تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

7 تير ماه 1395 ـ 27 ماه ژوئن 2016

طبقه‌ء تازه به دوران رسیده:
آقازاده‌ها، «سلبریتی»‌ها و «لایف استایل» نوکیسه گان

آزاده سلیمانی

می‌گویند انقلاب بهمن 1357 مهاجرت سه و نیم میلیون ایرانی را در پی داشت، در زمانی که جمعیت ایران 36 میلیون بود. این یعنی 10 درصد جمعیت ایران با انقلاب اسلامی ترک وطن کردند.

اگر تنها یک درصد جامعه را هزار فامیل ثروتمند تشکیل دهد، باید بپذیریم که باقی جلای وطن‌ کردگان، همه از طبقه‌ء متوسط شهری و تکنوکرات‌های تحصیل‌کرده‌ء دوران پهلوی بودند. طبقه‌ای که در تعیین و رواج فرهنگ و در گذار جامعه از سنت به مدرنیته در عصر حاضر مهم‌ترین نقش را دارد.

بخش مهمی از طبقه‌ء متوسط نوپای ایران در اواخر دهه‌ی پنجاه از ایران گریخت تا جا برای حکومت الله و حزب اش بازتر شود. حزب‌اللهی‌ های تازه از راه رسیده، بازاریان سنتی و قشری‌ها، حاشیه ‌نشین ‌های محرومیت کشیده، در کنار دسته‌های لات و جاهل به رهبری روحانیت شیعه آمده بودند تا گوی انقلاب را از چپ‌ها و چریک‌ها و دانشجویان بربایند و جمهوری اسلامی را مستقر کنند. آمده بودند تا آخرین جلوه‌های طاغوت و اشرافیت را معدوم کنند، مرفهان بی درد را به سزای رفاه و بی دردیشان برسانند، ثروت‌ها و اموال را به نفع مستضعفان و محرومان مصادره کنند، همه را به برابری و «مقام انسانیت» برسانند… دست کم همه‌ی اینها را شعار کرده بودند تا طبقه‌ی مرفه و طبقه‌ی متوسط غیرمذهبی و خمس و ذکات نده را خلع ید کنند و خود بر سریر قدرت مطلقه‌ی کشور بنشینند.

نخستین موج‌ سواران یقه آخوندیِ رانت و دلالی از شرایط جنگ و تحریم برای بستن بار خود سود جستند، زمانی که ‌هاشمی رفسنجانی وزیر جنگ بود و همصدا با رهبری نظام بر طبل ادامه‌ی جنگ می کوفت. جنگی که به گفته‌ی خود و اثبات تاریخ برایشان نعمت بود. از راه دلالی‌ تسلیحات و سوخت و دارو و در شرایطی که صدها هزار سرباز و غیرنظامی به خاک می‌افتادند تعدادی از کارگزاران نظام و تعدادی دلال بی حجاب و کراواتی خارج‌نشین ثروت‌های کلان خون‌آلود اندوختند. پایان جنگ و آغاز دولت «سردار سازندگی» اما آغاز موج اصلی و کلان فساد و رانت‌خواری از محل پروژه‌های پرخرج و مساله‌دارِ سدسازی و عمرانی بود. ثروت و قدرت سپاه پاسداران ریشه در همین سال‌های به اصطلاح سازندگی و شرکت و برد آن در همه‌ی مناقصه‌های عمرانی کلان دارد. دولت رفسنجانی در کنار کارنامه‌ی پرخرابی سال‌های سازندگی، قتل‌های سیستماتیک دگراندیشان و مخالفان نظام در داخل و خارج را نیز در کارنامه‌ی هشت ساله‌ی خود دارد. هزارفامیل جمهوری اسلامی نیز از همان سال‌ها شکل مشخص به خود گرفت. وصلت‌های ضربدری و درهم تنیده میان خانواده‌های سران نظام گویا از این اصل عشیره‌ای یا دسته‌های مافیایی پیروی می‌کند که منفعت و مصلحت رقبای احتمالی را با پیوندهای خونی به هم گره می‌زند تا بدینسان هزارتویی از قدرت غیرقابل شکست شکل بگیرد که یکدیگر را تهدید نمی‌کند، بلکه آن را تنها تقویت یا به سود خود مهار می‌کند.

