تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
جمهوری اسلامی و جامعه ایران در بنبست انقلاب و اصلاح
(متن سخنرانی در کنگرهء چهارم سکولار دموکرات های ايران)
الاهه بقراط
با وجود تغییر و تحولاتی که به طور اجتناب ناپذیر و غیرارادی چه درون حکومت و چه در بطن جامعه جریان دارد، ایران در هر دو دچار انسداد است. انسدادِ حکومت و جامعه هم در انقلاب و هم در اصلاح.
ما راه گریزی از مقایسه و مطالعهی تطبیقی نداریم. تودهی مردم و آنها که «عوام» خوانده میشوند این مقایسه را خیلی ساده و ملموس انجام میدهند مثلا با جملاتی مانند «نور به قبرش بباره»! این جمله یک دعای خالی نیست بلکه بار سیاسی و اقتصادی دارد و منظور این است که آن دوران بهتر از امروز بود. واقعیت این است که کسی نمیتواند جامعه و یا نسلهایی که دوران پیش از انقلاب را تجربه کردهاند و همچنین جوانانی را که از آن دوران چیزی شنیده یا خواندهاند از این مقایسه باز دارد. کسانی که این مقایسه را به سطح هواداری از رژیم پیشین و ضدیت با حاکمان و حکومت فعلی کاهش میدهند، آن واقعیت مهمی را که در پس این مقایسه خوابیده است نمیبینند و یا نمیخواهند ببینند. تقریبا در همهی رشتههای علوم انسانی مباحث تطبیقی مانند جامعهشناسی تطبیقی یا حقوق تطبیقی و یا تاریخ تطبیقی جزو دروس اصلی به شمار میروند و منظور از این دروس چیزی نیست جز مقایسه جوامع و نظامهای مختلف در مکان و زمان متفاوت. منتها «عوام» بدون گذراندن آن دروس، مستقیم میروند سر نتیجه و با گفتن یک «نور به قبرش بباره» چیزی فراتر از علاقهی خود به یک فرد را بیان میکنند و آن اینکه وضعیت جامعه ایران یا دست کم آنچه گوینده این جمله کنایهآمیز تجربه کرده، بدتر از گذشته شده است.
به نظر من، بزرگترین تفاوت فراگیر شرایط پس از انقلاب 57 با پیش از آن در تفاوت دو حکومت نیست بلکه در تفاوت جایگاه هر دو حکومت با یک جامعه است: حکومت قبلی اصلاحی بود و با یک جامعه انقلابی روبرو شد. حکومت فعلی انقلابی است و با یک جامعهی اصلاحی روبرو شده است. با وجود این تفاوت مهم، گمان نمیکنم عمر این رژیم که 38 ساله است بیشتر از رژیم ۵۰ سالهی قبلی باشد! چرا که این تضاد بین انقلاب و اصلاح، صرف نظر از اینکه بین حکومت و جامعه، کدام یک انقلابی و کدام یک اصلاحی باشد، آنها را در برابر هم قرار خواهد داد. در این تقابل، همیشه حکومتها نقش اصلی و تعیین کننده را در اینکه جامعه به کدام سو برود بازی میکنند. امروز نیز تمام مسأله بر سر این است که آیا حکومت و زمامداران ایران متوجه این تفاوت بین خود و جامعه هستند یا نه.
در یک ساختار بستهی سیاسی و غیردمکراتیک، اگر جامعه بخواهد به حکومت دست پیدا کند، در واقع به حکومت خود تا بتواند در تعیین سرنوشت خود مشارکت کند، جز از طریق انقلاب نمیتواند به این تغییر برسد. اگر نقش عوامل خارجی و منطقهای را کنار بگذاریم، انقلاب 57 ظاهرا برای رسیدن به همین هدف بود و به دلیل نبود نهادهای متشکل مردمی و احزابی که آماده باشند تا این مشارکت را از طریق خود تحقق ببخشند، زمام امور به دست متشکلترین و گستردهترین نیروی اجتماعی آن زمان یعنی بنیادگرایان اسلامی افتاد و اینکه چه نقشی در ایران و منطقه و جهان بازی کرد، چیزی نیست که در اینجا نیازی به تکرار داشته باشد.
اما راهِ یک حکومت برای اینکه با جامعه رابطهی مطلوب و پایدار برقرار کند، همیشه باز است. حکومت شاه این ظرفیت را داشت ولی خیلی خیلی دیر به فکر استفاده از آن افتاد. جمهوری اسلامی با پروژهی دهان پر کن «اصلاحات» و هشت سال دولت موسوم به «اصلاحات» و این سه سال اخیر با دولت «تدبیر و امید» همچنان نه تنها نشان داده که چنین ظرفیتی را ندارد بلکه هر بار با احساس خطر، دایرهی قدرت را بستهتر از پیش کرد در حالی که همزمان، جامعه به راه دور شدن خود از حکومت و در پیش گرفتن گشایشهای اجتماعی و فرهنگی، از جمله سبک زندگی، ادامه داد. اگر اصلاحات سیاسی در حکومت و از سوی حکومت صورت نگرفت، اما انقلاب خاموش فرهنگی و اجتماعی در سکوت و بر زمینهی ناتوانی محض رژیم و شکست بیش از سه دهه بمباران تبلیغاتی، خود را بر جمهوری اسلامی تحمیل کرده تا جایی که در بسیاری موارد برای اینکه از قافله عقب نیفتد و خود را همرنگ جماعت نشان بدهد، به نمایشها و ادا و اطوارهایی میپردازد که تا چندی پیش آنها را کفر و ناپسند میشمرد!
