تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

31 خرداد ماه 1395 ـ 20 ماه ژوئن 2016

آفرينش شادی

اولين پيه لر*

ترجمه: مرمر کبير

سه سال است که جنگ داخلي ادامه دارد، جنگ با لهستان نيز آغاز شده است و چنانچه لنين مي گويد روسيه در آستانه قحطي به سر مي برد؛ شايد به جاي پرسش در بارهء پديدهء زيبايي شناسي در هنر، ضرورت هاي ديگري در دستور کار باشد، خصوصاً هنگامي که بي سوادي وسيعاً رايج است. با اين حال آناتولي لوناچرسکي (1875 تا 1933)، کميسر خلق در امور آموزش و پرورش مردمي و يا آنچه امروز به آن فرهنگ مي گوييم، سوال زير را مطرح مي کند: «انقلاب براي هنر چه چيز مي تواند به ارمغان آورد و هنر براي انقلاب چه؟ »(1). پرسشي که چندان بي مسما هم نيست. روسيه جوان انقلابي به نقش هنر اهميت به سزايي مي دهد. اعجاب انگيز است و در عين حال نگراني آور، چرا که بايد دانست هنر واقعا «چپ» را، چگونه و توسط چه کسي مي توان تعريف کرد؟ چه ارزش هايي مي بايست توسط هنر تجسم يابند؟ آيا براي حفظ مشروعيت خويش، هنر لزوماً مي بايست مردمي باشد؟ آيا آفرينندگان آثار هنري مي بايست «کارشناسان» باشند و يا افراد غير حرفه اي؟ سوالاتي اساسي که پاسخ به آنها عميقا به تعريف سياسي از هنر بستگي دارد.

لوناچرسکي، البته فردي سياسي ،از نوجواني فعال و در ضمن نمايشنامه نويس و بيش از آن شايد منقدي چيره دست است. وي مي داند که :«نقد زيبايي شناسانه و نقد اجتماعي در حقيقت دو روي يک سکه اند، يا بهتر بگوييم، دو وجه متفاوت يک روند واحد مي باشند.» او هرگز اثر هنري را تنها در مستمسکي براي ارائه يک پيام، خلاصه نمي کند و به خوبي مي داند که يک استعاره هنري قادر است ما را وادار سازد تا «سرود اعجاز انگيز زندگي را سر دهيم، سرودي چنان مدهوش کننده و جذاب که خود زندگي نيز قادر به خواندن آن نمي باشد» (2) . ... به واسطه درک عميقش از ويژگي اعجاب انگيز هنر، او هرگز نفي نمي کند که منطق دروني يک اثر مي تواند نيرو هايي را رها سازد که حتي خود آفريننده آن اثر، به صورت آگاهانه با آنها مخالف است. مجموعه اين باور هاست که به وي در پاسخ به پرسش هاي بالا ياري مي دهد و مي تواند شورو شوق برانگيزد. دوراني است اعجاب انگيز و متشنج ، عميق اما زود گذر : در سال 1929 از مسئوليتهايش برکنار مي شود، اما به نظر مي رسد که از سال ١٩٢٤ رفته رفته، يا از سر احتياط و يا از سر خوردگي خود را از در گيري هاي تعيين کننده اي که حزب را پس از مرگ لنين به تشنج مي کشاند، کنار کشيده است.

