تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
چه سهمناک است قضاوت تاریخ!
ابوالفضل محققی
در تمامی این سرزمین در تمامی این خاک گورستان هائی است ناشناخته به درازای تاریخ. گورهای دسته جمعی! تنها، دور افتاده! محزون و خفته در سکوت. هر گوری نشانه ای از انسان کشته شده ایست که مرا و ترا به دادخواهی فرا می خواند! در این گور های بی نام، در این گورهای جمعی زیباترین فرزندان این آب وخاک خفته اند. هر کدام جگر گوشه مادری بودند. جسم هائی که گذر سالیان، باد وباران آن ها را به خاک بدل کرده اما روحشان همچنان آتشی درون این خاک نهفته است. هر بار که نسیمی می وزد، طوفانی در می گیرد. این آتش زبانه می کشد وبه هزار زبان از درد، رنج و ستمی می گوید که بر آنان رفته است.
این جا خاوران است! گورستانی بی نام نشان. در گوشه ای دور افتاده که هزاران جان عاشق را در خود گرفته است. گورهای دسته جمعی، حاصل فتوای خمینی وعمل کرد گروه مرگ. هیچ کس نمی داند چه تعداد قربانی در زیر این خاک ها خفته اند. هر بر آمدگی نشانه ای از یک گور جمعی است. اگر زمین دهان نمی گشود و مردگانی چند را به نمایش نمی نهاد این جا نیز چون ده ها وصد ها گور دسته جمعی حاصل حکومت جمهوری اسلامی نا شناخته باقی می ماند.
«دست های بیرون افتاده از خاک، صورت های کبود شده، چشمانی مات که هنوز وحشت مرگ را با خود دارند. آه چه دید در دم آخر؟ که باز ماند / وقتی نگاه کرد به شب دیدگان تو؟»(*) «من این پیراهن را می شناسم این پسر من است.» مادران هجوم می آورند با دست با پنجه با ناخن خاک ها را کنار می زنند و فریاد می کشند. اشگ می ریزند. پدری جبین برخاک کودکان خود می مالد. هر کدام جگر گوشه ای در این خاک دارند. خاک با آنان سخن می گوید. باد آهنگ حزینی را می نوازد. خاوران وارد تاریخ می شود. آه مادر! رنج ترا پایانی نیست ای قلب درد مند در جای آرام گیر زیرا که اندوهی جان فرسای را در یافته ای! چرا که فرزندت به امر نا جوانمردانه پیر مردی مجنون قدرت وحکومت اسلامی کشته شده است! مردی که وقتی قدم به این سرزمین نهاد با وقاحت تمام در جواب سوالی که «حس شما در بازگشت به وطن چیست؟» گفت «هیچ!» هیچ بزرگی! که تا امروز حکومت گران بعد او نیز ادامه می دهند. از آباد کردن گورستان ها توسط رژیم شاه انتقاد کرد. اما خود صدها گورستان با نشان وبی نشان ساخت. حکم بر قتل عام فجیع هزاران زندانی سیاسی در بند داد. دادگاه های انقلاب بر پا کرد وهزاران انسان را در ملا عام به دار کشید. هیچ کوچه وخیابانی نیست که رد خون آلود وی بر آن نباشد. دادگاه هائی که هنوز نسق می کشند و حکم کشتار می دهند. هنوز تمام عامران ومجریان قتل عام های سی واندی سال حکومت اسلامی همچنان تکیه زده بر اریکه قدرت حکم می رانند و خاک در چشم مردم می پاشند. چرا که حکومت گران وچشندگان مزه قدرت خود را بی مرگ می دانند. آنها هیچ گاه صدای فرو ریختن دیوارهای اطراف خود را نمی شنوند. پیشانی پینه بسته وریائی آنان به قدری ضخیم است که سنگ لحد نیز قادر به بیدار کردن آنان نیست.
