تأسيس: 14 مرداد 1392     |    در نخستين کنگرهء سکولار های ايران     |      همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

28 مهر ماه 1395 ـ  19 اکتبر 2016

!با چتر نجات از بانکوک

يادداشت های اسکندر دلدم

بد شگونی دست دادن با مسئولان حکومت اسلامی!

       منِ قلمزن، اصلاً و ابداً، آدم خرافی نیستم و بر اساس اعتقاداتی که دارم فقط چیزهایی را که می بینم و تجربه می کنم باور دارم؛ اما گاهی اوقات به مواردی بر می خورم که دچار شک و اوهام شده و پیش خودم فکر می کنم شاید حق با اکثریت امت جاهل و خرافی باشد و آنها مسائل را بهتر می فهمند و درک می کنند!

       یکی از باورهای خرافی که از قدیم الایام در فرهنگ برتر ایرانیان (!) وجود داشته و دارد موضوع شگون داشتن و یا بد یمن بودن قدم این و آن و یا شور چشم بودن است!

       از عجایب روزگار معاصر یکی هم این است که هر کس با مسئولان بلند پایهء حکومت اسلامی دست می دهد و یا آشنایی بهم می رساند و یا رابطه برقرار می کند حساب اش با کرام الکاتبین می افتد و در طرفه العینی یا به مخمصه می افتد (مثل بشار اسد مادر مرده) و یا عمرش را می دهد به شما!

       الان دیگر همهء طرف های درگیر با دولت قانونی سوریه آشکارا می گویند به خاطر دوستی اسد با مقامات حکومت اسلامی بوده که به جنگ با وی برخاسته اند! تا او باشد که با مقامات ایران رفاقت نکند!

       تاریخ بعد از انقلاب اسلامی را یک مرور مختصر بکنید ملاحظه تان می شود که هرکس با مسئولان حکومت اسلامی قاطی شد روانهء دیار آخرت گردید!

       - مرحوم جنت مکان خلد آشیان "نیکولای چائوشسکو" داشت در رومانی ریاست حکومت اش را می کرد و خیلی هم قبراق و موفق بود، بدبخت را دعوت کردند به تهران، هنوز یک دور از مذاکرات اش را انجام نداده و چای دوم را در تهران نخورده بود که در بخارست علیه او تظاهرات شد و از ریاست حکومت خلع و به محض بازگشت به رومانی جانش را هم از دست داد!

       - میخائیل گورباچف رئیس جمهور اتحاد جماهیر شوروی برای خودش آدم مهمی بود و شخصیتی داشت، اما لگد به بخت و اقبال خودش و اتحاد جماهیر شوروی زد و یک هیئت حکومت اسلامی را به دفترش راه داد، بعد این ملاقات نه تنها ریاست حکومت اش به باد رفت، بلکه کل اتحاد شوروی هم رفت رو هوا!

       - قبل از حاجی حیدر علی اف، یک بابایی رئیس جمهور آذربایجان شده بود و در اولین سفر خارجی خود به تهران آمد تا یک چلوکبابی بخورد و آبی زیر پوستش بیفتد، هنوز از هواپیما در فرودگاه مهرآباد پیاده نشده بود خبر آمد که در آذربایجان کودتا، و او برکنار شده است!

       - صدام حسین کافر عفلقی تا موقعی که با حکومت اسلامی در جنگ و قتال بود هیچ مشکلی نداشت و در قدرت بود، به محض آنکه با مسئولان حکومت اسلامی از در سازش و دوستی درآمد و با آنها دو تا استکان چایی خورد جان و مال و آبرو و ناموسش را از دست داد!

       - معمر القذافی رییس جمهور لیبی به محض ملاقات با یکی دو هیئت حکومت اسلامی و ديده بوسی با احمدی نژاد معروف، آن بلا سرش آمد!

       - حسنی مبارک سال ها رئیس جمهور مصر بود و با مبارکی و میمنت ریاست حکومت اش را می کرد و یک لقمه نان برای زن و بچه اش در می آورد، به محض ملاقات با سردار کربلایی علی آقا لاریجانی ریاست مجلس شلم شوربا، به بدبختی و دستگیری و برکناری و محکمه و زندان افتاد!

       - حاج ممد مُرسی رئیس جمهور بعدی مصر هم که با حمایت قاطبه مردم مصر سرکار آمده بود و محبوبیت زیادی در بین شعب مصری داشت، تا پایش به تهران رسید و یک ملاقات کوتاهی با مقامات حکومت اسلامی (خلاف ادب است احمدی نشاط) انجام داد از چشم مردم افتاد و صندلی ریاست را از زیر باسن اش کشیدند و به محبس دائم العمرش انداختند!

