تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

10 آبان ماه 1395 ـ  31 ماه اکتبر 2016

تپش شعور یا احساس؟

بهنام چنگائی

رهائی از استبدادها و پیدائی دمکراسی مردمی، جز با همبستگی همدردان و اندیشه ورزی نوع انسان بدست نمی آید، و بود و نبود آن کاملاً وابسته به چگونگی قطب بندی این هموندی های اجتماعی ـ طبقاتی ست. همانگونه که با گرایش احساس زدگی و اندیشه ستیزی جانِ دمکراسی به خطر می افتد و نمی تواند در درازای پرُ اوج و فرود مبارزه اجتماعی برابر دشمنان قدر خود پایداری انسانمدارانه اش را با سر سالم بدر برد.

تناقض نظام های تاکنونی با حق زندگی آزاد عمومی ما، در این گره گاه های کور تاریخی بوده است که، نه در عصر پهلوی و نه در اینک ولائی، حقوق بشر و قوانین انسان مدار پیرامون چسانی گردش سیاست و اقتصاد را هیچگاه روشن نساخته و اصلاً برای هیچکدام مطرح نبوده است.

تضاد ریشه ای و پایه ای ما با این گروه ها و فرقه های برتری جو نیز پیوسته در همین نکته بوده و می باشد که یکسان و اراده گرایانه حول خودکامگی فردی این یا آن آویزان بوده و بی هوده چرخیده و همچنان با اندکی تفاوت در چهره همه جا پا بر جا مانده است. هم ساختار شاه و هم ستمگری شیعه هر دو در پیوند با سرمایه، مادر رو در روئی های بی حاصل، ولی برجسته، در میان جامعهء رنگین ماست. ساختار ولائی، بسان حکومت پهلوی ها (و البته بسی هولناکتر)، دشمن آشتی ناپذیر منافع  مشترک کارگران و زحمتکشان و علیه همه وابستگی ها و دلبستگی های زندگی مادی و معنوی ملیت های ما در جامعه بشدت نابرابر است.

آیا وجود قوانین اسلام و خودکامگی مذهبی بمنزله تجاوز به روح و روان انسان نیست؟ آیا اسلام و فرقهء شیعه نافی برابری حقوق یکسان زن و مرد نیست و آن را در سراسر جهان خردستیز تبلیغ نمی کند؟ آیا اسلام یک اعتقاد و باور فاشیستی نیست که آشکارا بر ضد هر نوع تفکر و باور غیر ایستاده و با خشونت دشمنی می ورزد؟ آیا حتی جنگ 1400 ساله سنی و شیعی جز بر این فاشیسم خودمحور ممکن و میسر می بوده است؟ کوتاه کنم، پروندهء 1400 سالهء اسلامِ سنی و شیعه، با شاخه های اخیر آدمخوار داعش ها، طالبان، القاعده ها، بوکوحرام ها و حزب الله اش و... تاکنون جز ضدیت عریان با هر ویژگی مستقل انسانی، باوری، جهان بینی، زبانی، ملی، اندیشه ای، دانش ورزی، فرهنگی، هنری نبوده، و هر نوع دگراندیشی ناخوان با خود را در صورت توان قهرناک برنمی تابيده است. بنا بر این امروز و آن گذشته خونبار اساس و حیات این دین در برابر منافع انسان های رنگین بوده و می باشد. با این همه اما، من به آزادی عقیده و وجدان پایبندم و هیچ دشمنی را با هیچیک از باورمندان با ادیان و مذاهب نمی پذیرم. زیراکه راه ما گذر از ساختار مذهبی، و جدائی دین از دولت ست.

اما برگردم به چرائی کوتاه اين مقاله که به تپش شعور و یا گمراهی های ناسیونالیستی می پردازد!

به دید من، بی گمان هفت آبان را فراز فسادها، تیغ زهرآگین هرزگی ها و دامنهء سرکوب های خونین و چرکین رژیم شیعی، بخوبی گمراه کرده است. چرا که بازتاب های یکسویه و فرقه ای و ناسیونالیستی دارد و آن روز با همه همآوائی ها ستودنی و همگامی مردمی آن، تلخ و دردبار نیز بود.