حال صدائی رسا که توان از کشته شدگان مظلوم خفته در خاک می گیرد بار دیگر از پس سالیان از دهان مردی شریف در فضای خفقان زده جمهوری اسلامی بازتاب یافته است. از زبان مردی که خانه کوچک وعمامه ساده خود را بر ردای شاهی و دار الحکومه اسلامی ترجیح داد و سختی حصررا به جان خرید تا به تواند از انسان و حقوق انسانی دفاع کند. مردی که خوب می دانست تاریخ بر عمل کرد تک تک رهبران قضاوت خواهد کرد چه دور وچه نزدیک. «تاریخ مزرعه ای است که هیچ دانه سالمی در آن گم نمی شود.» او به این امر باور داشت. «بزرگترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده وتاریخ ما را محکوم می کند به دست شما انجام شده و نام شما را در آینده جزو جناتکاران در تاریخ می نویسند... می خواهم پنجاه سال دیگر برای آقای خمینی قضاوت نکنند و بگویند آقای خمینی یک چهره خونریز سفاک و فتاک بود» - آیت الله منتظری
چه درایت و انسانیتی در این پیش بینی بود. هر چند هنوز راهی دراز برای رسیدن به یک آگاهی عمیق و فرا گیر در جامعه طاعون زده ایران در پیش است تا چنین قضاوت نهائی صورت گیرد. اما بازتاب پخش قایل صوتی آقای منتظری در جامعه نشان از حساسیت اجتماعی وزیر سوال رفتن قداست بنیان گذار جمهوری اسلامی است. امری که گردانندگان حکومت را نا گزیر از آن می سازد موضع گیری کنند ونقاب از چهره بر دارند وسیمای تنفرانگیز و داعشی خود را بنمایش بگذارند. کسانی چون پورمحمدی که تا دیروز حضور خود در گروه مرگ را کتمان می کرد، امروزدر بازی قدرت ناگزیر نقاب از چهره می کشد وتمام قد از این جنایت دفاع می کند. کسی که هنوز در دولت تدبیر و امید بر مسند وزارت عدلیه تکیه زده است! او ناگزیز از چنین دفاع رذیلانه است. چرا که چاره ای جز این ندارد. قدرت قلم و انگشتر حکومتی جا خوش کرده بر انگشت او نا گزیرش می کند تا از موقعیت خود که همانا سرسپردگی به حکومت اسلامی است دفاع کند و خدا را شریک جرم خویش سازد. کاری که خمینی استاد آن بود. خدا را از قلب مردمان از عرش بر زمین کشید، قلم و کاغذ بر دست او داد و حکم قتل هزاران جوان و نوجوان بیگناه را در زندان های جمهوری اسلامی بنام او صادر کرد. سلاح بر دست خدا نهاد و دسته دسته جوانان را همراه او به کشتارگاه جنگی که خود آتش آن بر افروخته بود برد. «من دست وبازوی شما را که دست خدا بر روی آن است می بوسم.»- خمینی
ابعاد جنایت وبازتاب آن بعد سه دهه زودتر از آن که آقای منتظری می گوید دامن خمینی را گرفته است. امریکه حتی رفسنجانی این بازی گر پیر را نا گزیر از آن می سازد که با تمام ادعا های این سال های اخیر و گرفتن چهره وجیه المله و ادعای پای بند ی به حقیقت! در حمایت از خمینی وراه رفته او به میدان بیاید و نگرانی خود از بدنام شدن خمینی و اعوان و انصار او را بیان کند. او خود از خط دهندگان احمد خمینی بود و خوب می داند که در آن سالها در آن زندان ها چه گذشت. او هنوز به نام و قداست خمینی نیاز دارد. او باید نشان دهد قبل از آن که به عدالت و موضعگیری عادلانه پایبند باشد به دستگاه حکومت وارکان آن پای بندی دارد. او حساس تر از آن است که ترک خوردن سقف بنای جمهوری اسلامی را که خمینی معمار آن بود را نبیند وهراسان نشود. «ترک خورده است سقف شب که شب در نور می سوزد.»
این هنوز شعله کوچکی است که از هزاران گور بی نام از آن چوبه های دار بر پا شده و جنازه های رقصان در باد بر می خیزد تا آتش در دامن خرقه های آلوده زند. چرا که «یاران رفته با خط خونین نوشته اند، اوج ستم همیشه به طغیان رسیده است».* باش که هزاران دهان لب به سخن بگشایند و هزاران جان عاشق به داد خواهی بر خیزند. هنوز مادران عزادار سراز خاک عزیزانشان برنداشته اند و هنوز بغض فرو خورده آنان به بغضی اجتماعی بدل نگردیده است. دور نیست که این بغض بشکند وبه سرودی برای آزادی مبدل شود. من این صدا را در تاریخی نه چندان دور شنیده ام. من به این صدا باور دارم وهیبت آن را می شناسم. نسل های جوان بر خواهند خواست و تاریخ را به قضاوت خواهند کشید!
چه سهمناک است قضاوت تاریخ در باره جنایت کاران!
--------------------------------------
* حسین منزوی
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=75441