تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

27 مرداد ماه 1395 ـ 17 ماه اگوست 2016

اپوزیسیون و بار سنگین گذشته؛ طرح یک معضل

امیریحیی آیت‌اللهی*

     این نوشتار صرفاً پیش‌درآمدی همدلانه است بر تبیین یک مشکل تاریخی که همچون زنجیری به پای اپوزیسیون جمهوری اسلامی مانده است و تا کنون به دلایلی که بررسی خواهد شد، رهایی از آن ممکن نشده است.      

     گزاف نیست اگر مدعی شویم که بخشی از جبههء مخالف رژیم اسلامی از آنجا که هنوز نتوانسته است حساب خود را با آنچه در انقلاب بهمن انجام داد تصفیه کند، زیر بار سنگین پیامدهای آن رخداد ویرانگر و سقوط کشور در آن گردنهء تاریخی کمر خم کرده و نسل جوان به برنامه‌ها و مدعیات آنان چندان خوش‌ بین نیست. با وجود سر برآوردن نهادها و سازمان‌ های نوظهور با نام‌های گوناگون، نیم‌نگاهی به رهبران مطرح در مبارزه با نظام کنونی نشان می‌دهد که اکثریت آنان دست‌اندرکار سرنگونی پادشاهی پهلوی بوده‌اند و یا پیشینهء عضویت در نهادهای قدیمی اپوزیسیون را داشته‌اند. بزرگ‌ترین برنده این بی‌اعتمادی و بدبینی بی‌گمان جمهوری اسلامی بوده است و بی‌سبب نیست که افرادی در خارج و نشریاتی در داخل کشور با بازخوانی تاریخ به‌نحو یک‌جانبه و تحریف ‌کننده، تمامی هم و غم‌شان در بی‌آبرو کردن هر چه بیش‌تر این پاره از اپوزیسیون است.

     پیش از هر چیز باید بر سر واقعیتی به هم‌رایی رسید که ضرورت بازنگری در کارنامه اپوزیسیون را ایجاب می‌کند؛ آن انقلاب گریزناپذیر نبود و به‌سرانجام رساندن‌ش آینده ایران و چندین نسل را به تباهی کشاند و همه بزرگی‌های یک ملت را تا اطلاع ثانوی زیر سایه اسلام‌گرایی، تمدن‌ستیزی، فساد و سرکوب داخلی، جنگ‌افروزی در منطقه و صدور ایدئولوژی فرقه‌ای بی‌فروغ کرد. پیش‌شرطی که امکان رسیدن به این نتیجه را فراهم می‌آورد همانا دست شستن از تقدیرگرایی تاریخی در توجیه رخداد مذکور و پذیرش مسئولیت فردی و جمعی درباره آن است. اینکه «ما مخالف استبداد بودیم و هستیم» استدلال‌تراشی و نافی صداقت در مواجهه با گذشته است، چرا که ذیل نام مشترک «استبداد» همه خیرهای رژیم پیشین را نیز به پای شرهای رژیم کنونی قربانی می‌کند. بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی هنوز و همچنان از جهت پیکره و ساختار و نام‌آوران همان اپوزیسیون پهلوی است و نتوانسته تکلیف خود را با نفرتی که از شاه داشت و با ضربه‌ای که از انقلاب خورد روشن کند. هنوز که هنوز است شاهد مرثیه‌سُرایی بر «دزدیده شدن انقلاب» هستیم و از آرمان‌های والایی می‌شنویم که در مقام تحقق شکست خورد.

     اپوزیسیون پهلوی هنوز اتحاد استراتژیک خود را با آیت‌الله خمینی انکار می‌کند و حداکثر می‌پذیرد که تاکتیک به خطا برگزیده شد. اپوزیسیون پهلوی نتوانسته است هنوز توضیح دهد که چگونه ایده‌های جهان‌وطنی آنان با فکر امت اسلامی هماغوش شد و حتی در همان دهه نخستِ استقرار این رژیم نیز ذیل نام «نهضت‌های آزادی‌بخش» به حمایت از اسلام‌گرایان در به آشوب کشاندن منطقه خاورمیانه انجامید. اپوزیسیون پهلوی هنوز نتوانسته تبیینی ارائه دهد که بر سر ماجرای اعراب و اسرائيل، مرزی مشخص میان خودش و جمهوری اسلامی بکشد. اسرائيل‌ستیزی همچنان یکی از تاسف‌بارترین همانندی‌های پاره‌ای از اپوزیسیون پهلوی با رژيم کنونی است.