پگاهِ روزی که می توانست توسط ارادهء آگاه و آشوبزدهء مردم، افشاگر کثافت های فراوان برتری جوئی های فاشیسم مذهبیِ یک فرقهء بشدت بی آبرو را با نام و ندای هموندی انسانگرایانه» که در بساط این رژیم انگل وجود ندارد باشد و آن را بهتر در دیدگاه توده های ساده دل رسوا کند و سرخوردگی های بی پایان و مشترک آنان را پیرامون حقوق بشر دور هم گردآورد و همبسته بچرخاند و صدای سرخوردگان تاریخ باشد که ناتوانی‌هایشان را در بازگشت به توان و حقوق انسان می‌جویند؛ اما به برداشت من چنين نبود. هفت آبان شگفتا که فراموش کرد ایران کشوری رنگین است و مسلمانان و عرب هایش دشمن ما نیستند بلکه خود آنها هم قربانی این ساختار تمامیتگرای ولائی می باشند.

لازم می دانم یادآورشوم که من هیچگونه دلبستگی به ایجاد دشمنی، تحقیر و مهمتر از همه برآشفتن وابستگی های این و یا آن ملت و مذهب ندارم؛ چراکه اصولاً هم این حق را ندارم و هم دستیابی به آنها را جزو حقوق ابتدائی نوع بشر دانسته و می دانم. با این وجود، و به سهم خود، بگویم آنچه که در پاسارگاد روی داد، چهره ی متفاوتی از آنچه که رژیم شیعی به روشنی و ترسناکی نشان داده است نبود. از آن نگاه ها و پیام ها هرگز نمی توان در راه پیشروان فردا گامی هدفمند بسود انسانگرائی برداشت که مسیر آتی را به یاری و همراهی خود آنها بگشاید. نشانه ی های آن خیزش در تپش بیداری طبقاتی و همبستگی فراملی نبود و عملاً هم منادی نابرابری گشت و سهم خاص خود را در این بیداد زدگی مذهبی و سرمایه سالاری ملیتاریستی می جست.

آیا در ساختار حکومت ولائی و شاهی جز این بوده است؟ آیا کوروش و باستان‌گرایی مسئله و مصیبت ایران ماست؟ آیا ما مجازیم و یا می‌شود با نام مخالفت با فاشیسم مذهبی عرب ستیزی و مسلمان گریزی کرد؟

با روشنی تمام بگویم که من شعارهای بسیار ترسناک و توهین آمیزی را شنیدم که با نفس آنها مخالف و ناسازگارم. آن هم در کشوری که از زبان و فرهنگ و هنر چند هزارساله خود با همسایگان اش نشو و نما یافته است.

ما هیچ چاره ای جز این نداریم که به رنگینی زبانی و ملی و مذهبی کشورمان باور بیاوریم و پرچم همبستگی انسانی - طبقاتی - اجتماعی نوع انسان را غرور انگیز بردوش کشیم. هرگونه نگاهی، حتی خیرخواهانه و مصلحتی، برای تدارک بسیج توده ای علیه جنایتکاران ولائی مخاطره آمیز است و باید از این چاه توهم به باستانگرائی که در بیگانگی شفاف با عصر ماست بیرون آئیم و از دانش تاریخی برای گشودن زندان های فراوان بهره بریم؛ و به یاری صف بندی مبارزه متحد همه کارگران و زحمتکشان و تهیدستان ملت ها جریان خون آلوده هستی امروزیمان را از وجود رژیم خودسر بزدائیم.

فردای همهء ما به خوشبختی تک تک ما و ملت ها و مذاهب و شکوفائی زبان ها و فرهنگ های آنها وابسته است و رنگ و بو و مزه ی ترقی‌خواهی و حقوق بشر هم از این اصول تغذیه می کند و محکم و همگانی جان و جوانه می‌زند و عکس آن آریائی گرائی، دگرستیزی، و به ویژه عرب‌ستزی و مسلمان ستیزی، ست که بی هر و امائی جز خودزنی نیست.

9 آبان 1395

بازگشت به خانه