تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
استراتژی های سیال
(دیالوگ با سازمان مجاهدین خلق)
محسن ذاکری
مدت زیادی است که فعالان و ناظرین سیاسی، دست کم در چند زبانی که من بدان می توانم بخوانم، تقریباً دچار یک «سر در گمی» در نگاه و تحلیل خود از جهان هستند. دلیل این بهم ریختگی نیز این است که وقتی از شرایط «سیاسی» قرار است تحلیلی بدست آوریم، نیاز به یک چهارچوب هست که بتوان در آن چهارچوب، زیربنا و ستون های اصلی برای استراتژی های کوتاه و بلند مدت را تشخیص داد. دنیای سیاست، در خارج از دپارتمان های دانشگاهی، محیط سیال و «ژله ای» را مناسب عملکرد نمی یابد. دیکتاتوری ها چهارچوب های سخت و بی انعطاف می سازند و دموکراسی ها چهارچوب های منعطف و قابل اعتماد را بر می گزینند. سیاست همیشه نیازمند یک چهارچوب است و همین ویژگی، سیاست را از دیگر علوم جدا می سازد. اینکه می گویند سیاست «کثیف» است بدلیل این نیازمندی به داشتن اجزائی ثابت و قابل اعتماد است که برای داشتن آنها سیاست به طور نسبی و یا دائم به هر وسیله ای و امکانی متمکن می شود.
در شرایط امروز جهان اما گویی که در فلزی سیال می چرخیم. ایالات متحدهء آمریکا، که پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی قرار بود بتواند نظم جهانی را اداره کند، با کیسه ای سر باز و پر از «فکت» های واقعی نشان داده است به بسیاری از مسائل دنیا بی تفاوت و نا آگاه بوده است و روند بسیار پر شتاب دنیای دیجیتال (که خود «بانی» اصلی آن بود) بر سر راه آمریکا مشکلات غیر قابل محاسبه ای را آفریده است. امروز، پس از دو دورهء هشت سالهء «امتحانِ» استراتژی های متفاوت توسط «بوش پسر» و «اوباما»، آمریکا برای رویارویی با چالش های آتی، با عدم ثبات و حتی فروریزی ارزش های بنیانی اش همدوش است.
روسیه، که گویا نمی تواند هرگز «امپراطوری تزارها» و «رفاه و سرحدهای سختِ» شوروی را فراموش کند، بین دستیابی به یکی از این دو، دست و پا می زند. دنیای مدرن را از جنس «ابزاری» اش می خواهد و ارزش های دنیای مدرن را موقتی و آرایشی بر می گزیند؛ بدنبال متحدینی است که یکی از دو رؤیای بالا را برای «روس ها» ممکن و مقدور سازند. بی پرده هم می گوید که اگرآمریکا این است که شده، از ماست و ما باید دوباره یکی از دو هویت قبلی خود را بدست آوریم و قدرت نظامی ما حرف و ارزش «اصلی» ماست.
اروپا، که قرار بود مهد تمدن و مدرنیت و امنیت باشد، قرار بود از نتایج دردناک کشتارهای قاره ای و بین قاره ای آموخته و در یک عقلانیت «سکولار و دموکرات» بیاساید، مجدداً اسیر دو مار طلایی شد: «ناسیونالیسم» از یک سو و جولان سرمایه داری کور و وحشی از سویی (بی شک سرمایه داری خوب هم وجود دارد). از آنسو این قاره با پذیرش مهاجرین میلیونی و با همزیستی هزاره ای در کنار مردمان خاورمیانه، در درون خود مار دیگری را پرورانده است که طلایی نیست، سیاه است.
به چین نمی پردازم. زیرا سال هاست نشان داده است در فکر ادارهء جمعیت یک هفتم جهان است و دارد خوب پیش می رود و ناظر شرایط در قاره های دیگر است و در زمان مقتضی سمتی را بدون سر و صدا بر خواهد گزید. گویی به جان هم افتادن دیگران را با لبخند می نگرد و منتظر برندهء جدال های ارزش های حاکم در خاورمیانه، اروپا و آمریکا است.
اما، آیا این ها همه راه برونرفتی از این مشکلات را پیدا خواهند کرد یا نه؟ این همان پرسش بی پاسخی است که سر در گمی می آفریند. کارشناسان فرضیه های کلان و خرد دنیای سیاست مدام از «احتمالات» سخن می گویند. روند پر شتاب رویداد ها و انتقالات و پیچیدگی مراودات سیاسی آنچنان است که می توان گفت دیگر خوشبینی هم کمک نیست چه رسد به مثبت بودن. بنابرین دور از ذهن نیست که می بینیم مردم جهان از سوی قدرت های بزرگ ـ که امکان پیاده کردن استراتژی هایشان را داشتند و دیگر تضمینی برای آن ندارند، ـ در نا امیدی بسر می برند. دنیا در انتظاری بسر می برد. انتظاری که «روزانه» می تواند کمرنگ و محو شود و جای آن را انتظاری تازه بگیرد. شاید گذار از آن دوران چند دهه قبل، که نظم جهانی اسلوبی محکم داشت، به این نظم جدید، لازم باشد و در آینده مفید هم باشد، اما فعلاً به اجبار باید در انتظار ماند.
