تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

26 خرداد ماه 1395 ـ 15 ماه ژوئن 2016

مرگ گروه‌های مرجع برای دههء هشتادی‌ها

بامداد لاجوردی، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز

با اتفاقی که دهه‌ی هشتادی‌ها در طی روزهای گذشته در مجتمع ورش تهران رقم زدند، آینده‌ء سیاسی ایران در دورانی که مشارکت سیاسی به دست دهه‌ء هشتادی‌ها سپرده خواهد شد برای من با ابهام روبرو شده است. در این میان اما چند فرض محتمل است:

اول آنکه با ورود این دهه به دوران مشارکت سیاسی، سبد رأی اصلاح طلبان و اصولگرایان سنتی در معرض تهدید قرار خواهد گرفت و به احتمال زیاد در برآیند آرای آنها جز احمدی‌نژاد و افراد مشابه کسی از صندوق رایشان بیرون نخواهد آمد؛ به همین ترتیب اگر قرار باشد در برابر انتخابات ریاست جمهوری آمریکا موضع بگیرند ترامپ را خواهند پسندید. یکی از دلیل اصلی این نگرانی، بی‌انگیزگی‌شان در رجوع به اظهار نظر فعالان سیاسی و مراجع سیاسی است، به همین دلیل قابل پیش‌بینی خواهد بود که آنها حرف‌های کسی که در تبلیغات تلویزیونی مدعی می‌شود مشکل کشور تار موی جوانان نیست را باور خواهند کرد، غافل از آنکه بدانند مهمترین سیاست‌های جریان او مداخله در امور فرهنگی خواهد بود. از همین رو فکر می‌کنم، رشد این روحیه در دهه‌ء هشتادی‌ها می‌تواند تهدیدی جدی برای آینده‌ء عقلانیت در فضای سیاسی ایران باشد.

البته انگشت اتهام من به سمت نوجوانان نشانه گرفته نشده است بلکه بیشتر مدیران نظام را هدف قرار می دهم؛ کسانی که خواسته یا ناخواسته گروه‌ها و شخصیت‌های مرجع جوانان را یا از کشور بیرون یا تصویر و صدای آنها را از رسانه‌ها حذف کردند و نهایت همین شد که می‌بینید.

به واقع از نيمه‌ء دوم دهه‌ء هفتاد به بعد، نسلی رشد کرد که، در مقایسه با دهه‌ء شصتی‌ها و پنجاهی‌ها و عقب‌تر، هیچ شخصیت مرجعی ندارند. مثلاً من با مرور تجربه‌ء زیسته‌ء خودم وقتی دست به قیاس می‌زنم می‌بینم بسیاری از دهه‌ء شصتی‌ها با صدا و اشعار «فرهاد مهرداد» مسیر اجتماعی شدن را طی می‌کردند – بگذارید برای دوری از مناقشه بگویم حداقل برای قشری که موسیقی متمایز گوش می‌دادند - و یا اگر بخواهیم صادقانه بگوییم در کنار اشعار احمد شاملو و فریدون مشیری عاشق می‌شدند؛ اما دهه‌ء هفتاد و هشتادی‌ها با مرتضی پاشایی و اشعار مریم حیدرزاده بزرگ شده‌اند و به قول شاعر «میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است«.

اما ماجرای تفاوت‌ها به همین جا ختم نمی‌شود. در موسیقی مساله فقط پاشایی نیست. بر کسی پوشیده نیست میان هارمونی و دیگر عناصر زیبایی شناختی کسی مثل شجریان و شهرام ناظری و پرویز مشکاتیان با محسن نامجو خیلی تفاوت است؛ اما امروز در تلویزیون از پاشایی اسطوره ساخته می‌شود و از شجریان فتنه‌گر. نتیجه‌ء این نگرش چه خواهد بود؟! به نظر روشن است، اتاق فکر صدا و سیما ذائقه‌ء بصری و سمعی مخاطبان اش را تغییر داده (اگر نگوییم آنها را کج سلیقه کرده است) و وقتی نوجوان آهنگ مرتضی پاشایی را خاموش کرد بعد سراغ «رَپِر»های آن طرف آبی خواهد رفت لذا تلویزیون نباید انتظار داشته باشد بعد از پاشایی، او مناجات صبحگاهی را گوش دهد. اما کسی که گوشش با هارمونی کلام و آهنگ شجریان مأنوس شده باشد گوشش توانایی شنیدن سبک غیرهارمونیک را ندارد.