بحث هاي داغ حول تئاتر در مي گيرد: آيا به اين دليل که فصل تاريخي نويني آغاز مي شود، مي بايست «هنر بورژوايي» را نفي کرد و «هنر پرولتاريايي» را به جايش نشاند؟ آيا مي بايست آثار قديمي را حفظ کرد و يا اشکال نوين مدرنيته انقلابي را، همراه و براي طبقه کارگر جستجو نمود؟ هواداران اين مدرنيته انقلابي يک دست نيستند ؛ پيش آهنگان يا آوانگارد هاي آتشين و گاه بسيار با استعداد که به شکل بي سابق اي همه چيز را در هم ميريزند که در ميان آنها آينده گرايان les futuristes. برجسته اند. ولاديمير ماياکوفسکي در کتاب «ابر شلوار پوش» مي نويسد : « ذهن من نه لطافت سالمندان را دارد و نه يک موي سپيد». اولين و (آخرين) شماره نشريه آينده گرايان در سال ١٩١٨ اعلام مي کند : «انقلاب در محتوي (سوسياليسم، آنارشيسم) بدون انقلاب در شکل (آينده گرايي) بي معناست». اين نگاهي است انقلابي به هنر که خواهان " از ریشه بر انداختن کهنه جهان" و شکل بيان زنگزده آن مي باشد و در نظر دارد به جدايي بين هنر ـ که مي بايست در توليد دائمي باشدـ و زندگي پايان بخشد. چنانچه نقاش و مجسمه ساز آلکساندر رودچنکو در سال 1921 اعلام مي کند : «نابود باد هنري که به مثابه وسيله اي براي فرار از زندگي اي که ديگر ارزش ادامه ندارد ازآن استفاده مي شود. زندگي آگاهانه و سازماندهي شده که مي تواند جهان را مشاهده کندو آنرا بسازد، خود همانا هنر مدرن مي باشد».

اما تنها آينده گرايان در جستجوي هنر مدرن نيستند. پرولوکولت Prolokult «سازمان عظيم مستقل فرهنگ خلقي که مبارزان کمونيست آنرا هماهنگ مي کنند» نيز اشاعه «فرهنگي که اصول ويژه شرايط پرولتاريايي در آن غالب است» را به مثابه هدف طرح برنامه خود اعلام مي کند (3). مي بايست به پرولتاريا امکانات لازم براي آفرينش چنين آثار هنري اي داده شود تا انعکاس واقعيت موجود جاي تخبل مجازي را بگيرد. پرولوکولت در هزاران کلوپ خود گروههاي ويژه تئاتر، شعرو معماري ايجاد ميکند که با استقبال چشم گيري مواجه مي شود. آنها با آينده گرايان نيز در ارتباط اند. گروههاي تبليغي ـ تهييجي با لباس کار، آفيش و ماسک داستانهاي آموزنده در چارچوب تئاتر کارگري جوانان ارائه مي دهند که هدف آنها آموزش هنري جوانان از طريق «سازماندهندگان فرهنگي» است... البته در مقابل ـ اگر جرات داشته باشيم از کلمه مقابل استفاده کنيم ـ تئاتر کلاسيک، همچنان مورد استقبال افراد با فرهنگ و بايد اذعان داشت، کارگران قرار مي گيرد.

وظيفه لوناچرسکي تفکر در اين رابطه و مشخص کردن راهکارها در چارچوب تنش عميق بحث هاي ايدئولوژيک نه تنها بين لنين و تروتسکي (4) بلکه ميان بسياري از ديگر روشنفکران و فعالان است. در چارچوب ملي کردن تئاتر ها که از سال 1919 تحقق يافت، او توانست در بحث با لنين که گاه در مقابل نو آوري قدري تامل مي کرد، مفهومي با تفکر نوين ديالکتيکي ارائه دهد... در 1920 خطوط اصلي آن را چنين بيان مي کند : «دولت در نظر ندارد انديشه هاي انقلابي و يا گزينه هاي هنري خود را به هنرمندان تحميل کند . اينکار تنها موجب ايجاد کاريکاتور هايي از هنر انقلابي خواهد شد، چرا که نخستين مشخصه هنر واقعي، صداقت هنرمند مي باشد». او اين اصل را اعلام مي کند، به آن وفادار مي ماند و سعي مي کند تا بر اساس برداشت خود از نقش هنر، سنگپايه تئاتري که بتوان آنرا انقلابي ناميد بنا نهد: «تئاتر قلمرو شادي است (...) قادر است موفق شود که تماشاچي بتواند تمام زيبايي وصف ناپذير خوشبختي اي که انسان اجازه دارد به آن دست يابد را احساس کند.» باز هم بهتر «مي تواند خوشبختي موجود را به توان سه برساند و حتي هنگامي که خوشبختي نادر است آنرا به نمايش در آورد».(5)

حتي اگر به مذاق نوآوران دوآتشه خوش نيايد، اين شادي و شعف در آثار کلاسيک نيز وجود دارد. چرا که آثار بزرگ همواره نمايانگر مبارزه در راه زندگي رها از قيد و بند ها مي باشند و هنر مندان بزرگ «بورژوا» نيز همواره آگاهانه و يا نا آگاهانه، اختلافات خود با طبقات حاکم را بيان کرده اند. لوناچرسکي در مقابل مدرنيست هايي که خواهان محو همه نشانه هاي سابق مي باشند از هنر گذشته دفاع مي کند و باز خواني کلاسيک ها با قرائتي آزاد را تشويق مي نمايد تا از خلال آنها آنچه مي تواند به رهايي بشر کمک کند را دريافت : باشد که با خوشبختي به آنها خيانت کنيم!