 

طبقه‌ی تازه به دوران رسیده

ساعت 4:30 بامداد 31 فروردین 1394 اتومبیل پورشه مدل 2015 با سرعت 205 کیلومتر در ساعت در مسیر شمال به جنوب خیابان شریعتی تهران به درختان برخورد می‌کند. پورشه‌ی زردرنگ مچاله می‌شود و دو سرنشین جوان آن جان می‌بازند. این یک تصادف عادی نبود. ساعاتی بعد سه نام در ارتباط با تصادف پورشه‌ی زردرنگ دهان به دهان گشت و تصاویر به رسانه‌های داخل و خارج راه یافت: محمدحسین ربانی، نوه‌ی 21 ساله‌ی آیت‌الله ربانی شیرازی، صاحب پورشه و سرنشین آن. امیرهوتن قلعه نویی، فرزند سرمربی تیم استقلال مالک قبلی پورشه که تنها دو روز پیش از آن خودرو را به نوه‌ی خوشگذران آیت‌الله فروخته بود، و دختری از  party girl‌های تهران به نام پریوش اکبرزاده متولد 1368، همراه شبانه و راننده‌ی پورشه‌ی نوه‌ی آیت‌الله. موجی از واکنش‌های غالباً خشمگین کاربران در شبکه‌های اجتماعی به راه افتاد. خشم کاربران معطوف به شکاف طبقاتی بود و سیستم ارزشی دوگانه‌ی طبقه‌ی حاکم برای عموم و برای خویش.

همه‌ی گروه‌های حاکم و جناح‌های رژیم جزو تازه به دوران رسیدگان و نوکیسگان هستند

پس از آنکه انکار و تکذیب‌های نخستین خانواده‌ی آیت‌الله با شهادت امیرهوتن قلعه نویی و سایر شواهد بی تاثیر ماند، افکار عمومی با نوعی از بی تفاوتیِ بدیهی نمایانه‌ی خانواده‌ی آیت‌الله و اطرافیانش مواجه شدند. مراسم ختم به شدت پرتجمل با صف‌های بی انتهای خودروهای لوکس دوستان آقازاده‌ی مرحوم و کج خلقیِ پاسخ‌هایشان به خبرنگاران در دعوت به دوری‌گزینی از شایعه و حاشیه در مورد دو جوان دوست داشتنیِ از دست رفته، تاییدی بود بر یک واقعیت: تهران و ایران مدت‌هاست که با رشد هر ساله‌ی فقر و محرومیت و بیکاری در مناطق دیگر، طبقه‌ی نوینی را در خوش آب و هواترین نقاط خود پرورانده است، طبقه‌ای از وابستگان هزارفامیل حکومتی و اقمارشان، طبقه‌ی نوین نوکیسگان که حتی تعریف کلاسیک خرده بورژوا در موردشان نارسا و ناتمام است.

