تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
آیا غربیها به پدیدهء «جهانیشدن» پشت کردهاند؟
فریدون خاوند
در فضای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی شمار زیادی از کشورهای بزرگ صنعتی جهان، هم در آمریکای شمالی و هم در اروپای غربی، موج مخالفت علیه آزادسازی فعالیتهای اقتصادی و مبادلات بازرگانی بهگونهای چشمگیر بالا گرفته و گرایشهایی، با تکیه بر همین مخالفت اوجگیرنده، پیشروی خود را در افکار عمومی سرعت بخشیدهاند.
ترس از همگرایی اقتصادی
مخالفت بنیادی با گشایش مرزها و همگرایی اقتصادی، چه در سطوح منطقهای و چه در مقیاس جهانی، حتی تقسیم بندی سُنتی نیروهای سیاسی جوامع پیشرفته صنعتی به چپ و راست را بر هم زده است. در همهپرسی بیست و سوم ژوئن گذشته دربارهٔ ماندن یا نماندن بریتانیا در «اتحادیه اروپا» که با پیروزی هواداران خروج به پایان رسید، این خط جدایی میان راستها و چپها نبود که بر این گزینش سرنوشتساز تأثیر گذاشت.
در فرانسه، حزب دست راستی افراطی موسوم به «جبهه ملی» که عملاً به مهمترین تشکل سیاسی این کشور بدل شده، بخش مهمی از موفقیت خود را مدیون مخالفت با «یورو»، «اتحادیه اروپا» و «جهانیشدن اقتصاد» است، دقیقاً همان شعارهایی که از حمایت کامل جریانهای متشکل در چپ افراطی فرانسه نیز برخوردار است.
در شمار دیگری از کشورهای اروپای غربی، از اتریش گرفته تا هلند، نفوذ راست افراطی که از سیاستهای بسته و حمایتگرایانه در عرصه بازرگانی بینالمللی دفاع میکند، رو به اوجگیری است. تشکلهای وابسته به چپ افراطی نیز همین سیاستها را، البته در لباسی متفاوت، در برنامه خوددارند.
در همه این کشورها، بخش بسیار مهمی از افکار عمومی با هر نوع نهاد فراملیتی که بخواهد بر سیاستگذاری اقتصادی در سطح ملی تأثیر بگذارد بهشدت مخالفت میورزد، حال این نهاد چه «اتحادیه اروپا» باشد چه «سازمان جهانی تجارت».
در این میان رویدادی که بیش از همه جلبتوجه میکند، افزایش مخالفت با فرایند «جهانیشدن» در ایالاتمتحده آمریکا است، کشوری که از جنگ دوم تا امروز مهمترین قدرت پیش برنده آزادسازی اقتصادی و دادوستد فرامرزی بوده است.
گفتمان دونالد ترامپ، نامزد حزب جمهوریخواه آمریکا در انتخابات آتی ریاست جمهوری این کشور، انباشته از انتقاد آشکار علیه گشایش مرزها در عرصه بازرگانی بینالمللی است. یکی از وعدههای مهم انتخاباتی او تجدیدنظر در قرارداد مبادله آزاد با مکزیک است که در سال ۱۹۹۴ به امضا رسید و نیز اعمال تعرفههای بسیار سنگین گمرکی بر کالاهای وارداتی آمریکا از چین. بدینسان دونالد ترامپ تمامی سُنتهای حزب جمهوریخواه آمریکا را در دفاع از مبادله آزاد زیر پرسش برده و بخش بسیار بزرگی از محافل اقتصادی و رهبران واحدهای تولیدی این کشور را سردرگم و نگران کرده است.
نکته جالب آنکه گفتمان ضد «جهانیشدن» در برنامه برنی ساندرز، سخنگوی جناح چپ حزب دموکرات آمریکا نیز، جایگاه بسیار مهمی دارد. با توجه به همین واقعیتها است که هیلاری کلینتون از حزب دموکرات آمریکا نیز چارهای نمیبیند جز پیوستن به جمع منتقدان مبادله آزاد تا جایی که وعده داده است در صورت دستیابی به مقام ریاست جمهوری، در موافقتنامههای موجود بازرگانی میان آمریکا با دیگر مناطق و کشورهای جهان تجدیدنظر خواهد کرد.