من تاکید می‌کنم که ماجرا فقط «یک اختلاف سلیقه» نیست، بلکه فقدان گروه‌های مرجع در موسیقی و شعر و سیاست است که آن شخصیت مرجع بتواند پیام‌های انسانی، اخلاقی و جهان شمول را به این نسل انتقال دهد.

به طور مثال، دهه‌ی شصتی‌ها در دورانی به دنیا آمده‌اند که دوران تحصیلات ابتدائی شان با ریاست جمهوری فرهنگی‌ترین ریس دولت ایران، محمد خاتمی همزمان بوده است؛ آن زمان روزنامه‌ها حرف اول را در شکل دهی و نظم دهی به افکار عمومی می‌زدند، در همه‌ی خانواده‌ها هر روز حداقل یکی از جراید وجود داشت. فضای فرهنگی کشور به گونه‌ای بود که در کشور چند روزنامه بالای صد هزار تیراژ روزانه منتشر می‌شد و مردم اهل مطبوعات بودند. تیراژ کتاب‌ها بالا بود و بعضی اوقات به چاپ چندم می‌رسید. اما امروز جای رسانه‌هایی با اتاق‌های فکر جدی و مؤثر را، رسانه‌های توده‌ای و عوامانه مانند تلگرام پر کرده است؛ رسانه‌هایی که بر مبنای موج سازی توده‌ها مدیریت می‌شود و مدیران فرهنگی کشور نتوانسته‌اند این مشکل را به نحوی حل کنند چرا که گروه مرجعی وجود ندارد که جوان بخواهد نظرات او را در رسانه‌ها دنبال کند. لذا به سادگی مخاطب سریال‌های سطحی و ساده‌ی ماهواره و تلویزیون خودمان خواهد شد.

از سوی دیگر شخصیت‌های مؤثر روشنفکری و فکری آن زمان که می‌توانستند در رسانه لب به سخن بگشایند نظير مصطفی تاج زاده، میردامادی و محسن آرمین بودند و یا در حوزه‌ء دینی نیز محسن کدیور اظهار نظر می‌کرد. یعنی جوانان و نوجوانان آن زمانه به سخنان این افراد فکر می‌کردند از ایده‌هایشان دفاع می‌کردند یا آن را به باد انتقاد می‌گرفتند ولی امروز جای خالی آنها را رحیم‌پور ازغدی علی‌رغم تبلیغات شبانه‌روزی و سرسام‌آور رسانه‌ی ملی برای آن نتوانسته پر کند و خلاء وجودی آنها کم کم خود را نمایان خواهد کرد.

ناگفته نماند روی سخن من با شخص نیست، یعنی موضوع بحث من سروش و کدیور و نیستند؛ بلکه هدف توصیف شرایطی است که افراد فعال جامعه شخص مرجعی ندارند و کورکورانه فعالیت می‌کنند هر روز به سمتی سوق پیدا می‌کنند.

در مقابل، دوران تحصیلی ابتدایی دهه‌ء هشتادی‌ها، با ریاست محمود احمدی‌نژاد مصادف شده است، کسی که در دوران اش مطبوعات کم فروغ شدند و شخصیت‌های مرجع یکی یکی رخت بر بستند و با دیارشان خداحافظی کردند، هرچند هواداران وی تصور می‌کردند که پیروز شده اند اما امروز به خوبی می‌توانند ثمره‌ء حذف چهره‌های فکری و مرجع از جامعه را درک کنند.

حالا باید باور داشته باشیم ثمره‌ء یک رییس جمهور تنها در حوزه‌ء سیاست بین الملل و اقتصاد نیست و می‌تواند پیامدهای بلند مدت اجتماعی و فرهنگی نیز داشته باشد.

http://www.ensafnews.com/

بازگشت به خانه