اين نقطه نظر لنين نيز مي باشد : «تنها با شناخت دقيق از هنري که در تمام دوران تکامل بشري خلق گشته و بررسي تغيير و تحولات آن است که مي توان فرهنگ پرولتاريايي را ايجاد کرد(٥).» اما اگر لوناچرسکي در نظر دارد به اين ترتيب از «روند پذيرش پرولتاريا در مجموعه فرهنگ بشري» حمايت کرده و « شور طبقاتي را (...) با دستاوردهاي بشري» بياميزد در عين حال قادر است از خود بپرسد پس چرا بايد تنها در خدمت «يک طبقه بود و نه مجموعه بشريت». به اين ترتيب او به تعريفي غير منتظره از واقع گرايي دست مي يابد.

با شدت به رد «"قشريگري" مارکسيستي کاملا بيگانه با سمفوني مارکسيسم ـ لنينيسم مي پردازد» به مخالفت با کساني که فکر مي کنند کافي است سرود انترناسيونال مثلا با تغييراتي در چند گام آن نواخته شود و چند عروسک خيمه شب بازي ـ سرباز ارتش سرخ و يا سرمايه دار بدجنس ـ به نمايش در آيد تا واقعيت دنياي نوين انعکاس يابد. او به همان اندازه مخالف است که کار چند هنرمند غير حرفه اي که مانيفست هاي زنده ارائه مي دهند به عنوان تئاتر محسوب شود، چرا که تئاتر مي تواند «واقعيتي حقيقي تر از آنچه در زندگي روزمره مي بينيم را به نمايش در آورد. » اما براي آنکه بتوان آنرا نشان داد نمي بايست ... واقعگرا به معناي خشک کلمه، بود، بلکه مي بايست واقعگرا همچون تئاتر کنستانتن استانيسلاوسکي، کارگردان آثار آنتوان چخوف بود، که باشيفتگي به جزئيات واقعي اهميت مي دهد، به «خورده کاري هاي روزمره» . لوناچرسکي هوادار ناتوراليسم، طبيعتگرايي نيست بلکه از رئاليسمي دفاع مي کند که دنياي رويايي، کاريکاتور، چيز هاي عجيب و غريب و سرمستي آزادانه بازي را در بر گيرد.

وي اين واقعگرايي، به معناي کاري ساختاري در خدمت تئاتري بزرگ را، در آثار وسولد مايرهولدکه در آن زمان يکي از مبتکر ترين کارگردانان تئاتر اروپا بود مي يابد. مايرهولد در کنار آينده گرايان است و اکثرا او را «چپگرا» مي دانند. لوناچرسکي به او امکانات مي دهد، از او در مقابل «سردخانه کمونيستي» حمايت کرده و در باره «دکورهاي فانتزي» ساختگرايانه وي بحث مي کند. اما اجراي نمايش « اسرار بوف» اثر ماياکوفسکي در سال 1918 به کارگرداني ماير هولدو با دکوري از کازيمير مالويچ و اجراي 1921 آن که کارگران از دور ديده مي شوند و بازيگر اصلي «کارگر صحنه » است، علي رغم استقبال ناچيز تماشاگران، نشانه هاي آن چيزي مي باشدکه از نظر لونا چرسکي مي بايست در آينده منتظر شکوفايي اش باشيم.