مخالفتی چنین گسترده علیه فرایند همگرایی اقتصادی و باز شدن مرزها در سطوح منطقهای و جهانی، آنهم در پیشرفتهترین کشورهای صنعتی، از چه عواملی سرچشمه میگیرد؟ چرا افکار عمومی غرب بیشازپیش از «جهانیشدن» اقتصاد میترسد؟
موجهای اول و دوم
بازرگانی جهانی و جابهجایی کالاها میان کشورها و مناطق گوناگون کره زمین یک پدیده بسیار قدیمی است، ولی شکل فشرده و گسترده آن برای نخستین بار در قرن نوزدهم میلادی در بخش وسیعی از قاره اروپا و نیز در روابط میان دو سوی اقیانوس اطلس (اروپا و آمریکا) پدیدار شد.
این پدیده کهموج اول «جهانیشدن» توصیفشده، زمینه بسیار مساعدی را برای مبادله آزاد کالاها و سرمایهها و حتی جابهجایی انسانها در مناطق نامبرده به وجود آورد و ثروت و قدرت و نفوذ این مناطق را در عرصه بینالمللی چند برابر کرد. موج اول «جهانیشدن» در رویارویی با جنگ اول جهانی در هم شکست و در فاصله میان دو جنگ اول و دوم (۱۹۱۹–۱۹۳۹)، آمریکا و کشورهای اروپایی به سیاست مرزهای بسته و ناسیونالیسم روی آوردند.
موج بعدی «جهانیشدن» با پایان گرفتن جنگ دوم از اواخر دهه ۱۹۴۰ میلادی به راه افتاد و از آغاز دهه ۱۹۸۰، زیر تأثیر مکاتب لیبرال و سیاستهای رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در انگلستان در راستای آزادسازی اقتصادی بر عمق و شتاب گسترش آن افزوده شد. این بار «جهانیشدن»، برخلاف قرن نوزدهم، واقعاً بخش بسیار بزرگی از کُره زمین را در برگرفت و بهویژه بعد از فروریزی دیوار برلین و سقوط اردوگاه شوروی، عملاً نظام اقتصاد بازار و مبادله آزاد را در سراسر دنیا پراکنده کرد.
آیا گسترش و تعمیق پدیده «جهانیشدن»، آنگونه که شمار زیادی از پوپولیستهای راست و چپ ادعا میکنند، فاجعه آفریده و به فقر و نابرابری دامن زده است؟ تنها کسانی این ادعا را میپذیرند که واقعیتهای اقتصادی و تاریخی را نمیشناسند. گسترش مبادله و اقتصاد آزاد چه در چارچوب سازمانهای همگرایی منطقهای (ازجمله «اتحادیه اروپا») و چه در مقیاس جهانی، طی چهار دهه گذشته، بزرگترین انقلاب اقتصادی را در تاریخ تمدن انسانی به وجود آورده و صدها میلیون نفر را از جهنم فقر بیرون کشیده است.
آمریکاییها از چه شکوه میکنند؟ آنها با استفاده از گشایش مرزها و همگرایی اقتصادی سیل آیفون و مکدونالد و دیسنی لاند را به سراسر جهان روانه کردند و میلیونها مغز متفکر را از آسیا و آمریکا و خاور میانه در دانشگاهها و واحدهای تولیدی خود به کار گرفتند. بدون برخورداری از کار ارزان در کشورهای درحالتوسعه بهویژه آسیا و مهمتر از همه چین، تولید و توزیع صدها میلیون دستگاه رایانه و تلفن همراه هوشمند آنهم باقیمتهایی چنین قابلدسترسی، غیرممکن میبود.
آیا بریتانیا از عضویت خود در اتحادیه اروپا زیان کرده است؟ کسانی که بریتانیای از نفس افتاده سالهای 1970 میلادی را از نزدیک دیدهاند، میتوانند آن را با درخشش و پویایی آن در دهه دوم قرن بیست و یکم میلادی مقایسه کنند.
در درون اتحادیه اروپا و به برکت برخورداری از بازار واحد، ایرلند فقیر و در حاشیه مانده به کشوری ثروتمند بدل شد، پرتغال و اسپانیا گردوخاک واپسماندگی و دیکتاتوری را از تن زدودند، کشورهای رهاشده از «اردوگاه سوسیالیسم»، از لهستان گرفته تا اسلواکی، به پیشرفت و آزادی رسیدند.