       - برادر مکتبی هوگو چاورز در ونزوئلا ریاست اش را می کرد و یک ضرب صد کیلو وزنه می زد و روزی یک ساعت ورزش سنگین انجام می داد، بعد یکی دوبار ملاقات با احمدی نژاد تمام موهای سرش ریخت و بعد هم مرد! (تازه، احمدی نزاد هم با خو اهر و مادر آن خدابیامرز معانقه هم کرد!)

       - باری، از این موارد بسیار است که شرح تک تک آنها در حوصلهء این مطلب نمی گنجد. اما آخرین مورد مسافرت اخیر حاجی کربلایی حسن روحانی به تایلند است. پادشاه تایلند هشتاد سال بیشتر می شد که نمرده بود، اما به محض رسیدن موکب حاجی روحانی به تایلند به اغما افتاد و بعد یکی دو روز عمرش را داد به مقامات حکومت اسلامی!

       با توجه به این موارد غیر قابل تکذیب و مستند و حقایقی که اتفاق افتاده، به نظر می رسد حکومت اسلامی احتیاجی به بمب اتم برای نابود کردن دشمنان خود ندارد و هر کس روی خود را برای مقامات کشور زیاد کرد کافی است یا او را به تهران دعوت کنند، و یا یکی از مقامات عالیه کشور را تحت پوشش مذاکرات سیاسی و یا اقتصادی به دیدار او بفرستند تا در سه سوت خواهر و مادرش به عزایش بنشینند!

 

سه فوریت برای تغییر نام وزرا و اعضای دولت

       دو سه نفر از این کارکنان دولت یازدهم احتیاج به مراجعه به ثبت احوال و تغییر نام دارند تا مشخصات سجلی آنها به پرستیژ یک رژیم اسلامی بخورد و نامیدن و مورد خطاب قرار دادن این زبان بسته ها برای اسلام و مسلمین مشکل ساز نشود و موجب وهن حکومت اسلامی نگردد.

       من تعجب می کنم چطور مجلس شلم شوربای اسلامیT که ظریف ترین و ضخیم ترین مسایل و نکات مربوط و نامربوط به اسلام و مسلمین را حلاجی می کند و اجازه کوچک ترین نفوذ فرهنگی را به دشمن نمی دهدT اجازه داده تا اشخاصی با اسامی وحدت شکن!، و ملی گرایانه و حتی مصطلح در قوم بنی اسرائیل وارد هیئت دولت حکومت اسلامی بشوند!

       نمونه ها زیاد هستند، از جمله پسر جوانی که معاون فن آوری و تکنولوژیک رئیس جمهور است و "سورنا ستاری" نام دارد. سورنا یک نام اصیل ایرانی و مورد علاقه ملی گراها و لیبرال ها و استکبار جهانی است و ممکن است در هیئت دولت شکاف بیندازد!

       از آن بدتر اینکه اطلاق حاجی یا کربلایی و یا مشهدی به سورنا نمی خورد! شما خودتان پیش خودتان امتحان کنید و چند بار بگوئید حاج آقا سورنا! یا بگوئید کربلایی سورنا! یا حتی مشدی سورنا!

خداییش خنده دار نیست؟

       من نمی دانم چطور مجلس که چهار چشمی حواس اش هست که اسلام عزيز به خطر نیفتد قبول کرده یک آدمی که اسمش سورنا هست و ممکن است نفوذی هخامنشیان و یا ساسانیان باشد وارد ترکیب هیئت دولت یک مملکت تا دندان مسلح به اعتقادات دینی بشود و امت مسلمان موقع نامیدن وی نتوانند بگویند: "حاج آقا سورنا!"

       از همه بدتر اسم وزیر نفت حکومت اسلامی است که آدم را یاد بچه سوسول ها می اندازد! آخه خداییش "بیژن" برای نامیدن یک DJ مناسب است یا وزیر نفت یک مملکت مسلمان نمونه! براستی چگونه ممکن است که توی جلسهء «کابينه» (با دستشوئی اشتباه نشود)، رئیس جمهور بتواند به وزیر نفت بگوید: "حاج بیژن! برو دتا چایی بیار" و سایر وزرا به قهقهه نیفتند و خود را خیس نکنند؟!

       از همه فاجعه تر اسم معاون اول و آخر... رئیس جمهور، یعنی حاج آقا اسحاق است (اسحاق جهان گیری که با توجه به سابقهء روستایی اش بهتر بود "دهات گیری" خطاب اش می کردند!)