با این همه، هیچ کدام از اینها نشانهی اصلاح نیست. جمهوری اسلامی و زمامدارانش همچنان انقلابی هستند و جامعه هیچ منفذی برای اصلاح در ساختار سیاسی آن پیدا نمیکند. هر دو در تنگنا و بنبستی گیر کردهاند که انقلابیگری سنتی اجازه اصلاحات مدرن و اصلاحطلبی سنتی، اجازهی انقلاب مدرن، یعنی تغییر از راه جابجایی مسالمتآمیز قدرت از جمله از راه انتخابات آزاد را نمیدهد. با این همه اگر جامعه امروز ایران را با جامعهی دههی شصت مقایسه کنید، میبینید که یک انقلاب بدون اینکه از من و شما اجازه بگیرد، در آن جامعه روی داده است منتهی هنوز به تغییر حکومت نیانجامیده!
حکومت انقلابی ایران و جامعهی اصلاحی ایران سالهاست بدون درک همدیگر، یکدیگر را تحمل میکنند. ولی این شرایط تا کی میتواند ادامه پیدا کند؟ آیا یک تجربهی عینی در سال ۵۷ از این حقیقت انکارناپذیر که در شرایط تغییر و تحولات اجتماعی همواره آن نیروی متشکلی پیروز خواهد شد که پیشاپیش خود را برای کسب قدرت آماده کرده باشد، کافی نیست؟ چرا مخالفان و شخصیتها و گروههای مختلفی که در تمامی سالهای گذشته با هدف تأثیرگذاری بر شرایط تشکیل شدهاند، بر سر قدرتی که کسی آن را در سینی طلا به آنها تقدیم نخواهد کرد، تعارف میکنند؟ چرا از گفتگو درباره قدرت و کسب آن، گونهّهایشان سرخ میشود و هر کسی میخواهد دیگری را قانع کنند که: ما به دنبال قدرت نیستیم! ما برای ایران مبارزه میکنیم! برای نجات ایران! ولی قدرت و کسب آن مساله ما و یا مساله فعلی ما نیست! خیلی معذرت میخواهم ولی در عالم سیاست از این حرف بیجاتر ممکن نیست. من روزنامهنگارم. نشست شما و هر تلاش دیگری را که در رابطه با امروز و آیندهی ایران و برای آزادی این کشور انجام میشود، دنبال میکنم. کار من قدرت و کسب قدرت نیست، نقد قدرت است. من میتوانم مدعی شوم به دنبال قدرت و کسب آن نیستم ولی شماها، که ادعای سیاست دارید، نه اینکه نمیتوانید بلکه حق ندارید و مجاز نیستید به دنبال قدرت سیاسی نباشید! مگر بدون قدرت سیاسی میتوان برنامههای خود را پیاده کرد؟! در همه جای جهان، اعم از نظامهای دیکتاتوری و دمکراتیک، سیاستمداران و فعالان سیاسی برای کسب قدرت و نقش بیشتر داشتن در قدرت از جمله در اپوزیسیون، یک اپوزیسیون قوی و تأثیرگذار بودن، تلاش و مبارزه میکنند! بزرگترین ضعف و گسست اپوزیسیون ایرانی مدعی دمکراسی در تمام سالهای گذشته در همین نکته بوده که مساله کلیدی قدرت و تلاش برای کسب قدرت سیاسی را یا با تعارف و خجالت برگزار کرده یا از کنارش رد شده و یا در برخی موارد خواسته پشت پرده و با داد و ستدهای مخفی با کشورهای خارجی و یا حتی نیروهایی از درون جمهوری اسلامی حل کند. راه کسب قدرت، فقط توپ و تانک و جنگ و انقلاب و زد و بند و کشتار و خونریزی نیست. قدرت واقعی از مردم و جامعه بر میخیزد. به همین دلیل تشکل، تشکیلات و سازماندهی مهم است و به همین دلیل رژیم ایران هر تشکلی را نابود و یا در آن نفوذ و در نتیجه ناکار میکند. کسب قدرت سیاسی به این دلیل مهم است که بتوان برای تقسیم آن تلاش کرد. به این منظور نخست باید به ضرورتِ داشتن و تلاش برای کسب آن اعتراف کرد. همان کاری که خمینی کرد و همان کاری که همه احزاب و گروهها میکنند و به مردم میگویند به ما بپیوندید و یا به ما رأی بدهید. بعد بایست به مردم گفت که برای رسیدن به آن چه برنامه مشخصی دارید و چه ابزار و راهکارهای حقوقی را پیشبینی کردهاید تا پس از کسب قدرت، تقسیم آن بین احزابی که خواهان مشارکت در آن هستند و بین شهروندان مستقل تضمین و تأمین شود.