آیا کشورهای درحالتوسعه از ادغام خود در اقتصاد بینالمللی که به برکت فرایند «جهانیشدن» بهدستآمده، زیاندیدهاند؟ کافی است به صدها میلیون نفر از مردمان از فقر رهاشده چین و شهرهای مافوق مدرن این کشور بنگریم و آن را با جهنم برجایمانده از چین مائوئیستی مقایسه کنیم. به کُره جنوبی و تایوان و اندونزی و سنگاپور و مالزی نظری بیندازیم. اوضاع امروز آمریکای لاتین را با شرایط همان قاره در چهل سال پیش مقایسه کنیم، زمانی که بخش بزرگی از کشورهای آن زیر بار لاتیفوندیا (اراضی وسیع کشاورزی زیر سلطه مالکان) و دیکتاتوریهای نظامی دستوپا میزدند. پویایی کنونی هند را در نظر بگیریم، همراه با چشماندازهایی که در برابر آن قرارگرفته است. اگر شماری از کشورها ازجمله در خاورمیانه در واپسماندگی فرورفتهاند، دلیل آن نه فرایند «جهانیشدن»، بلکه پشت کردن به این فرایند است.
در آمریکا و اروپای سرمایهداری، قدرت خرید طبقات محروم به دلیل دستیابی آنها به پارچه و کفش و اسباببازی و یخچال و تلویزیونهای ارزان وارداتی رو به افزایش گذاشت. شمار زیادی از خدمات ازجمله در عرصههای فرهنگی (موزیک، کتاب و روزنامه)، مکالمات تلفنی از راه دور، مسافرتهای هوایی و گردشگری که پیشازاین تنها در انحصار خانوادههای ثروتمند بود، در اختیار طبقات متوسط و حتی متوسط پایین قرار گرفتند.
آن روی «جهانیشدن»
در اینجا یک پرسش بسیار مهم مطرح میشود: اگر فرایند همگرایی اقتصادی و آزادسازی بازرگانی اینهمه منافع و مزایا را به همراه داشته، پس چرا این موج عظیم نارضایتی را در آمریکا و اروپا به راه انداخته و زمینهای چنین مناسب را برای سیاستمداران مخالف با این فرایند فراهم آورده است؟
در پاسخ این پرسش میتوان بر سه عامل عمده تکیه کرد:
یک) کشورهای ثروتمند غربی تا زمانی که دست بالا را داشتند و علوم و فناوری و تولید کالاهای پیشرفته و صدور آنها را در انحصار خود میدانستند، با شور و شوق از باز شدن مرزها، تجارت آزاد و همگرایی اقتصادی در سطوح منطقهای و جهانی هواداری میکردند. در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی، هنگامیکه شماری از کشورهای آسیایی به صدور انبوه کالاهایی چون پارچه و کفش روی آوردند، در اعتماد و اراده کشورهای پیشرفته بهضرورت باز کردن هر چه بیشتر مرزها خللی پیدا نشد، زیرا اینان اعتقاد داشتند که صادرات کشورهای درحالتوسعه از مرز «کالاهای دست پایین» فراتر نخواهد نرفت.
امروزه وضع دگرگونشده و کالاها و خدمات صادراتی کشورهای موردنظر (یا «قدرتهای نوظهور») عرصههای روزبهروز پیشرفتهتری را در برمیگیرد. حضور خودروهای سالبهسال مرغوبتر کُرهای در شهرهای اروپا و آمریکا دیگر یک پدیده عادی است، کامپیوترهای تولید تایوان را همهجا میتوان دید، وسایل خانگی ساخت ترکیه در سوپرمارکتهای غربی از توان رقابت مناسبی برخوردارند و شرکتهای مهم هواپیمایی غرب در رقابت با شرکتهای سنگاپور و تایلند و خلیجفارس، ابهت دیرین خود را تمام و کمال ازدستدادهاند.