       در شرایطی که هدف نهایی از تأسیس حکومت اسلامی در سال 57، نابودی ایسرائیل و ریختن صهیونیست ها به دریا و بازگردندن فلسطینی های مظلوم به خانه و کاشانه اشان اعلام شده است اصلاً خوبیت ندارد که اسم معاون اول رژیمی که در خط اول جنگ با صهیونیسم است یک اسم یهودی باشد!

       «حاجی» یک رتبه و درجهء اسلامی است و به کسانی گفته می شود که به سفر حج رفته و مصائب بازرسی بدنی در فرودگاه جده را تحمل کرده باشند! چطور می شود یک لقب و درجه و رتبه اسلامی را چسباند جلوی یک اسم اصالتاً یهودی؟!

       لااقل اگر به علت قلت هوش و درک و حافظه در کلاس های نهضت سواد آموزی چیزی یاد نمی گیرید از خود رئیس جمهور یاد بگیرید که از همان لحظات اولیهء ورود به حوزهء علمیهء قم بلافاصله متوجه شد که اسم "فریدون" به لباس مقدس رو حانيت نمی خورد و حتی مشکل ساز است و در آینده که قرار است به مقامات دنیوی نظیر ریاست حکومت برسد، ممکن است باعث شوخی و تفریح رقبای سیاسی و جناح رقیب شود و برایش دست بگیرند! لذا آن را به روحانی تغییر پلاک و نمره داد!

       الان تصور کنید قرار بود رئیس جمهور را با اسم واقعی مندرج در شناسنامه اش صدا کنند، خداییش از برنامه های لوس مثلاً کمدی تلویزیون نظیر "دورهمی" این یارو مدیری خنده دار تر نمی شد؟ (حتی ممکن بود برجام با شکست مواجه گردد!) در واقع بزرگ ترین خدمت به حکومت اسلامی را همان هایی که در موقع ورود فریدون به حوزه اسم اش را عوض کردند انجام داده اند! وگرنه الان رئیس جمهور را حجت الاسلام والمسلمین حاج فریدون خطاب می کردند و موجب شادی دشمنان اسلام و مسلمین می شدند!

       به هر حال بنده، که نظرم به نظر جناب خان نزدیک تر است، پیشنهاد می کنم اسامی وزرایی را که اسم شان به شان و منزلت حکومت اسلامی نمی خورد، فی الفور و تا دیر نشده، عوض کنند و از اسامی مناسبی که به حاجی و کربلایی و مشهدی و شابدوالعظیمی بخورد استفاده کنند. زيرا اگر هرچه زودتر با این پدیدهء زشت برخورد انقلابی نشود ممکن است در آینده کسانی که اسمشان هوشنگ یا فریبرز یا کامبیز هست هم به خود اجازهء ورود به ارکان نظام، و علی الخصوص حوزه، را بدهند و فرهنگ و تمدن اسلامی را با مصیبت روبرو سازند!

       نعوذبالله! من گاهی حتی فکرش را می کنم که در آینده فردی مثلاً به نام حجت الاسلام والمسلمین هوشنگ، و یا شخصی به نام حاج آقا کامبیز، رئیس جمهور یا معاون اول یا وزیر نفت بشود همه اعضا و جوارح بدنم به لرزه می افتد!

       واقعا خدا آن روز را نیاورد!

       از دست حاجی سعید طوسی سالم در بری، بلند بگو آمین!

 

ائمه جمعه زحمت روانپزشکان را زیاد کرده اند!

       بنده باید اعتراف کنم برای اولین بار در طول این سی و هفت هشت سالی که از زیر و رو شدن مملکت می گذرد از یکی از وزرای حکومت اسلامی خوشم آمده و نسبت به وی علاقه پیدا کرده ام! دکتر هاشمی که الحمدالله نسبتی با اکبر هاشمی نوقی نداشته و فقط آلودگی اسمی دارد (!) در روز 28 مهرماه جاری در سی و سومین کنگره علمی روانپزشکان کشور سخنان قابل تحسینی ایراد کرد و از ائمه جمعه و روحانیون و مدیران و مسئولان، از بالا به پائین خواست تا با اظهارات درپیتی و نخ نما شده و مزخرفات خود، و فضولی در اموری که از آن سررشته ندارند بیش از این مردم بدبخت را دیوانه نکنند و به اغتشاشات روحی و روانی جامعه دامن نزنند! (نقل به مضمون )

