدند. آیت الله حاج آقاتقی قمی یکی از سه روحانی است که از آیت الله العظمی خوئی اجازهء اجتهاد دریافت کرده است. (دو فقیه دیگر عبارت بودند از آیت الله سیستانی که اکنون مرجع تقلید و مقیم نجف است و مرحوم آیت الله میزا علی فلسفی.) از دیگر قربانیان برجستهء “حصر” در “دوران طلائی” امام باید از آیات عظام آسیدمحمّد روحانی و آسیدصادق روحانی و نیز آسیدصادق شیرازی نام برد.
پس از خلع لباس آیت الله العظمی شریعتمداری، نمایندهء تام الاختیار و وصی او آیت الله سیدرضا صدر با غضب “امام” انتقامجو روبرو شد و بزندان افتاد. مرحوم صدر برادر امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، یکی از درخشان ترین چهره های فقهی شیعه به شمار می آمد. “امام” حتی نوهء خود، حسین خمینی، را نیز در “حصر” افکند. جرم حسین، که در آن زمان طلبه ای جوان بود، چیزی نبود جز انتقاد از خودکامگی پدر بزرگ.
مرحوم خمینی “همچنین” از و عظ و خطبه و منبر رفتن روحانیونی که صد در صد سر سپرده نبودند جلوگیری می کرد. در دوران حکومت او تنها انگشت شماری از روحانیون و امام جماعت های منصوب او، اجازهء سخنرانی در مسجد یا حسینیه داشتند - روندی که هنوز ادامه دارد. بر اساس این برنامه، دولت کنترل کلیهء مراسم مذهبی شیعه را بدست گرفت و اگر مؤمنی از یک روحانی غیر مجاز برای مراسم روضه خوانی دعوت می کرد، این مدعو و این دعوت کننده با خطر بازداشت روبرو بودند.
در نامهء سرگشادهء حجت الاسلام کروبی، عرضهء تلویحی نزدیک به یک دهه حکومت آیت الله خمینی بعنوان “دوران نجیب انقلابی” را می توان دست کم عاری از حقیقت دانست. در تمام آن سال ها، مهدی کروبی و یاران انقلابی او، در قبال اقدامات آقای خمینی، از جمله سرکوب روحانیون سنتی شیعه، یا سکوت کردند یا به توجیه پرداختند.
براستی می توان گفت رفتاری که با حجت الاسلام کروبی در دوران حکومت آیت الله علی خامنه ای شده است، در مقایسه با رفتاری که در “دوران طلائی امام” می توانست با او بشود، “بزرگوارانه” است. این به معنای توجیه یا تایید “حصرخانگی” آقای کروبی نیست- این حصر غیرقانونی، غیر شرعی و از این مهم تر، غیر انسانی است و ادامه آن مایۀ شرمساری بیشتری است برای گردانندگانش.
آنچه اهمیت دارد این است که از یاد نبریم که سکوت در برابر ظلم بر هر کس، چه رسد به توجیه یا تأیید ظلم، نتیجه اش این است که روزی همان بلا بر سر خودمان نیز بیاید.
_______________________
* اين مطلب از انگلیسی به فارسی ترجمه شده است.