تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
چشم انداز مسئلهء اقوام در يک حکومت سکولار دموکرات
(يادداشت هائی برای يک سخنرانی)
اسماعيل نوری علا
با سلام خدمت هموطنان گرامی، خانم ها و آقايان ارجمند
اينکه بخشی از جريان کنگرهء سالانهء سکولار دموکرات های ايران را به سخنرانی و بحث دربارهء مسئلهء اقوام ايرانی اختصاص دهيم، رفته رفته، تبديل به يک سنت شده و لذا امسال هم کميتهء برگزاری کنگره، که چشم اندازهای مختلف يک ايران سکولار دموکرات را محور کار کنگره قرار داده بود، در پی آن برآمد که سخنرانی را دعوت کند که بتواند در مورد سکولار دموکراسی و مسئلهء اقوام ساکن سرزمين ايران صحبت کند و من به دلايلی چند برای اين کار اعلام آمادگی کردم.
در اينجا قصد ندارم به همهء آن دلايل بپردازم اما عمده ترين شان آن بود که مسئلهء اقوام در کشورمان روز بروز جنبهء جدی تر و حاد تری را بخود می گيرد و طرفينی که دارای باورها و تصورات متفاوت و متضادی در اين مورد هستند اغلب به جدل های سخت و گاه زشت می پردازند و اتهام زنی جای خود را به انتقاد سازنده می دهد. از آنجا که من ساليان درازی است در اين باره قلم زده و سخن گفته و در نتيجه دچار عواقب اين کار هم بوده ام فکر کردم شايد با داوطلب شدن برای سخن گفتن در اين مورد دوستان ديگرمان را از رگبارهائی که به سويشان شليک خواهد شد معاف کنم.
دليل ديگرم نيز آن بود که اگرچه ديگرانی ذيحق تر از من هم در مورد سکولار دموکراسی از يکسو و مسئله اقوام از سوی ديگر مطالب مهمی نوشته اند اما کمتر ديده ام که آنها اين دو موضوع را بهم ربط داده و مسئلهء اقوام را در زير چتر سکولار دموکراسی مطرج کنند حال آنکه من بارها در اين مورد قلم زده و سخن گفته ام.
از نظر مسئلهء اقوام دارای چند وجه نظری است که چند تائی از آنها را عرض می کنم:
- برخی می گويند حق طبيعی مردمان هر منطقه است که سررشتهء کارهای خود را خودشان در دست داشته باشند و برای انجام هر کاری منتظر موافقت يا دستور حکومت مرکزی نباشند. در اصطلاح سياسی به اين سيستم می گويند خودگردانی يا self-governing.
- عده ای ديگر می گويند که ما بايد اجازهء استفاده از حق تعيين سرنوشت خودمان را داشته باشيم و اگر دل مان خواست بتوانيم استقال خود از ايران را اعلام کنيم. به اين سيستم می گويند خود مختاری self-authority.
- عده ای می گويند که هر «قوم» يک «ملت» هم هست و لذا در درون مرزهای کنونی ايران ملت های مختلفی ساکن اند.
- عده ای می گويند قوم ما پاره ای از يک ملت واحد است که بر اثر جنگ ها و زيادت خواهی ها ساير ملت ها تکه تکه و بين قدرت های پيروز تقسيم و شده است و ما می توانيم با بهم چسباندن اين تکه ها ديگر باره يک ملت شويم.
- عده ای می گويند اقوام ايرانی در رابطه با قومی که آن را به نام فارس می خوانند دچار تبعيض و ظلم واقع شده اند و فارس ها نوعی امپرياليسم را در سرزمينی که امروزه ايران نام دارد برقرار کرده اند.
مجموعاً نظرات مختلف را می توان به سه دسته تقسيم کرد:
1. دسته ای که معتقد به آن هستند که اقوام مختلف می توانند در زير سقف کشوری به نام ايران زندگی کنند و اگر مشکلی از لحاظ تفاوت و تبعيض وجود دارد اين مشکل می تواند به دست يک حکومت ملی عادل حل شود. اجازه دهيد اين نگاه را يک نگاه «وحدت طلب» بنامم.
2. دستهء ديگری معتقدند که کشور فعلی ايران از تصرف سرزمين های اقوام مختلف به دست يک قوم قدرتمند بهم چسبانده شده و لازم است که اين ظلم بر طرف شود و هر قومی برای خودش کشوری داشته باشد. اينها را هم اجازه دهيد يا «استقلال طلب» و يا «جدائی خواه» و يا «تجزيه طلب» نام بگذاريم.