طبقه‌ی نوینی که در آن پدر و مادر خانواده هنوز حاج آقا و حاج خانم نامیده می‌شوند و اگر خود عضوی از حکومت نباشند، از وابستگان معنوی و اقتصادی و از رانت‌خواران آن هستند، پدر هنوز ظاهر ریشوی مسلمان‌نما دارد و مادر هنوز روی لباس‌ها و جواهرات قیمتی خود چادر سر می‌کند. دختران و پسرانشان اما، اگر در شبانه‌روزی‌ها و کالج‌های اروپا و امریکا مشغول خرج کردن پول بادآورده و بهره بردن از آزادی‌هایی نباشند که طبقه‌ی حاکم اکثریت جامعه را از آن منع و محروم کرده است، در خیابان‌های تهران و جاده‌های شمال در حال کورس گذاشتن با اتومبیل‌های اسپورتشان هستند. در استخرهای ویلاهای قصرمانند «پول پارتی» برگزار می‌کنند و تازگی‌ها دوست دارند از ماشین‌های میلیاردی و ساعت‌ها و کیف‌های لوکس و میلیونی و تفریحات لاکچریشان عکس و سلفی بگیرند و در شبکه‌های مجازی سبک زندگی لاکچری «بچه پولدارهای تهران» و «بچه پولدارهای ایران» را به رخ باقی جامعه بکشند. دوست دارند دیده شوند که با دیگران، با غیرلاکچری‌ها و کم درآمدها، به تعبیر بعضی‌هاشان «کم شانس‌ترها» (در رانت خواری و انباشت ثروت بادآورده) فرق دارند. یک مشاور اقتصادی اتحادیه‌ی اروپا رفتار این طبقه‌ی نوین نوکیسه‌ی ایرانی را با ثروتمندانِ الیگارشی روس قابل مقایسه دانسته است. به گزارش اکونومیست، شرکت پورشه در سال 2011 در تهران بیش از هر شهر دیگر خاورمیانه فروش داشته است. از سال 2009 حدود صد هزار اتومبیل لوکس وارد ایران شده و این در حالیست که صاحبان آنها می‌بایست مالیات صد و چهل درصدی به گمرک بپردازند.

همه‌ی گروه‌های حاکم و جناح‌های رژیم جزو تازه به دوران رسیدگان و نوکیسگان هستند

اغلب نقدهای اجتماعی- اقتصادی رسانه‌های نزدیک به جناح اصلاح‌طلب، به ویژه از آغاز به کار دولت روحانی به این سو، شکل‌گیری این طبقه‌ی نوکیسه با ثروت‌های افسانه‌ای بادآورده را حاصل رانت‌خواری‌های بی رویه در دولت محمود احمدی نژاد می‌داند. در حالی که با نگاهی به هزارفامیلِ قدرت و ثروتِ جمهوری اسلامی و لیست‌های متعدد از آقازادگان رانت‌خوار و ثروتمند تازه به دوران رسیده، می‌توان از همه‌ی جناح‌ها و بستگان سران و کارگزاران نظام در همه‌ی سطوح قدرت در میان این طبقه‌ی نوین نوکیسه یافت. از نتیجه‌های آیت‌الله خمینی و خانواده‌ی خامنه‌ای و رفسنجانی و فقهای شورای نگهبان و تشکیلات آستان قدس رضوی و بنیادهای فارغ از نظارت دولت گرفته تا وابستگان و کارگزاران همه‌ی دولت‌های پس از جنگ تا کنون.

همه‌ی گروه‌های حاکم و جناح‌های رژیم جزو تازه به دوران رسیدگان و نوکیسگان هستند

با وجود تصور ساده لوحانه‌ی بسیاری از نوکیسگان، این «خوش شانسی» و «تلاش» و «شایستگی» آنها و پدرانشان نیست که باعث شده جمعیت کوچکی به سرعت و سهولت به ثروت‌های نجومی دست یابند و بیشتر جمعیت روز به روز فقیرتر شود بلکه وابستگی آنان به نهادهای اقتصادی و امنیتی و سوء استفاده از امکانات عمومی در جهت سود شخصی، تنها نسخه‌ی ثروت بادآورده‌ی آنهاست. رانت‌خواری‌های اینان جز آنکه اینها را شبانه به ویلا و مازراتی و رولکس و سفرهای رویایی می‌رساند یک نتیجه‌ی مستقیم دیگر نیز دارد و آن فلج کردن اقتصاد و نابودی مشاغل و فرصت‌های برابر است.