می رسیم به خاورمیانه. خاورمیانه با شگفتی آفرینی، در تحکیم استراتژی های خود، موفق می نماید. هر چند این استراتژی ها اکنون به جنگ های طولانی، ترور و نابودی شهر ها رسیده است اما، اگر دقیق بیاندیشیم، همین روش آنارشی گزینی و هرج و مرج از خواسته های دراز مدت بخشی از مردمان خاورمیانه بوده است. بی نظمی حاکم بر خاورمیانه، بهترین بستر و دیگ برای تند روها و بنیاد گرایان است. ایجاد تشنج در اروپا و آمریکا و استفاده از روسیه برای ضربه زدن به این دو، از دیر باز در گوشه های بسته و ناشناختهء قلوب «مسلمانان» و ناسیونالیست های خاورمیانه امیدی نیم سوز بوده است. این امید چندین دهه است شعله می کشد و، با باور به خود، عینی تر می شود. نه تنها در «حکومت » های غیر مدرن کشورهای اسلامی فرسودگی و فراموشی «پیمان ها» با اروپا و آمریکا (دنیای مدعی مدرنیته) شروع شده است، بلکه مردمان مسلمان این کشورها نیز خونی تازه را به رگ های خود در جریان می بینند. شمار «لایک» ها برای حتی «مجلدهای نفیس» قرآن در «رسانه های مجازی» را دنبال کنید؛ لایک های اعیاد اسلامی را ببینید، لایک ها را برای آیات قرآنی که بی شک درست هم فهمیده نمی شوند بشمارید. همه از این می گویند که «مسلمانان» از این بازگشت دین شان به مهم ترین مقولهء رسانه ها و اذهان جهان امروز بسیار خرسندند. مسلمانان ساکن اروپا نیز در هاله ای از «غرور» و «تردید» قدم بر می دارند. اسلام قدرت خود را در سرتاسر جهان به نمایش گذاشته است. حکومت های دیکتاتوری متکی به اسلام، خود را مطرح ترین کارسازان برای بازگرداندن آرامش به جهان می بینند. از یکسو حکومت اسلامی ایران، نشان داده که راه دیالوگ فرساینده و بازی برد برد با غرب و شرق را چهار دهه است خوب پیش برده است و ارزش های انقلاب اسلامی 57 را برنده می بیند. عربستان سعودی پس از تقویت لجستیکی و مالی قوی ترین سازمان های تروریستی در جهان، ندای آقایی جهان اسلام را بی پرده به رخ همه و بویژه حکومت موسوم به «جمهوری اسلامی ایران» می کشد. دیگر کشورهای عربی هم درگیر جنگ های نیابتی بین این دو و یا دو شاخهء بزرگ جهان اسلام، تشیع و تسنن، شده اند. ترکیه هر روز بی مهاباتر حرف از یک حکومت ایدئولوژیک اسلامی و حذف لائیسیته و سکولاریسم می زند (هر چند امروزه تفاوت بین این دو، لائیسیته و سکولاریسم، همچون ریسمانی نازک شده است). پس می بینید آن حکومت های بی باور به ارزش های «مدرن» و «سکولار» و «دموکراسی» هستند که بسیار محکم ایستاده و دارند کار خودشان را می کنند و استراتژی هایشان بازپس را نشان می دهد. و به وضوح می بینم که آرام آرام بسیاری از مردم، چه در اروپا و چه در خاورمیانه، در همسایگی و در رسانه ها و در سطح حکومتی «می ترسند» دربارهء این بازی زشت که ابزار آن «اسلام» است حرف بزنند. گویی، باز، سایهء سیاه نوعی «انکیزیسیون دینی» در رسانه ها و مراودات مردمی بار دیگر بر اروپا دارد حاکم می شود.
وقتی شرایط سیاسی جهان تا این حد بی ثبات شده است، طبیعی است که حکومت های غیر دموکراتیک خاورمیانه، بر اقتضای طبیعت شان و درک و هوش شان از «انسان و جهان»، راهکارهای کم هزینه، کم خطر و مطمئن را بر گزینند. بویژه که می دانند، مردمان تحت سلطهء این حکومت ها آنچنان بازخواست نمی کنند و از نظم فکری هماهنگ برای تحلیل آنچه که پیرامون شان رخ می دهد ـ در مقایسه با دنیای مدرن و دموکراتیک ـ برخوردار نیستند. پس طبق بخش قابل ملاحظه ای از شواهد موجود و جاری، چیزی یا کسی که پاسدار ارزش های «اسلامی» باشد، بخش زیادی از مشکلات را حل می کند. مابقی مشکلات نیز در رابطه با «امنیت»، «آزادی های اجتماعی نسبی»، «رفاه مادی نسبی» و نبود کشتار و جنگ است.
