تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

22 مرداد ماه 1395 ـ 12 ماه اگوست 2016

الوداع با آیت خدا

يوسف اردلان

در (29 آذر 1388 برابر با 20 دسامبر 2009) آیت الله حسیننعلی منتظری مرد. کانال تلویزیونی فارسی بی.بی.سی برنامه ای را ترتیب دادە بود و چند نفر را برای این برنامه دعوت کردە بود: خانم شیرین عبادی، فرخ نگهدار، محمد علی عموئی، و یک قربانی جان بدر بردە. هر کدام از این شخصیت ها با اندوە و تاسف فراوان در منقبت آیت‌الله از دست رفته شان نکاتی را گفتند؛ مثلاً، خانم عبادی اعلان کرد که حقوق بشر را از  آن حضرت آموخته اند! و عموئی افتخار می‌کرد که بر سر سفرە مشترک با ایشان نشته است (که به گمان نگارندە راست نمی گغنه است). نگارندە، با بهرە گیری از این برنامهء بی.بی.سی،  مطلب حاضر را نوشت. اگرچه، چنانکه در متن اشارە شدە است، کم نبودند کسان غیر حکومتی، و بقول خودشان اپوزیسیون! (چپ! کرد! و باصطلاح سکولار!) که در نشان دادن تاثر به رقابت نشسته بودند، اما لزومی به پرداختن بسوگواری آنها نیست چرا که کم نیستند از این سوگواران که تشانهء کم و بیشی با شخصیت های آن برنامە تلویزیونی دارند.  بنظر می‌رسد که نکات بیان شدە را هنوز هم می‌شود تکرار کرد.

***

       "آیت الله حسینعلی منتظری درگذشت"! خبری بود که سحرگاه یکشنبه بیست ونهم آذر ماه همگان را غافل گیر کرد. علت مرگ "کهولت" اعلام شد؛ شاید اینچنین باشد، ولی ظاهراً او دراین اواخر سرحال می نمود و در اظهار نظرهای سیاسی فعال هم بود. در هر حال آنچه‌که نگارندە را وادار به نوشتن کرد ردیابی علل مرگ "آیت الله حسینعلی منتظری" نیست بلکه سیل عظیمی از تسلیت ها و سوگنامه هائی است که از همه طرف در اعلان تاسف از رحلت ایشان به راه افتاده است؛ از ندبه های خانم "شیرین عبادی" تا اظهارات "فرخ نگهدار" و تألمات "محمدعلی عموئی" و دیگرانی که بخاطر اینکه از قافله عقب نمانند دست به قلم برده اند، و حال که کاسه ای شکسته است و ماستی ریخته، فرصتی یافته‌اند برای اعلام موجودیت و نشان دادن همگامی با عزاداران، که خودی بنمایانند. آری همگامی با نه صدها هزار بلکه میليون ها نفر! بلکه همان همگامی هایی که برای خمینی و ایجا د جمهوری اسلامی شد. آن زمان گفتند که جوان بوده‌ایم و بی تجربه!؛ بگذریم از اینکه قرار نیست همهء مسایل اجتماعی با کسب تجربهء فردی فهمیده شوند، اگر چنین باشد (که نیست) دیگر برای دانش و علم و تجارب دیگران جائی باقی نمی ماند. اکنون چه می توانیم بگوئیم؟ بیست، سی ساله‌ های آن روزی از آنانیکه زنده مانده‌اند و از دم تیغ حکوت اسلامی ‌ایران بدلایل مختلف (از توابی و همراهی با جمهوری اسلامی گرفته تا مهاجرت ناخواسته و یا ادامه‌ء مبارزه و تبعیداجباری) جان بدر برده‌اند، امروز پنجاه، شصت ساله ‌های با تجربه و دانائی هستند که دیگر بهانه هائی از آن نوع کارشان را توجیه نمی کند.