بانکی که فقط به یکی دو آقازاده صدها میلیارد تومان وام بلاعوض می‌دهد، طبیعتاً صدها و هزاران وام ناچیز مسکن و وام‌های احداث و گسترش واحد تولیدی را رد کرده است تا بودجه‌ی لازم برای زندگی لاکچری یک آقازاده و اطرافیانش مخدوش نشود. صدها و هزاران کارآفرین و کارگر بیکار می‌شوند تا یک آقازاده بتواند ماشین‌های اسپورت وارد کند، لوکس زندگی کند و نوزادش در «امریکای جهانخوار» یا انگلیس به دنیا بیاید.

برادرزاده حسن روحانی در نیویورک

آن آقازاده‌ای که شکر وارد می‌کرد باید بداند که در کنار عوامل دیگر مسئول فلج شدن صنایع شکر خوزستان، حقوق‌های معوقه‌ی کارگران و فقر و استیصال و بیکاری آنهاست. آن یکی آقازاده که در کار واردات شیرخشک و خون و داروست، یا آن دیگری که نخستین رانت‌خواری کلانش در زمان ریاست پدرش محمدرضا عارف بر وزارت مخابرات دولت اصلاحات بود وقتی در ۲۳ سالگی اپراتور خصوصی ایرانسل را وارد می‌کند، شرکتی که با موقعیت انحصاری خود در هشت سال گذشته بیش از ۱۸ هزار میلیارد تومان درآمد داشته، و با سهام بیش از ۴۰ درصدی از آن تا کنون میلیاردها سود بادآورده کسب کرده و دم از هوش بازرگانی خود هم می‌زند، همگی باید بدانند در فلاکت اقتصادی مردم نقش مستقیم دارند.

رانت‌خواری به عبارتی یعنی کسب سود کلان از راه دلالی‌هایی که در حیطه‌ی اختیارات نهادهای دولتی قرار می‌گیرند. بخش مهم این دلالی‌ها در واردات خلاصه می‌شود. دلالی دشمن تولید است، دشمن اقتصاد پویا و دشمن بازار کار. مجموعه‌ی کانون‌های سودجویی زیر عنوان نادرست «بخش خصوصی» از آنجا که سود 300 درصدی واردات را بر سود 5 درصدی تولید ترجیح می‌دهند، به عوض تقویت تولید در صنعت و کشاورزی و حتی صنایع دستی، با ولع سیری ناپذیری آنچنان به واردات حتی بدل‌های محصولات داخلی از چین و ماچین همت ورزیده‌اند که صنایع کشور همانقدر یک به یک در حال «تعدیل نیرو» و ورشکستگی و تعطیلی است که کشاورزی رو به نابودی کامل می‌رود.

حمیدرضا عارف هنگامی که 23 سال داشت در زمان معاون اولی پدرش محمدرضا عارف وارد دلالی در پروژه‌های چندهزارمیلیاردی شد. او در زمان وزارت مخابرات پدرش اولین اپراتور خصوصی تلفن همراه کشور (ایرانسل) را از طریق شرکت ام.تی.ان افریقای جنوبی که خود سهامدار اصلی آن بود وارد کرد. درآمد او از محل رانت‌خواری‌های متنوع صدها میلیارد تومان برآورد می‌شود

روستاهای بسیاری به ویژه در سیستان و بلوچستان و خوزستان و سایر استان‌های محروم از آب آشامیدنی و زیرساخت‌های رفاهی محرومند. 356 هزار روستا خالی از سکنه شده و 15 هزار روستای زیر بیست خانوار و رو به تخلیه‌اند، ساکنانشان رو به مراکز شهری و حاشیه‌نشینی می‌آورند تا با بیکاری و تورم و اعتیاد و نابسامانی و بی‌آیندگی مواجه شوند. آقازاده‌ها در حالی به گفته‌ی رزاقی استاد بازنشسته‌ی اقتصاد دانشگاه تهران بیش از 1300 میلیارد دلار در دو دهه‌ی گذشته کالا وارد کرده‌اند، که طبق برآورد بانک جهانی با هر 10 هزار دلار آن یک شغل ثابت می‌توانست ایجاد شود، 130 میلیون شغل… مازاد بر نیازِ خیل بیکاران و بی درآمدان تمامی این سال‌های پس از جنگ.