       وزیر بهداشت، که از جراحان چشم برجسته در سطح جهانی است و شخصیت علمی برجسته ای دارد و اگر وارد کار دولتی نشده بود دعای خیر مردم و آیندگان را از دست نمی داد (!)، در اظهارات بر حق و مبتنی بر دانش و علم روانشناسی همه کارگزاران و گویندگان و خطبا و مدیران و سایر... را مبتلایان به بیماری هولناک "خود شیفتگی" معرفی کرد! (اشارهء دکتر حاجی کربلایی هاشمی به مداحان و روضه خوان هایی است که در ضمن مداحی و بیان مصائب کربلا به مذاکرات هسته ای و روابط خارجی و مسائل سیاست خارجی و اقتصاد و غیره و ذالک پرداخته و دولت را زیر سئوال می برند! و در واقع چنان تگری ای به آقایان زد که در هیچ کارواشی با شلنگ فشار قوی هم نمی توان این خودشیفتگان را شست و آثار تعریف و تمجید دکتر هاشمی را از سر و صورت ملوث آنها پاک کرد! )

       واقعيت هم آن است که اکنون کار در حکومت اسلامی به جایی رسیده که هر مداح و روضه خوان و طلبهء تازه وارد به حوزه و جلسه تعلیم قرائت استاد طوسی (قاری بچه باز!) در تمام امور سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی، از غنی سازی اورانیوم تا برگزاری کنسرت و پنچرگیری کاندوم رهنمود می دهد و برای وزرا و متخصصان و مجریان خط مشی تعیین می کند، و به قول حاج حسن روحانی هر کس از ننه اش قهر می کند و تریبونی در اختیار دارد قانون وضع می کند! (و وزیر مفلوک و خائف و بی وجود دولت هم زیر بار آن دستور می رود! )

       وزیر بهداشت گفت:‌ " خودشیفتگی مسئولان کار دست مردم می‌دهد. در کشور ما هر کسی اظهار نظری دارد. مثلاً‌ یکی سردار عَلَم بوده نوحه می‌خواند و رئیس‌جمهور و مسئولان را زیر سؤال می‌برد؛ دیگری می‌شود سردار حرم و در همه حوزه‌ها اظهار نظر می‌کند؛ یکی نیز سردار قلم بوده و در همه حوزه‌ها حرفی دارد! (به عقل ناقص من منظورش حاجی شریعتمداری روزنامهء مصادره ای کیهان است! )

       وزیر بهداشت اضافه کرد: بر اساس آمارها 25 تا 26 درصد افراد جامعه اختلال رفتاری دارند که در مقایسه با گذشته افزایش یافته است... برخی افراد که اختلال روانپزشکی دارند مربوط به تصمیم‌ گیرندگان کشورند و بنده در جلسهء هیأت وزیران آمار اختلالات خلقی را در حضور آقای رئیس جمهور اعلام کرده ام و ایشان گفتند در این هیأت هم جمعی دچار این مشکل هستند!!

       هاشمی گفت: اگر تصمیم‌ گیرنده دچار اختلال شود بسیار بدتر است و خدا نکند که در کشور رئیس جمهور، وزیر، وکیل و یا هر مدیری دچار اختلالات روانپزشکی یا خلقی شود! (که البته ما سال هاست دچار این مشکل هستیم! )

       وی با تأکید بر اینکه مشکل جدی امروز ما در کشور "خودشیفتگی" است و این مسئله در همه رده‌ها وجود دارد، گفت: زمانی که خودشیفتگی به مسئولین کشور ختم شود وضعیت بدتر است چرا که این مسئله عدم آرامش و اضطراب و افسردگی به همراه دارد.

       وزیر بهداشت گفت: خدا پدر آقای روحانی را بیامرزد زمانی که مردم به او رأی دادند آرامش در کشور برقرار شد و امروز دارای آرامش نسبی هستیم. همچنین امیدواریم آرامشی که اکنون وجود دارد آرامش قبل طوفان انتخابات نباشد و دوستان مسائل را رعایت کنند.

 ( یکی از انتقادات تند روحانیت نسبت به محمدرضاشاه پهلوی در قبل از انقلاب این بود که مگر شاه علامه دهر و محیط بر تمام علوم و فنون است که در همهء امور از نفت گرفته تا ذوب آهن و پتروشیمی و علوم هسته ای و غیره و غیره اظهار لحیه می کند و رهنمود می دهد! )

       حاجی در ادامهء سخنان خود با اشاره به فتوای اخیر یکی از روحانیون معروف ساکن قم افزود: افرادی هم نیز بدون اطلاع در مورد "تراریخته‌ها " صحبت می‌کنند و این مسئله آرامش مردم را تحت تأثیر قرار می‌دهد البته این مسائل شایعاتی بوده که عمدتاً به غرض آلوده است. (شایان ذکر است چندی پیش آیت الله مکارشیرازی در مورد فراورده های کشاورزی ترا ریخته هشدار داده و استفاده از آن را حرام اعلام فرموده بودند! )

       وی خطاب به روانپزشکان حاضر در جلسه گفت: انجمن علمی شما مسئولیت سنگینی بر عهده دارد چرا که شما مواجه به سوء رفتار دیگران هستید و باید نسبت به درمان آن اقدام کرد.

