تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
نامه سرگشادهء جمعى از روزنامه نگاران و نويسندگان و مترجمان
به قتل رسيده در ايران اسلامى،
به مسئولان محترم دادگاه عدل الهى
مرحوم محمد مختاری [آنچه را نوشته است با صدای بلند می خواند:]
«باسمه تعالى
«رسانه هاى بيگانه، مثل هميشه، مترصد فرصت اند تا با سوء استفاده از آن، سياست هاى سلطه جويانه خود را پيگيرى كنند. اين فرصت، گاه نقصان در آيين نامه هاى يك اداره ملكوتى است، گاه نيز جهالت يك فرشته ى اجرايى كه به قانون شكنى منجر مى شود. فرصت طلبان، قصور ما را مغتنم مى شمارند؛ قصور ما اهالى مطبوعات و رسانه را كه دوشادوش زحمتكشان قواى دادگاه عدل الهى، دستگاه اجرايى خداوندى، و مسوولان دفتر قانون گذارى آسمانى، براى افزايش و تثبيت سلامت عالم ملكوت اسلامى، هزينه مى پردازيم و به جو سازى معاندان قسم خورده ى ملكوت الهى، نيز وقعى نمى نهيم.
«ما كشته شدگان اهل قلم در نظام مقدس جمهورى اسلامىِ نازنين و گرامى، صرف نظر از گرايش هاى سياسى مان، به ضرورت وجود شفافيت معتقديم و ابهام در اجراى قانون الهى را يكى از نقاط ضعف احتمالى عالم اعلا در برابر نااهلان مى دانيم. متعهد به كليت عالم باقى، حيثيت الهى و اعتقادى هستيم و دفاع از كيان سراى ابدى مان را بر اصلاح طلب يا اصولگرا بودن و بر هر مسووليت ديگر مقدم مى دانيم. از اين قرار است كه اين چنين خيرخواهانه و پاچه مالانه بر رسالت آگاهى بخشى و شفاف سازى خود اصرار مى ورزيم...»
مرحوم احمد تفضلى: آقاى مختارى! من فكر مى كنم داريد كمى در اين نامه تندروى مى كنيد! اولا اصطلاح پاچه مالانه را حذف كنيم چون از ايران باستان تا كنون، چنين اصطلاحى در زبان پارسى به كار نرفته است. اگر قبول نداريد از همكار گرامى ام سركار خانم دكتر ژاله آموزگار سوال كنيد! به جاى پاچه مالانه مثلا مى توانيم از اصطلاحات هخامنشيان بهره بگيريم كه از اين كلمات زيبا و همخانواده استفاده مى كردند: تَخْمال، تخمالانه، تخماليدن!
مرحوم محمد مختارى: استاد تفضلى عزيز! ظاهرا آن جَكِ ماشين كه به سرتان كوبيدند، حافظه تان را مختل كرده! خانم ژاله آموزگار كه هنوز به قتل نرسيده اند! چه جورى از ايشان سوال كنيم؟!
مرحوم احمد تفضلى: اوه! راست مى گوييد! من فكر همه چيز را مى كردم، الّا اين كه كسى بخواهد مرا با جَكِ ماشين به قتل برساند!
مرحوم سعيدى سيرجانى: آقايون ببخشن! شما، اِصل رو گذاشتين، فِرع رو چسبيدين؟! ما مى خويم چِكنيم؟ پاچه خداوند را بمالانيم يا به دِرگاه او شكايت ببريم؟ كِمى صراحت هم بد نيست به خدا!
[استاد احمد تفضلى كه از بحث سياسى حوصله اش سر رفته، شروع مى كند به مطالعه ى زندگى نامه ى هوخشتره، كه آن را از كتابخانه ى ملى بهشت دريافت كرده و حواس اش به طور كامل روى مندرجات كتاب متمركز مى شود.]
[در اين لحظه، مرحوم داريوش فروهر، در حالى كه سبيل هايش را تاب داده، با هيكلى رشيد و صدايى رسا وارد جمع نويسندگان مى شود و بعد از اين كه متوجه جريان نامه نگارى با دستگاه عدل الهى مى شود، لبخندى تلخ بر لب مى آورد و مى گويد:]
مرحوم داريوش فروهر: ما هم به همين نامه نگارى ها دلخوش بوديم. ولى آمدند زدند من و پروانه را اونجورى آش و لاش كردند! اينجا هم نامه بنويسيد، يحتمل همه تان را مى اندازند در داغ ترين نقطه ى جهنم. من و پروانه، ميريم كه به طور عملى با اين ضد ايرانى ها مبارزه كنيم و خواهان كشورى مستقل به نام ايران، در اين دنيا بشويم!
[در اين لحظه مرحوم احمد ميرعلايى به نمايندگى از نويسندگان اصفهان، ضمن عذرخواهى به خاطر تاخير، سخن خود را چنين آغاز مى كند:]
مرحوم احمد ميرعلايى: دوستان دقت كنن كه اگر خواستند نامه اى براى دادخواهى به جايى بفرستند، مطلقا مطلقا مطلقا، از شرابى كه حورى ها برايشان مى آورند ننوشند، چون به من خبر دادن كه اونطورى كه تو رو روى زمين با دادن شيشه ى الكل به دست ات به قتل رسوندن و جنازه ات رو توى كوچه رها كردن، اينجا هم از اين كارا ميشه و بعضى فرشته هاى زنجيره اى، شراب مسموم به آدم ميدن و بعد آدم رو ميندازن تو قعر جهنم بعد به خداوند ميگن كه اين زيادي خورده بود، مست كرده بود، خودش رفته با مغز افتاده تو چاه جهنم... ديدم كه ميگما! حالا چى نوشتين؟!... خب، اينا كه نوشتين يعنى چى؟! من كه خودم شاكى ام نفهميدم چى گفتين انتظار دارين خداوند بفهمه؟!