اصل 44 قانون اساسی جمهوری اسلامی دولت را موظف به تامین مسکن، خوراک، بهداشت و درمان، آموزش و کار برای همه‌ی مردم ایران دانسته است. اصلی که هیچ یک از دولت‌های جمهوری اسلامی به آن متعهد نبوده است.

ما در شرایطی وادار می‌شویم زندگی «بچه پولدارهای تهران» و ارقام نجومی چند صد و چند هزار میلیاردی اختلاس‌ها و رانت‌خواری‌های آقازاده‌ها و اعوانشان را به نظاره بنشینیم که مطابق آخرین برآوردها بیش از 40 درصد مردم ایران، 30 میلیون نفر زیر خط فقر زندگی می‌کنند، و به گفته‌ی حسین راغفر اقتصاددان «با اینکه نقشه‌ی فقر برای کشور وجود دارد اما هیچ برنامه خاصی از سوی دولت برای ریشه کن کردن فقر وجود ندارد». هر روز چندین تن از پیر و جوان و بیکار و کارگر به دلیل فقر خودکشی می‌کنند، نرخ تورم بالای 15 درصد است، نرخ بیکاری دو رقمی‌ست، 30 درصد جوانان جویای کار، شغلی نمی‌یابند، بیش از 1.5 میلیون از این بیکاران، تحصیلکرده و فارغ‌التحصیلان مراکز عالی‌اند. حداقل دستمزد مصوب کارگران و کارمندان کمتر از خط فقر است و دولت «تدبیر و امید» مردم را به انصراف داوطلبانه از یارانه‌های ناچیز نقدی دعوت می‌کند. دو میلیون و هفتصد هزار تومانی که برای یک خانوار چهار نفره خط فقر محسوب می‌شود، برای اکثریت این آقازاده‌های طبقه‌ی نوکیسه خرج یک شب تفریح و «دور دور» هم نیست.

 

ورزشکارانِ رانت‌خوار:ه

       علی پروین، محمد مایلی کهن، علی دایی، حسین رضازاده، حمید سوریان و

ورزشکاران ملی معمولا از محبوبیت مردمی برخوردارند. اما این تنها مردم عادی نیستند که دوست دارند به قهرمانان ورزشی نزدیک شوند و عکس یادگاری بگیرند. مسئولین نظام و آقازاده‌ها هم علاقمند به نزدیکی با ورزشکاران ملی‌اند. از یک سو بخشی از کشتی‌گیران و فوتبالیست‌ها و مربیان تیم‌ها از سال‌ها پیش رمز موفقیت و استمرار حضور خود در عرصه را در نزدیک شدن به کانون‌های قدرت دیدند و جستند. و از دیگر سو مدتهاست آقازاده‌ها و سرداران سپاه پنجه بر همه‌ی کانون‌های مهم ورزشی و باشگاه‌ها انداخته‌اند و سعی در کنترل مطلق ورزش کشور و اتفاقات و مسابقات ورزشی پرتماشاچی دارند. فرآیندی که دو دهه پیش با پدیده‌ای به نام محمد مایلی کهن، یک بسیجی در کسوت مربیگری تیم ملی فوتبال، آغاز شد و در دولت نزدیک به سپاه احمدی نژاد گسترش چشمگیری یافت. امروزه تمامی باشگاه‌های مهم ورزشی در تملک و کنترل اعضای سپاه پاسداران و آقازاده‌هاست.