       وزیر بهداشت در پایان گریزی به اظهارات نابجا و سخنان بی پایه و اساس "خود شیفتگان بیمار" را که قبل از انقلاب روضه پانزده ریالی می خواندند (!) و اکنون دچار خودشیفتگی حاد گردیده و خود را در همه زمینه ها سرآمد دانشمندان و عالمان و سیاستمداران جهان می دانند زد و با تمسخر آنان خاطر نشان کرد: «امیدوارم سیاست‌گذاران، دولت، مجلس، خطبا، ائمه جمعه و هر کسی که در کشور تریبونی دارد زحمات شما روانپزشکان را زیاد نکند و اعصاب مردم را تحت تأثیر قرار ندهد،‌ تهمت نزنند، اضطراب را تحمیل نکنند و اگر آبی برای شما نمی آورند کوزه را هم نشکنند تا شاهد کاهش اختلالات روانپزشکی باشیم.»

 

علم بهتر است یا حاج آقا نعمت زاده؟

       یک موقعی که ما بچه مدرسه ای بودیم سواد و کسب علم ارج و قرب خاصی داشت و اگر در محله ای کسی دارای دیپلم دبیرستان بود انگشت نما می شد و همه با تعجب و احترام به وی نگاه می کردند! در واقع یک دیپلمه در شصت سال و حتی پنجاه سال قبل شخصی در ردیف آلبرت اینشتین به چشم مردم می آمد! در تهران چند دبیرستان صاحب نام داشتیم و تعداد دبیرستان ها که تا مقطع دیپلم دانش آموز تربیت کنند بسیار اندک بود، امثال مروی و دارالفنون و فردوسی و ادیب پیشاوری و... البته سطح سواد بسیار بالا بود و به جرات می توانم بگویم یک دیپلمه ادبیات که گلستان و بوستان و کتب ادبی قدیمه و صرف و نحو عربی و دستور زبان و دیوان اشعار قدما را امتحان پس می داد از بسیاری فارغ التحصیلان امروزی دانشگاه ها در همین رشته، که پاسبان را با صاد می نویسند، با سوادتر بود! احترام به افراد با سواد و دارای سیکل (گواهینامه پایان سوم دبیرستان) و بویژه دیپلمه ها بسیار گذاشته می شد و به خاطر ارج و اهمیت سواد و دانش در اجتماع، همهء دانش آموزان تلاش می کردند دیپلم بگیرند و یا حداقل سیکل و یا گواهی ششم ابتدایی را داشته باشند!

       ما یک زنگ انشاء داشتیم که بلا استثنا در شروع اول سال تحصیلی هر معلم ادبیاتی که سر کلاس می آمد موضوع می داد که: "علم بهتر است یا ثروت؟" و همهء دانش آموزان هم انشاء مشابهی نوشته و تائید می کردند که صد البته علم بهتر از ثروت است!

       در حقیقت، در آن روزگاران سر مشق ناپسند و غلط زعمای قوم، در ثروت اندوزی و غارت و چپاول به هر شکل ممکن، در جامعه جاری و ساری نشده بود و "پول درآوردن حرام" از هر راه غیر قانونی و غیر شرعی و ناصواب "حلال" نبود! و مردم (امت کنونی) روزگارشان از کار حلال می گذشت و نیاز به حرامخواری متداول امروزین نداشتند! به همین خاطر دانش آموزان پاک طینت هم با سواد شدن و عالم شدن را ترجیح می دادند و می نوشتند علم بهتر از ثروت اندوزی است!

       اما امروزه کسب علم، سرمایه و بنیه مالی سنگینی می خواهد. تحصیل در مقطع ابتدایی و دبیرستان که قرار بود طبق قانون اساسی رایگان باشد حالیه طبقاتی شده و فقط ثروتمندان می توانند فرزندان خود را به مدرسه بفرستند! شهریهء تحصیلی دبستان های دولتی میلیونی شده و اگر دانش آموز بی بضاعت فقیری نتواند شهریه درخواستی مدرسه دولتی را بپردازد با میلهء آهنی شکنجه می شود و کتک می خورد! (مثل مورد اخیر کتک زدن دانش آموزان مستضعف سیستانی).

       تحصیل در مقاطع دانشگاهی هم گنج قارون و یا یک پدر مدیر و مدبر که دست اش در خزانهء بیت المال باشد می خواهد، تا بتواند برای هر ترم دانشگاه آزاد و پیام کور و دولتی و دکان های آموزشی دیگر ده ها میلیون تومان بپردازد!