مطمئنا این سوگواران "انسان دوست"محترم و "مدافعین حقوق بشر" و "آزادیخواهان"، و بقول خودشان "سکولار"، در کتاب ها شان (اگر خود در این باره کتاب ننوشته باشند) خوانده اند که حکومت دینی با مقولاتی که از آن نام بردم (انسان دوستی، آزادیخواهی، سکولاریسم) تقاربی ندارد، و با پذیرش حکومت دینی نمی شود از انسان دوستی صحبت کرد. از دوستی و حمایت "دین باوران" سیاسی از هم دیگر شاید بشود سخنی بمیان‌ آورد (آن هم با انشعاباتی که در ادیان هست، که به خون یک دیگر تشنه‌اند، جای حرف است) اما این دیگر ربطی به انسان دوستی ندارد، این دیگر "دین باور دوستی" است، اینها کسانی هستند (تعدادشان هر چه باشد، کم یا زیاد)، که خود را از کل جامعهء انسانی جدا کرده اند؛ حال اگر آنها خود را دوست دارند یا نه، به خود آنان مربوط است، نه به انسان بطور عام. این حکم بطریق اولی در مورد سکولاریسم و آزادیخواهی صادق است. سکولار بودن با حاکمیت دین متباین است، چگونه می توان فردی را که خود را برتر از انسان های دیگر می پندارد در مقولهء انسان قرار داد؟ او با تعریفی که از خود به عنوان مسلمان یا مسیحی یا جهود می کند خود را از مقولهء «انسان بدون امتیاز»، که مبنای خردگرائی است، جدا کرده است. چه اصراری است افراد بگونه‌ ای توصیف شوند که خودشان آن را قبول ندارند، همین آیت‌الله، هرگز القابی را که این سوگواران بدو می‌دهند قبول نداشت. و پر واضح هم هست که آزاد اندیشی و آزادی خواهی با عبد بودن و تسلیم بودن دینی هم خوانی ندارد.

 

به نکاتی می پردازم که سوگواران بر آن تاکید کرده اند:

ابتدا از انسان دوستی خانم شیرین عبادی شروع می کنم. خانم عبادی انسان دوستی را از آقای منتظری فراگرفته اند! با در نظرگرفتن نکاتی که مختصراً به آن اشاره کردم عیار انسان دوستیِ برندهء جایزه (نوبل) صلح! معلوم می شود (خیزِ گربه تا لب کاهدان است). خود آقای منتظری تا آخرین لحظات حیات شان به تدوین قانون اساسی حکومت  اسلامی و ولایت فقيه مباهات می کردند، اعتراض ایشان هم به چگونگی اجرای احکام شرعی بود نه غیرانسانی بودن احکام؛ پس چه جای صحبت از انسان دوستی است؟

یعنی صحبت بر سر این نیست که حد شرعی، تعزیر اسلامی و فرمان "اقتل المشرکین" نباشد بلکه طوری باشد که آبروی اسلام نرود. حال، خانم عبادی "حقوقدان" با چه ترفندی می خواهد این انسان دوستی را ثابت کندخدا می داند! تنها مقوله ای که در بین این گروه که "اصلاح طلب"نامیده می شوند وجود دارد این است که بگویند اگر فقیهی مثل آقای منتظری بر سر کار بود اعمال قوانین کذائی اسلامی عین انسان دوستی می بود، در نتیجه حکومت اسلامی با چنین فقهائی نه تنها شدنی است بلکه ضرورت هم پیدا می کند.

در اینجا دیگر تصور حقوق دان بودن (یعنی عالم به قوانین موضوعه ای که علی‌القاعده در قرن بیست ویکم می بایست مبتنی بر حقوق بشر باشد) رنگ می‌بازد و حقوق دان نه عالِم به آنچه اشاره کردم، بلکه مخزنی است پر از مصوبات حقوقی، چیزی مثل‌ نمکدان، قند دان، شمعدان و بالاخره حقوق دان!