3. دستهء سوم هم دسته ای بينابينی هستند که بنا بر سابقهء چند هزار سالهء همزيستی با ديگران دل شان می خواهد ايرانی باقی بمانند و در کشور يک پارچه ای به نام ايران زندگی کنند اما، بعلت تجربهء روزگوئی و تبعيض ناشی از عملکرد حکومت مرکزی (و نه يک قوم حقيقی يا ساختگی) و فقدان يک آلترناتيو قابل اتکاء برای آن، فکر می کنند که اگر اين وضع بخواهد ادامه پيدا کند بهتر است راه خود را بگيرند و منطقهء خود را مبدل به يک کشور مستقل کنند. اين ها را می توانيم از يکسو «وحدت طلبان مشروط» و از سوی ديگر «جدائی طلبان و استقلال طلبان مشروط» بخوانيم که در هر زمان همراه آن دسته ای می شوند که کفهء پر زورتر و قابل لمس تری دارد.
حال، ما که خودمان را قبل از هر چيز سکولار دموکرات های ايرانی می دانيم و بعد از آن می توانيم خود را سکولار دموکرات فارس زبان يا ترک يا بلوچ و يا کرد بخوانيم، طبعاً تمايل مان به دستهء اول و سوم است. يعنی از يکسو وحدت خواهيم و، از سوی ديگر، آرزومنديم که اجحافات و تبعيض های روا داشته شده نسبت به اقوام ايرانی از ميان برداشته شود، همهء ايرانيان در مقابل قانون و تقسيم ثروت ملی با هم مساوی الحق باشند و مناطق عقب افتاده هم بتوانند، با داشتن اولويت، از همان امکانات مناطق مرفه استفاده کنند و نيز حس کنند که خود اداره کنندهء جامعهء محلی خويش هستند؛ چرا که شعار اصلی ما آن است که «ما ايرانی يکپارچه و بی تبعيض» می خواهيم.
می خواهم بگويم که بين دسته اول و دستهء سوم اشتراکات زيادی وجود دارد که دستهء دوم فاقد آن است. و به نظر من بين دو دسته اول و سوم از يکسو و دستهء دوم، از سوی ديگر، هرگز نمی توان ديالوگ سازنده ای برقرار کرد و تنها می توان اميدوار بود که شرايط روزگار طوری برقرار شود که استدلالات دسته دوم برای دو دستهء ديگر جذابيت پيدا نکند.
از نظر من، ما سکولار دموکرات ها (چه ليبرال باشيم و چه سوسياليست، چه ملی گرا و چه انترناسيوناليست) به استناد اسناد پايه ای خود، همچون پيمان نامهء عصر نو، در مرحلهء نخست در دسته اول جا می گيريم و در مرحلهء دوم می توانيم افکار دستهء سوم را هم بفهميم و در راه رفع رضايت آنان به سود حفظ تمامت کشور بکوشيم. به عبارت ديگر، ما با استقلال خواهان و تجزيه طلبان گفتگوئی نداريم چرا که صورن مسئله مان با آنها يکی نيست اما هم خواست دستهء اول برای حفظ يکپارچگی کشور را درک می کنيم و هم با مشکلات و ناراحتی های اقوام تحت تبعيض خود همدرديم.
بنا بر اين، آن سکولار دموکراسی که ما از آن دم می زنيم يک «سکولار دموکراسی ايرانی» است و ما سکولار دموکراسی منطقه ای و محلی و قومی و زبانی را در مد نظر نداريم. ما می دانيم که نقشهء ايران بارها عوض شده و سرزمين هائی به آن افزوده و يا از آن جدا شده اند. اما از زمان انقلاب مشروطه و پيدايش «کشور - ملتِ» ايران آنچه که امروز به اين نام خوانده می شود تقريباً دست نخورده باقی مانده و ما فکر می کنيم که اگر مشکلات داخلی کشورمان حل شود دليل خاصی نيز برای تغيير اين نقشه وجود ندارد.
اما از اين نکته نيز غافل نيستيم که دو امکان وجود دارد: يکی اينکه اين مشکلات حل نشود و سرچشمه های تبعيض و حتی سرکوب به عمر خود ادامه دهند. در آن صورت مردم در رنج و ناراحتی را نمی توان با نصيحت در هموندی با يکديگر نگاه داشت.