       تازه بعد از این خرج و مخارج سنگین، برای فارغ التحصیلان دانشگاهی کاری متناسب با رشته تحصیلی آنها وجود ندارد و بعد از اخذ لیسانس و فوق لیسانس و دکترا باید مدرک را به عنوان قاب و تابلوی تزئینی در اطاق نصب کرده و به عنوان کارگر ساده ساختمانی همکار برادران افغانی شده، و یا به عنوان پیک موتوری به توزیع غذا بپردازد! (اگر خوشبخت باشد و کار گیر بیاورد!)

       حالیه خود مسئولان دولت بی تدبیر و ناامید می گویند قریب 19 درصد فارغ التحصیلان دانشگاهی بیکار هستند و در بعضی شهرستان ها و استان ها مانند ایلام پنجاه درصد جوانان بیکار و دربقیه نقاط کلهم اجمعین بیکار هستند!

       با این تفاصیل، وقتی دانش آموز می بیند پس از سال ها تحمل رنج و زحمت درس خواندن و حرام کردن شهریه های سنگین باید برود سر چهارراه ها شیشه اتومبیل پاک کند و یا گدایی کند، متوجه می شود در این مملکت تنها چیزی که پشیزی ارزش ندارد سواد و علم است! و ثروت و پول حلال تمام مشکلات می باشد و تمام دانش آموزان امروزی در انشای خود باید به ارجحیت ثروت بر علم (در حکومت اسلامی) تاکید نمایند!

       تجربهء بعد از انقلاب اسلامی نشان داده است که در این مملکت ثروت از علم بهترتر است و کسانی که پول دارند و یا از پشت کوه آمده و پولدار شده اند به سادگی به مدارج علمی هم دست پیدا کرده و با خرید مدارک دکترا از کشور دوست و برادر و هم کیش و هم زبان انگلستان (!) یک شبه دکتر و عالم می شوند!

عمو حسن که به مکتب نرفت و خط ننوشت

ز لطف حوزهء لندن "دُکی" و عالم شد!

       به نظر بنده - که به نظرم میاد خیلی به اوضاع امروز کشور گل و بلبل می خورد(!) - خوب است معلمان انشاء مدارس موقع دادن موضوع به دانش آموزان، بجای علم بهتر است یا ثروت، بپرسند علم بهتر است یا بابک زنجانی! علم بهتر است یا عمو نعمت زاده! علم بهتر است یا شهردار تهران! علم بهتر است یا محمد جواد لاریجانی و و و...

       همانطور که می دانید، حاجی کربلایی نعمت چاپیده، وزیر صنایع و معادن و تجارت، مالک اکثر مجتمع های پتروشیمی ایران است و ثروت اش قابل محاسبه با ماشین حساب های موجود نیست!

ایشان تا چند وقت بعد از انقلاب در کارخانه پیکان (ایران خودرو) کار می کرد و چون لباس و پیراهن یدکی نداشت لباس هایش را هفته ای یکبار در روز تعطیل جمعه در جوی آب کنار خیابان می شست و باد می داد تا خشک شود و شنبه صبح بپوشد و سرکار برود! او اگر می خواست دنبال علم برود و وقت شریف خود را صرف سواد آموزی کند الساعه باید سر چهارراه ها فال حافظ بفروشد، اما چون دانش آموز فهمیده ای بود متوجه شد ثروت بهتر از علم است و رفت دنبال کار و زحمت و با عرق جبین و کد یمین در این مدت کوتاهی که از عمر حکومت اسلامی می گذرد از راه حلال صاحب اکثر مجتمع های پتروشیمی کشور شد!

       بابک زنجانی هم که به گفتهء خودش سرباز صفر و مأمور خدمت در بانک مرکزی بود با دیدن پول ها و دلارهای بانک مرکزی متوجه شد تانکرهای مملو از نفت خام بهتر از علم است و دو روز دنیا ارزش سواد آموزی را ندارد! و به همین خاطر کلاس نهضت سوادآموزی را ول کرد و تانکرهای نفتی را برداشت برد به دلار نزدیک کرد و زد به بدن خود و حامیان پشت پرده اش، تا ثابت کند ثروت از علم بهتر است!

       شهردار تهران هم با حرکت یک ضرب اخیر (در عشق و حال زدن با دو هزار و دویست میلیارد تومان ناقابل!) خط بطلانی بر تصور غلط پیشینیان کشید و ثابت کرد که یک آدم مدرسه نرفته بهتر به موفقیت می رسد!