در این شرایط ترس دنیای غرب از اوجگیری شمار روزافزونی از کشورهای درحالتوسعه و پیوستن آنها به باشگاه «قدرتهای نوظهور»، رو به افزایش میرود. اروپاییها و آمریکاییهای مغرور که زمانی همه بازارهای جهان را متعلق به خود میدانستند، امروز در بازارهای ملی خود با رقابت کشورهایی روبرو شدهاند که درگذشتهای نهچندان دور به «جهان سوم» تعلق داشتند. در رویارویی با این پدیده، بخشی از افکار عمومی (و حتی «نخبگان») در آمریکا و اروپای غربی این پرسش را پیش میکشند که اصولاً باز شدن مرزها در چارچوب فرایند «جهانیشدن» چه نفعی به حال آنها دارد؟ همین پرسش توأم با بدبینی است که مورداستفاده پوپولیستهای راست و چپ قرار میگیرد.
دو) در برابر پدیده «جهانیشدن»، همه قشرهای جمعیت در کشورهای پیشرفته صنعتی در موقعیت یکسانی قرار ندارند. واکنش آنها به این پدیده بستگی زیادی به عرصه فعالیت آنها دارد. شماری از بخشهای تولیدی و خدماتی در ارتباط نزدیک با گشایش مرزها و مبادله آزاد فعالیت میکنند و از این ارتباط سود میبرند، از بانک و بیمه گرفته تا فناوریهای جدید ارتباطی و اطلاعاتی و آموزشی، جهانگردی، داروسازی، انرژی، صنایع وابسته به حملونقل زمینی و هوایی و ریلی، فنشناسیهای زیستمحیطی و غیره... همهکسانی که در اینگونه بخشها فعالیت میکنند، نفع خود را در گشایش مرزها و پیشروی هر چه سریعتر همگرایی در سطوح منطقهای و جهانی میبینند.
در عوض شماری از فعالیتهای اقتصادی در دنیای غرب، در صورت بازماندن مرزها، محکومبه نابودی هستند، از صنایع نساجی و چرم (در اشکال قدیمی آنها) گرفته تا بعضی از تولیدات کشاورزی، فولاد، خدمات ساده و قابلانتقال به دیگر کشورها (مراکز شنود) و حتی بخشهایی از خدمات پزشکی و حقوقی و غیره. قشرهای فعال در این بخشها طبعاً از مرزهای باز زیان میبینند و بسیج آنها علیه فرایند «جهانیشدن» کار دشواری نیست.
سه) میان قشرهایی که از «فرایند جهانیشدن» سود میبرند و آنهایی که از این پدیده ضرر میکنند، شکاف درآمدی رو به افزایش میرود. اگر جوامع غربی نتوانند برای گروه دوم راهحلی پیدا کنند، عرصه را بیش از بیش برای قدرت گرفتن گرایشهای پوپولیستی راست و چپ بازخواهند کرد. درواقع قربانیان پدیده «جهانیشدن» در این جوامع، به طعمهای آماده برای ناسیونالیستها و نژادپرستان بدل شدهاند. در کشور فرانسه شمار زیادی از کارگران بخشهای سُنتی که به دلیل باز شدن مرزها و رقابت کالاهای خارجی وضعیتشان متزلزل شده، گروهگروه به حزب راست افراطی موسوم به «جبهه ملی» پیوستهاند و آن را به مهمترین تشکل کارگری بدل کردهاند.
برای کمک به قربانیان پدیده «جهانیشدن» در کشورهای پیشرفته، بستن مرزها بدترین راهحل ممکن است. صنایع قدیمی در این کشورها امکان بقا ندارند و حمایت مصنوعی از این صنایع دردی را به دردهای دیگر اضافه خواهد کرد. تنها راه چاره بسیج امکانات اجتماعی برای حمایت از کسانی است که به دلیل فروریزی صنایع قدیمی، کار و درآمد خود را از دست میدهند.
بهجای پناه بردن به شعارهای ارتجاعی و پوپولیستی و دفاع از مرزهای بسته، باید تلاش کرد که پیشروی جهان در راستای همگرایی و مبادله آزاد بدون تراژدیهای انسانی و اجتماعی تحقق بپذیرد.
اگر چنین نشود، موج دوم «جهانیشدن» نیز در رویارویی با بحرانهای اجتماعی و سیاسی درهمشکسته خواهد شد، همانگونه کهموج اول آن در برخورد با فاجعه جنگ اول جهانی فروپاشید.
24 تیر 1395
برگرفته از سايت رادیو فردا