نگرانی این نیست که این دسته از مردم کشور ایران چنین هستند؛ آنها هر کدام بصورتی زندگانی شان را می گذرانند و   منفعت زندگی شان اینگونه ایجاب می کند وامید به بهبود آنان نیست؛فاجعه اما آنجاست که به جوانان بپاخاسته و تودهء محروم، نابکارانه می خواهند بقبولانند که در قالب حکومت اسلامی این چنین "راد مردان بشردوست"() هنوز وجود دارند و بايد، در تداوم حکومت اسلام، ظهور منتظری های دیگر را به انتظار بنشینند.

نکتهء دیگر، "تعامل و بزرگواری" آقا ی منتظری" است که نمونهء آن را در مصاحبهء "محمدعلی عموئی" با بی.بی.سی بعنوان شاخص برگزیده‌ام، گویا «آقا» در زندان بر دگر اندیشان منت می گذاشتند و جواب سلام شان را می داده و حتی بر سر سفره شان هم می نشسته اند! هرچند دروغ های شاخدار این گروه و رسوائی شان اظهر من الشمس است اما برای باز نمایاندن دروغ پردازی این شخص مطلبی را از کتاب" خاطرات آیتالله منتظری" نقل می کنم.

 

* س: در طول سال های زندان، مخصوصاً دورهء آخر، مباحث عقیدتی و مجادله های سیاسی در زندان پیش می آمد. در این اواخرگویا یک اعلامیه‌ای ازطرف بند یک زندان اوین که حضرتعالی در آنجا بودید در ارتباط با نجاست و پاکی و ضرورت پرهیز از مارکسیست ها صادر شد. همان گونه که مستحضر هستید این اعلامیه هم قبل از انقلاب در میان نیروهای سیاسی بازتاب زیادی داشت و هم بعد از پیروزی انقلاب خیلی مطرح بود و در بعضی کتاب ها وجزوات از آن سخن به میان آمده‌ است؛ چنانچه دربارهء این اعلامیه، خاطره‌ای به یاد دارید بفرمائید.

* ج:  البته‌ اعلامیه نبود، این بیان یک «فتوا» (تاکید از نگارندە است) یا به عبارت بهتر یک تصمیم بود. در زندان اوین صحبت بود که در زندان قصر زندگی مذهبی‌ها و کمونیست ها با هم مخلوط است، البته‌ این بیشتر نظر مجاهدین بود که با مارکسیست ها با هم باشند و با آنها هم غذا شوند؛ ما این کار آنها را محکوم می کردیم و می گفتیم باید نجاست و پاکی رعایت شود و حاضر نیستیم با آنها هم کاسه و هم غذا شویم، آنها مسئلهء وحدت همهء مبارزین را مطرح می کردند، ما می گفتیم وحدت به جای خود، اما ما باید در عین حال جنبهء مذهبی خودمان را حفظ کنیم. کمونیست ها از نجاسات قطعی نیز اجتناب نمی کردند؛ روی این جهت مجاهدین با ما مخالف شدند و ما را به اصطلاح بایکوت کردند، ما هم هفت نفر بودیم که این تصمیم را گرفته بودیم والا اعلامیه ای در کارنبود، ما فقط می گفتیم نباید با کمونیست ها همکاسه و هم‌غذا شد ــ این در شرایطی بود که هر روز خبر می آمد تعدادی از سازمان مجاهدین مارکسیست شده‌اند ــ ولی مجاهدین سر و صدا کردند و به عنوان ارتجاع و... روی آن تبلیغات می کردند، و بالاخره این تصمیم خصوصی بود از طرف جمع ما برای رعایت پاکی و نجسی، ولی مجاهدین آن را بهانه‌ای علیه ما تشخیص دادند و جو سازی کردند، وگر نه مطلب مهمی نبود.

* س: این هفت نفر که این تصمیم را گرفتند چه کسانی بودند؟...