       در این سی و هفت سالی که از ورود متدینین حکومتگر به ایران می گذرد ثابت شده است که ثروت از علم بهتر است، و اکثر تحصیل کرده ها نظیر معلمان، دبیران، اساتید دانشگاه، روزنامه نگاران، نویسندگان و فرهیختگان جامعه که بجای دلالی و کلاهبرداری و گرفتن وام چهارصد میلیون درهمی از بانک ملت امارات و دزدیدن دکل های نفتی و غیب کردن نفتکش ها و خالی کردن خزانه بانک ها و حیف و میل بیت المال و گم و گور کردن 800 میلیارد دلار پول نفت و گرفتن حق بیمه عمر اموات تقلبی و جعلی (مورد کلاهبرداری معاون اول احمدی نژاد) دنبال علم و دانش و آموختن و آموزش دادن رفته اند در واقع عمر خود را ضایع کرده اند و حالیه منتظر آخر برج و دریافت هشتصد نهصد هزارتومان حقوق بازنشستگی هستند! در حالی که اگر سوراخ دعا را درست پیدا کرده بودند اکنون مثل دانش آموز فهمیده (حاجی کربلایی نعمت چاپیده) برای خودشان راکفلر ثانی شده بودند!

گیتی همه چیز خود به ما داد ولی

آنچه نگرفتیم از آن عبرت بود!

 

وظایف نمایندگی مجلس

       خیلی ها تصور می کنند کار نمایندگان مجلس شلم شوربا فقط دریافت حقوق های کلان و خانه و دفتر و دو دستگاه اتومبیل و یا چک از شهرداری تهران و همکاری با شهرام جزایری و بابک زنجانی و امثالهم... و یا رفتن به مسافرت های خارجی و خرید از فروشگاه های برند، و گاهی اوقات هم انتقاد شدید از بد عهدی استکبار جهانی و آمریکا در رفع تحریم ها، پس از گردن نهادن حکومت اسلامی به خواسته های نامشروع غربی ها، است ولاغیر! در حالی که ملاحظه می کنید نمایندگان محترم در صحن علنی مجلس روی میز ماهوت گران قیمتی که از جیب امت پابرهنه (بیت المال) خریداری شده گردو هم می شکنند و حیف و میل می کنند!

       تا قبل از انتشار این عکس مستند، تصور عمومی این بود که نمایندگان محترم با "دُم" خود گردو می شکنند، اما انتشار این عکس خط بطلانی بر تبلیغات استکبار جهانی کشید و معلوم شد که نمایندگان مجلس چون عموماً تا قبل از نمایندگی سر چهارراه ها فال گردو می فروخته اند، در شکستن گردو و درآوردن پوست و ضایعات آن یک پا متخصص محسوب می شوند!

 

تفاوت میان میلیاردرهای بی سواد جهان و میلیاردرهای حکومت اسلامی!

       در خبرها آمده بود که 32 درصد میلیاردرهای جهان بی سواد هستند. البته بی سوادی این میلیاردر ها را از این منظر دیده بودند که این میلیاردرها دانشگاه را تمام نکرده و مدرک دانشگاهی نگرفته اند. در همین خبر اشاره شده بود که این میلیاردرها با استفاده از نبوغ ذاتی و ابتکارات و ابداعات و اختراعات و نو اوری ها و کارآفرینی و تحمل رنج و زحمت و مرارت و و و... به ثروت و مکنت میلیارد دلاری رسیده اند!

       در این مقوله ظاهراً حکومت اسلامی در راس کشورهای دارندهء میلیاردرهای بی سواد قرار دارد و از همه کشورها یک سر و گردن بالاتر است؛ بخصوص که در اروپا و آمریکا به این خاطر آنها را میلیاردر بی سواد می نامند چون مدرک دانشگاهی ندارند و دانشگاه را تمام نکرده اند، اما میلیاردرهای حکومت اسلامی سواد خواندن و نوشتن هم ندارند و حتی بلد نیستند امضاء بکنند!

       تفاوت دیگر میلیاردرهای غربی با میلیاردرهای حکومت اسلامی این است که آنها سواد دارند، اما مدرک دانشگاهی ندارند؛ ولی میلیاردرهای حکومت اسلامی سواد ندارند اما چهار پنج مدرک دکترای فتوشاپی کمبریج و آکسفورد و گلاسکو و سایر دانشگاه های معتبر آمریکا و اروپا، از دست فروش های جلوی دانشگاه تهران خریده و در دفتر کار خود پشت سرشان نصب کرده اند!

       در جهان استکباری احتمال دارد کسی که مدرک دانشگاهی ندارد با استفاده از نبوغ و اختراع و ابتکار و تلاش و تحمل زحمت به جایی برسد و میلیاردر شود، اما در حکومت اسلامی برای میلیاردر شدن حتی سواد خواندن و نوشتن هم لازم نیست و راه های ساده تری وجود دارد.