از انحصاری شدن مدیریت ورزش کشور توسط سرداران سپاه و آقازادگان که بگذریم، پیوند اجتماعی و اقتصادی بخشی از ورزشکاران ملی با مراکز رانت‌خواری کشور را نباید از نظر دور داشت. تصاویر و نمونه‌ها بسیارند، از معاشرت علی دایی با بزرگ‌ترین رانت‌خوار وقت کشور بابک زنجانی و یا استفاده‌ی حمید سوریان کشتی‌گیر قهرمان المپیک از رانت دولت احمدی نژاد در واردات اتومبیل‌های میلیاردی گرفته، تا موارد به ظاهر پیش پا افتاده‌‌ای مانند حضور هشت ساله‌ی بازیکن متوسطی به نام حمیدرضا علی عسگری در تیم پرسپولیس به دلیل رابطه‌ی خونی با ریاست وقت صدا و سیما، علی عسگری.

نمونه‌ها فراتر از این چند نامند. «صحبت از پژمردن یک برگ نیست»، سخن بر سر آلوده شدن ورزش یک مملکت هشتاد میلیونی‌ست، فساد و مافیاگری در نهادی که از زمان ایران و یونان باستان و آغاز المپیک تا کنون، می‌بایست سلامت و عزت و اخلاق یک جامعه را نمایندگی کند.

 

تفاهم آقازاده‌ها و سلبریتی‌ها

الناز شاکردوست، سحر قریشی، بهاره رهنما، بهنوش بختیاری، نیوشا ضیغمی، مهناز افشار و محمدرضا گلزار، امین حیایی، حسام نواب صفوی، امیر جعفری، امیر تتلو، و

آنچه این نام‌ها و نام‌های مشابه مشترک دارند چند مشخصه است: سلبریتی‌های مجاز ایران که کمترشان به واسطه‌ی استعداد هنری و بیشترشان به واسطه‌ی چهره و سبک زندگی و یا روابط حسنه با قدرت در مرکز توجه افکار عامه‌اند و مورد آرزو و تقلید نوجوانان. خود آنها اغلب از ستارگان و سلبریتی‌های آن سوی مرزهای «ایران اسلامی» تقلید می‌کنند. یکی شهرتش را مدیون شباهتش به الویس پریسلی است، آن دیگری مدیون شباهتش به گوگوش، آن یکی خود را شبیه پریس هیلتون کرده است.

چند سالیست که حشر و نشر با سلبریتی‌ها بخشی از «لایف استایل» آقازاده‌های طبقه‌ی نوکیسه را تشکیل داده است. از معاشرت و دعوت به مهمانی‌های شبانه و سفرهای تفریحی تا مشارکت در این یا آن دلالی، از بذل و بخشش هدایای هنگفت از پول بادآورده‌ی مردم ایران به این و آن خواننده‌ی ترک و هنرپیشه‌ی ایرانی تا ازدواج‌های افسانه‌ای با پشت قباله‌های میلیاردی از کیسه‌ی محرومیت یک ملت.

این IT girl و  IT boy‌ها نیز به سهم خود جویای مصونیت و منافعی هستند که نزدیکی به آقازاده‌ها برایشان به همراه دارد. برای حفظ این پیوند و حفظ مزایای مرتبط با آن، حاضر به هرگونه همکاری با کانون‌های قدرتند. از پروپاگاندای دولتی و داغ کردن تنور انتخابات فرمایشی گرفته تا ابزار سیاست‌های فرهنگی صدا و سیما و فرهنگ و ارشاد شدن.

وقتی در شوهای تلویزیونی پرمخاطب حاضر می‌شوند عناصر ثابتِ شوی آنان پیشاپیش روشن است: مقداری مظلوم‌نمایی و نمایش تبعیت و اطاعت از نُرم‌های صدا و سیما و ارشاد و سانسور دولتی و مقداری اطلاعات شخصی عامه‌پسند از محتوای فعالیت‌های شخصی و توجیه «پابلیک ریلیشن» و «مُدلینگ» در عکس‌های اینستاگرام و فیس‌بوک تا تایید یا تکذیب خبر آخرین نامزدی. بخشی از این سلبریتی‌ها البته فراموش نمی‌کند که در کنار همکاری با قدرت، ژست‌های مُد روزی از قبیل یوگا و گیاه‌خواری، برگزاری بازارچه‌های خیریه و دیوارهای مهربانی و آه کشیدن‌های بی اثر به حال محیط زیست را نیز در برنامه‌ی هفتگی خود بگذارد. باید از خود پرسید تبلیغ تصویری دروغین از وضعیت «همه چی آرومه، ما چقدر مهربونیم، ملالی نیست جز ماهی قرمز سفره‌ی هفت سین» آیا خود برنامه‌ای ابلاغ شده از سوی نهادهای ارشادی و امنیتی به این سلبریتی‌های مطیع و مبتذل نیست؟