امکان دوم هم تصميم ديگر قدرت های جهانی برای تغيير نقشه منطقه و مثلاً تبديل ايران به شش کشور جدا از هم است که در آن صورت وجود تبعيض و نفاق بهترين وسيله برای رسيدن به اين مقصود است.
در مجموع و در واقع، طولانی شدن عمر حکومت اسلامی و برنامه های دول قدرتمند جهان، از دو سو، متحقق شدن اين تجزيه را نزديک تر کرده است؛ بطوری که من حتی هراس آن را دارم که زمان برای طرح اين مطالب خيلی دير شده باشد. اما ما چاره ای نداريم که در حد توان مان در راستای حفظ يکپارچگی ميهن عزيزمان کوشا باشيم.
اما اين کوشا بودن ربطی به صدور اعلاميه های غلاظ و شداد عليه جدائی خواهان و تهديدهای تو خالی صادره از ساحل امن لوس انجلس و نيويورک و تورنتو و لندن و پاريس ندارد، و ارزش ادعا را تنها با عمل مدعی می توان سنجيد. يعنی اگر خيلی دل مان برای ميهن مان سوخته است، اگر فکر می کنيم حفظ تماميت ارضی ايران يک وظيفهء تاريخی و وجدانی است، بايد توجه داشته باشيم که بدون برکناری حکومت اسلامی و برقراری يک حکومت سکولار دموکرات که بتواند به تبعيض ها و اجحافات خاتمه دهد راه چارهء ديگری نداريم.
ما نمی توانيم به بهانهء حفظ تماميت ارضی کشورمان شعار تو خالی دهيم اما در عمل بر طبل تفرقهء بين اپوزيسيون برانداز اين حکومت بکوبيم، يکديگر را رسوا و بی حيثيت کنيم، بر هر تنابندهء فعالی انگ خيانت و نادرستی بزنيم و نگذاريم يک آلترناتيو قوی در برابر اين حکومت سر بلند کند و به جهانيان بگويد که ما ايرانيان نيز گزينه های خود را داريم.
اگر اين مدعيان دروغين و تفرقه افکن راست می گويند بايد به آن کرد دلير رنج کشيده، آن آذربايجانی دچار بيگانگی شده و آن بلوچ دردمند و فقر زده ثابت کنند که کليد حل مشکلات آنها را در دست دارند و بخاطر آنها است که می کوشند ايرانيان پراکندهء مخالف حکومت اسلامی را گرد هم آورند.
در واقع هر اعلاميه که ما عليه يکديگر صادر می کنيم؛ هر سوء تفاهم که عليه يکديگر می آفرينيم، و هر اقدامی که در راستای جلوگيری از اتحاد به عمل می آوريم، و هر خواست خودگردانی و مديريت محلی را با تجزيه طلبی يکی می کنيم، سندی فراهم کرده ايم برای کرد و ترکمن و عرب و کرد و بلوچ ايرانی بر اينکه ما دروغ می گوئيم و برای آنها چيزی در چنته نداريم.
اينها را برای آن دسته اول می گويم که هر سخن در راستای رفع تبعيض از اقوام ايرانی را قدمی در راستای تجزيه کشور تلقی کرده و عليه آن داد و هوار براه می اندازند. تا آنجا که حتی در نزد آنان سخن گفتن از يک حکومت نامتمرکز و اعطای ادارهء هر منطقه از کشور به اهالی همان منطقه و ايجاد مناطق خود گردان (و نه خودمختار) نشان از تجزيه طلبی دارد.
بايد از آنها پرسيد که شما با اين عدم درک و نابينائی تاريخی چه راه حلی برای مشکلات ايرانيان در پی فروپاشی حکومت اسلامی داريد؟ آيا در چنتهء شما چيزی جز سرکوب اقوام عدالت خواه ايران وجود دارد؟ و تازه آن زور و امکان برای اين سرکوب را قرار است از کجا بياوريد؟
تنها راه اپوزيسيون سکولار دموکرات حکومت اسلامی برای جلوگيری از جنگ داخلی و تجزيهء کشور جلب قلوب مردمان کشور است، تعهد کردن نسبت به اينکه تبعيض را برخواهيم افکند و عدالت را جاری خواهيم کرد. زخم های پينه بسته را مرهم خواهيم گذاشت، به بلوچ و کرد و ترک و ترکمن و عرب ايرانی امکان خواهيم داد که امور خود را خود اداره کنند و کسی از «مرکز» ساعت روشن کردن بخاری های سيستان را صادر نخواهد کرد. اين تنها سلاح ما برای جنگيدن با انديشهء تجزيه طلبی است.