* ج: این هفت نفر من و آقای طالقانی، آقای ربانی شیرازی، آقای مهدوی کنی، آقای انواری، آقای هاشمی و آقای لاهوتی بودیم. البته این تصمیم فقط در رابطه با کمونیست ها بود که علاوه بر نجاست کفار از نجاسات مثل ادرار هم خیلی پرهیز نمی کردند...

نکته‌ای را که برای تکمیل این روایت ضروری می دانم این است که مسئله تنها بر سر یک سفره نشستن نبود چون این امر سال ها بود که وجود نداشت، بلکه آقایان بعد از این فتوا کمونیست ها یا بقول خودشان کفار) را آنچنان نجس قلمداد کردند که اگر ملاقه یا کفگیر خشک بوسیله یک کمونیست داخل قابلمه یا دیگ غذا بشود آن غذا نجس می شود! و در نتیجه هنگام گرفتن غذا، آقایان باید اول سهم خودشان را بردارند و بعد از آن بقول آنها مارکسیست ها (یاکفار) سهم شان را بردارند. بخاطر ندارم ولی بنظرم می رسد که یک یا دو روزی هم آقایان از گرفتن غذا خودداری کردند، ولی با وجود در اقلیت کامل بودن اسلام گرایان در زندان (تقریباً یک سوم کل زندانیان سیاسی مسلمان و دسوم کمونیست)، که در مورد بند یک اوین از این نسبت هم کمتر بود، کمونیست ها با سعهء صدر و بزرگواری کامل پذیرفتند که آقایان اول سهم غذایشان را بردارند (البته بعداً با جداکردن  ظرف غذای عمومی این مشکل حل شد). وا اسفا اکنون آب آنچنان سر بالا می رود که می بایست سپاسگزار اجحافی باشیم که بر ما رفته است!

گروه دیگری از این منظر به "آقای منتظری" می نگرند که آن حضرت زمانی به افشاگری و مخالفت با کشتار زندانیان پرداخته که در یک قدمی قدرت بوده است. این مطلبی است درست و همین مقوله است که این آیت الله واضع قوانین اسلامی بر مبنای ولایت فقیه را این چنین به حق تطهیر می کند. زیرا در میان انبوه حاکمان جرار آنچنان موضع گیری ای، بسیار چشم گیر است. در چنین مواردی است که می شود گفت: "در سرزمین کورها یک‌ چشم پادشاه است". آری، به‌حق  نظر او (که برای حفظ آبروی حکومت اسلامی می کوشید) بر نظرخمینی برتری داشت و اگر نظر ایشان قدرت جا افتادن پیدا می کرد احتمال داشت که تعداد تلفات کمتر می بود، اما متاسفانه چنین نشد و ایشان ابزار قدرتی برای انجام نظرات اش در دست نداشت. در واقع مدتی بود که ابزار قدرت را از ایشان گرفته بودند. فرزندش، "محمد منتظری"، که یکی از فعالین مسلح وحدت جهان اسلام بود در همان سال های اول بعد از قیام، همراه آیتالله بهشتی و...، در اثر عملیاتی منتسب به "سازمان مجاهدین خلق"با انفجار بمب کشته شد(1360)، ابزار عملیاتی دیگر ایشان، "مهدی هاشمی" (برادر داماد ایشان)، مسئول نهضت های آزادی بخش پاسداران انقلاب اسلامی بود که در سال 1366 به اتهاماتی از جمله مشارکت در قتل آیت الله ابوالحسن شمس ‌آبادی دستگیر و در مهر ماه همان سال اعدام شد. از آنجا که یکی از پایه های إعمال قدرت آقایان بر "اهل بیت‌ شان" استوار است، آقای منتظری از این ابزار اجرائی مهم محروم شده بود، و از طرف دیگر "هیئت موتلفه" (بازار) و جامعهء روحانیان مبارز (که کروبی جزو آنها است)، نه تنها پشت اش را خالی کردند، بلکه در تقابل با ایشان قرار گرفتند. هاشمی رفسنجانی، هم بند و یار دوران زندان اش با زد و بند با خامنه ای عرصه را بر ایشان تنگ کرده بود و سرانجام از نیابت خمینی کنارش گذاشتند. در واقع دیگر قدرتی برایش نمانده بود و اینکه خودش کنار کشیده بود کار عجیبی نکرده بود، "روغن ریخته ای بود که نذر امام زاده" می کرد.