شکی نیست که در تبعید سوسن تسلیمی‌ها و در تحمیل خفقان و بیکاری بر فاطمه معتمدآریاها، میدان برای میان‌مایگان که نه، بلکه برای فرومایگان خالی می‌ماند. بی‌مایگان عرصه‌ی سینما و موسیقی که در بی بهاییِ استعداد و استقلال هنری، در فقدان چیزی به نام رقابت هنری، شهرتشان را از طریق چشم رنگی و بینی و لب و گونه‌ی خوب از کار درآمده به دست می‌آورند. آنها آموخته‌اند که برای ماندن و حفظ شهرت و درآمد لازم است با قدرت همکاری کنند و خود بخشی از نهاد تبلیغات استبداد دینی شوند. استبداد پذیرفته است که این «استارلت»‌ها، این اخترک‌های کم‌سوی دوروزه، دو چهره‌ی متضاد را به نمایش بگذارند: در مقابل دوربین و روی صحنه جوانان نجیب و محجبه یا لوطی و مشتی و معتقد به امامان شیعه… و در پشت صحنه مقلدان بی‌مقدار ستارگان هالیوود و موسیقی پاپ و راک جهان و کاریکاتورهای الویس پریسلی و لیدی گاگا و ماریا کری. این آیا بخشی از فانتزی آقازاده‌هایی نیست که در کار تهیه‌کنندگی فیلم و سریال هم هستند تا به جماعت القا کنند ستاره‌ها و اخترک‌های آنور مرزی (دست کم بدل آنها) را به دامان جمهوری اسلامی کشانده‌اند؟ و این دوچهرگی‌ها، این درجه از پارادوکس، از جنس همان فریبکاری‌ها و سیستم ارزشی دوگانه نیست که در فقه و نگرش شیعه وجود دارد و در رهبران و سیاستمداران جمهوری اسلامی با صراحت به نام «خدعه» و «تقیه» توجیه می‌شود؟

بخشی از برنامه‌ی «سلبریتی» بودن، رسوایی‌های متناوب رسانه‌ای ست، رسوایی گاه از دید حکومتی‌ها و گاه از دید افکار عمومی ایرانیان داخل و خارج کشور. خواه حضور عاری از هوش سحر قریشی در شوی «دید در شب» باشد یا عکس‌های مهمانی او که به دلیل آنها مدتی مورد غضب صدا و سیما قرار می‌گیرد. خواه حضور محمدرضا گلزار در کنسرت گوگوش باشد که او را مورد حمله‌ی اصولگرایان قرار می‌دهد، یا اظهار نظر اخیر او در حالتی نسبتا نشئه پشت میز رستورانش در حمایت از «مدافعین حرم» و دخالت سپاه در جنگ سوریه. این سلبریتی‌ها بندبازی میان حکومت و طرفداران خود را خوب آموخته‌اند. میان انتظارات حکومت از خود و تمایلات خود به زندگی لاکچری و‌هالیوودی نیز توازن برقرار کرده‌اند. هر دو را اجابت می‌کنند. یکی به نعل می‌زنند و یکی به میخ.

شهاب‌الدین حسینى، همزمان محبوب رهبرى، مردم و داوران فستیوال کن!