اینکه کشورهای عرب منطقه، و بویژه عربستان سعودی، بر اساس شرایطی، به چنین آلترناتیوی برای ایران پس از ملایان بیاندیشد، ابداً دور از واقعیات نیست.
سازمان مجاهدین خلق
اکنون باز می گردیم به این جمعیت چند میلیونی پراکندهء مهاجر ایرانی در خارج از مرزهای ایران که قرار است و می خواهند کاری برای کشورشان بکنند.
اپوزیسیون برونمزر در طول سال های اخیر، بویژه پس از جنبش سبز، دستاورد های نظری و فکری خوبی داشته است. گفتمان های حامی سکولاریسم و دموکراسی را قوت و قوام بخشیده است. به شفاف گویی روی آورده است و دارد زبان «نقد» را جایگزین زبان «نفی» می کند. هر از چند گاه یکی از سازمان ها و گروه های اپوزیسیون از طریق رسانه ها و رویداد ها در بین مردم مطرح می شود. مردم آنها را «فیزیکی» می بینند و بهتر از قبل بصورت «نظری» می شناسند.
یکی از این سازمان ها، که بطور جدی مطرح نمی شود، سازمان مجاهدین خلق است. سازمان مجاهدین خلق، از دید توان لجستیکی و تدارکاتی و مالی، بی شک قوی ترین آلترناتیو برای پس از حکومت ملایان در ایران می نماید و ابراز وجود می کند. توان مالی، پشتکار و موفقیت در جلب حمایت «سیاستمداران» غرب و عرب از ویژگی های منحصر بفرد این سازمان است. از چند سال پیش این سازمان نشان داد امکانات و توان گرد آوردن ده ها هزار «سمپات» و «هم پیمان» خود را، با هر دلیل و امتیاز و خدماتی که باشد، دارد. همینطور افراد سیاسی متعددی را نیز از کشورهای غربی و عربی به همایش های بزرگ خود کشانده است. برای من جای پرسش است که چرا وقتی شاهزاده رضا پهلوی نمی تواند چند صد نفر را به پاریس بکشاند، وقتی احزاب و سازمان های سیاسی و منطقه ای نمی توانند چند هزار نفر را به همایش های خود «بیاورند»، چگونه است که از این کنش قابل ملاحظه سازمان مجاهدین خلق با نگاهی گذرا می گذریم؛ انگاری اتفاقی نیفتاده است! همین هفتهء اخیر اگر جملهء ترکی الفیصل، حاوی ترکیب «مرحوم مسعود رجوی» نبود، امسال هم همه بی تفاوت از همایش بزرگ این سازمان می گذشتند. چرا؟ دلیل این بی تفاوتی به این واقعیت و فکت دیدنی چیست؟
شاید، مثل همیشه، بهتر آن است که بدنبال دلایل نگردیم، اما تاثیرات، پیامد ها و عواقب این «خود را به بی خبری زدن» را باز کنیم.
سازمان مجاهدین خلق خود نیز گویی بدش نمی آید که خود را تافته ای جدا بافته از کل اپوزیسیون برونمرز بداند. دیگران را خود فروخته، نادان، مزدور، ساده اندیش و از این دست بنامد و همچنان «کار» خود را بکند؛ «کار سیاسی» خود را خود با طرفداران اش پی گيرد.
گر اینگونه باشد، باید گفت که این تاکتیک اشتباه بزرگی از سوی این سازمان است؛ اشتباهی بسیار بزرگ، بس بزرگ تر از همایش های بزرگ. زیرا سازمان مجاهدین خلق، یک سازمان منطقه ای و یا قومی نیست. می خواهد عهده دار کشور داری باشد و همهء ایرانیان را از دست ملایان نجات دهد. پس اینکه: «اگر با مایی، هستی، اگر نیستی، نیستی!»، نباید «طریق» این سازمان بماند.