       یکی از این راه ها داشتن عناصر دست نشانده و یا دوست و فامیل و پارتی در بانک ها است که به وسیله او می توان با وثیقهء فتوشاپی جعلی چهارصد میلیون درهم امارات را از بانک ملت شعبه دوبی با بهره صفردرصد وام گرفت و در تهران به ریال تبدیل کرد و در همان بانک ملت سپرده گذاشت و بیست و دو در صد سود دریافت نمود!

       راه دیگر داشتن سوراخ گشادی است که بتوان دکل نفت را در آن با روش انباری پنهان کرد و به خارج انتقال داد و فروخت! (که خوشبختانه همه آقایان سوراخ شان گشاد است! )

       در حکومت اسلامی برای میلیاردر شدن به سواد احتیاجی نیست اما دانستن "درصد %" از ملزومات اساسی کار است تا بی سوادها برای میلیاردر شدن بتوانند موقع عقد قرارداد های نفتی با استات اویل نروژ و یا کرسنت امارات و سایر کمپانی های خارجی، در صد خود را تعیین و از شرکت های خارجی به صورت ارزی دریافت کنند!

       دانستن "درصد %" در اقتصاد حکومت اسلامی از اوجب واجبات است و حاجی بازاری های مومن و متقی و خداترس و نمازخوان هر جنسی را با کشیدن سی چهل درصد روی آن به مصرف کننده تزریق و اماله می کنند و میلیاردر می شوند!

 

استندآپ تراژدی

       به عکس بالا دقت کنيد: فکر می کنید حاج محمود (مجری استندآپ تراژدی!) بالای منبر چه گفته که پائین منبر ممد خاتمی اینطور داره ریسه میره و کف کرده است؟!

       واقعيت آن است که محمود چیز جدیدی نگفته و فقط مروری در اظهارات گذشته خود داشته، و چند شاه بیت معروف و تاريخی سخنان و خاطرات گذشته خود را بازگو کرده است! از جمله:

- آب را بریز همانجا که می سوزه!

- هوگو چاورز با عیسی مسیح باز می گردد!

- یک وقت دیدم از ته سالن سازمان ملل داره یک نوری به طرفم میاد!، خوب که دقت کردم دیدم کنترلچی بی معرفت سالن اجلاس نور چراغ قوه رو انداخته روی صورتم تا من دچار اوهام شده و در بازگشت به کشور یک مشت خزعبلات نزد آیت الله جوادی تعریف کنم و همه بهم بخندند!

- من یعنی مشایی و مشایی یعنی من و شاید هم نیم من و با یک چارک!

- امروزه انقلاب ما در دنیا طوری شناخته شده است که بچه شیرخواره، در یکی از پیاده روهای نیویورک، همینطور که داشت به پستون مادرش میک می زد و شیر می خورد تا چشمش به کاروان اتومبیل های ما افتاد پستان پر از شیر مامانی را ول کرد و فریاد زد: مامان، مامان محمود!

- قطعنامه ای سازمان ملل ورق پاره هستند، آنقدر قطعنامه بدین تا قطعنامه دون شما و هتک ما پاره بشه.

- میمونی که در دولت من به فضا فرستاده شد پس از بازگشت به زمین شخصاً به خود من گفت: حتی در فضا هم مثل تو پیدا نمیشه، دلبری!

- ما کار مدیریت ایران را تمام کردیم و الان بیکار ماندیم و دنبال مدیریت جهانی هستیم. یا باید مدیریت جهانی را به من بدهند، یا کار سیاسی را ول می کنم، برمی گردم ده خودم (آرادان) دنبال چوپانی!

- مشکل امروز جامعهء ما چهارتا موی بیرون از روسری مانده دختران و بانوان نیست، مشکل جوراب های رنگ پا و چسبان معروف به ساپورت است که دین و ایمان آدم را به باد می دهد و موجب خیرگی چشم بیننده می شود!

- موقعی که خواهر و مادر چاورز را در آغوش کشیدم اولین جمله ای که گفتند ابن بود: محمود باز سیر خوردی؟!

- کابینه، خط قرمز من است و نباید کسی وارد حریم دولت شود تا ما ته خزانه را در بیاوریم و وقتی قرمز سبز شد، جمع کنیم و برویم!

- این زنه (وزیر خارجه آمریکا) اگزوزش دود می کنه احتیاج به تعویض روغن و سرویس داره!

- مدرک دکترای تقلبی اعضای دولت اهمیتی ندارد و مجلس نباید به خاطر آن وزرا را استیضاح کند!، مهم شعور است که تقلبی آن در بازار آزاد نبوده تا وزرا و مسئو لان و مدیران بخرند و از آن استفاده کنند!

بازگشت به خانه