مرحوم محمد جعفر پوينده: والله فهميدن نوشته ى گى پلانتى به فرانسه كه راجع به هگل و انديشه فلسفى در روسيه نوشته، به مراتب راحت تر از فهميدن اين چند جمله به فارسى ه! حالا اگه قصد پاچه مالى هم هست، لااقل يه جورى بمالين كه شخصِ ماليده شده، متوجه اش بشه، نه اين كه نه مالنده بفهمه چى گفته، نه ماليده شده بفهمه بشه اين چى مى خواد بگه!
مرحوم سعيدى سيرجانى: شما ها چقدر تِرسو هستين! چقدر بى انصاف بودن اونايى كه به ما كرمونيا مى گفتن ترسو! من ميگم به خدا صاف و صريح بگيم، جمع كن اين بازى ها رو! ما رو زمين ديديم كه نِمايندگانت چى به سرِ مردم بدبخت و نويسنده ها آوُردن! اگه همه موافقين دست بلند كنين!
[همه دست بلند كردند. بعضى ها دو تا دست شان را بلند كردند! داريوش فروهر كه دورتر ايستاده بود و داشت براى عده اى سخنرانى مى كرد، دو دست و يك پايش را به علامت خيلى خيلى خيلى موافق ام بلند كرد. استاد احمد تفضلى چنان غرق در كتاب هوخشتره بود كه اصلا متوجه راى گيرى نشد. اگر او را با همان كتاب، وسط جهنم مى انداختند، متوجه سوختن خودش نمى شد!]
مرحوم سعيدى سيرجانى: خب حالا كه همگى موافقيد، اينو پاره كنيم و اينجور بنويسيم:
«به نام انسان كه از هر چيز در دنيا ارزش اش بيشتر است!
«جناب آقاى خداوند!
«متاسفيم كه با ما قهر كرده ايد. ما مى دانيم كه به زودي فرشتگان هميشه در صحنه حزب الله، حسابمان را خواهند رسيد. تاسف و تاثر ما از پندارهاى باطل خويش بوده و اميدهاى بر باد رفته مان در باره ى سعه صدر جناب عالى و سرنوشتى كه اهل قلم، چه در آن دنيا چه در اين دنيا كه رهبرى همه شان با جناب عالى ست پيدا كرده اند!...
[باخودش حرف می زند: خب، حالا اصل حرف ما چيه؟! آها! پس اين طور ادامه مى ديم:]
«...شما كه هميشه ادعا مى كنيد ما موردِ ظلم قرار گرفتگان ديروز و مقتولان امروز هر حرفى بزنيم رسانه هاى بيگانه و سياست هاى سلطه جويانه از آن سوء استفاده مى كنند، بفرماييد ما كى و كجا و چه جورى حرف بزنيم كه رسانه هاى بيگانه و سياست هاى سلطه جويانه از آن سوءاستفاده نكنند؟! اميدواريم كه حواله به قيامت نفرماييد كه ديگر آن موقع حرف زدن ما به درد هيچ كس نخواهد خورد.
«اين رسانه هاى گردن شكسته ى بيگانه اگر نبودند، آن طور كه ما را بر روى زمينِ جناب عالى، ماموران حكومت اسلامى جناب عالى، به شيوه هاى مختلف به قتل رساندند، اصلا كسى نمى فهميد كه ما با طناب و كارد و شياف پتاسيم و تزريق الكل و جك ماشين به عالم اعلا فرستاده شده ايم و همه فكر مى كردند كه ماموران تحقق اسلام در روى زمين، ما را همچنان در ويلاهاى خصوصى، كنار باغچه ى گل و استخر پر آب نشانده اند، با ما مصاحبه مى كنند! حالا شما پدر رسانه هاى بيگانه را بيامرزيد كه تلاش آن ها باعث شد كشته شدن ما به گوش مردم برسد. حالا ما از كسى که لطف ببينيم، پِنجه به صورت طِرف بيندازيم؟!
«ما، نويسندگان اين نامه از شما مى خواهيم تا اگر راست مى گوييد كه قدرت كل جهانيد، يك شب به خواب آقاى خامنه اى برويد و به او بگوييد كه هر چى روزنامه نگار و نويسنده و زندانى سياسى و نرگس محمدى و غيره هست آزاد كند والّا بد خواهد ديد!
«آرى! حرف را اينجورى بايد زد حتى اگر سرِ آدِم برود! بگذاريد آيندگان بدانند كه در سرزمين بلاخيز ايران و نيز در جهان باقى شما، بودند مردمى كه دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ آن جهانى و شكنجه شدن ابدى در آتش جهنم رفتند.
«با تقديم احترام
«اهل قلم به قتل رسيده در آن دنيا
مرحوم سعيدى سيرجانى: (خطاب به همه): آقايون تشريف بيارين امضا كنين... اگه همه امضا كردن، يكى بره مرحوم آقاى كيومرث صابرى رو صدا كنه، ايشون نامه رو ببره مستقيم بده دستِ خودِ خدا! اونم كه الان شاكىه، خودش ميدونه به خدا چى بگه و باهاش چه جورى حرف بزنه!