 

سلطنت‌طلبان و افتخار مخالفت با اپوزیسیون پهلوی

     از دیگر سو، گرایش سلطنت‌طلبی که تنها پاره اپوزیسیون است که تا حد زیادی از سرزنش افکار عمومی در امان مانده، به‌لحاظ نظری بیش‌تر در جا زده است تا اینکه به پیش برود و این در حالی است که پس از تجربه «صندوق رای» در جمهوری اسلامی و چشیدن طعم نظام ریاستی (هر چند ذیل اقتدار ولایت فقیه)، فراهم آوردن بنیان‌های بایسته برای تبیین وجه عقلانی بازگشت نظام پادشاهی به‌هدف جلب افکار عمومی کاری بس دشوار و نیازمند بیش‌ترین کوشش و نوآوری است. شوربختانه هواداران پادشاهی مشروطه به‌جای نظریه‌پردازی و تلاش فکری، بیش‌تر روی عواطف و حسرت‌زدگی جامعه نسبت به دوران گذشته حساب باز کرده‌اند. باید اندیشید که چگونه می‌توان مردمی را که عادت کرده‌اند رئيس‌جمهور انتخاب کنند، با نظام پارلمانی دوباره آشنا کرد و آشتی داد؟ از آن مهم تر اینکه نسل جوان تا چه حد به سازگاری نظام پادشاهی با مقتضیات تاریخی و جغرافیای سیاسی ایران باور دارد یا می‌توان او را در این باره باورمند و اقناع کرد؟ هر نوع مشروعیتِ فراتر از گزینش مستقیم بیش از پیش در پنداشت همگانی بی‌ارزش و بی‌اعتبار شده است. شادی مردم بریتانیا برای تولد شاهدخت شارلوت به‌نظر نخبگان ما مسخره می‌آید اما شادی همان مردم در یک جشنواره هنری یا نیاکانی، نزدشان احترام‌برانگیز است.

     اینان سنت سیاسی را بی‌درنگ رد می‌کنند چرا که مرزی میان آن و سیاست سنتی نمی‌بینند. مقبولیت عمومی در سیاست هر چه بیش‌تر به گزینش مستقیم پیوند خورده است و ذهن‌ها همگی به انحصار ایده انتخابِ بی‌واسطه درآمده است. اینکه کل پیکره قانون اساسی بر قراردادی اجتماعی استوار شود و پادشاه هم ملزم به رعایت مفاد پیمان با ملت باشد، تحصیلکردگان ما را به یاد طرح ناکام نهضت مشروطه از جهت محدود کردن قدرت سلطنتی می‌اندازد. و شگفت آنکه طبقه متوسط از آزمون بی‌حاصل اصلاح ولایت مطلقه فقیه کوتاه نمی‌آید اما نخستین تصورش از پادشاهی همان سلطنت مطلقه است که (به‌خاطر دستاوردهای درخشان همان انقلاب مشروطه) در بدترین فرازهای‌ش به‌مراتب اصلاح‌پذیرتر بود و نظام کنونی در بهترین فرازهای‌ش یکسره اصلاح‌ناپذیر است. تصور بسیاری از درس‌خوانده‌های ما چنین است که یا به رژیم اسلامی ادامه می‌دهیم یا به جمهوری ناب گذر می‌کنیم و هیچ راه دیگری وجود ندارد. به‌هر روی کار خُرد و پیش‌پاافتاده‌ای نیست که در زمانه ریشخند هر گونه نهاد اقتدار بیرون از دایره انتخاب عمومی، بتوان از قدرتِ هر چند نمادین پادشاه برای حفظ یکپارچگی کشور، حقوق شهروندی و بنیان قانون سکولار سخن راند. در زمانه‌ای که حتی جمهوری‌های مادام العمر و موروثی در خاورمیانه هنوز در ذهنیت مردم برتری نیندیشیده و مبهمی بر نظام سلطنتی دارد، دفاع نظری از ایده پادشاهی به امری سهل و ممتنع بدل می‌شود.

     همچنین بار سنگین گذشته برای این دسته از اپوزیسیون نیز تاب‌آوردنی نیست و یک‌جا باید آنرا زمین بگذارد و درست و نادرست‌ش را سَرند کند. به‌همان میزان که عذاب وجدان انقلاب اسلامی به فلج شدن اپوزیسیون پهلوی برای مبارزه با جمهوری اسلامی انجامید، آسودگی وجدان اپوزیسیون سلطنت‌طلب از برای همان انقلاب به نتیجه مشابهی رسید و مشروطه‌خواهان را زمین‌گیر و منفعل کرد. یک سو کوشید از خودش دفع اتهام کند و سوی دیگر دلخوش کرد به حکم برائت تاریخ. این در حالی است که هر دو پاره اپوزیسیون کنونی (فارغ از سهم هر یک) در برآمدن شر سیاسی این چهار دهه مسئولیت دارند و نیازمند همکاری و همفکری بر سر یک هدف مشترک اند. با اینهمه، گرایش پادشاهی با بیش از نیم‌قرن حضورِ کمابیش آبرومندانه در صحنه سیاسی گویی به استراحت تاریخی و دوران بازنشستگی وارد شد و گرایش ضدپادشاهی (ملی‌گرایان و چپ‌ها) به دورانی از سرخوردگی سیاسی و کابوس آرزوهای بربادرفته قدم گذاشت.