بر خلاف تصور بعضی‌ها، این سلبریتی‌ها را باید جدی گرفت. اینان فقط استارلت‌های به ظاهر بى ضرری نیستند که خیلى‌ها با اغماض مى‌گویند «چه کار دارید که این طفلکى‌های ناز و مامانی در مصاحبه‌ها چه می‌گویند و چرا لیدى گاگا و احمدى نژاد را همزمان دوست دارند». نه، اینان فقط سلبریتی‌های کم اهمیت نیستند، بلکه نماینده‌ی یک طیف قابل توجه از جامعه‌ی ایرانند که هم محصول و هم متضمن تداوم قدرت جمهورى اسلامى است. سلبریتی‌های وابسته به قدرت آگاهانه اما بی حس مسئولیت اخلاقی از روابط و رانت‌هاى حکومتى استفاده مى‌کنند تا جاى شایستگان را در عرصه‌ى کارى مورد علاقه‌اش به ناحق بگیرند و بتوانند هم با درآمد بادآورده راحت و لوکس زندگى کنند و هم از مصونیت امنیتی برخوردار شوند. در عوض، ابزار «معصوم و غیردولتى» تبلیغات حکومتى مى‌شوند که در مصاحبه‌اى در تلویزیونى وابسته به حکومت تعمداً اجازه مى دهند ٣-۴ سانتى از موهاى عسلی رنگشان و هر چند دقیقه یک بار گوش و گوشواره‌ای هم به مخاطبان داخل و خارج نشان بدهند تا توهمى از وجود آزادی و تولرانسی در این سیستم و دستگاه رسانه‌ایش ایجاد شود که در عمل وجود ندارد. شب در پارتى‌هاى زیرزمینى شرکت مى‌کنند، روز در افطارى‌هاى حکومتى. براى اینکه ناچار نشوند به سانسور فراگیر و ممنوعیت از کار همکارانشان اعتراض کنند، وانمود مى‌کنند از اخبار بى اطلاعند و «بسیار غیرسیاسى و خنثى» هستند. اما همزمان از کاریزماتیک و دوست داشتنی بودن سران استبداد می‌گویند.

دیدار گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر در دیدار با هنرپیشگان محبوب دیکتاتور، سمت راست هاینس رورمان که گوبلز در 1937 پس از یک مهمانی در دفترچه یادداشتش او را چنین توصیف کرد: «جوانی خوب، شوخ طبع و دوست داشتنی» (اشپیگل آنلاین)

فراموش نکنیم، در بررسى جنایات هیتلر سهم عمده‌اى از مسئولیت تاریخى را به سکوت و بى طرفى بخش مهمى از جامعه‌ى آلمان مى‌دهند. سکوت در برابر اقدامات دیکتاتوری که با حذف صداهاى مخالف و اخراج یهودیان از شهرها آغاز شد و به کشتار جنایتکارانه‌ی میلیون‌ها انسان در جنگ جهانى دوم کشید، عین تأیید همه‌ى آن جنایات بود و سهم داشتن در مسئولیت تاریخی آن. آنچنان که امروز بی تفاوتی هر ایرانی در برابر نابسامانی و بی عدالتی‌های اجتماعی و سیاسی ، و فساد فراگیر اقتصادی چیزی جز سهیم بودن در مسئولیت سنگین تاریخی نیست. بی تفاوتی و چه بسا همکاری اهالی فرهنگ و هنر و ورزش مسئولیتی است به مراتب سنگین‌تر: تقصیری در پیشگاه تاریخ و در برابر صدمه‌دیدگان و سانسورشدگان و محبوسان و اعدام شدگان این دوره‌ی طولانی استبداد، بدون عذر.

تازه به دوران رسیدگان و تنگدستان در جامعه‌ای که شکاف و گسست بین حکومت و جامعه و طبقات هر روز بیش از پیش عمیق‌تر می‌شود.

30  خرداد 1395 / 19 ژوئن 2016

منبع: کيهان لندن

 

 

بازگشت به خانه