اين برنامه، يعني در ارتباط قرار دادن پيش آهنگ هنري و پيش آهنگ سياسي چند سالي ادامه دارد. اما از دو طرف مورد تهديد قرار دارد : از سويي «محافظه کاري بورژوايي» کساني که نمي توانند درک کنند چگونه آثار فردي ارتجاعي چون نيکلا گوگول به زيبايي شناسي انقلابي تن در دهد، چنانچه مايرهولد در اجراي «بازرس» به نمايش در مي آورد و از سوي ديگر خودانگيختگي آناني که مي خواهند، با آرمانگرايي و برخورد خشک نسبت به طبقه کارگر «به سوي خلق » حرکت کنند، حتي اگر به قيمت تهي کردن تئاتر از رسالت اصلي اش...يعني «بيدار کردن حس شرم از واقعيت و يا عشق به آن» باشد، چرا که واقعيت يکجانبه نيست.

لوناچرسکي گاه با لنين نيز درگير مي شود. با کميته سانسور به مذاکره مي نشيند (بويژه به نفع ميخائيل بولگاکف)، هنگامي که ژوزف استالين سر کار مي آيد از لئون تروتسکي انتقاد مي کند، اما اين «دون کيشوت»، لقبي که وارلام شالاموف (که خود به گولاگ تبعيد شد) به او داد، اجازه مي دهد تا «رئاليسمي» انقلابي نقش بندد که داراي چهره هاي متفاوت است، تبليغات رسمي بر آن اثري ندارد، همانطور که به کار گيري معيار هاي گذشته، از پيشرفت هاي بي باک آينده گرايان و غليان تئاتر «متعهد» بهره مي جويد و مطمئنا نادر بودن نمايشنامه نويسان زبردستي چون ماياکوفسکي، برايش نقش ترمز کننده دارد.

اما اختلافات و ابهاماتي که او توانست حل کند و از سر بگذراند هرگز رفع نمي شود. در سال 1932، اطلاعيه کميته مرکزي حزب کمونيست تمام انجمن ها و کانون هاي هنرمندان و نويسندگان موجود در اتحاد شوروي را غير قانوني مي خواند و سنديکاهاي واحد را مستقر مي کند. در سال 1934، آندره اي ژدانوف ، در نخستين کنگره نويسندگان اعلام مي کند که ادبيات به نويسندگان وظيفه مي دهد تا «واقعيت را در تحول انقلابي اش» به قلم کشند و «وظيفه تغيير ايدئولوژيک و آموزش کارگران در چارچوب روحيه سوسياليستي را بر دوش آنها مي نهد». به اين ترتيب رئاليسم سوسياليستي با يک اطلاعيه پا به عرصه وجود مي گذارد. در سال 1929 تروتسکي اخراج مي شود. ماياکوفسکي در سال 1930 خودکشي مي کند. در همان زمان ماير هولد مورد حملات مختلف قرار مي گيرد ـ بالاخره در سال 1940 اعدام مي شود. لوناچرسکي در سال 1933 رخت از جهان ميکشد.

ماياکوفسکي نوشته بود :

ارزش جه کسي بيشتراست؟

شاعر يا تکنيسيني که افراد را به سوي کالاهاي مادي رهنمون است؟

هردو

قلب همچون موتور است

و روح، موتور ظريف احتراقي

ما برابريم رفيق، در ميان تودهء کارگران

پرولتارياي روح و پرولتارياي جسم

تنها باهم است که مي توانيم دنيا را زيبا سازيم (6)

اما لوناچرسکي از خاطرات زدوده شد تا تنها ژدانوف در ياد ها باقي بماند.

________________________________

* Evelyne Pieiller

1 ـ آناتولي واسيليويچ لوناچرسکي، تئاتر و انقلاب، ترجمه به فرانسه 1971 توسط فرانسوا ماسپرو. تمام سخنان لوناچرسکي در متن حاضر از اين نوشته آمده است.

2 ـ آناتول لوناچرسکي، زيبايي شناسي شوروي عليه استالين، دلگا، پاريس 2005

3 ـ کلود فريو «لنين، ماياکوفسکي، پرولوکولت و انقلاب فرهنگي» نشريه ليتراتور شماره 24 پاريس 1976

4 ـ لنين در باره هنر و ادبيات، ژان پالميه پاريس 6/1975  کلکسيون 10-18 و لئون تروتسکي 1974 همان نشريه

5 ـ لنين همان مقاله

6 ـ ولاديمير ماياکوفسکي، مجموعه شعر "گوش کنيد ستارگان را روشن مي کنند".

http://ir.mondediplo.com/article2553.html

بازگشت به خانه