     می‌توان این اعتراض یا مثال نقض را بیان کرد که اگر اپوزیسیون می‌بایست با انقلابی که به جمهوری اسلامی انجامید تکلیف خود را روشن کند، چگونه در انتخابات دهم ریاست‌جمهوری دولتمردانی از رژیم اسلامی توانستند با تکیه بر آنچه «آرمان‌های انقلاب» می‌نامیدند مردم را به خیابان بیاورند و دست‌کم یکسال و نیم مقاومت کنند. هرگز نباید فراموش کرد که جنبش سبز پدیدار سیاسی ناهمگون، چندوجهی و نابهنگامی بود که فارغ از خاستگاه تولدش (تقلب انتخاباتی)، همدلی با گونه‌ای اسلام سیاسیِ به‌ظاهر اهلی‌شده و نیز رهبران وفادار به شالوده نظام، از جهت خواست‌های تکامل‌یابنده و مطالبات حق‌محورانه‌اش سرشتی امروزین، نوگرا و تجددطلبانه داشت و فرسنگ‌ها از غرب‌ستیزی و استبدادپرستی به دور بود. این ناسودمندترین درس‌آموزی از آن جنبش دموکراتیک است که اپوزیسیون سلطنت‌طلب بخواهد نتیجه بگیرد که پس می‌توان همچنان شاه را با نخست‌وزیر اشتباه گرفت و یا اپوزیسیون پهلوی امید داشته باشد که جایگزین موسوی و کروبی در رستاخیز خاطره انقلاب ضدسلطنتی بشود.

     در عوض، اپوزیسیون در این سالیان فرصت کافی داشت که انگاره‌ای باز، مداراجویانه و انتقادی از میهن‌دوستی بپروراند تا سرکوب اقلیت‌های دینی و قوم‌ها با سکوت همراه نشود و نیز پس از شکست جنبش سبز شاهد ذبح احساسات ملی به پای ایدئولوژی فرقه‌ای و کامیابی تبلیغات حکومت در توجیه دخالت خون‌بار در سوریه نباشیم.

 

تحول اپوزیسیون و افق ناپیدای سیاست

     اپوزیسیون پهلوی از پی انقلاب اسلامی حیثیتش آسیب دید و پهلویِ اپوزیسیون بی‌خاصیت شد. برای اثرگذاری بر جامعه ایران، اولی محتاج اعاده حیثیت و دومی نیازمند بازگرداندن کارکرد سیاسی به خود است که در هر دو سو تنها از راه مواجهه سنجشگرانه با گذشته تحقق‌پذیر خواهد بود. در روندی وارونه، گویا به میزانی که بر عمر این رژیم افزوده شد و امیدهای دهه شصت برای رهایی از آن رنگ باخت، گروه‌های مخالف هم بیش از پیش به داشته‌های گذشته و هویت سیاسی خود پناه بردند.

     داریوش همایون در فوریه 1990 ضمن گفتگویی با «کیهان لندن» تاکید می‌کند که انقلاب اسلامی چپ سنتی را چه به‌لحاظ ایدئولوژی و چه از نظر تشکیلات در هم شکست. او امیدوارانه از زایش چپ جدیدی سخن می‌گوید که هم به آن خوش‌بین است و هم وجودش را برای آینده ایران بسیار لازم می‌بیند. همایون ویژگی‌های این چپ نوین ایرانی را روحیه نقادی، بازاندیشی در باورها، کارکردها و مقدسات گذشته و درس گرفتن از خطاهای پیشین می‌داند. او به‌ویژه از «گروه‌های فدایی» نام می‌برد و از تلاش فکری آنان با امید و احترام فراوان سخن می‌گوید. همایون تاکید می‌کند که این پدیده جدی است و «به چوب گذشته نباید راندش». واقع‌بینی و انصاف گوینده به‌راستی ستایش‌برانگیز و آموزنده است. وانگهی، از آن زمان تا کنون بیش از ربع قرن می‌گذرد و اپوزیسیون همچنان در آغاز راه بازنگری در عملکرد خود و ترسیم نقشه راهی برای آینده ایران است.

15 اوت 2016 - 25 مرداد 1395

___________________________

* پژوهشگر فلسفه

http://www.bbc.com/persian/blogs/2016/08/160814_l44_nazeran_iran_opposition?SThisFB

 

بازگشت به خانه