نمی خواهم قلب عزاداران «آقا» را جریحه دار کنم اما نمی توانم جواب این سوال را پیدا کنم که اگر به جای " آقا مجتبی"، پسر خامنه ای، " آقا محمد" پسر آقای منتظری می بود، و به جای "شریعتمداری" (شکنجه گر و نایب رهبر در روزنامه کیهان و داماد خامنه ای) "مهدی هاشمی" برادر داماد آقای منتظری می‌ بود چه تغییری در اوضاع متصور می بود؟

این واقعیتی است که آقای منتظری بی شیله پیله تر از "علما"ی دور و برش بود، و حیله گری رفسنجانی مانندی را نداشت، و همین خصلت است که او را در میان دیگران متفاوت نشان می دهد. این واقعیتی است که شانس به "آقای منتظری" روی آور شد،  که افتخار افشای قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367 بنام او ثبت بشود، و آخر عمری از تئوریزه کردن ولایت فقیه هم تلویحاً پشیمان بشود، اما تا همین حد کافی است نه بیشتر.

جنبه های دیگر را هم نباید یک لحظه فراموش کرد، مگر این قتل عام فقط در سال 67 اتفاق افتاد؟ باز هم روشن است که در سال 67 این جنایات سرعت بی سابقه ای گرفت، اما مگر جان باختگان قبل از 67 بدون محاکمه و یا با احکام تدوین شدهء آقای منتظری کشته نشدند؟ آيا آقای منتظری از آنها بی خبر بود؟ جواب این سوال ها منفی است.

این بزرگ نمائی ها که می شود نه به خاطر "آقای منتظری" است بلکه نعل وارونه ای ست که می خواهد کسانی از حکومت گران نظام اسلامی را به رتبهء قهرمانی برساند. باید منتظر باشیم که سید محمد خاتمی (رئیس جمهور اصلاح گرا!)، کسی که در سایهء حکومت نکبت بارش قتل های زنجیره ای انجام می شد، را هم با آب سبز تطهیر کنند. کسانی هستند که چنان می نمایانند که گویا حضرت اش افشا کنندهء این جنایات است و اگر ایشان، که از ابتدای حکومت اسلامی همواره در تمام کابینه ها شرکت داشته، وجود نمی داشتند جنایات (قتل های زنجیرهای) حکومت اسلامی در پرده می ما ند و آب از آب تکان نمی خورد! اینان یا نمی بینند یا نمی خواهند ببینند که نفس تأیید حاکمیت دینی با چنین جنایاتی (که در بطن آن نهفته است) عین جنایت است. جالب این است که این گروه از قبول این حکم ساده ابا دارند. این نگرش نمی خواهد بپذیرد که نظام جمهوری اسلامی مجموعه ای ست از ترکیب تمام عناصر آن (جمع فیزیکی نیست)، و نمی شود خاتمی را از سیستم جمهوری اسلامی بیرون کشید.

روشن است که نجات حتی یک عضو از بدن (دست، پا، چشم و در آوردن کلیه) از زیر تیغ جلادان اسلامی کاری است قابل تقدیر، اما نباید به آنچنان حدی تنزل کرد که جنایت علیه بشریت را، که از بند بند قوانین شرعی پیدا است، با وجب اندازه گرفت و یا، از این بد تر، مسئولیت شرکت کنندگان در حکومت را (که خوب و بدش جمعی است) نادیده گرفت، و بنا بر منافع تنگ نظرانهء موجود به دلخواه افرادی را به عرش اعلا رساند تا شاید در زیر سایهء آن به زندگی نکبت بار در تحت عبودیت حکومت اسلامی ادامه داد.