این سازمان، به احتمال قریب به یقین، باور دارد که مردم در ایران طرفدار مشی سیاسی و اجتماعی اش خواهند شد. و می دانم که بخشی از مخالفان سازمان نیز می گویند که این سازمان در ایران طرفداری ندارد. آن باور و این ضد باور، براحتی، ما را از یک امر مهم باز می دارد: دیالوگ و تبادل نظر. نه مخالفان این سازمان حق دارند با سر به گریبان بردن و ادامهء این «فاصله» مردم را از داشتن شناخت واقعی از این سازمان محروم نمایند و نه سازمان مجاهدین خلق دارای چنین حقی برای دست یابی به قدرت و حتی با پشتیبانی کامل و تمام دول بزرگ و حکومت های همسایه ایران، است. اين سازمان نمی تواند با این استراتژی پیش برود که در فردای ایران این چند هزار فعال سیاسی و کنشگر سیاسی، بخاطر حمایت «مردم» از ما، «خفه خون» خواهند گرفت و تابع خواهند شد. این، یک استراتژی کاملاً سیاه و پر مصیبت برای مردم خواهد بود. امیدوارم، همگام با توان و توسعهء امکانات سیاسی و ارتباطات این سازمان، آنها نیز به ارتباط و همفکری با دیگر جناح ها و سویه های اندیشه و مبارزه در اپوزیسیون تمایل و شتاب نشان دهند. من نمی خواهم «باور» داشته باشم که سازمان مجاهدین خلق «منتظر» شرایطی آنچنان اسف بار و حاد است که در آن شرایط مردم ایران، و بویژه نسل جوان آن، که این سازمان را نمی شناسند، قدرت سیاسی و نظامی سازمان مجاهدین خلق را برای کشور خود برگزینند.
اما چرا «ما» درِ دیالوگ با این سازمان را باز نکنیم؟ چرا نخواهیم که آنها نیز چون دیگر بخش های اپوزیسیون به باز گشایی و باز گویی خرد و ریز افکار و برنامه هایشان وقت و همت گذارند. امروزه دیگر همه می دانیم که شناخت از سازمان های سیاسی از راه «سایت» و «اسناد تنظیم شده» ممکن و عملی نیست. چرا همانگونه که در طول سال های اخیر همهء احزاب و سازمان های سیاسی در کنار هم گرد آمده اند و با هم به گفت و شنود نشسته اند این سازمان نیز نباید حضور فیزیکی یابد و صحبت کند؟ چرا نمایندگان و سخنگویان این سازمان به رادیوهای فارسی زبان دعوت نمی شنوند و نظرات آنها شنیده نمی شود؟ چرا کم می نویسند و اگر می نویسند بر نمی گزینیم؟ چرا توانستیم در سال های اخیر، با تند رو ترین تجزیه طلبان و دشمنان آنان به گفت و شنود بنشینیم، اما نمی توان با سازمان مجاهدین خلق سخن گفت؟
امروز، دیگر عطف به ماسبق و رد صلاحیت بر اساس اختلاف شدید نظر، روشی دموکراتیک و تعاملی نیست. اگر خانم مریم رجوی باور دارد که یک فرد سکولار است، یا یک فرد دموکرات است، یا یک فرد سکولار دموکرات است، برای دادن شناخت از خود به مردم ایران و مخاطبین اش، چرا نباید از زمان امروز استفاده کند؟ چرا نباید به میان دیگر «حریفان» آیندهء خود بیاید و بنشیند و سخن بگوید؟ چرا ما نباید خواهان برقراری این دیالوگ شویم؟ روش نقد باید جایگزین نفی شود. نفی و ناسزا و توهین هرگز برای استحکام فکر مردم روش های مناسبی نیستند. هر چند گروهی و در زمانی پشت این گونه ها بايستند، اما باید همه را به گفت و شنود منتقدانه کشاند. همانگونه که دونالد ترامپ با گذشت زمان به آرامش و تدبیر بیشتری در سخنان اش روی آورد. حتی امروز محمد خاتمی و حسن روحانی نیز در ایران، این روش انتقاد بجای نفی و تهدید را دامن می زنند.
زمانه، زمان انقلاب 57 نیست که طی آن ملایی «خوش سابقه» و «بی خطر» بنام روح الله خمینی، به بی شک یکی از سرکوب گران بزرگ تاریخ ملت ما تبدیل شد. اگر او را می شناختیم، اکنون اینجا نبودیم. اما افسوس که نمی شناختیم. زمانه، زمانه ای نیست که پادشاهی خواهان، جمهوری خواهان را حذف کنند و بر عکس، و يا تجزیه خواهان ناسیونالیست ها را دشمن بدانند و بر عکس. يا اسلامیست ها بتوانند ریشهء سکولار ها را برکنند و بر عکس. گذشت آن زمانی که پدرسالارها زنان را کنار بگذارند. پس از گذار از این حکومت دینی مستبد، در کشور ما دیگر نباید استبداد و مرگ و سرکوب دیده شود.
اگر برای کشورمان و مردمان گوناگون کشورمان، کشوری آزاد و سربلند و صاحب ده ها و صد ها بهار دلکش می خواهیم، تنها راه، قبول «وجود» یکدیگر و اعتقاد به «حق آزادی» یکدیگر و التزام به «نقد» یکدیگر است.
بیست و چهارم ژولای دو هزار و پانصد میلادی، هلسینکی