منِ نوعی، به عنوان روزنامهنگاری که برای ایران امروز و ایران آینده، برای صنف خودم هیچ آرزویی جز تضمین آزادی بیان و حقوق صنفی ندارم تا روزنامه نگاران بتوانند نقش واقعی خود را به عنوان پلی بین مردم و حکومت، بین جامعه و قدرت، اعم از قدرت حاکم و قدرت اپوزیسیون، به خوبی بازی کنند، به هر آن نیروی که موضوع قدرت سیاسی و برنامه بلافصل برای تقسیم و مشارکت مردم و تشکلهایشان را در آن مسکوت بگذارد، اعتماد نمیکنم. موضوع قدرت سیاسی و کسب آن مهمترین مساله هر تفکر و تشکل سیاسی است و نمیتوان آن را به روی خود نیاورد و یا با هم تعارف کرد. قدرت به خودی خود مثبت یا منفی نیست. هنگامی که انحصاری و استبدادی میشود، منفی است و اگر تقسیم شود، مثبت است و نیروهای پویای جامعه را به تحرک وا میدارد.
اگر جمهوری اسلامی و جامعه ایران در انسداد انقلاب و اصلاح به سر میبرند، اپوزیسیون و مخالفان دمکرات رژیم نیز در انسداد فکر و برنامه دست و پا میزنند. به همین دلیل همگی یا به خردهکاری مشغولند، یا به فکر تشکیل گروههای جدید میافتند و یا به دست و پای یکدیگر میپیچند تا همدیگر را در همان راهی که همگی در حال در جا زدن هستند، زمین بزنند!
بیهوده نیست که کشورهای خارجی که حمایتشان برای پیشبرد هر سیاستی لازم است (جمهوری اسلامی هم با حمایت خارجیها به وجود آمد و خود جمهوری اسلامی هم الان برای نیروهای شیعه منطقه، کشور و حمایت خارجی محسوب میشود!) بله، بیهوده نیست که کشورهای خارجی که حمایتشان برای پیشبرد هر سیاستی در کشور لازم است، یا رو به سوی گروههای متشکل مانند مجاهدین خلق و برخی گروههای قومی میآورند، یا تلاش میکنند نظر نیروهایی در داخل خود رژیم را جلب کنند.
یک نکته را هم باید در پایان یادآوری کنم. زمانی که سالها پیش مطرح شد، و یا گاهی هم اکنون مطرح میشود که باید تلاش کرد مخالف را به موافق تبدیل کرد، بلافاصله باید پرسید بر اساس کدام تغییرات؟! تغییر در مخالفان (چیزی که به واقع روی داده) یا تغییر در ساختار مسدود و بستهی نظام؟! آنچه در ایران در سالهای گذشته روی داده، تلاش برای تبدیل مخالف استبداد به موافق استبداد بوده است! و این، با تغییر مواضع در برخی مخالفان و همراه با پروژهی «اصلاحات» صورت گرفته. ولی آنهایی که همچنان مخالف استبداد مذهبی و نظام حاکم بر ایران و مدافع اصول دمکراسی و حقوق بشر هستند، باید با صدای بلند اعلام کنند که به دنبال کسب قدرت و تقسیم آن و جابجایی قدرت از انحصاری و استبدادی به پلورالیسم سیاسی و دمکراسی هستند.
خلاء قدرت در سال 57 با بنیادگرایان مذهبی پر شد. باید تلاش کرد تا این بار در شرایطی که خواه ناخواه فرا میرسد این خلاء با نیروهای دمکرات که جدایی دو نهاد دین و دولت از اصول آنهاست، جایگزین شود. با این وضعیت اپوزیسیون، متاسفانه باز هم چنین چشماندازی وجود ندارد. در چنین شرایطی آنچه در ایران در سالهای گذشته روی داده، تلاش برای تبدیل مخالف استبداد به موافق استبداد بوده است! و این، با تغییر مواضع در برخی مخالفان و همراه با پروژهی «اصلاحات» صورت گرفته. به زبان ساده، میتوان به سکولاریسم رسید ولی الزاما نه به دمکراسی. برای این کار به تشکلهایی نیاز هست که به صدای بلند بگویند به دنبال کسب قدرت سیاسی و توزیع آن در جامعه هستند و این ادعا را ابتدا در برنامههای خود بیان و سپس در قانون اساسی تضمین کنند.
هامبورگ؛ 11 سپتامبر 2016