اما در قبال اين سخنان که با گروه اول می گويم، سخنی نيز با گروه سوم دارم؛ با آن دسته از مردمانی که بين ماندن و رفتن، بين حفظ پيوند و پيوند گسستن سرگردانند و در نتيجه جمع شان تخم ريزگاه تجزيه طلبی است. شما نيز بايد نشان دهيد که به شرطی که می گوئيد متعهد هستيد يعنی می گوئيد اگر تبعيض برانداخته شود، اگر خودگردانی برقرار شود، اگر عقب ماندگی ها حبران شوند و اگر ايرانيان همسان و همدوش هم در برابر قانون حق و وظيفه داشته باشند، ما ايرانی باقی خواهيم ماند و تن به ذلت شهروند درجه دو شدنِ کشورهای ديگر نخواهيم داد؛ براستی اگر شما هم به اين اگرها پايبند و متعهد هستيد بايد به ديگرانی که در پی متحقق ساختن اين اگرها هستند کمک کنيد. با آنها با کلام مشفقانه سخن بگوئيد. دائماً از حق تعيين سرنوشت و خودمختاری و تحت ظلم بودن از جانب قومی مجعول سخن قهرآميز نگوئيد.
آيا نبايد شما از تکرار اين دروغ تاريخی به نفع آينده خودتان و کشورتان پرهيز کنيد که پديده ای به نام قوم فارس وجود دارد که طمع کار و سرکوبگر است و بقيهء اقوام ايرانی را تحت ستم گرفته است؟ براستی اين قوم اکنون، پس از سه هزار سال درآميختگی ايرانيان کجا است؟ چرا بی پروا می کوشيد که فارسی زبانی را تبديل به قوميت فارس کنيد و جنگ بين اقوام را دامن بزنيد؟ مردمان ايران از بحر خزر تا خليج فارس به فارسی سخن می گويند اما به اقوام و تيره های گوناگون تعلق دارند و زبان فارسی نخ پيوند تاريخی آنها است، زبان اداری (و نه رسمی) آنها است، شاعران اقوام مختلف ايرانی به اين زبان شعر گفته و اثر آفريده اند.
چرا بايد بجای ناهنجاری ها و سرکوب های «حکومت متمرکز» از «ظلم و ستم فارس ها» سخن گفت و اين دروغ بزرگ را تکرار کرد؟ آيا هيئت حاکمهء همين حکومت خون آشام جملگی حتی فارس زبان هستند؟ خامنه ای، خلخالی، اردبيلی، و هزاران جانی ديگر هيچ کدام در خانه با پدر و مادر خويش به فارسی سخن نگفته اند اما چون بقدرت رسيده اند مردمان کشور را از حق خودگردانی محروم ساخته و تمرکز خون بار خود را بر آنان غالب کرده اند.
شما مردمان اقوام مختلف ايران که ايران را با اگر و شرط دوست داريد و می خواهيد که در زير سقف لاجوردی ايران باقی بمانيد و با هم ميهنان تان همسرنوشت باشيد؛ شما نيز بايد از زبان دروغين و اصطلاحات جعلی تجزيه طلبان دوری گزينيد و به اين بيانديشيد که آيا زندگی در ايرانی بی تبعيض که زبان و مذهب و فرهنگ شما را پاس می دارد بهتر است يا پيوستن به تکه های ديگری از قوميت تان که در بيرون از مرزهای ايران زندگی می کنند و چون از ايران جدا شويد و به آنان بپيونديد چيزی جز شهروندی درجه دوم نخواهيد بود که از ستمی به درون ستمی سخت تر فرو غلطيده ايد.
مطمئن باشيد سياست کارانی از شما که در سودای کشور مستقل داشتن و رئيس جمهور و نخست وزير و وزير و وکيل شدن می سوزند بيش از همهء شما از اين نادم خواهند بود که به نوکری اربابانی درآيمده اند که تنها اشتراک شان در قوميت شان با آنها است.
هموطنان عزيزم. بيائيد با هم ايران بی تبعيض را واقعيت ببخشيم.