هم اکنون از موسوی، نخست وزیر دوران قتل عام زندانیان سیاسی، گرفته تا گنجی و سازگارا و مخملباف و جرثومه های دیگر ،در قالب مخالفت با دولت فعلی در آرزوی تدام حکومت دینی شخصیت سازی می شود، متأسفانه هنوز هم باید بدنبال نخود سیاه "بد" و "بدتر" باشیم؛ همیشه از ترس بدتر مجبور به انتخاب بد باشیم، تا این شعار محافظه کارانه و مرتجعانهء "بد و بدتر" بر منطق مان مستولی باشد حال و روزمان از این بهتر نمی شود، در بهترین حالت در بدی زنگی خواهیم کرد. در حالی که اگر کلاه مان را قاضی کنیم، می‌بینيم که چاره ای منطقی تر و انسانی تر از تلاش برای برافکندن "حکومت اسلامی در تمامیت آن " قابل تصور نیست.

برنامهء بی،بی،سی (و صدای آمریکا هم) صحبت از مردی کرد که با شنیدن خبر مرگ "آقای منتظری" گریسته است؛ دخترش، از مادر می پرسد چرا بابا گریه می کند؟ مادر در جواب می گوید: «پدرت در زندان بود، می خواستند او را بکشند،اما بعلت اعتراض" آقای منتظری" او جان بدر برد و اکنون به خاطر اوست که ما با هم هستیم وگرنه نه او بود و نه تو»؛ و آن گاه سه نفری سراسر شب را به سوگ آقا می نشینند!! اوج فاجعه را می بینید؟ من با تمام احترامی که برای احساسات انسانی یک قربانی قائلم و ریزش اشک اش را می فهمم، اما از دل فغان بر می کشم اگر می بینم که یک انسان همانند قوچ قربانی در روز عید قربان از سلاخ اش جدا نمیشود و این چنین شکر گزار است.  شاید بتوان پذیرفت که همانند قربانیان دیگر کشته نشده است، وخوشحال (کلمهء دیگری را نیافتم) بود، اما سپاسگزار آمری از حکومتی که به ناحق در بندش کشیده است؟ هرگز!

حکومتی که کافرم می خواند، نجسم می داند، به ناحق به بندم می‌کشد، سرم را با چاقو می برد، در لعنت آباد همراه قربانیان دیگر در زیر خاک پنهانم می کند. آنگاه سپاسگزار اختلاف درونی این چنین هیولائی باشم؟ و برایش عزادار باشم؟ این دیگر اوج فاجعه است. اگر معیار فقط آشکار کردن جنایت است، باید آن شب تاریک و باران و... را که خاکِ اندکِ پوشانندهء عزیزان مان را شست و پرده از جنایت هولناک خاوران برداشت را به ستایش بنشینیم.

آری، با دیدن و شنیدن این برنامه، من نگارندە هم روز بعد از فوت "آقای منتظری" دچار تأثری عمیق شدم؛ نه برای فوت ایشان (بی شک اگر  خبر مرگ خامنه ای را شنیده بودم طور دیگری می بود، یا همان گونه که با شنیدن خبر مرگ خمینی خم بر ابرویم نیامد) بلکه برای مصیبتی که بر سرمان آمده است آه از درونم زبانه کشید.

به دین باوری کسانی که دین شان را در بورس سیاست به سودا گذاشته اند نمی‌شود باور داشت، چه رسد به انسان دوستی، که خودشان هم مدعی اش نیستند، لااقل تجربهء سی و چند سالهء اخیر این را نشان داده است، چرا که اگر دین شان را مقدس می پنداشتند آن را از افت و خیز سودای سیاست بدور نگه می داشتند، به همین سادگی.

پاریس نهم دیماه 1388 - سی ام دسامبر 2009

برگرفته از فيس بووک نويسنده

  

بازگشت به خانه